به نام خدا
(لَقَدْ اَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيّنات)[1][1]
«همانا ما پيامبران خود را با ادله و معجزه فرستاديم».
معجزات و خوارق عادات در اثبات نبوت انبياء و صدق خبرهائي كه از عالم غيب و وحي الهي ميدهند مستندي عام و دليلي همگاني است كه هيچ پيامبري بدون معجزه نبوده است.
(لَقَدْ اَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيّنات)[1][1]
«همانا ما پيامبران خود را با ادله و معجزه فرستاديم».
معجزات و خوارق عادات در اثبات نبوت انبياء و صدق خبرهائي كه از عالم غيب و وحي الهي ميدهند مستندي عام و دليلي همگاني است كه هيچ پيامبري بدون معجزه نبوده است.
راجع به معجزات انبياء و اقسام آن در كتابها توضيحات كافي داده شده و در نوشته هاي اين حقير نيز از جهات متعدد و با توجه به انديشهها و آرائي كه اخيراًَ مطرح شده بيانات جالب و مفيدي هست.
در قرآن مجيد به اين مسأله در آيات متعدد تصريح شده است.
مسأله ديگر بعد از قبول معجزات انبياء معجزاتي است كه از ائمه طاهرين«عليهمالسلام» صادر است كه خواه آنها را معجزه بگويند يا معجزه را فقط بر خوارق عاداتي كه از انبياء صادر شده اطلاق كنند و خوارق عاداتي را كه از ائمه عليهم السلام و ديگر بندگان خاص خدا، صادر شده كرامت بگويند اين نيز يك مسأله واقع شدهاي است كه تواريخ معتبر و روايات مستند و صحيح كه از حد تواتر خارج است، آن را اثبات نموده است و مثل ساير پديدهها و حوادث بايد انسان آنها را قبول كند. چون انكار آنها انكار واقعيّات است و با انكار وجود صاحب اين كرامات مساوي است، و هر چند نميتوان معجزات و كرامات انبياء و اولياء را با معلومات تجربي و علل مادّي توجيه و تفسير كرد، اما بايد واقعيّت آنها را كه محسوس بشر بوده و هست باور نمود.
ما در همين عصر خودمان حكايت و جريانهاي مهمي را به چشم خود ديده يا از افراد امين و راستگو شنيدهايم كه در اثر دعا يا توسّل به يكي از چهارده معصوم«عليهم السلام» و فرزندان آن بزرگواران مثل حضرت زينب و حضرت معصومه«سلام الله عليهما» بيماراني كه بيماريهاي شديد داشتهاند شفا يافته و حاجتهاي مهم آنان به اذن خدا برآورده شده است كه، جز به خرق عادت و كرامت و عنايت غيبي توجيه آن امكان پذير نيست.
نه حسي را كه اين معجزات را ديده است ميتوان به اشتباه متهم كرد و نه نقلها و خبرهائي كه اين معجزات را خبر ميدهند ميتوان به دروغگوئي متهم ساخت، بنابراين، هيچگونه نقطه ابهام و زمينه ناباوري در وقايعي كه بطور خارق عادت اتفاق افتاده و معجزه ناميده ميشود نيست غير از اينكه، معجزه و خارق عادت است و ما نميتوانيم آن را به علت مادّي مستند كنيم اما اين نتوانستن و نداشتن علت مادّي، اصل يك پديده را نفي نمينمايد.
معجزات صاحب الامر«عليه السلام»
پيرامون معجزات حضرت صاحب الامر «عجل الله تعالي فرجه الشريف» بايد دانست كه وجود ايشان و خصايص و خصوصياتي كه از ايشان ظاهر شده و ظاهر خواهد شد، يكي از نمونههاي بينظير قدرت و توانائي خداوند متعال است. قدرت خداوند در طي دورههاي مختلف حيات ايشان همواره در تجلّي بوده و هست و ثابت ميكند كه فقط نبايد به معيارهاي مادّي تكيه كرد، زيرا بيشتر افراد چون پديدهها را با آن ميسنجند و مسببات و معلولات را پس از اسباب و علل مادّي ميبينند، از خالق اسباب و جاعل علل غافل ميشوند و شناختشان محدود ميگردد. اين اظهار قدرتها كه وجود نبي و وليّ مظهر آن ميشود و حسابهاي مادّي را باطل ميسازد. بديهي است مقصود اين نيست كه، فقط خدا با اين پديدهها شناخته ميشود؛ زيرا همان پديدههايي كه علل مادّي دارند نيز دلائل قدرت خدا و علم و حكمت او ميباشند و همه، آيات حق و كلمات حقند. اما هر كدام از پديدهها به گونهاي معرفت ما را كامل مينمايند كه در اين نوشته مجال شرح اين مسائل كه با الهيّات ارتباط دارد نيست. حاصل اين است كه، وجود امام زمان ـ أرواحنا فداه ـ آيت عظماء و كلمة كبراي الهي است و چنانكه مجموع عالم بدون اينكه نظيري داشته باشد يا بشر سابقه و انسي به غير آن داشته باشد، آيت و نشانة منحصر به فرد خدا است كه در آن ميلياردها و ميلياردها و صد هزاران ميلياردها و هرچه رقم و عدد آن مافوق آن است، آيت خدا است، وجود امام زمان«عليه السلام» نيز آيه و كلمة خدا است، اگر چه بعضي از جهات و نواحي منحصر به فرد ميباشند جاي تعجب و استبعاد نيست. اين قدرت خدا است كه ما را به تهليل و تكبير و تسبيح و تنزيه او وا ميدارد:
«فَسُبْحانَ الّذي جَعَلَ أَوْليائَهُ الْأدِلةَ الْباهِرة عَلي وُجُودِهِ وَ مُظْهرينَ لِأمْرهِ وَ نََهْيِهِ وَ عِلْمِهِ وَ حِكْمَتِهِ وَ اصْطَفاهُمْ لِغَيْبِهِ وَ ارْتَضاهُمْ لِسّرِهِ وَ جَعَلَهُمْ خُلَفائهُ في خَلْقِهِ»[2][2]
انواع معجزات حضرت صاحب الامر«عليه السلام»
از نظر اينكه تا حدي بررسي و مطالعة معجزات آن حضرت آسان باشد، آنها را به ملاحظة زمان صدور آن بر سه نوع تقسيم كردهاند:
اول ـ معجزات بسياري است كه از آن حضرت از هنگام ولادت (سال 255) تا زمان رحلت حضرت امام حسن عسكري«عليه السلام» (سال 260) ظاهر شد.
دوم ـ معجزاتي است كه پس از شهادت حضرت امام حسن عسكري«عليه السلام» تا سال 329 ـ كه سال آخر غيبت صغري است ـ از آن حضرت صادر شده است.
در اين دو دوره معجزات بسياري از حضرت بقية الله ـ أرواح العالمين له الفداء ـ ظاهر شد كه هر كس بخواهد بر تعدادي از اين معجزات كه در حد تواتر و بالاتر از تواتر است، مطلع شود، مراجعه كند به كتاب مستطاب بحارالانوار (جلد 13) و ترجمههاي آن و باب ششم كتاب نجم الثاقب محدث نوري كه ايشان علاوه بر معجزاتي كه در بحار نقل شده چهل معجزه كه مصادر و مآخذشان در نزد علامه مجلسي نبوده يا از نقل آن غفلت شده است از مصادر مشهور و معتبر نقل كردهاند كه، از اين مصادر و مآخذ و همچنين مصادري كه در اختيار علامة مجلسي بوده و همه يا اكثر آن، هم اكنون در اختيار ما است، قدمت سابقة ضبط اين معجزات در كتابهائي كه از همان عصر غيبت صغري شروع شد، معلوم ميشود.
سوم ـ معجزاتي است كه در عصر غيبت كبري يعني از سال 329 تا تاريخ نگارش اين رساله كه سال پايان قرن چهاردهم هجرت (1400) است از آن امام بزرگوار ـ روحي فداه ـ صادر شده است.
اين معجزات نيز از حد تواتر گذشته است بعلاوه، بعضي از آنها به تنهائي موجب يقين ميشود. مانند معجزهاي كه در شفاي «اسماعيل هرقلي» از آن حضرت ظاهر شد كه مثل صاحب «كشف الغمه » آن را از شمس الدين محمد هرقلي، پسر اسماعيل و گروهي از مردم مورد وثوق نقل كرده است و چنان اهميت و شهرت يافت كه وزير خليفه او را احظار كرد و در پيرامون صحت آن داستان تحقيق نمود و بعد هم «مستنصر بالله» خليفه عباسي او را به ملاقات با خود خواند و معجزات ديگر كه در ضمن حكايات شرفيابيها و توسّلات به آن حضرت در باب هفتم نجم الثاقب و در جلد 13 «بحار» و «جنة المأوي» و«كشف الاستار »و «دارالسلام عراقي» و كتابهاي ديگر روايت شده است و چون بنابر اختصار است به چند معجزه كه در عصر خودمان اتفاق افتاده است اكتفا ميكنيم.
اول ـ مرحوم عالم جليل حجة الاسلام و المسلمين آقاي «آقا امام سدهي» رحمة الله تعالي عليه ـ كه از اخيار علماء و معروف به تقوي و سداد و مورد وثوق مرجع بزرگ شيعه و مجدد آثار اهل بيت عليهم السلام استاذنا الأعظم آيت الله بروجردي «قدس سره» بود و لذا ايشان را براي تأسيس حوزة علميه در باختران (كرمانشاه) و افتتاح مدرسهاي كه به امر ايشان در آن شهر بنا شد، اعزام فرمود و علاوه بر اين شخصاً هم با ايشان از موقعي كه در نجف اشرف در بحث فقيه بزرگ مرحوم آيت الله آشيخ محمد كاظم شيرازي ـ رحمة الله عليه ـ شركت داشتيم، سابقه آشنائي و اخلاص داشتم، حكايت تشرّف شيخ محمد كوفي را كه معروف و مشهور است و بدون واسطه از او شنيده بود، براي حقير نقل كرد و من براي اينكه مدرك كتبي از ايشان داشته باشم خواهش كردم كه حكايت را برايم مرقوم فرمايند، آن مرحوم ـ كه خدا با اجداد طاهرينش محشور فرمايد ـ پذيرفت و حكايت را به خط خودشان كه اكنون در نزد من موجود است مرقوم داشت كه عين الفاظ و عبارات ايشان را در اينجا نقل مينماييم.
«بسم الله الرحمن الرحيم» جناب آقاي آقا شيخ محمد كوفي كه به زهد و تقوا و صلاح بين خواص علماء و فضلاي نجف اشرف معروف بود، و ملتزم بود ليالي و ايام جمعات به نجف مشرف شود. چون قضية تشرّف ايشان را خدمت حضرت ولي عصر ـ عجلّ الله تعالي فرجه الشريف ـ از بعض علماء شنيده بودم يك روز جمعه در مدرسة صدر در نجف اشرف در حجره يكي از آقايان رفقا خدمت ايشان رسيدم و استدعا كردم شرح تشرّف را از زبان خودشان بشنوم آنچه در نظرم مانده مضمون فرمايش ايشان از قرار ذيل است:
فرمود: با پدرم به مكة معظمه مشرف شدم، فقط يك شتر داشتيم كه پدرم سوار بود و من پياده ملازم و مواظب خدمت او بودم. در مراجعت، به سماوه رسيديم، استري (قاطر) از اشخاصي كه شغلشان جنازهكشي بين سماوه و نجف بود از شخص سنّي تا نجف اجاره كرديم چون شتر كندي ميكرد و گاهي ميخوابيد و به زحمت او را بلند ميكرديم، پدرم سوار قاطر و من سوار شتر از سماوه حركت كرديم كه بين راه چون اغلب نقاط گلزار و باتلاق بود شتر هميشه مسافتي عقب ميافتاد و به خشونت و درشتگوئي مكاري[3][3] سنّي مبتلا بودم تا اينكه برخورديم به جائي كه گل زياد بود شتر خوابيد و ديگر هرچه كرديم برنخاست در اثر تعقيب در بلند كردن، لباسهايم گل آلود شد و فائد نكرد. ناچار مكاري هم توقف كرد تا لباسهايم را در آبي كه در آنجا بود بشويم. من از آنها كمي فاصله گرفتم براي برهنه شدن و شستن لباس، و فوق العاده مضطرب و حيران بودم كه عاقبت اين كار به كجا ميرسد. و آن وادي از جهت قُطّاع الطريق هم خطرناك بود. ناچار متوسل شدم به وليّ عصر ـ أرواحنا فداه ـ ولي بيابان همواره تا حدّ بصر احدي پيدا نبود. بغتتاً ديدم جواني نزديك من پيدا شده به سيد مهدي پسر سيد حسين كربلائي شباهت داشت (نظرم نيست كه فرمود دو نفر بودند يا همان يك نفر و نظرم نيست كدام سبقت به سلام كرديم) عرض كردم: شيِ اسْمُك؟
فرمود: سيد مهدي.
عرض كردم: ابن سيد حسين؟
فرمود: نه ابن سيد حسن.
عرض كردم: از كجا مي آئي؟
فرمود: از خضير (چون مقامي در آن بيابان بود به عنوان مقام خضر«عليه السلام» من خيال كردم ميفرمايد از آن مقام آمدم. فرمود: چرا اينجا توقف كردهاي؟
شرح خوابيدن شتر و بيچارگي خود را عرض كردم. تشريف برد نزد شتر ديدم تا دست روي سر او گذارد، شتر برخاست ايستاد و آن حضرت با آن صحبت ميفرمايد و با انگشت سبابه، طرف چپ و راست را به شتر نشان ميدهد، بعد تشريف آورد نزد من فرمود: ديگر چه كار داري؟ عرض كردم حوائجي دارم ولي فعلاً با اين حال اضطراب و نگراني نميتوانم عرض كنم. فرمود: مسجد سهله، بغتتاً از نظرم غائب شد. آمدم نزد پدرم گفتم: اين شخص كه با من صحبت ميكرد كدام طرف رفت؟ (ميخواستم بفهمم اينها هم حضرت را ديدهاند يا نه)
گفتند: احدي اينجا نيامد و تا چشم كار ميكند بيابان پيداست.
گفتم: سوار شويد برويم.
گفتند: شتر را چه ميكني؟
گفتم: امرش با من است، سوار شدند من هم سوار شتر شدم، شتر جلو افتاد و به عجله ميرفت، مسافتي از آنها جلو افتاد.
مكاري صدا زد ما با اين سرعت نميتوانيم بيائيم. غرض، قضيه بر عكس سابق شد مكاري تعجب كنان گفت: چه شد اين شتر همان شتر است و راه همان راه؟
گفتم سرّي است در اين امر ناگهان نهر بزرگي سر راه پيدا شد، من باز متحيّر شدم كه با اين آب چه كنيم تا فكر ميكردم شتر رفت ميان نهر متصل به طرف راست و چپ ميرفت، مكاري و پدرم لب آب رسيدند، فرياد زدند كجا ميروي؟ غرق ميشوي، اين آب قابل عبور نيست. ولي چون ديدند من با كمال سرعت با شتر ميروم و طوري هم نيست، جرأت كردند، گفتم: از اين راهي كه شتر ميرود به طرف چپ و راست همانطور بيائيد آنها هم آمدند و به سلامت از آب عبور كرديم. من متذكر شدم كه آن وقتي كه حضرت انگشت سبابه به طرف راست و چپ حركت ميداد اين آب را اشاره ميفرمود.
خلاصه، آمديم شب وارد شديم بر جمعي كوچ نشين، آنجا منزل كرديم
همة آنها با تعجب از ما ميپرسيدند از كجا ميآئيد؟
گفتيم از سماوه.
گفتند پل خراب شد و راهي نيست مگر كسي با طراده از اين آب عبور كند.
و از همه بيشتر مكاري متحيّر مانده بود گفت: بگو بدانم چه سرّي در اين كار بود؟
گفتم: من آنجا كه شتر خوابيد به امام دوازدهم شيعيان متوسل شدم آن حضرت تشريف آوردند و اين مشكلات را حلّ نمودند (نظرم نيست كه گفت: او و آن جماعت مستبصر شدند يا نه).
غرض به همان حال آمديم تا چند فرسخي نجف اشرف، باز هم شتر خوابيد سرم را نزديك گوش او بردم گفتم: تو مأموري ما را به كوفه برساني. تا اين كلمه را گفتم: برخاست و به راه ادامه داد. در خانه كوفه زانو به زمين زد. من هم او را نه فروختم و نه كشتم تا مرد. روزها ميرفت در بيابان كوفه چرا و شبها در خانه ميخوابيد.
بعد به ايشان عرض كردم: در مسجد سهله خدمت آن بزرگوار مشرف شديد؟
فرمود: بلي. ولي در گفتن شرح او مجاز نيستم، ملتمس دعا هستم. اقل، آقا امام سدهي».
دوم ـ معجزه شفا يافتن همسر محترمه عالم جليل و فاضل بزرگوار، جناب آقاي شيخ محمد متقي همداني ـ سلمه الله تعالي ـ است كه از فضلاي همدانيهاي حوزة علميه قم و به تقوا و طهارت نفس معروف و خود اينجانب سالها است ايشان را به ديانت و اخلاق حميده ميشناسم. چندي پيش اين معجزه را شفاهاً و سپس كتباً براي حقير مرقوم داشته بودند كه چون فراموشم شده است كه آن نوشته را كجا گذاشتهام مجدداً از ايشان خواستم و ايشان هم فتوكپي شرحي را كه در آخر كتاب مستطاب نجم الثاقب نوشتهاند فرستادند كه عين متن آن در اينجا نقل ميشود:
بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ وَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبّ الْعالَمينَ وَ الصّلاةُ وَ السّلامُ عَلي مُحَمّدٍ وَ آلهِ الطّاهرينَ وَ لَعْنةُ اللهِ عَلي أعدائِهِمْ وَ ظالِميهم وَ مُنْكري فَضائِلِهمْ وَ مَناقِبِهمْ اِلي قِيام يَوْمِ الدّين آمينْ رَبَّ الْعالمينَ.
مناسب ديدم توسلي را كه به حضرت بقية الله في الارضين حجة ابن الحسن العسكري نموده و توجهي كه آن جناب فرمودند ذكر نمايم چون موضوع كتاب در اثبات وجود آن حضرت است از طريق معجزات و خرق عادات.
روز دوشنبه هجدهم ماه صفر از سال هزار و سيصد و نود و هفت، مهمي پيش آمد كه سخت مرا و صدها نفر ديگر را نگران نمود. يعني همسر اينجانب (محمد متقي همداني) در اثر غم و اندوه و گريه و زاري دو سال كه از داغ دو جوان خود كه در يك لحظه در كوههاي شميران جان سپردند، در اين روز مبتلا به سكتة ناقص شدند. البته طبق دستور دكترها مشغول به معالجه و مداوا شديم ولي نتيجهاي به دست نيامد. تا شب جمعه 22 ماه صفر يعني چهار روز بعد از حادثة سكته، شب جمعه تقريباً ساعت يازده رفتم در غرفه خود استراحت كنم. پس از تلاوت چند آيه از كلام الله و خواندن دعائي مختصر از دعاهاي شب جمعه از خداوند تعالي خواستم كه امام زمان حجة ابن الحسن ـ صلوات الله عليه و علي آبائه المعصومين ـ را مأذون فرمايد كه به داد ما برسد و جهت اينكه متوسل به آن بزرگوار شدم و از خداوند ـ تبارك و تعالي ـ مستقيماً حاجت خود را نخواستم اين بود كه تقريباً از يك ماه قبل از اين حادثه دختر كوچكم فاطمه از من خواهش ميكرد كه من قصهها و داستانهاي كساني كه مورد عنايت حضرت بقية الله ـ روحي و ارواح العالمين له الفداء ـ قرار گرفته و مشمول عواطف و احسان آن مولا شدهاند را براي او بخوانم، من هم خواهش اين دخترك ده ساله را پذيرفتم و كتاب نجم الثاقب حاجي نوري را براي او خواندم. در ضمن من هم به اين فكر افتادم كه مانند صدها نفر ديگر چرا متوسل به حجت منتظر امام ثاني عشر ـ عليه سلام الله الملك الاكبر ـ نشوم. لذا همانطور كه در بالا تذكر دادم، در حدود ساعت يازده شب به آن بزرگوار متوسل شدم و با دلي پر از اندوه و چشمي گريان به خواب رفتم، ساعت چهار بعد از نيمه شب جمعه طبق معمول بيدار شدم، ناگاه احساس كردم از اطاق پايين كه مريض سكته كردة ما آنجا بود صداي همهمه ميآيد سرو صدا قدري بيشتر شد و ساكت شدند و ساعت پنج و نيم كه آن روزها اول اذان صبح بود به قصد وضو آمدم پائين ناگهان ديدم صبية بزرگم كه معمولاً در اين وقت در خواب بود بيدار و غرق در نشاط و سرور است تا چشمش به من افتاد گفت: آقا مژده بدهم؟
گفتم: چه خبر است؟ من گمان كردم خواهرم يا برادرم از همدان آمدهاند.
گفت: بشارت، مادرم را شفا دادند. گفتم: كي شفا داد؟
گفت: مادرم چهار ساعت بعد از نيمه شب با صداي بلند و شتاب و اضطراب ما را بيدار كرد، چون براي مراقبت مريض دختر و برادرش حاج مهدي و خواهر زادهاش مهندس غفاري كه اين دو نفر اخيراً از تهران آمده بودند تا مريضه را براي معالجه به تهران ببرند، اين سه نفر در اطاق مريض بودند كه ناگهان داد و فرياد مريضه كه ميگفت: برخيزيد آقا را بدرقه كنيد برخيزيد آقا را بدرقه كنيد. ميبيند كه تا اينها از خواب برخيزند آقا رفته، خودش كه چهار روز بود نميتوانست حركت كند از جا ميپرد دنبال آقا تا دم در حياط ميرود. دخترش كه مراقب حال مادر بود در اثر سرو صداي مادر كه آقا را بدرقه كنيد بيدار شده بود دنبال مادر تا دم در حياط ميرود تا ببيند كه مادرش كجا ميرود، دم درب حياط مريضه به خود ميآيد ولي نميتواند باور كند كه خودش تا اينجا آمده از دخترش زهرا ميپرسد كه زهرا من خواب ميبينم يا بيدارم؟
دخترش پاسخ ميدهد كه مادر جان ترا شفا دادند، آقا كجا بود كه ميگفتي آقا را بدرقه كنيد، ما كسي را نديديم؟
مادر ميگويد: آقاي بزرگواري كه در زيّ اهل علم، سيد عالي قدري كه خيلي جوان نبود، پير هم نبود به بالين من آمد گفت: برخيز خدا تو را شفا داد.
گفتم: نميتوانم برخيزم.
با لحني تندتر فرمود: شفا يافتي برخيز.
من از مهابت آن بزرگوار برخاستم.
فرمود: تو شفا يافتي ديگر دوا نخور و گريه هم مكن.
و چون خواست از اطاق بيرون رود، من شما را بيدار كردم كه او را بدرقه كنيد. ولي ديدم شما دير جنبيديد خودم از جا برخاستم و دنبال آقا رفتم.
بحمدالله تعالي پس از اين توجه و عنايت، حال مريضه فوراً بهبود يافت و چشم راستش كه در اثر سكته غبار آورده بود برطرف شد. پس از چهار روز كه اصلاً ميل به غذا نداشت در همان لحظه گفت: گرسنهام براي من غذا بياوريد. يك ليوان شير كه در منزل بود به او دادند با كمال ميل تناول نمود رنگ رويش به جا آمد و در اثر فرمان آن حضرت كه گريه مكن، غم و اندوه از دلش برطرف شد و ضمناً خانم مذكوره از پنج سال قبل رماتيسم داشت از لطف حضرت«عليه السلام» شفا يافت با آنكه اطباء نتوانسته بودند معالجه كنند.
ناگفته نماند كه در ايام فاطميّه، در منزل، مجلسي به عنوان شكرانه اين نعمت عُظمي منعقد كرديم. جناب آقاي دكتر دانشور كه يكي از دكترهاي معالج اين بانو بود، شفا يافتن او را برايش شرح دادم، دكتر اظهار فرمود: آن مرض سكته كه من ديدم از راه عادي قابل معالجه نبود مگر آنكه از طريق خرق عادات و اعجاز شفا يابد. الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله المعصومين لاسيما امام العصر و ناموس الدهر، قطب دايرة امكان سرور و سالار انس و جان، صاحب زمين و زمان مالك رقاب جهانيان، حجة بن الحسن العسكري ـ صلوات الله و سلامه عليه و علي آبائه المعصومين الي قيام يوم الدين ـ ابن محمد تقي متقي همداني ـ.
سوم ـ حكايت بسيار عجيب تشرف عالم جليل و سيد بزرگوار، مرحوم آقا سيد حسين حائري است و آن را مرحوم عالم فاضل زاهد، صاحب تأليفات بسيار، حاج شيخ علي اكبر نهاوندي در كتاب «العبقري الحسان في احوال مولانا صاحب العصر و زمان «عليه السلام»» نقل فرموده و بعضي ديگر از بزرگان و موثّقين از او نقل نمودهاند. چون حكايت، مفصل و طولاني است علاقمندان، به آن كتاب مراجعه نمايند. علامة نهاوندي مذكور صاحب مكاشفه مهمّي است كه بر عظمت مقام استاد ما مرحوم زعيم عاليقدر آيت الله بروجردي «قدس سره» و اينكه مشمول عنايات غيبي و توّجهات ائمه عليهم السلام بودهاند دارد، چنانكه در داستانهاي شگفت نيز حكايتي ذكر شده كه دلالت بر اين دارد كه ايشان به حق داراي مقام نيابت عامّه بودهاند و همچنين حكايت تشرّف مرحوم فاضل كامل آقا شيخ احمد فقيهي قمي نيز دلالت بر تقدير از موضع ايشان دارد كه از شرح اين حكايات چون موجب طولاني شدن كلام ميشود خودداري شد.
چهارم ـ حكايت و معجزهاي است كه مؤلف «بشارت ظهور» بدون واسطه احدي آن را نقل نموده است. اين حكايت نيز دلالت بر شفاي مريضهاي در شب ماه مبارك نيمة شعبان دارد كه به بيماري صعب العلاجي كه اطباي حاذق از معالجه عاجز شده و حتي به اطباي خارجي نيز مراجعه كرده بودند، مبتلا بوده است كه چون كتاب « بشارت ظهور» چاپ شده و نسخة اين حقير را هم درحال نوشتن اين رساله براي نمايشگاه كتاب گرفتهاند، علاقمندان را به خود آن كتاب ارجاع ميدهم كه حتماًَ اين كتاب و معجزه را كه از دلائل مذهب است مطالعه فرمايند.
پنجم و ششم و هفتم و هشتم ـ معجزاتي است كه در ضمن حكايت 23 و 34 و 83 و 108 كتاب «داستانهاي شگفت تاريخ» عالم و شهيد عالي قدر آقاي دستغيب شيرازي قدس سره مذكور است.
نهم – عالم عالي مقام آيت الله حائري دامت بركاته در كتابي كه متضمن وقايع و معجزاتي از ائمه طاهرين عليهم السلام و بعضي رؤياهاي صادق است، در ارتباط با موضوع تشرّف به محضر حضرت، بعضي حكايت را نقل كردهاند كه هر كدام شواهد محكم بر وجود امام«عليه السلام» است.
و بالاخره دهمين حكايتي كه در اينجا به آن اشاره مينمايم، حكايت مربوط به مسجدي است كه در ابتداي شهر مقدس قم ( جاده تهران) در سمت چپ كسي كه وارد شهر ميشود ساخته شد و به نام مسجد امام حسن مجتبي«عليه السلام» ناميده شده است. اين حكايت را كه خود حقير بدون واسطه از صاحب آن شنيدهام و نوار آن هم موجود است، در پاورقي كتاب« پاسخ به ده پرسش» نقل كردهام. از اينگونه حكايات و شواهد و مؤيدات (اگر در مقام پرسش و ضبط برآئيم) بسيار است كه حداقل همه دلالت بر وجود آن حضرت و مداخلة ايشان در امور (در حدي كه مصلحت است ) دارند.
اميد است خداوند متعال توفيق درك اينگونه سعادتها را به همه مشتاقان حقيقي و منتظران واقعي عطا فرمايد.
اي زيب ده عالم مجموعه زيبائي / سرحلقه جنّ و انس سر دفتر دانائي
در پردة غيبت چند، اي مهر جهان پائي / اي پادشه خوبان داد از غم تنهائي
دل بي تو به جان آمد وقت است كه بازآيي
اميد وصال تو يا دوست جوانم كرد / عشق تو مرا فارع از هر دو جهانم كرد
بازآ كه فرق تو بي تاب و توانم كرد / مشتاقي و مهجوري دور از تو چنانم كرد
كز دست بخواهد شد پايان شكيبائي [4][4]
از كتاب اصالت مهدویت
آیت الله لطف الله صافی گلپایگانی
1. سوره حديد، آيه 25.
2. اين جملات را خود مؤلف با اقتباس از زيارات مرقوم نموده است.
3. مكاري كسي را گويند كه اسب و استر و الاغ، براي مسافرت كرايه ميدهد.
4. تضمين غزل حافظ از مرحوم آيت الله والد ـ اعلي الله مقامه ـ است.
برگرفته از سايت :المهدويه