سردار شهید غلامرضا کیانپور در سال 1339 در خانوادهای محروم از نعمات مادی، اما پارسا و دیندار در محله سرآسیاب از محلات کرج دیده به جهان گشود. او در خانوادهای که مهر و عطوفت در آن سرشار بود، رشد کرد و تربیت یافت. دوره ابتدایی را در دبستان «مرادیان» به پایان رساند و پس از آن جهت ادامه تحصیلات وارد مدرسه «آزادی» تهران شد و این دوره را نیز با موفقیت پشت سر نهاد. سپس وارد یکی از دبیرستانهای کرج شد و مقطع متوسطه را نیز با نمرات عالی گذراند. او از استعداد و هوش سرشاری برخوردار بود؛ بطوری که در تمام دوران تحصیل، شاگردی موفق بود و به حسن اخلاق مشهور بود و در بیشتر مقاطع تحصیلی جزء شاگردان ممتاز محسوب میشد؛ در همین راستا توانست دیپلم ریاضی فیزیک و علوم تجربی را با هم کسب نماید. در حین تحصیل هیچگاه از شرکت در مراسم مذهبی غفلت نکرد و همواره در کسب معارف و تقویت بنیه معنوی تلاش وافر داشت. شرکت در مراسم مذهبی و محافل دینی را بر خود فرض میدانست و بر آن پافشاری میکرد.در دوران پرشور انقلاب که نوجوانی بیش نبود و سالهای پایانی دوره متوسطه را میگذراند، با شور و اشتیاق زایدالوصفی وارد صحنههای انقلاب شد و به طور جدی با درونمایه غنی اعتقادی در صفوف انقلابیون در عرصههای گوناگون تحولات حضور یافت. او به عنوان عنصری پرتلاش، نوجوانان و جوانان محل را به مبارزه علیه رژیم ستمشاهی تشویق و ترغیب مینمود و در این زمان فعالیتهای زیادی از خود نشان میداد.شهید کیانپور در اردیبهشت ماه سال 1358 پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی جهت حراست از آرمانهای نظام مقدس جمهوری اسلامی، عازم خدمت مقدس سربازی شد. دوران سربازی را در پادگان «آبیک» گذراند. اواخر دوران سربازی مصادف با آغاز جنگ تحمیلی بعثیان عراقی علیه خاک پاک میهن اسلامی بود.
در این زمان علیرغم مخالفتهای مسئولان خود در پادگان «آبیک»، تلاش نمود تا عازم جبهههای جنگ شود، اما موفق نگشت. پس از اتمام سربازی برای اولینبار از پادگان «جی» ورامین عازم مناطق جنگی شد. در سال 1361 ازدواج کرد که ثمره این ازدواج دو فرزند دختر بنام «زینب» و «زهرا» بود. پس از مدتی از طرف لشکر 27 محمد رسولالله(ع) جهت انجام ماموریت عازم لبنان شد. این ماموریت چهارده ماه به طول انجامید.در خرداد سال 1362 به طور رسمی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. در این زمان ابتدا به مدت سه ماه در پادگان «امام حسین(ع)» دوره آموزش نظامی گذراند. کمی بعد به نیروهای لشکر ده نیرو مخصوص سیدالشهداء(ع) پیوست و در معاونت اطلاعات- عملیات این لشکر انجام وظیفه نمود.با کسب تجربه در این واحد و با توجه به هوش و ذکاوت و دقت در کار به عنوان جانشین معاونت اطلاعات- عملیات منصوب شد و تا زمان شهادت در این سمت باقی ماند.
در طول مدت حضورش در این واحد مایه دلگرمی لشکریان بود و همه به انتخاب راهکارها و شناساییهای او ایمان داشتند. اتکا به خدا آمیخته جانش بود و در سختترین شرایط جنگ نیز احساس ضعف ننمود. در عملیات «مهران» که فقط یک شب برای شناسایی فرصت داشتند با توسل به حضرت فاطمه(ع) به قلب دشمن زد و با شناسایی دقیق خود ضامن پیروزی عملیات گشت و نام راهکار عملیاتی را، راهکار «فاطمه زهرا(ع)» گذاشت.در طول دوران حضور در جبهه در عملیاتهای متعددی حضور داشت و عملیاتهای شناسایی را به همراه گروهش انجام داد. عملیاتهای «بیتالمقدس»، «والفجر مقدماتی»، «والفجر1»، «لبنان»، «بیتالمقدس سوریه»، «محرم»، «خیبر»، «بدر»، «عاشورای3»، «ایذائی ام الرصاص»، «والفجر8»، «سیدالشهدا(ع)»، «کربلای1»، «کربلای4» و «کربلای5» از جمله عملیاتهایی بود که غلام در آنها حضور داشت.شهید کیانپور پس از عمری مجاهدت و جانفشانی در جبهههای نبرد، از آنجا که دلتنگ و آرزومند شهادت بود، در عملیات «کربلای5» پرنده سفید جان را به آسمان حیات و هستی پرواز داد و سرو قامتش در دشت خونبار «شلمچه» به خاک افتاد و به قافله یاران شهیدش پیوست. تربت پاک این سردار شهید در امامزاده محمد(ع) واقع در حصارک کرج میباشد.
*عملیات در فکه…
وقتی مسئولیتی را میپذیرفت، تمام فکر و ذکر خود را در آن معطوف میکرد و هر کار دیگری را در اولویت دوم قرار میداد. تمام سعی او این بود که مسئولیت محوله را به بهترین شکل انجام دهد. شببیداری، استراحتهای کوتاه و عدم رفتن به مرخصی جزو کارهایش میشد و تا عملیات شناسایی به خوبی انجام نمیگرفت روند زندگی او در این دوران تغییر نمیکرد.همه او را فردی کمهزینه و پرسود میدانستند! برای انجام کارهایی که نیازمند امکانات و هزینههای زیاد بود، طوری برنامهریزی میکرد که با کمترین امکانات و هزینه، بهترین نتیجه حاصل شود. نمونه بارز آن عملیاتهای غواصی بود. برای کار غواصی وسایل و امکانات مختلفی لازم بود که اغلب گران و باید از کشورهای خارجی وارد میشد. او علاوه بر استفاده نمودن از امکانات در دسترس، بعضی از ابزارها را خود میساخت و پس از تمرین نمودن با وسایل دستساز خود، سعی میکرد در عملیات از آنها استفاده کند. او معتقد بود «در عملیاتهای شناسایی باید کمتر به امکانات و وسایل تکیه کرد! در عوض باید بیشتر به خدا توکل نمود و به توانمندیهای فردی تکیه داشت…».در حالی که طبق معمول نگاهش به جلو و به سمت مناطق دشمن بود میگفت: «برای از بین بردن تانکهای دشمن و زرهپوشهای آنها، نیازی به موشک ضد زره نمیبینم! با «آر.پی.جی» بهتر و مقرون به صرفهتر است. من «آر.پی.جی» را به موشک ضد زره ترجیح میدهم…!!».
بارها اتفاق افتاده بود که بیتوجه به نصیحتهای دیگران، با یک قبضه «آر.پی.جی» و چندین موشک، کیلومترها از خط مقدم پیش میرفت و برای نیروهای دشمن و تانکهای آنها کمین میگذاشت. با شلیک موشکهای «آر.پی.جی» دشمن را غافلگیر مینمود. به همین جهت در اغلب مواقع دشمن تصور میکرد که به نزدیکی خط مقدم نیروهای ایرانی رسیده است و یکی دو کیلومتر بیشتر با نیروهای ایرانی فاصله ندارد، بنابراین کورکورانه آتش میریختند و حجم زیادی از آتش آنها هدر میرفت.اوایل سال 1364 بود که حاج علی فضلی فرماندهی لشکر 10 نیرو مخصوص سیدالشهدا(ع) را برعهده گرفت. در آن زمان هفت هشت ماه بود که لشکر کار عملیاتی انجام نداده بود و از نظر روحی و جسمی نیروها ضعیف شده بودند. جهت بالا بردن انگیزه نیروها، لشکر در یک عملیات ایذائی که در شمال فکه صورت گرفت شرکت کرد. در این عملیات ایذائی نیز غلام عملیات شناسایی آن را به همراه گروهش انجام داد. انجام عملیاتهای شناسایی متعدد در آن زمین سراسر رملی که راه رفتن عادی در آن نیز با مشکلات فراوان همراه بود، به مهارت، شجاعت و جسارت زیادی نیاز داشت. تپه ماهورها با چهرههایی یکسان و تقریبا شبیه به هم مانع از شناسایی دقیق میشدند. پس از گذشت چند ماه کار شناسایی به خوبی انجام شد و یک عملیات موفقیتآمیز در خاک فکه صورت گرفت.
در عملیاتهای سنگین که حجم آتش روی نیروها شدید بود، قدرت تشخیص و تدبیر خود را از دست نمیداد و ابتکار عمل در دسترس بود. نیروها را به نحوی اداره میکرد و به آنها دستور میداد که گویی در شرایط عادی قرار دارد! حجم آتش نمیتوانست مانع از فرماندهی او شود. قبل از شروع هر عملیات سعی میکرد فرماندهان گردانهای عملکننده را به خوبی توجیه کند تا آنها بتوانند نیروهایشان را به خوبی هدایت کنند، اما با شروع عملیات در کنار یگانهای مختلف عملکننده حضور مییافت و به کمک آنها میشتافت. اگر کارهای عملیاتی شهید میشدند، جای آنها را میگرفت و در بعضی مواقع با شهید شدن فرماندهان گردان، به جای آنها وارد عمل میشد. … با فکه صحبتهای زیاد داشت، عملیاتهای متعدد در این زمین انجام شده بود. هر بار که شناسایی منطقهای از زمین فکه به او میرسید، سختی زیادی متحمل میشد. کمکم فکه را به خوبی میشناخت، مانند کف دستش، اما آیا فکه هم او را میشناخت…؟!!
*عملیات در جزیره مینو
غلام علاقه زیادی به ورزش صبحگاهی داشت. وقتی نیروها در عقبه بودند به همراه گروهی از بچهها ورزش صبحگاهی میکرد؛ بدن آماده و ورزیدهای داشت. چندین مقام قهرمانی در کشتی کسب کرده بود و در این رشته ورزشی حرفهایی برای گفتن داشت.نسیم بهاری، آرام آرام میوزید و صورت را نوازش میداد. پادگان حمید حالی عجیب داشت. در حالی که اطراف پادگان را نگاه میکرد، همهمهای به گوشش خورد. گروهی از رزمندهها با شادی میگفتند: «حاج احمد آمد… حاج احمد… حاج احمد عراقی!!!».بچهها میگفتند: «قبلا در اطلاعات لشکر 27 بوده. در این بین به علت رفتن روی مین، یکی از پاهایش را از دست داده است…»کمی بعد از آن حاج احمد درخواست پیوستن به مجموعه لشکر ده را نمود و بار دیگر در قالب این واحد وارد میادین جنگ شد. غلام آرام و قرار نداشت؛ حاج احمد به عنوان فرمانده اطلاعات لشکر معرفی شده بود و او میبایست تحت فرمان حاج احمد کار میکرد. اولین برخورد بین آنها بسیار زیبا بود. آنقدر زیبا که انس و الفتی عمیق بین آن دو ایجاد کرد و آنقدر پیش رفت که آن دو گویی دو برادر جلوه میکردند.
من احمدم… احمد عراقی… امیدوارم در خور نام لشکر به واحد اطلاعات خدمت کنم…
اسم من هم غلامه… غلام کیانپور… من هم آمادهام با فرمان شما هر عملیاتی را انجام بدهم…
حاج احمد دستش را به سمت غلام دراز کرد، دستانی محکم و قوی داشت؛ غلام بدون اینکه دستان حاج احمد را بگیرد، خودش را در آغوش او انداخت. گویا در همان لحظه اول هر دو شهادت را در چشمان یکدیگر دیده بودند. هر دو اخلاقی شبیه به هم داشتند و با اصرار به انجام مستحبات، آن را زیتبخش واجبات خویش مینمودند. هر دو معتقد بودند که چهار وجه مشترک دارند؛ عشق به امام(ع)، عشق به شهادت، ایمان و تقوا و این چهار وجه پیوند دوستی آنها را روزبهروز محکمتر میکرد.همه آن دو را از هم جدا ناشدنی میدانستند. تاریخ شهادت آن دو نیز این ادعا را ثابت کرد. کربلای 8 حاج احمد و کربلای 5 غلام با یکدیگر پیوند خورده بود.غلام با لبخندی زیبا در حالی که از پشت عینک همه بچهها را زیر نظر داشت با سخنانی که خواهش و التماس در آن موج میزد اصرار کرد که حتما نماز شب را بجا آورند. در حالی که به نیروها خیره شده بود گفت: «کسانی میتوانند به عملیاتهای شناسایی بروند که زاهد و پرهیزکار باشند… چشمانش قوی و بینا باشد و قبل از حرکت از هر جهت تمیز و طاهر باشند… چون این افراد پیشقراولان شهادت هستند…»
اولین ماموریت پس از آشنایی با حاج احمد، شناسایی جزیره مینو بود. جهت شناسایی جزیره باید از آبهای وحشی اروندرود میگذشتند. تا آن روز عملیاتی بر روی اروندرود انجام نشده بود. به همین دلیل این منطقه نیز مورد شناسایی قرار نگرفته بود. زمستان بود و سوز سرما بیداد میکرد. امواج خروشان اروندرود خود را به ساحل میکوبیدند. گویا میخواستند سرما را بیش از پیش به رخ آدمیان بکشند. اروندرود سردی را با تمام وجود حس کرده بود و موجهایش را هر لحظه بیش از لحظه قبل به کناره میکوبید. آشنایی با امواج خروشان و وحشتی اروندرود، میزان جزر و مد و ساعات این پدیدهها، سرعت حرکت آب و… از جمله سوالاتی بود که گروه شناسایی باید به آن پاسخ میداد.تدارک نیروها به خوبی انجام نمیگرفت؛ حتی لباس غواصی نیز به اندازه کافی فراهم نشده بود. غلام طبق سخنان جذاب خویش روحیه معنوی و سلحشوری نیروهایش را تحریک میکرد تا با همین اندک امکانات عملیات شناسایی را آغاز کنند. پیشاپیش دیگر نیروها وارد آب شد. سوز سرما تا مغز استخوان نفوذ میکرد. در این عملیات که بیش از نیمی از آن را یک تنه به انجام رساند، سختی زیادی را تحمل نمود. وضعیت جسمانی حاج احمد باعث شده بود که در عمل فرماندهی نیروها را برعهده گیرد و حاج احمد بیشتر وقت خود را صرف کارهای ستادی میکرد. در کمترین مدت شناسایی اروند پایان گرفت و اطلاعات جامعی به مقامات تصمیمگیرنده رساند.ساعتها تحمل سردی هوا کردن و صبر و شکیبایی نسبت به مشکلات باعث شد در انجام عملیات شناسایی موفق عمل کند…. اگر پایش را از دست داده بود، اما دستانی قوی و نیرومند داشت و این نیرو را به غلام نیز منتقل میکرد. غلام طوری او را نگاه میکرد که گویی سالهاست او را میشناسد.قدرت رهبری حاج احمد، مدیریت غلام را نیز تحت تاثیر قرار داده بود. در حضور نیروها غلام درس سلسله مراتب و حرف شنوی از مسئول به بچهها میداد. غلام، حاج احمد را قبول داشت؛ به عنوان یک برادر؛ به عنوان یک دوست؛ به عنوان یک همرزم و به عنوان یک فرمانده…!!
منبع : خبرگذاری فارس