پشت کوچه ای که بلندگوهای مسجدش به سمت گنبدی اذان میگویندکه البته ازجنس رضاست(ع). ومحله ای که ازسفره های نذری حاجت میگیرد.
بامردمانی که هنوزبه هرچه پیشانی بند یا فاطمه وابوالفضل است سلام میدهند، وبه احترام هرچه پای جامانده درجنگ است قیام میکنند. “اکبرمقدسی”قریب به سی سال است که پایش راسمت خداجاگذاشته است.بچه های غواص وگشتی های اطلاعات عملیات زمان جنگ هنوز هم به “اکبرتک چرخ” صدایش میکنند و”اکبرمقدسی” بازمثل همیشه میخندد.
شایداگرازبابت همرزم بودنم رودرواسی نداشت حاضر به گفتگوهرچند ازنوع خودمانی اش هم نمیشد.”اکبر”بیشتردوست دارد خودش و پایش وهرچه خاطرات بکرودست نخورده اش هست بسلامت تحویل خدا دهد.میگوید:
“بهمن سال64 کمکی “آرپی جی”گردان بودم جزیره “ام الرصاص”. رفته بودیم برای والفجر8.تازه به خط زده بودیم که آرپی جی زنی که من کمکیش بودم ترکش خوردوافتادزمین. قبضه آرپی جی شوبرداشتم تا زیرپوشش تیربارچی همراهی ام،یک سنگرکمین روبزنم که یک دفعه لوله اسلحه تیربارچی داغ کردوترکید وخط آتش ما خاموش شد. درهمین فاصله، آرپی جی زن عراقی از سنگر کمین زد بالا و به سمتم شلیک کرد که یکباره سوزش شدیدی درپای راستم حس کردم و20 مترپرت شدم به عقب وافتادم تو باتلاق.
هنوز خیلی متوجه عمق ومیزان مجروحیتم نشده بودم که دقایقی بیهوش شدم . وقتی بهوش آمدم دیدم گذاشتنم رو برانکارد ودارند میبرنم که سوارآمبولانس کنند.سرموبلند کردم ببینم چه اتفاقی افتاده، دیدم گلوله آرپی جی رفته توپام ومنفجرنشده. لوله خرج آرپی جی هم از پام زده بود بیرون.فک ودهنم هم پرازخون که بعد فهمیدم همزمان ترکش خمپاره شصت هم به صورتم اصابت کرده…” “اکبرمقدسی”حالایک جانباز70 درصداست هرچندخانه ای که الان سکونت دارد بخاطرمشکلات درون سازمانی دولتی هاوازمابهتران شهرامام رضا(ع) به مشکل خورده و فشارمی آورند که تخلیه کند،امااین باعث نمیشودکه برای پایی که قریب به سی سال پیش سمت خدا جا گذاشته است دلگیرشود. “اکبرمقدسی” بچه همین حوالیست. پشت کوچه ای که بلندگوهای مسجدش به سمت گنبدی اذان میگویندکه البته ازجنس رضاست(ع).