مجله امان شماره 15 .:::. مقالات
محمد صابر جعفري
سردبير
در قسمت گذشته گفتيم، چرا عدهاي از غدير جدا شدند و مواردي نظير، عدم شناخت جايگاه امام، عدم شناخت مقام و منزلت خود، زياده طلبي، اسير دنيا شدن، راحت طلبي و خستگي گفته شد. در ادامه، البته با نگاهي نيز به عاشورا به برخي ديگر از دلائل ميپردازيم:
7. ياس و نااميدي، گروهي را پندار بر اين بود كه از ما كه برنميآيد امور را اصلاح كنيم، پس چرا خود را به خطر و دردسر اندازيم و با اين توهم غلط، اينگونه تك تك و يكايك ـ كه با هم جماعتي تشكيل ميدادند و تغيير دهنده انحرافات بودند ـ از وظيفه سر باز زدند و علي عليه السلام و خاندان و ياران اندكش را رها كردند و از ياد بردند كه هر كس به مقدار توانايي خود، وظيفه اصلاح امور را دارد.
8. برخي فكر ميكردند كه چون يار و همراه پيامبر صلي الله عليه و آله بودند و خدا آنان را مدد ميكرد، پس الان هم خدا مدد ميكند. لازم نيست كاري بكنند. خدا خود، دين خود را حفظ ميكند؛ مثل قوم حضرت موسي عليه السلام كه توقع داشتند خدا كارها را حل كند ولو آنان بگويند «انا ههنا قاعدون2، ما اينجا مينشينيم»، لذا بدون هيچگونه نگراني، ناظر شدند كه گروهي علي را كنار زدند، فاطمه شهيد شد و منتظر ماندند تا خدا عذابي بفرستد و خدا خود، دين را دارد حفظ ميكند!!!
9. گروهي مشغول امور روزمره خود بودند، براي رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله سخت ميگريستند. براي جدايي از او بر سر و صورت ميكوبيدند اما مشغول امور روزمره خود نيز بودند اينكه پس از پيامبر صلي الله عليه و آله چه كساني ميآيند. چه كساني بايد بيايند را اصلا مهم نميدانستند. مشغول زندگي خود بودند گويا وظيفهاي ندارند.
10. گروهي برداشتشان از زهد و تقوي غلط بود يا آن را بهانه كرده، به گوشة زهد و عزلت پناه برده و كار دنيا را به اهل دنيا واگذار كرده بودند. فكر ميكردند در خلسة عارفانة خود عند رباند و غافل از اينكه مطيع شيطان شده و با بيطرفي خود، ميدان براي پيروان او باز كرده و دست ولي خدا را بسته و دست ديگران را باز گذاردهاند.
11. كج فهمان يا بهانهانديشاني كه نه تنها خود فعاليتي نميكردند، مجاهدان و مبارزان و ياوران امام عصر و مخالفين با غاصبان را متهم به دنياخواهي يا فتنهگري مينمودند. ابوذرها را به تندروي و دنياطلبي متهم ميساختند. خود علي عليه السلام فرمود: اگر به ميدان بيايم، ميگويند حريص دنياست و اگر نيايم گويند هراسان از مرگ است3 و شما جز به ما هدايت نميشويد.
12. سكولاريسمي فكر كردن برخي؛ كه دين را با علي مشورت ميكنيم چنانكه خلفا هرگاه گرفتار ميشدند و كم ميآورند؛ به علي رو ميزدند و از او مدد ميخواستند4 و دنيا را به دست ديگران ميسپاريم. يعني همان تفكر جداسازي دين از سياست.
13. برخي ديگر مرعوب باندها و قدرتها شدند، ترس از كشته شدن ـ ترس از شارلاتانها و باندها (به تعبير امام حسن عليه السلام؛ و ارذال و اوباشي كه برخي را روي كار آورده بودند)، خيليها را به تسليم وادار كرد و مجبور به سكوت و همراهي نمود.
14. امتيازخواهي؛ آنهايي كه در زمان حضور پيامبر صلي الله عليه و آله براي تقسيم عادلانه غنيمتها، با علي عليه السلام درگير ميشدند و بالاخره به وساطت پيامبر صلي الله عليه و آله تسليم ميشدند ـ حال آمده بودند خود، اسلام و مناصب آن را به غنيمت ببرند تا بتوانند آينده را تضمين كنند و به يكباره خراج يك شهر و غنيمتهاي يك منطقه وسيع را ببلعند و علي بايد دست بسته باشد. لذا براي به دست آوردن امتيازات بيشتر و تصاحب بيشتر آن، به بيعت با ديگران سبقت ميگرفتند و به كنار زدن و سكوت در مقابل علي عليه السلام پيشي ميگرفتند. بنابراين تا سامري پيدا شد، براي اينكه بيشتر از آن گوساله سهمي بَرند؛ زودتر سامري و گوساله را پرستيدند و هارون و موسي و خداي موسي را فراموش كردند.5
15. درد ديگر جامعه «اِمّعَه»6 و همرنگ بودن است همان دردي كه امام ميفرمود حق راهي است و باطل راهي، مبادا بي موضع بوده و بگويي: «خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو». برخي به جماعت نگاه ميكنند؛ اگر سكوت بود ولو فاطمه عليها السلام را به شهادت برسانند ساكت گردند و اگر جمعيت جمع شده فرياد ميزنند لا حكم الا لله و علي را به انزوا ميكشند بدون اينكه خود موضعي داشته باشند فرياد ميزنند. اينها به قبيله و طائفه و جناح نگاه ميكنند نه به حق و باطل.
16. برخي مسئله جانشيني پيامبر صلي الله عليه و آله را چيز مهمي نميدانستند؛ لذا هركه آمد با او همراه شدند حتي وقتي فاطمه و علي عليهما السلام اعتراض كردند، ميگفتند: آنها زودتر آمدند. نوبت شما هم ميرسد. همين!
اين بيماريها، وقتي با تبليغات دشمنان آگاه نيز همراه ميگردد، ناخودآگاه حسين بن علي عليه السلام به مظلومانهترين صورت به شهادت ميرسد و برخي به همراهي دشمن و برخي با بيطرفي، ميدان را براي شهادت او باز ميگذارند.
و همه اين دردها امروز هم، گلوي جامعه را ميفشارد و منتظران را تهديد ميكند. امروز هم بايد ديد كه ما در غدير امام عصر خود مقداد و ابوذر و سلمانيم يا ديگرانيم كه فقط فرياد ميزنند بخ بخ7 (مبارك باد؛ مبارك باد) حتي دست ولي خود را به بيعت ميفشارند يا براي او ميگريند اما بعد به همان دلايلي كه گفته شد، حاضر نيستند به وظايف خود در قبال امام بيانديشند و عمل كنند. عدم فهم جايگاه امام و عدم درك نياز و عطش به امام، درد جامعه ماست. ما در دوران امام عصر خود، همانيم كه چون جامعة عاشورا، به او نامه بنويسيم و بعد براي مطامع دنيوي يا جَو زدگي، نامة خود را انكار كنيم؟ عدم فهم اينكه در اين دوران بايستي به چه افرادي به عنوان جانشينان امام مراجعه كرد و ديگر اين كه راحتطلبي درد بدي براي منتظران است كه به جاي «الدعاة الي دين الله سراً و جهراً؛8 پنهان و آشكارا به دين خدا دعوت كنند». به روزمرگي مبتلا شدن و يا فكر كنند خدا خود، امور را حل ميكند، ظهور را محقق ميسازد ولو تلاشي از ناحيه منتظران صورت نپذيرد. اين كه از تلاش خسته شوي، تلاش نكني و بگويي ما را بس يا چكار به مسائل جامعه داري، همينكه دعا ميكني كافي است، چكار به زمان و اهل زمانه داري. اصلاً آنهايي كه از دنيا سخن ميگويند، از جامعه و سياست، از زهد و تقوي بدورند و از حضرت مهدي عليه السلام بيخبرند و درد مهمتر امّعه بودن و بدون درك و شناخت بودن است. اينكه وظيفه خود را نداني و حق و باطل را در دوران غيبت تشخيص ندهي، دوستان را دشمن و دشمنان را دوست پنداري.
پي نوشت
1. سردبير.
2. مائده، 24.
3. فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْت؛ نهجالبلاغة، خطبه5.
4. نَادَى عُمَرُ وَا عُمَرَاهْ لَوْ لَا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ الكافي،ج7، ص421.
5. فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى فَنَسِيَ؛ طه، 88
6.. اختصاص، ص343؛ اِمَّعة يعني؛ كسي كه حق و باطل را نشناخته و موضع ندارد و همرنگ جماعتاند.
7. بحارالأنوار، ج37، ص141؛ از ميان جماعت، عمربن خطاب برخاست و گفت: مبارك باد مبارك باد اي پسر ابيطالب مولاي من و مولاي هر مؤمن و مومنهاي شدي؛ بحارالأنوار،ج36 ص386.
8. الدُّعَاةُ إِلَى دِينِ اللَّهِ سِرّاً وَ جَهْراً وَ قَالَ انْتِظَارُ الْفَرَجِ مِنْ أَعْظَمِ الْفَرَجِ؛