هر شب دائم الخمر بوداز بدی های خونه دانشجویی هم یکیش اینه دیگه . حال هم خونه ای هاش رو به هم می زد .حسابی زده بود تو پرشون چون هر شب لاجرم باید یک مست لایعقل رو تحمل می کردند. یک شب رو هم رد نمی داد . نماز و روزه هم که تعطیل .
یک شب متعادل بود و شراب نخورده بود . همه تعجب کردندوگفتند: فلانی امشب مثل اینکه فراموش کردی شربتت رو بخوری یا گیرت نیومده ؟ازعمق جان آهی کشید وسرش رو چرخوند طرف بچه ها وگفت : مثل اینکه چهل روز بیشتر نمونده به محرم اباعبدالله!
2 دیدگاه
مصطفی
حق باشماست خیلی هاجسارت ابرازکردن را ندارند که خود را بسیار مومن و پاک جلوه میدهندکه باورش سخته، درودخدابر شما،التماس دعا.
عطیه
ادم بعضی وقتها این یزاروکه میشنوه از خودش خجالت میکشه نمیدونم چی بگم……………..