فتح المبین
چون برنامه مان کمی به تاخیر افتاد ما پس از اذان مغرب و عشا به این منطقه رسیدیم یعنی زمانی که شب شده بود. داخل شیارها که می رفتیم یکی دیگر از زائرها که خود در زمان دفاع مقدس سرباز لشگر 77 خراسان بوده باب سخن را با ما باز کرد و گفت : آن زمان من سرباز بودم و مسؤول تحویل گرفتن اسرا و مجروحین. از سختی های جنگ و نبود امکانات ایران و تجهیزات زیاد کفار بعثی می گفت و امداد های غیبی. می گفت وقتی ما یک خمپاره شلیک می کردیم عراقی ها صدتا خمپاره به سمت ما شلیک می کرند. می گفت آن طرف تر سکوی پرتاب موشک هایشان بود که دزفول را موشک باران می کردند که وقتی ما پیش روی کردیم به سمت شان ، پسر عموی خود من هم بود که بر اثر موج انفجار یکی از چشم هایش از حدقه بیرون آمد و موج گرفتش و الان جانباز اعصاب و روان است و بعضی وقت ها کنترلش از دست خارج است.
وارد حسینيه کنار مزار شهدای گمنام شدیم و نماز را بجا آوردیم. پس از نماز قرعه کشی کربلا بود. از میان افراد مختلفی که از جاهای گوناگون آمده بودند قرعه كربلا قسمت یکی از همشهریان ورامینی مان شد. جالب اینکه این فرد روزی ثبت نام کرده بود که دیگر لیست بسته شده بود ولی یک نفر خالی شده بود و ثبت نام کرد و زیارت کربلا هم قسمت ایشان شد…