|خاطرهای از آقای اسدالله بادامچیان، دربارهی ماجرای مجادلهی كمونیستها با آیتالله خامنهای در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی ایران|
در روزهای هجدهم و نوزدهم بهمنماه ۵۷ و در اوج روزهایی كه پیروزی انقلاب نزدیك بود، كمونیستها از اینكه انقلاب اسلامی به پیروزی برسد احساس نگرانی كردند. لذا درصدد برآمدند با رژیم شاه بسازند و نگذارند انقلاب به پیروزی برسد. طبیعتاً رژیم شاه در موقعیتی نبود كه بتواند خود را حفظ كند. بنابراین اینها درصدد برآمدند در جریان انقلاب اغتشاش ایجاد كنند. آنها در كارخانهی «جنرال» در جادهی كرج جمع شدند و كارگرها را جمع كردند تا با فریب آنها و همراهی عدهای از كمونیستها به طرف تهران حركت كنند و در آن روزهایی كه وحدت لازم بود، درگیری ایجاد كنند و از درون مردم علیه خود مردم خرابكاری كنند. امید داشتند كه در آن موقعیت بتوانند تعداد قابل توجهی را جمع كنند.
دوستان این موضوع را گزارش دادند. محل بخش تبلیغات ستاد استقبال از امام، دبیرستان دخترانهی علوی بود. در اتاق بالای آنجا، شهید دكتر باهنر و دیگران بودند؛ بنده هم در خدمتشان بودم. در آنجا دربارهی این مسأله بحث شد؛ برای مدیریت این مسأله شهید دكتر دیالمه را فرستادیم، اما ایشان نتوانست از عهدهی كار بربیاید. یكی، دو ساعت بعد علما و روحانیون دیگری را فرستادیم، آنها هم نتوانستند. من در آنجا پیشنهاد كردم كسی كه میتواند این كار را انجام دهد، آقاسید علیآقای خامنهای است. اگر ایشان بروند میتوانند از عهدهی آن بربیایند. از طرفی دیدیم كه هیچ راهی نیست و فتنهی آنجا در حال گسترش است. در نهایت گویا آقای باهنر یا روحانی دیگری خواهش كردند كه آیتالله خامنهای به آنجا بروند.
همراه با ایشان شهید حسن اجارهدار و شهید اسلامی و همینطور یك گروه برای پشتیبانی آنها فرستادیم؛ چون احتمال درگیری بود و میبایست از آقا حفاظت شود. وقتی آقا به آنجا رفتند، كمونیستها، كارگرها را در یك سالن جمع و با فریب تمام، تبلیغات منفی كرده بودند. ایشان چند روز به آن كارخانه رفتوآمد داشتند. آخرین روزی كه به آنجا رفتند، نزدیك به هفت، هشت ساعت سخنرانی داشتند. اینطور كه گزارش دادند آنها امكان سخنرانی را در اختیار نمیگذاشتند و آقا روی نیمكت داخل سالن ایستادند و صحبت فرمودند؛ در مدت تقریباً هفت، هشت ساعت سخنرانی و بحث و گفتوگو و مجادله. تیم اعزامی ما یعنی شهید حسن اجارهدار و شهید اسلامی و سایرین انتهای سالن و تعدادی اطراف آقا را مراقبت میكردند. بعد از صحبتهای ایشان، وقت نماز مغرب شد. اذان گفتند و آقای خامنهای هم پیشنهاد كردند كه نماز بخوانیم.
وقتی نماز ایشان شروع شد، كارگرهای مسلمان آمدند و پشتسر آقا نماز خواندند اما طرفداران كمونیستها نیامدند كه نماز بخوانند. این دو موج با هم دعوا كردند. همین دعوای آنها با كارگرهای نمازخوان و اقامهی نماز جماعت به امامت آیتالله خامنهای موجب شد كه جمع آنها بههم بخورد. بعد از نماز، تقریباً دو صف تشكیل شد؛ یكی صف كارگران مسلمان و دیگری صف كمونیستها. همین موضوع باعث ایجاد درگیری در آنجا شد. كمونیستها نتوانستند قضیه را جمع كنند و نیروهای دیگرشان هم كه میآمدند دیگر نمیتوانستند با آنها همدل شوند. كارگران مسلمان هم كه متوجه حقایق شدند با آنها برخورد كردند و تقریباً توطئهی كمونیستها در آستانهی ۲۲ بهمن در هم شكست.
یكبار حضرت آیتالله خامنهای دربارهی آن روز فرمودند كه من از روی نیمكت به صندلی میپریدم و صحبت میكردم تا آنها نتوانند مزاحم شوند. اگر حوصلهی ایشان نبود آنجا حتماً محل یك فتنه شده بود و ساواك و رژیم شاه و مانند اینها با كمونیستها همراه میشدند. آمریكاییها هم از آنها حمایت میكردند و گارد شاه و امثالهم بهعنوان خلق و قهرمان و كارگر و مستضعف وارد عمل میشدند. آن هم فقط با فتنهی كارگری كه نكتهی بسیار مهمی بود. چون آنها در آنجا با انقلاب وارد دعوا میشدند. آن موقع همهی مبارزین با شاه میجنگیدند و اینها داشتند با آن مبارزین میجنگیدند. این سیاست تفرقه از درون، جزء خیانتهای همیشگی كمونیستها بود.
منبع : khamenei.ir