مجله امان شماره 15 .:::. مقالاتفاطمه حيدري
مجنون در ره معشوقي چون ليلي، هر بلايي را به جان خريد تا اينكه گفتند در ره منزل ليلي ـ كه خطرهاست ـ شرط اول آنست كه مجنون باشي! شايد مجنون نبودن خيلي از ماها به خاطر آنست كه برق منزل ليلي هنوز چشمانمان را خيره نكرده يا اصلاً هنوز عطر جانپرور عشق به صحراي وجودمان ندميده است. آخر، هم شنيدهايم، هم ديدهايم، هم گفتهاند و شايد هم تجربه كردهايم كه براي آنچه، كه از جان دوستش ميداريم چه سختيها كه آسانش نميكنيم و چه خطرها كه به جان نميخريم؟ راستي وقتي كسي را دوست داريم چگونه و با چه ترفندهايي محبتش را جذب ميكنيم؟
سبوي تشنگيمان را كجا ميگذاريم بر سر كدام چشمه تا ليلي آن را بكشند و ما در دلمان ذوق كنيم و بگوييم اگر با من نبودش هيچ ميلي چرا ظرف مرا بشكست ليلي؟ خودمانيم ها، عشق و عاشقي هم عجب دردسري دارد! اي بابا مجبوري به خاطرش از همه آنچه كه دوست داري به آنچه كه دوست دارد تغيير نظر بدهي و چقدر اين تغيير برايت شيرين است. از غرورت از داشتههايت از خواستههاي دور و درازت ميگذري همه تن چشم ميشوي و خيره به دنبالش ميگردي. اشارتهايش را معنا ميكني و تازه كلي ناز او را ميكشي خوب مجبور كه نيستي، عاشق نشو راحت باش بيخيال و آسوده و آنوقت به تو هيچ ارتباطي پيدا نميكند كه ليلي چه بخواهد و چگونه بخواهد؟ يك زندگي آرام بيهياهو و بدون عشق!
اصلا عاشقي با خود قوانيني ميآورد سخت … اين را مجنون ميگويد كه موي سفيد كرده در ره ليلي …
وقتي عاشق كسي شدي بايد اول خودت را فراموش كني، نامت را هر چه هست عوض كني و بگذاري مجنون!
اصلا اگر عاشق شوي مردم نامت را مجنون ميگذارند چه بخواهي چه نخواهي …
حالا يك سؤال با اين همه حرف و تفسير كه لبخند روي لبت آورده شده نديده عاشق يك نفر بشوي؟
در حالي كه او را نديدهاي و فقط شايد از او شنيدهاي. چرا ميخندي؟ خيليها عاشق كسي هستند كه او را نديدهاند و در آرزويش مدام زمزمه ميكنند.
همه هست آرزويم كه ببينم از تو رويي چه زيان تو را كه من هم برسم به آرزويي
خيليها در انتظار معشوقي نديده روزگار ميگذرانند بيتاب ميشوند و حاضرند هر سختي را به جان بخرند اما عاشق شدن راحت است اما عاشق ماندن كار هر كسي نيست! حالا ببينم عاشقِ معشوق نديده، تا حالا رفتارهايت را بر مدار معشوق تنظيم ميكردي و مختصات ميگرفتي يا بر اساس دل خودت …
امان از اين به بعد ميخواهد ثابت كند كه خيليها مدعي عشقاند و لاف عشق ميزنند كه اگر عشق باشد بهانهاي در كار نيست و هر سختي و مشكلي آسان است و شيرين مجلس، به مجلس بيا و تأمل كن … .
مجلس اول: شب است و شمع و … نه اين خبرها نيست هيئت است. مجلس عزاداري براي مولا مجلس خوبي است فقط بوي عشق نميآيد مجنون نيست آنكه به دنبال معرفت نباشد حاجتهاي دور و دراز ذهنها بيشتر از آنست كه سينهها و نالهها براي درد عشق باشد بد نيست اما هر چه هست عشق نيست اين جمله را ببين بوي دلدادگي دارد:
خدايا من تو را نه به خاطر معشوق بهشت و نه از ترس آتش، عبادت نميكنم. من تو را عبادت ميكنم كه تو را لايق و سزاوار پرستش يافتهام. حالا گام اول سرسپاري! هدفت از آمدن به مجلس اول چه بود؟
آيا درد دلدادگي مجبورت كرد كه بروي مطالعه كني معرفت بيافزايي و بپرسي از آنان كه ميدانند صاحب اين عصر و عزا چه هدفي را دوستتر ميدارد؟ يا اصلا تعيين هدف نكردهاي؟ شايد هم … .
مجلس دوم؛ عاشق مصلح بايد خود صالح باشد اينجا همچنان هيئت است و مجلس عزا از بيتابان مصلحي كه خود صالحند خبري … . رها كنيم اين حرفها باور كن سخت است. اگر بداني كارت خيلي سخت ميشود مثلاً اينكه بايد صالح باشي و صالح باشم و بعد صلاح ديگران را بخواهيم عامل به معروف باشيم و امر كننده به آن و در پي اصلاح بچههاي هيئت بكوشيم اگر دارند راه را اشتباه ميروند راه نشانشان بدهيم … آخر مايي كه هنوز راه را نيافتهايم … . استادمان از قول استادش ميگفت: «مدعيان عشق هيچگاه راه نمييابند چون به دنبال راه در جايي غير از خودشان هستند».
مجلس سوم؛ معشوق دوست دارد تو علمت در مورد كربلا زياد باشد مسلط باشي به روايات، آخر تو شيعهاي … تا اگر خرافاتي حرفي انحرافي يا روايتي بيسند ديدي صريح آن را گوشزد كني و به قول زيارت جامعه كبيره قصه گوي اهلبيت باشي … . هستي؟؟؟
مجلس چهارم؛ در برابر اين معشوق بزرگ هر چه ادب به خرج بدهي كم ميآوري، خوب معشوق بزرگ انتخاب كردن اين سختيها را هم دارد خلاصه مجلس عزا اهلبيت و سوگواري آنان با فرياد و جيغ نالههاي بلند و صداي طبل و سنج و مداحي به سبك ترانهها و سرودها و برداشتن عَلَم به آن سنگيني در محضر معشوق جمع نميشود.
مجلس پنجم؛ تا ساعت 2 صبح در هيئت سينه زدي و گريه كردي … امروز نماز صبحت قضا شد … معشوق گفته اگر دو كار را درست كنيد من زودتر ميآيم آي عاشقان مژده … اول عبوديت و بندگي و دوم نماز، نشان به نشان آيه 54 سوره نور.
مجلس ششم؛ خواهر و همسر و مادرت هنوز طعم دلدادگي را نچشيدهاند پس مقيد به مرام عاشقي نيستند تو كه هيئت ميروي و مثلا عاشقي چرا طعم عشق و غيرت را به آنان نچشاندهاي؟
ببينم با عشق و دل، فلسفه حجاب را برايشان تفسير كردهاي؟
مجلس هفتم؛ موسيقي وسط مداحي و مداحي به سبك خوانندههاي غربي ديگر مال كدام فرقه است. از معشوق پرسيدهاي اجازه حضور در اين مراسم را …؟ .
مجلس هشتم؛ قبل و بعد مجلس در راه، غيبت كه را كردي كه معشوق تا شنيد روي كشيد و … .
مجلس نهم؛ مجلس عزاداري و چشم و هم چشمي براي ميوهها و غذاهاي رنگارنگ و اسراف … .
مجلس دهم؛ معشوق غايب تو روضه آرام دوست ميدارد از خودش نشنيدم. گفتهها و روايتها اين چنين است. پس روضه خواني با داد و فرياد و جيغ … تكليفش چيست؟
مجلس يازدهم؛ بي اجازه همسر و پدر و مادر … معشوق گفت عبوديت خدا و خدا گفته … .
مجلس دوازدهم؛ … بگذر و بگذار كه نگويم آخر خيلي سخت است و بيشتر معلوم مي شود كه ما مدعي اين راهيم آقا اجازه! امان ميخواهد از اين به بعد از آنچه كه دوست داري بنويسد اگر مجله ما را ميخواني ميشود زودتر بيايي و خودت بگويي، با شرح تمام، كه چه دوست داري؟ البته تو گفتهاي نفهميدن تقصير بزرگ ماست!
تا كي الي متي! همه را پير كردهاي! آقا اجازه! فكر كنم دير كردهاي … .