مجله امان شماره 15 .:::. مقالات
محمد رضايي
موقعيتهاي حساس حق و باطل و انتخابهاي سفيد، سياه، خاکستري
1. انتظاري طولاني و تاريخي و بازتابهايش
شيعيان کوفه از صلح امام مجتبي عليه السلام با معاويه چندان دلخوش نبودند ولي ناچار به پذيرش تصميم امام خود شدند. پس از شهادت امام حسن عليه السلام و آغاز امامت سيدالشهدا عليه السلام، برخي از بزرگان شيعه کوفه پس از مشورت، نامهاي به ايشان نوشته و حضرت را دعوت به قيام نمودند. ولي سيدالشهدا عليه السلام پاسخ نوشتند که من به صلح برادرم با معاويه تا زمان مرگ او پايبندم، پس چون او مُرد منتظر باشيد که تصميم خود را اعلان خواهم کرد[1]؛ اين زمان 10 سال طول ميکشد، در اين زمان شاهد انواع انتظارها و فعاليتهاي مثبت يا خنثي از سوي شيعيان کوفه و خصوصا بزرگان آنها هستيم؛ به ويژه که پس از سالها از شهادت امام مجتبي عليه السلام، زياد بن ابيه توسط معاويه در کوفه به امارت ميرسد، تا سياست شيعه زدايي را با تمام توان در کوفه به اجرا بگذارد؛
وضعيت سفيد و خاکستري سران شيعه در اين زمان چنين است
الف. حجربن عدي و عمروبن حمق خزاعي: اين دو با اعتراض مسالمتآميز نسبت به بدعتها و تحريفهاي ديني و اعتراض به سب و لعن آشکار امام علي عليه السلام توسط زياد، جان خود را در راه دفاع از دين فدا نموده و به شهادت رسيدند.[2]
ب. حبيب بن مظاهر و …: حبيب و برخي از شيعيان راستين در اين زمان با توجه به تلاش حاکمان اموي کوفه و مدينه براي جلوگيري و ممانعت از سفر و ديدار شيعيان با امام حسين عليه السلام در مدينه؛ سعي کردند با شيوههاي گوناگون به ويژه سفر حج، ارتباط خود را با امام حفظ نمايند.
ج. بُرَيْر بن خضير: او از قبيله بني هَمْدان از قبايل داراي گرايشهاي گسترده شيعي و معلم قرآن بود، در زماني که نشر احاديث توحيدي و کلامي و احاديث در فضيلت اهل بيت عليهم السلام ممنوع بود و خطر از دست رفتن نسل جديد احساس ميشد؛ تلاش ميکرد با ذکر احاديث در فضيلت اهل بيت؛ فرهنگ و مکتب تشيع را در قبيله و محله خود محافظت نمايد.[3]
د. سليمان بن صرد خزاعي و ابي مخنف ازدي و …: در شرايط خطرناک حکومت زياد با گوشهگيري و عافيت طلبي، ضمن آن که تدريجا اعتقادات آنها کمي رنگ باخته و پيوسته در ارتباط با امام زمانشان نبودند، با انزواي خود باعث جذب نسل جديد و جوان قبايل خود به فرهنگ غير شيعي و دنياطلبي شدند و رنگ تشيع اعتقادي به تدريج در قبيله آنها کم رنگ ميشد.[4]
2. نشانههاي طلوع
خبرهاي غيبي و پيشگويي از آينده يکي از اصول اديان آسماني است و دين اسلام هم به لحاظ کامل و جامع بودنش متعهد به آگاهي دادن از مهمترين رويدادهاي آينده و زمينهسازي و آماده سازي مردم براي آن رخدادهاست: بدين جهت دو حادثه عاشورا و ظهور به عنوان دو رويداد مهم در تاريخ اسلام همواره مورد توجه در روايات نبوي و علوي در آن زمان بوده است به گونهاي که پيامبر صل الله عليه و آله و سلم نسبت به عاشورا فراتر از پيشگوييها درباره اشخاص، زمان و مکان حادثه، نشانه هايي خاص يا رسالتهاي ويژهاي هم به برخي از صحابه و همسران خود داده بود.
اميرالمومنين عليه السلام آن گاه که به سال 35 هـ. ق از کوفه به سمت شمال به سوي صفين در شمال غرب عراق حرکت مينمايد در راه خود به همراهي سپاه کوفه که حداقل 60 هزار نفر ميباشند، وقتي به کربلا ميرسد از اسب خود پياده شده به محلي که بعدها قتلگاه نام ميگيرد رفته و به سوگواري و مرثيهسرايي ميپردازد به گونهاي که همه لشکريانش مشاهده نموده و حتي برخي از کوفيان غير معتقد به امام با شکاکيت آنجا را علامت گذاري نموده تا بعدها صدق و کذب اين ادعاي حضرت را امتحان نمايند.[5]
گستردگي اخبار پيشگويي حتي باعث وحشت معاويه ميگردد و با سياست منع حديث و در پيش گرفتن سياست شيعه زدايي، سعي در کتمان اين اخبار دارد تا در آينده نزديک مانع خاصي در طراحي جنايت کربلا ايجاد نشود.
و سرانجام روز موعود ميرسد و امام حسين عليه السلام همراه اهل بيت خود به سوي کربلا به حرکت در ميآيد …:
الف شخصيت سفيد، تنهاترين منتظر
انس بن مالک اسدي با سن زياد خود از صحابه ساکن در کوفه بود؛ او در اين شهر گهگاه از پيامبر صل الله عليه و آله و سلم روايت ميکرد که «به زودي فرزندم حسين عليه السلام در عراق خروج خواهد کرد پس او را در کربلا ياري نماييد» و سعي ميکرد مردم را نسبت به اين واقعه آماده سازد اگر چه گفتن اين اخبار ممنوع بود.
پس از مرگ معاويه و هجرت امام از مدينه به مکه و تحولات کوفه؛ او چون اميدي به کوفيان نداشت و محاصره شهر را توسط امويان حتمي ميدانست؛ از همان آغاز هجرت امام به مکه؛ او هم بار سفر بست و تک و تنها راهي بيابان شد. بياباني در 80 کيلومتري شمال کوفه با فاصله چندين کيلومتري از فرات؛ همانجا که پيامبر(ص) و اميرالمومنين(ع) آدرس آن را داده بودند و در آنجا به انتظار آمدن امام ماند. او تنها استقبال كننده از کاروان امام بود.[6]
ب ـ شخصيت خاکستري
هرثمة بن اعين جزو سربازان اميرالمومنين عليه السلام در سپاه صفين بود، اگر چه جزو شيعيان شهر نبود ولي به خاطر ياري امام به عنوان خليفه مسلمين با ايشان همراه شده بود[7]؛ او و دوستش شيبان بن مخرم وقتي سوگواري امام را در کربلا ديدند با شک و تمسخر به آن نگريسته و حتي شيبان استخوان حيواني پيدا کرد و در آن زمين علامتگذاري کرد تا بعدها آن ادعاي امام را امتحان نمايد.[8]
20 سال ميگذرد و چون سپاه عمر سعد به سوي کربلا به راه ميافتد، هرثمه و دوستش جزو همان چهار هزار نفر سربازان عمر سعد هستند. آنها بي خيال و بي تفاوت همراه عمر سعد راهي نينوا ميگردند، ولي چون اطراق ميکنند و گشتي در منطقه ميزنند ناگهان وحشت بر آنها مستولي ميشود؛ آنجا همان مکاني است که با امام علي(ع) آمده بودند:
هر دو تصميم به جدايي از لشکر عمر سعد ميگيرند و در فرصتي مناسب از آنها جدا ميشوند ولي هرثمه نزد امام ميآيد و ضمن بازگويي آن حادثه تاريخي ميگويد نه تاب ماندن با عمر سعد را دارد و نه تحمل کشته شدن همراه با امام را پس از امام اجازه گرفته و فرار ميکند؛ ولي رفيقش که هنوز به گفته اميرالمومنين(ع) شک دارد پس از فرار در گوشهاي پنهان ميشود تا ببيند آيا حادثه رخ ميدهد يا نه، و آيا حادثه در محل استخوان علامت گذاري شده است يا نه؟!
ج- شخصيت سياه: عمربن سعد؛
اميرالمومنين عليه السلام در زماني که در کوفه بود به عمر سعد و برخي ديگر از سران جنايت کربلا هشدار داده بود، که به زودي امتحان بزرگ آنها در کربلا فرا خواهد رسيد پس مراقب باشند از اين که قاتل فرزندش نباشند؛ و اگر مسيري را که در آن زمان دارند، ادامه دهند قطعا در نهايت سر از کربلا در خواهند آورد.
بر اين اساس حتي زهاد کوفه سالها قبل از حادثه کربلا، عمر سعد را به عنوان قاتل حسين(ع) ميشناختند[9]، چرا که عمر سعد پس از شهادت اميرالمومنين(ع) آقازادهاي بود که براي کسب منافع و رياست طلبي همواره جزو حزب اموي در شهر کوفه شناخته ميشد. بدين جهت عمر سعد چون از طرف ابن زياد مجبور به رفتن به کربلا شد يک شب مهلت گرفت، تا درباره اين اتهام تاريخي تامل نمايد، اينک که به مرحله حساس و آن وعدهگاه رسيده است براي حفظ منافع و انجام يک جهش بزرگ و به بهانه جبر و تقدير که نظريه امويان بود به کربلا برود و يا اين که اراده و تصميم بزرگي بگيرد و …
ادامه دارد
پينوشت
*. كارشناس و سردبير نشريه انتظار نوجوان.
[1]. ارشاد، ج2، ص32.
[2]. طبري، ج5، ص255 به بعد.
[3]. همان، ص432.
[4]. همان، ص254 به بعد.
[5]. تاريخ دمشق، ج14،215.
[6]. همان، ص211.
[7]. وقعة صفين، ص140.
[8]. تاريخ دمشق، ج14، ص215.
[9]. همان، ج48، ص32.