به نام خدا
جمهوري اسلامي پاكستان با جمعيتي حدود دو برابر و مساحتي نصف ايران، همسايه شرقي ماست.دين رسمي اين كشور، اسلام و پايتخت آن اسلام آباد است. در سرود ملي پاكستان نام امام حسين عليه السلام آمده است: كشور حسين شاد باد.پاكستان قبلاً بخشي از هندوستان به شمار ميرفت و زير نفوذ انگلستان بود. در سال 1342 هجري شمسي به رهبري مرداني، هم چون محمد علي جناح و اقبال لاهوري استقلال يافت.گزارش زير دربارهي يكي از آداب و رسول شيعيان كراچي، پايتخت سابق اين كشور، در نيمه شعبان است كه ميخوانيد:
شب برات[1]
جمهوري اسلامي پاكستان با جمعيتي حدود دو برابر و مساحتي نصف ايران، همسايه شرقي ماست.
دين رسمي اين كشور، اسلام و پايتخت آن اسلام آباد است. در سرود ملي پاكستان نام امام حسين عليه السلام آمده است: كشور حسين شاد باد.
پاكستان قبلاً بخشي از هندوستان به شمار ميرفت و زير نفوذ انگلستان بود. در سال 1342 هجري شمسي به رهبري مرداني، هم چون محمد علي جناح و اقبال لاهوري استقلال يافت.
گزارش زير دربارهي يكي از آداب و رسول شيعيان كراچي، پايتخت سابق اين كشور، در نيمه شعبان است كه ميخوانيد:
پيشنهاد را قبل از شام، آقاي بني هاشمي ميدهد؛ مسئول مدارس جمهوري اسلامي ايران در پاكستان. با اين توضيح كه: «به ديدنش ميارزد. يكي از مراسم مذهبي شيعيان در پاكستان است كه همه ساله در شب نيمهي شعبان در همين محل برگزار ميشود» قبول ميكنم چه چيزي بهتر از اين كه شب ميلاد با سعادت امام زمان عجّل اللّه فرجه را در كنار خواهران و برادران شيعهي پاكستاني باشيم.
شام را ميخوريم و راه ميافتيم. با اهل و عيال و يكي از دو «پيكان» ايراني موجود در كراچي. از خانهي ما در «اقبال رود» واقع در محلهي «دي فنس» تا «كيماري» در جنوب شهر كراچي، مسافت چندان زيادي نيست. براي فرار از مختصر شلوغي سر شب شهر، خيابانهاي حاشيه را در پيش ميگيريم. نيم ساعت بعد در كيماري هستيم. هر چه جلوتر ميرويم، خيابانها شلوغ و شلوغتر ميشوند. ناچار پيكان را گوشهاي پارك ميكنيم و پياده ميشويم. در انتها خيابان روبهرو، محوطهاي غرق نور است و نشان ميدهد كه تا محل برگزاري مراسم، راه زيادي نمانده است.
اين قسمت از شهر را براي اولين بار است كه ميبينيم.
پل بزرگ آهني، چون اژدهايي خسته، روي خليج كوچكي در حاشيهي جنوب غربي درياي عمان دراز كشديه و سر و دمش را اين سو و آن سوي آب رها كرده است.
مردم از گوشه و كنار شهر ده ـ پانزده ميليوني كراچي، گروه گروه ميآيند. بعضي با دوچرخه و موتور، تعداي با درشكه و گاري، خيليها با سواري و اتوبوس و بقيه هم با اتومبيلهاي شخصي؛ كمتر تنها و بيشتر با خانواده و دوستان و فاميل و همه در لباسهاي محلي.
لحظههايي بعد، قطرههايي هستيم در سيل جمعيتي كه هر دم افزايش مييابد. صداي خنده و شادي بچههاي در فرياد فروشندگان دوره گرد ميپيچد و با نواي بلند قرآن در هم ميآميزد.
چارچرخههاي «طحّافي» با انواع و اقسام شيرينيهاي رنگارنگ محلي، جاي جاي پيادهروها و خيابانها را پر به نام خداكردهاند.
هر چه پيشتر ميرويم، ازدحام جمعيت را بيشتر حس ميكنيم. باد خنكي ميورزد و شرجي هوا را ملايمتر ميكند.
حالا به نزديكي پل رسيدهايم رشتههايي از چراغهاي رنگي كوچك، هم چون گردنبندي، از نردههاي اطراف آن آويزان است. صداي تند تيرهاي هوايي كه گهگاه شليك ميشوند. به همراه انفجار ترقههاي كوچك و بزرگ، شور و التهاب خاصي به جمع ميدهد.
در پيادهروهاي دو طرف پل، چادرهايي برپاست كه در يك رديف از آنها پيشآهنگان جوان، با لباس و دستمال گردنهاي مخصوص، پشت ميزها نشستهاند و جلو هر كدام مقداري خمير تهيه شده از آرد گندم، يك شيشه مخلوط آب زعفران و گلاب، تعدادي قلمنيهاي ريز و درشت و چند بسته برگههاي چاپي دعاي مخصوص فرج امام زمان عجّل اللّه فرجه قرار دارد.
در سوي ديگر پل، همين وسايل پيش روي كساني است كه عريضه نويسهاي جلو دادگستري خودمان را تداعي ميكنند. افرادي از طبقات پايين و متوسط جامعه، كارگر و كارمند، پيشهور و دانشجو و در كل، انسانهايي پاك اعتقاد، مشتاق كمك به مردم و در عين حال، علاقهمند به يافتن ممرّي براي گذران هر چند موقت زندگي.
پيش آهنگان براي نوشتن عريضهها چيزي دريافت نميكنند و مردم خود به فراخور حال و دارايي و مال، مبلغي را به عنوان هديه در ظرف مخصوص روي ميز ميريزند، امّا جمعيت چنان زياد است كه بسياري ناچار به سمت ديگر پل ميروند تا با پرداخت مبلغ بيشتري اين مراسم ملي ـ مذهبي را به جاي آوردند.
علاقهمندا، ساعتها در صفةاي بلند انتظار ميايستند و چون نوبتشان ميرسد، جلوي عريضه نويس ـ كه البتّه نبايد بي وضوباشد ـ خم ميشوند و آهسته و در گوشي، حاجتهاي خودشان را ميگويند و او هم بي آن كه به صورت گوينده نگاه كند، شنيدهها رابا قلم ريز يا درشتي كه در داخل دوات حاوي گلاب و زعفران فرو ميكند، پشت برگههاي چاپي دعاي فرج مينويسدو آن را، با دقتي همراه با وسواس آميخته به احترام، تا ميزند و لوله ميكند و دوباره تا ميزند و هنگامي كه كاملاً كوچك شد، مقداري خمير برميدارد و آن را كف دستش ميگذارد و با انگشت شست دست ديگر گودش ميكند و عريضهي لوله شدهي تا خوردهي كوچك شده را داخل گودي خمير قرار ميدهد و آنگاه خمير ار ميفشارد و بين دو دستش گلوله ميكند و ميدهد به صاحبش.
البتّه آنهايي كه سواد دارند، كار نوشتن عريضهها را خودشان به عهده ميگيرند. بيسواداني هم كه نميخواهند، يا شرم دارند حاجتشان را به غريبهها بگويند، براي نوشتن عريضه از دوستان و آشنايان باسوادشان كمك ميگيرند.
به هر حال، بعد از گلوله شدن خميري كه تهيهي آن خود آداب خاصي دارد، شخص حاجتمند قدم زنان به قسمتهاي خلوتتر پل ميرود و با اميدواري، در حالي كه زير لب دعا ميخواند و گاه اشكي ميريزد، گلولهي خمير را به داخل آب پرتاب ميكند و تو، در زير نور چراغهاي رنگارنگ، براحتي ميتواني هزاران ماهي ريز و درشت را ببيني كه سرهايشان را براي بلعيدن گلولههاي خمير از آب بالا آوردهاند و هر لحظه، صدها لقمهي لذيذ را نوش جام ميكنند و باز، چشم انتظارديگر مائدههاي آسماني ميمانند.
بيشتر شيعيان پاكستان عقيده دارند كه عريضهها و حاجتهايشان به رؤيت امام عصر عجّل اللّه فرجه ميرسد و ماهيان در واقع نامه رسانان شب ولاد هستند.
فراوانند كساني كه به دليل تجربه، برآورده شدن حاجتهاي خويش را از اين طريق، با ايماني عميق باور دارند. حاجتها متفاوتاند: زني بچه ميخواهد! دختر زايي، پسرطلب دارد! اجاره نشيني آرزوي خانه ميكند! دانشآموزي به فراهم شدن امكانات ادامهي تحصيل اميدوار است! عدهاي پايان درگيريهاي قومي را ميطلبند! حاجت گروهي هم تشكيل حكومتي شبيه ايران در ديگر كشورهاي اسلامي است! اداي دين و پرداخت قرض و درآمد بيشترو شفا و سلامت جسم هم، از ديگر حاجتهايياند كه به گلاب و زعفران نوشته ميشوند و تقديم صاحب امر عجّل اللّه فرجه ميگردند.
و چنين است شب برات در كراچي و شبي شاد و فراموش نشدني، غرق درشور و شعور و شيريني دعاي اميدواري.
در دوردستها، چراغ كشتيهاي غول پيكر اقيانوس پيما كه مثل ساختمانهاي بلند چند طبقه در دل تاريكي قامت افراشتهاند، سوسو ميزند.
در ساحل آبهاي پايين پل، مجالس وعظ و خطابه برقرار است و سخرانهاي محلي با سخنان گرم و پرشورشان، دل دوستان آل محمد صلّي اللّه عليه و اله را به ظهور مهدي عجّل اللّه فرجه اميدوارتر ميكنند.
به پيشنهاد چند تن از جوانان بومي، ما هم جلوتر ميرويم و خارج از نوبت! حاجتهاي خودمان را پشت برگههاي چاپي دعاي فرج مينويسيم و پس از تشريفاتي كه شرح آن رفت، در آب مياندازيم.
من قسمتهاي روشن پل را انتخاب ميكنم و با كنجكاوي، در حالي كه آرنجهايم را روي نردههاي آهني تكيه دادهام، گلولهي خمير را درست در جايي رها ميكنم كه ميتوانم ماهيهاي سر از آب بيرون آورده را در روشنايي لامپهاي رنگارنگ ببينم. هنوز لقمهي لذيذ خمير گندم وسط آب و آسمان است كه چند ماهي درشت، سرك ميكشند.
لحظهاي بعد، دهان باز ماهي نسبتاً بزرگي كه با خيزشي بلند از آب برخاسته است، و لقمهي برات مرا ميربايد.
ديروقت است. پسرم سر بر شانهي مادر به خواب عميقي فرو رفته است. خستگي بر چهرههاي شاد و عرق كردهي بچههاي آقا بني هاشمي هم سايه انداخته است عزم بازگشت ميكنيم، بي آن كه دل از شور و شعور اين شب روح افزا و شادي بخش كنده باشيم.
ما برميگرديم و مردم هنوز گروه گروه ميآيند. اين جمع را تا صبح سر خوابيدن نيست. خيليها شب را همين جا ميمانند. بعضي در گوشه و كنار بساط پهن كرده و نشستهاند. شب، شرجي كمتري دارد. نسيم ملايمي كه ميورزد، توتياي تلاوت قرآن را ـ كه از بساط نوار فروشيهاي دورهگرد بلند است ـ به تبرك بر سطح آب ميپاشد و در چشم جان آدمي مينشاند. در سرتاسر راه، عشق حضوري روحاني دارد. صداي همسرم سكوت داخل ماشين را ميشكند كه آهسته ميپرسد:
«از حضرت چه خواستي؟»
نگاهش ميكنم و ميگويم: «ظهور خودش را…»
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
156 عنوان: كودك و نوجوان، نشريهي رشد نوجوان، آبان 1379.
برگرفته از سايت :المهدويه