سردار عبدالله کریمی مشاور بنیاد شهید در امور آزادگان : از اولین ساعاتی که رزمندگان اسلام در جنگ تحمیلی به اسارت نیروهای بعثی در می آمدند، رایج ترین چیزی که با آن آشنا می شدند، شکنجه و ارعاب بود و این حربه شامل هر فرد با هر ویژگی می شد و قاعده ای تغییر ناپذیر به نظر می رسید.عراقی ها با روحیه وحشیانه اقدام به ضرب و جرح و یا به شهادت رساندن عده ای از اسرا می کردند و با حساسیتی که درباره رزمندگان روحانی و پاسدار داشتند و به ایشان «حرس خمینی» می گفتند، آنان را مورد آماج کتک ها و شکنجه های خود می کردند.زمانی که عراقی ها ما را در ستون های 10 – پانزده نفری به پشت خط خود می بردند، یک سرباز عراقی در جلو و یکی دیگر در پشت سرمان در حرکت بود.مجروح یکی از این ستون ها من بودم، دو انگشت شست دستهایم را با سیم تلفن صحرایی بسته بودند، درد و شدت جراحت امانم را بریده بود.«برات» دست های مرا حلقه وار به گردنش انداخته بود و در آخر ستون به دنبال خود می کشید، مدام از بقیه عقب می افتادیم و با بدرفتاری عراقی ها روبرو می شدیم.عاقبت در نقطه ای ما را سوار خودروی آیفا کردند و به طرف شهر بصره حرکت دادند. من که قادر به نشستن نبودم، کف خودرو دراز کشیدم و همانطور درازکش به اطراف نگاه می کردم.در مسیر راه همه جا پر بود از خاکریز، سلاح، توپ های سنگین و سبک دشمن، در بین راه یک تریلر اتاق دار پیچید جلو خودرویی که ما در آن بودیم و خودرو را متوقف کرد.راننده آن که مردی سیاه چهره، درشت اندام با سبیل های کلفت و ترسناک بود از کامیون پایین پرید و از آیفا بالا آمد، رودرروی نگهبان مسلح که روی سقف ایستاده بود، قرار گرفت و گفت: باید چند نفر از این اسرا را در اختیار من بگذاری تا تق تق خلاصشان کنم.
نگهبان گفت: چرا؟
راننده گفت: چند نفر از فامیل های من به دست اینها کشته شده اند.
نگهبان گفت: نه.
راننده گفت: تو مگر غیرت نداری؟
نگهبان نگاهی کرد و جوابی نداد.
راننده اصرار می کرد و نگهبان مقاومت، چند لحظه ای به همین منوال گذشت، راننده یک حرف می زد و نگهبان حرف دیگری عاقبت نگهبان کاغذی از جیب شلوارش بیرون آورد و به راننده تریلر نشان داد، گفت: ببین من برای تحویل گرفتن اینها رسید داده ام، باید اینها را طبق این فهرست در بصره تحویل مقامات دهم، اگر کم شوند، استخبارات پدر مرا در می آورد.راننده تریلر عصبانی شد و پرید پشت آیفا و با دو پا روی سینه یکی از بچه های زخمی کوبید که کمی بعد او در بین راه شهید شد و بعد شروع به زدن بقیه کرد.مثل دیوانه ها بود با مشت و لگد بی جهت همه را می زد، آنقدر کتک زد تا خودش هم خسته شد، از آیفا پایین پرید و گورش را گم کرد.
منبع :(ایرنا)