مجله امان شماره 16 .:::. مقالات
احمد محمدزاده
كارشناس و پژوهشگر. (برگرفته از جزوات تدوين شدة نهاد نمايندگي مقام معظّم رهبري در دانشگاهها)
گفتيم توجه به گذشته و افتخارات علمي پيشين و نگاه به تابلوي بلند علوم آينده و پس از ظهور، تلاش و حركت جامعه منتظر را سرعتي مضاعف ميبخشد؛ اينك در ادامه بحث اسلام و نهضت رنسانس در غرب به بررسي سخنان خاورشناسان غربي دربارة تأثير دانشهاي اسلامي در شكوفايي و پيشرفت تمدن غربي خواهيم پرداخت:
1. به عنوان نمونه: «مسلمانان از اين خبر نداشتند كه ريشه رنسانس مغرب زمين، و خميرمايه سازمانهاي اروپايي درسهايي بوده است كه از مشاهده زندگي پاكيزه مسلمانان مؤمن و عامل به اصول اسلامي، در جنگهاي صليبي گرفته بودهاند …».1
2. «در طي قرن 12 و 13 ميلادي، تأثير فلسفة اسلامي در فرهنگ غربي روي هم رفته چنان غلبه داشت كه يك عكس العمل، نتيجة قهري آن بود. اين عكس العمل، عبارت بود از آنچه در قرن پانزدهم به نام رنسانس ظاهر شد، گرايش به يوناني مآبي براي فرار از اسلام مآبي».2
3. «در سراسر حيات بشر، دو نهضت برجسته و ممتاز نمودار است كه هيچيك از جنبشها و نهضتهاي ديگر را نميتوان با آنها مقايسه نمود و به پاية آنها دانست. اولي نهضت عظيم اسلامي است، و ديگر رنسانس، و هر دو زاييدة اسلامند».3
4. «در اين روزگار ديگر تأثير مهم و چشمگير آنان (يعني مسلمانان) را، در تاريخ تمدن انساني، همگان پذيرفتهآند».4
5. «ثمرة علم اسلامي البته از ميان نرفت (يعني پس از حملة مغول) لكن مورد استفاده كساني كه درخت اين علم را رسانده بودند (يعني مسلمانان) قرار نگرفت. دستگاه علمي اسلامي، تمام و كمال ، به مقياسي بسيار وسيعتر از علم يوناني، انتقال يافت. همه تجارب، فرضيهها و روشهاي علماي اسلامي مستقيماً به دست فئوداليسم مذهبي اروپا كه در حال رشد بود رسيد».5
بدينگونه سهم اسلام ـ چه مستقيم و چه غير مستقيم ـ در فرهنگ امروزين و علوم اختراعات و صنايع كنوني و هم آينده تاريخ بشر پديدار ميگردد. با اينكه هنوز در اينباره تحقيقات جامع و كامل صورت نيافته است و به ويژه سهم علوم غريبه مسلمين (به خصوص بخش تجربي اين علوم). در اختراعات محيرالعقول معلوم نگشته است و با اين كه خود غربيان كمتر در اين باره سخني ميگويند و اعترافي ميكنند و برخي كه اظهار ميكنند كمتر اتفاق ميافتد كه همة حقيقت را بگويند اما از باب مثال به بخشي از اعترافاتي كه در اين خصوص شده است، اشاره ميكنيم:
1. ولتر مينويسد:
«در دوران توحش و ناداني پس از سقوط امپراطوري روم، مسيحيان همه چيز را مانند هيئت، شيمي، طب، رياضيات و غيره از مسلمانان آموختند و از همان قرون اوليه هجري ناگزير شدند براي گرفتن علوم آن روزگار به سوي آنان روي آورند.
دين اسلام وجود خود را به كشور گشاييها و جوانمرديهاي بنيانگذارانش مديون است در صورتي كه مسيحيان به ياري شمشير و تل آتش، آيين خود را به ديگران تحميل ميكنند … پروردگارا! كاش همة ملتهاي اروپا روش تركان مسلمان را سرمشق قرار ميدادند.
ديني كه محمد آورد بيگمان از مسيحيت برتر بود. در آيين او هرگز يك مرد يهودي (حضرت عيسي) را به خدايي نگرفتند، و يك زن يهودي (حضرت مريم) را مادر خدا نپنداشتند، و يهوديان ديگر را مورد نفرت و كينه خويش قرار ندادند. در آيين او هرگز به كفر جنون آميز مسيحيان دچار نگشتند و يك خدا را سه خدا و سه خدا را يك خدا ندانستند. در آيين او هرگز خداي خود را به زير دندانها خرد نكردند (اشاره به عشاء رباني) … ايمان به خداي يگانه، تنها اصل بزرگ آيين محمد بود.
دين محمد ديني است معقول و پاك و دوستدار بشريت. معقول است، زيرا هرگز به جنون شرك گرفتار نگشت و براي خدا همدست و همانند نساخت و اصول خود را بر پاية اسراري متناقض و دور از عقل استوار نكرد. جدي است، زيرا قمار و شراب و وسايل لهو ولعب را حرام دانست و به جاي آنها پنج نوبت نماز در روز تعيين نمود. پاك است، زيرا تعداد بي حد و حصر زناني كه را كه بر بستر فرمانروايان آسيا ميآرميدند به چهار زن محدود كرد. دوستدار بشريت است، زيرا زكات و كمك به همنوع را از سفر حج واجب تر شمرد. اينها همه نشانههاي حقيقت اسلام است. فضيلت همزيستي را نيز بر آنها بيفزاييد».6
2. برتراند راسل مينويسد:
«دين محمد، وحدانيتي بود كه با معضلات كلامي «تثليث»7 و «حول» بغرنج نگشته بود. پيغمبر ادعاي الوهيت نداشت و پيروانش نيز چنين ادعايي در حق او نداشتند … وظيفه مؤمنين اين بود كه براي اسلام تا آنجا كه ممكن است جهانگشايي كنند، اما عذاب رساندن به مسيحيان و يهوديان و زرتشتيان منع شده بود. قرآن اين ملل را «اهل كتاب» ميناميد، يعني، كساني كه پيرو تعاليم يك كتاب آسماني هستند. فرهنگ ممتاز دنياي اسلام گرچه در سوريه جوانه زد، بزودي در دو انتهاي شرقي و غربي آن، يعني ايران و اسپانيا شكوفه داد. در حدود 830 ميلادي محمد بن موساي خوارزمي كه مترجم كتابهاي نجومي و رياضي از زبان سانسكريت بود، كتابي منتشر كرد كه در قرن دوازدهم تحت عنوان «خوارزمي در باب ارقام هندي» (algoritmi de numero indorum) به زبان لاتيني ترجمه شد. مغرب زمين نخستين بار (نجوم و رياضي را) از اين كتاب آموخت.
همين نويسنده، كتاب ديگري هم دربارة جبر نوشت كه قرن شانزدهم به عنوان كتاب درسي در غرب به كار ميرفت … دو فيلسوف مسلمان، يكي ايراني و ديگري اسپانيايي، شايستة توجه خاص هستند. اين دو عبارتند از ابن سينا و ابن رشد. اولي در ميان مسلمانان و دومي در ميان مسيحيان بيشتر شهرت دارد. ابن سينا (1307 ـ 980م) عمرش را در جاهايي گذرانده است كه انسان ميپندارد فقط در عالم شعر وجود دارند.8
او در بخارا متولد شد و در بيست و چهار سالگي به خيوه و سپس به خراسان رفت. مدتي به تدريس طب و حكمت در اصفهان و سپس در ري جايگزين شد. شهرتش در طب بيش از حكمت بود از قرن دوازدهم تا هفدهم آثار او به عنوان راهنماي طب در اروپا به كار ميرفت … اهميت ابنرشد در فلسفه مسيحي بيش از فلسفه اسلامي است … و در فلسفه مسيحي مبدأ و آغاز محسوب ميشود. آثار وي در قرن سيزدهم به وسيله مايكل اسكات (Michel Scott) به لاتيني ترجمه شد و چون ابن رشد اين آثار را در نيمه دوم قرن دوازدهم نوشته است، اين امر شگفت انگيز است … نويسندگاني كه آثار خود را به زبان عربي نوشتهاند، در زمينه رياضيات و شيمي تازگيهاي زيادي نشان ميدهند … تمدن اسلامي در بهترين ادوار خود از جهت هند و از جهات فني بسياري قابل ستايش بود، اهميت اين تمدن كه نبايد آن را ناچيز گرفت، در اين است كه وسيلة انتقال بود. ميان تمدن قديم و تمدن جديد اروپا قرون مظلمه حايل شد. مسلمانان و بيزانسيها دستگاه زايندة تمدن را نگاه داشتند و آن عبارت بود از تعليم و تربيت و كتاب و فراغت براي مطالعه و تحقيق، هر دوي اين ملل ـ يعني مسلمانان و بيزانسيها ـ در برانگيختن مغرب زمين پس از درآمدن از بربريت مؤثر افتادند.9
3. جورج سارتن مينويسد:
«شگفت انگيزترين حادثه، پيدايش و رشد انفجاري اسلام بود. هجرت كه نمايشگر مبدأ حقيقي آن است. در 622 ميلادي اتفاق افتاد. پيامبر 10 سال پس از )632م( رحلت كرد … پيش از اسلام، فاتحان ديگري هم پيدا شدند كه فتوحاتشان همانطور سريع و عظيم بود، ولي امپراطوريشان پيش از عمر خودشان به پايان رسيد. جالبترين جنبة فتوحات اسلامي آن است كه اين فتوحات قطعي بود البته اول بار بود كه يك دين ـ و مسلماً نوع نسبتاً متعالي آن ـ نيروي محرك واقعي نظام امپراطوري ميشد. حكام دنيوي ممكن است عوض شوند ولي دين پايدار خواهد ماند … دين محمدي، يا به عبارت بهتر «اسلام» سومين و آخرين شاخسار مهم اديان يكتاپرستي است … شروع خارق العاده اسلام آنچنان موضوع بديهي است كه عليرغم اهميت فراوانش (از جمله براي تاريخ فكر)، كوتاهترين گزارش آن كافي خواهد بود. ابوالقاسم محمد، از قبيلة قريش. در حدود 570م در مكه زاده شد. در 610 وحي بر او نازل شد، و او قريب سه سال بعد دعوت خود را آغاز كرد دوره بحراني حياتش در سپتامپر 622 بود، كه با پيروانش از موطنش به يثرب (مدينه) هجرت كرد … اهميت قطعي اين كار بزودي معلوم گشت و چيزي از رحلت پيامبر (632) نگذشته بود كه اين مهاجرت به مدينه به عنوان مبدأ يك تاريخ جديد انتخاب شد در حاليكه پنج يا ده قرن (1000سال) طول كشيد تا تاريخ ميلادي تثبيت شود. از اواسط سدة هشتم تا سده دوازدهم (ميلادي ـ يعني چهارده قرن)، فرهنگ لاتيني تقريبا به طور مطلق، در پس فرهنگ اسلامي قرار گرفت. ركود فكري كه در نيمة دوم سده هفتم و نيمة اول سده هشتم (ميلادي)، دست كم در مورد اروپا و خاور نزديك محسوس بود، عصر تجديد فعاليتي را به دنبال داشت. اين امر تا حدودي كاملا مديون پيشگامي مسلمين بود. از اين رو كاملا شايسته است به اين فصل كه نشاندهنده شروع علم اسلامي است، نامي عربي بدهيم. گرچه اطلاق اين عصر به نام جابر بن حيان ( گرچه اطلاق نام جابر بن حيان به اين عصر) چيزي در حد يك دعوي است، بگذار چنين باشد. مطالعة دقيق آثار جابر، خواه به عربي يا لاتيني، يكي از ضروريترين و اميد بخشترين وظايف تحقيق است … با يك استثناي جزئي، كه در پايان اين فقره خاطر نشان شده، همه فعاليت رياضي اين عصر (يعني عصر جابر بن حيان، نيمة دوم سدة هشتم ميلادي) به وسيلة مسلمانان صورت گرفت …».10
نويسنده مذكور منصفانه و از سر واقعپذيري، براي نشان دادن عظمت اسلام و تربيت اسلامي، 7 عصر علمي را به نام دانشمندان مسلمان ناميده است:
1. عصر جابر بن حيان: نيمه دوم سدة هشتم م، سالهاي 134 تا 184 ه.ق.
2. عصر خوارزمي: نيمه اول سدة نهم م، 185 تا 236 ه.ق.
مقصود ابو عبدالله محمد بن موسي خوارزمي (م ح ـ 232) است. رياضيدان منجم و جغرافيدان معروف مؤلف «كتاب الجبر و المقابله» و از بنيانگزاران آناليز يا جبر به صورتي جدا از هندسه.11
3. عصر رازي: نيمه دوم سده نهم م، سالهاي 237 تا 288 ه.ق.
4. عصر مسعودي: نيمه دوم سده دهم م، سالهاي 289 تا 339 ه.ق
5. عصر ابوالوفا: نيمه دوم سده دهم م، سالهاي 340 تا 391 ه.ق
مقصود از ابوالوفاي بوزجاني محمد بن محمد (م ـ 388) است از بزرگترين رياضيدانان و منجمان مسلمان ايراني. وي سهم عمدهاي در بسط علم مثلثات دارد و قضاياي عمدهاي در مثلثات كروي كشف كرده است.12
6. عصر بيروني: نيمه اول سدة يازدهم م، سالهاي 329 تا 442 ه.ق
7. عصر عمر خيام: نيمه دوم سدة يازدهم م، سالهاي 443 تا 494 ه.ق
پي نوشت
1. احمد آرام، در مقدمه كتاب «كارنامه اسلام»، ص11.
2. دكتر عبدالحسين زرين كوب، «كارنامه اسلام»، ص18 ـ 17.
3. دكتر محمد رضا شفيعي كدكني، «نهضت علمي اسلامي» (مقاله)، در «نامه آستان قدس»، شماره 5 و 6.
4. ايگناتي يوليانويچ كراچكوفسكي، «تاريخ الادب الجغرافي العربي» ترجمه به عربي از: صلاح الدين عثمان هاشم.
5. جان برنال، «علم در تاريخ»، ص217 ـ 218.
6. «اسلام از نظر ولتر» ـ دكتر جواد حديدي، چاپ سوم، انتشارات توس، تهران، ص87 و 193 و 244 ـ 245.
7. تثليث يعني سه خدايي. به سه خدا قائل بودن: اب (پدر) و ابن (پسر) و روح القدس، به سه خدا و به سه اصل و سه اقنوم و سه مبدأ كه تثليث و تثويت (دو مبدأيي قائل بودن به دو مبدأ و دو منشأ اثر، براي عالم)، ه دو ضد «توحيد» و «يكتاپرستي» و «يكتاخدايي» است.
8. امروز در گوشه و كنار كشورهاي شرقي و اسلامي، به ويژه در شهرستانها و روستاها، كساني هستند كه چون نزد آنان از آباديهاي بزرگ و شهرهاي زيبا و ساحلهاي قشنگ اروپا و ديگر مناطق غرب سخن گويند، ميپندارند كه چنين جاهايي «فقط در عالم شعر ممكن است وجود داشته باشد» و روزي بوده است كه ما در شهرهايي زندگي ميكردهايم كه در نظر مردمان قرن بيستم نيز فقط در عالم شعر ممكن است وجود داشته باشد. بدينگونه راست است كلام خدا «و تلك الايام نداولها بين الناس» و ما روزگار را ميان مردمان دست به دست ميگردانيم.
9. تاريخ فلسفه غربي ـ براتراندراسل، ترجمة نجف دريابندري چاپ سوم، انتشارات جيبي، تهران، 1351، كتاب دوم، ص213 ـ 224.
10. «مقدمه بر تاريخ علم»، ج1 (از هومر تا خيام)، صفحات 524، 530، 574، 600، 602، 638، 673، 714، 721، 722، 844.
11. همان، ص654.
12. دايرة المعارف فارسي، ج1، ص28.