عملیات والفجر 4 در 27 مهرماه 1362 آغاز شد و 33 روز ادامه پیدا کرد تا نتایج مهمی همچون خارج کردن مریوان از دید دشمن و تسلط بر 13 شهر و روستای عراق را به همراه داشته باشد. این عملیات در منطقه پنجوین و با هدف متصل کردن ارتفاعات سورن به سورکوه انجام شد. در صورت تحقق این هدف، خط دفاعی جبهه خودی در این منطقه(دشت شیلر) کوتاه شد و در به کارگیری نیرو صرفه جویی میشد. عملیات والفجر 4 مانند دیگر عملیاتهای هشت سال دفاع مقدس شهدای بسیاری را تقدیم انقلاب کرده است. شهدای گرانقدری که اسمشان با نام فتح حماسه و ایثارگری در والفجر4 پیوند خورد. لشگر 27 محمد رسول الله(ص) با فرماندهی حاج همت در این عملیات حضور فعالی داشت و رزمندگان زیادی از این لشگر به شهادت رسیدند.
شهید حمیدرضا ملا حسنی در سال 44 در یکی از مناطق جنوب غرب تهران در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. هنوز محصل بود که جنگ میان ایران و عراق آغاز شد و او قصد رفتن به جبهه را کرد. در لشگر 27 محمد رسول الله حضور پیدا کرده و پیک گروهان شهید باهنر در گردان عمار شد. او در آبان ماه سال 62 طی عملیات والفجر4 در منطقه پنجوین عراق مفقود الاثر شد. کمی بعد مشخص شد که در 12 آبان 62 در جریان عملیات والفجر4 در منطقه کوهستانی پنجوین به همراه چند تن از همرزمانش مجروح شده و به دست نیروهای بعثی افتاده است. طبق اعلام نیروهای اطلاعاتی ایران، بعثیها مجروحان را به شهادت رسانده و در شهر سید صادق عراق به خاک سپرده بودند. این شهید والامقام والفجر4 بعد از 27 سال که در شهر سید صادق واقع در کردستان عراق به خاک سپرده شده بود طی عملیات کمیته جستجوی مفقودین کشف و به وطن بازگردانده شد. خاکسپاری او درنهایت در 12 مهر سال 89 انجام شد. شهید ملاحسنی که بدون هیچ نشانی مقرر شد به عنوان شهید گمنام در بوستان نهج البلاغه به خاک سپرده شود با 9 نشان در رویاهای صادقه مختلف سرانجام هویتش کشف شد. او همان شهید مشهوری است که در رویایی صادق به خواهر گفته بود که به خواست خدا تمامی کسانی را که در مراسم تشییعم شرکت کردهاند را شفاعت خواهم کرد. حتی عابری که در کنار جمعیت ایستاده و توجهی ندارد.
عفت لهاردی مقدم مادر شهید میگوید: یکی از جملههای حمیدرضا که مدام تکرار میکرد این بود که میگفت:” این هم شد خانواده حزب اللهی؟ یک نفر هم تا به حال شهید نداده.” روزهای آخر که میخواستم برای او پیراهن جدیدی بدوزم به من فرصت نمیداد و میگفت این پیراهن را توی کمد میبینی و بعد از من بیشتر غصه میخوری.
علی رضا ملاحسنی برادر شهید از روزگاری که خبر شهادت برادر را آوردند چنین روایت میکند: «آبان ماه سال 62 صبح خیلی زود پدر با همان لباس جبهه به خانه برگشت. روی باقیمانده رختخوابها نشست و ساکش را روی زمین گذاشت. مادر پرسید: “پس حمید کو؟” پدر گریه کرد و با بغض گفت: “کسی از حمیدرضا خبری نداره” پدرم دوازده روز بعد از عملیات والفجر4 در جبهه مانده بود تا شاید خبری از او به دست بیاورد، بعد به خانه بیاید. پدر میگفت: “بیست روز قبل از عملیات والفجر4 حمیدرضا با مقداری خوراکی به یددن من در منطقه کوزران آمد. بعد از عملیات با مقداری خوراکی به ملاقات حمیدرضا رفتم تا دیدار او را تلافی کرده باشم. همه از دور با من احوالپرسی میکردند و میگفتند: “ملا چطوری؟” تعجب کردم، چون پیشتر همه از نزدیک با من احوالپرسی و روبوسی کردند. ولی این بار کسی جلو نمیآمد. تا اینکه به مقر فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله(ص) حاج محمد ابراهیم همت رسیدم. شهید همت بیرون چادر من را در آغوش گرفت. گریه کرد و گفت: ” از حمیدت هیچ خبری نیست. گم شده، به یقین شهید شده است.”
آذر یا دی ماه62 در مراسمی که در مسجد شهید مطهری برای شهدای گردان عمار لشکر 27 محمد رسول الله(ص) گرفته شده بود، شهید همت دوباره به پدر تاکید کرد: پسرت شهید شده، بروید برای او هم مراسم ختم بگیرید.یکی از آرزوهای پدرم این بود که جنازه پسرش را خودش غسل و کفت کند. زمانی که معراج شهدای اهواز کار میکرد، به دوستانش گفته بود: “مدیونید اگر جنازه پسر من بیاید و نگذارید بشویم و کفن کنم.” پدرم بعدها شهید همت و شهید رضا چراغی از فرماندهان لشکر 27 محمد رسول الله(ص) را غسل و کفن کرد.»
حکمت الله ملاحسنی پدر صبور و فداکار شهید ملاحسنی اگرچه توفیق پیدا کرد که برخی شهیدان را با دست خود غسل و کفن کند. اما فرصت نیافت که پیکر پسرش را غسل کرده و به خاک بسپارد و تا روز آخر حیاتش در انتظار خبری از فرزند چشم به راهش ماند و در نهایت سال 74 به نزد او شتافت.
منبع : تسنیم