به نام خدا
بعد از شهادت امام حسن عسکری ، علیهالسلام، که یک موقعیتبحرانی ویژه، به خاطر عدم حضور مستقیم و فقدان امام معصوم ،علیهالسلام، به وجود آمده بود و از طرف دیگر اهل حدیث و حنابله که دشمنان سرسختشیعه به حساب میآمدند، در اوج قدرت بوده و حتی گاهی در مقابل حکومتنیزدستبه اقداماتی میزدند – چه برسد به شیعیان – و طرفداران مکتب تشیع را ملحد و کافر قلمداد مینمودند، شیعیان، از همین ابزار و روش عقلایی و منطقی بهرهجسته و توانستند در مرحله اول، جانشین واقعی امام حسن عسکری ،علیه السلام، را که حضرت حجةبن الحسن المهدی ، علیهالسلام، بود، تشخیص داده و در مرحله دوم، مدعیان دروغین نیابت را، از مدعیان راستین تمییز دهند و خط ولایت و امامت را دنبال نمایند.
عللمحفوظ ماندن مکتب تشیع ازاثرات منفی غیبت
پس از شهادت امامحسین، علیه السلام، درسرزمینکربلا، امامان بعد از او همیشه نسبتبه خلفای حاکم با تقیه رفتار مینمودند و از آن تاریخ به بعد، به شیعیان فرصت داده نشد به طور آزاد به ترویج و تبلیغ مبانی عقیدتی و فکری خویش، در سطح گسترده بپردازند. البته، رفتار همراه با تقیه ائمه معصومین ،علیهمالسلام، بهاین معنینبود که حقانیتحکومت و خلافت امویان و عباسیان را پذیرفته باشند،بلکهازهر فرصتمناسبیبرای بیان عدم صلاحیتحکومت آنها استفاده مینمودند.
در طول تاریخ حکومت امویان و عباسیان، تا زمان غیبت صغری، هیچ خلیفه و حاکمی پیدا نشد که از شیعیان جانبداری نموده و عرصه فعالیت را برای آنان باز بگذارد. امویان که دشمن سرسخت آل علی ،علیهالسلام، بودند در دشمنی با آنان از هیچ تلاشی مضایقه نکردند. عباسیان هم، در ابتدا به عنوان خانواده اهلبیت ،علیهمالسلام، به خاطر رسیدن به پیروزی در برابر امویان، بر سر کار آمدند، ولیکن بعد از اندک زمانی همان خط مشی امویان را تعقیب کردند.
آنها بعد از پیدا شدن فرقههای کلامی گاهی طرفدار معتزله و زمانی طرفدار اهل حدیث و حنابله بودند و اگر شیعیان را در حال ضعف میدیدند، نسبتبه آنها بیاعتنایی میکردند، و اگر قدرت آنها رو به فزونی میگذاشت و خطری احساس میکردند، برای تضعیف و نابودی آنها اقدام مینمودند.
علیرغم چنینشرایط خاص زمانی، مکتب تشیع با رهبری ستارگان درخشان امت، خود را از بحرانهای ناگوار و خصمانه نجات داد و با تمام مبانی، بدون کمترین انحرافی، خود را حفظ کرد. اینکه بقای مکتب تشیع در طول تاریخ، با وجود مخالفتها و دشمنیهایسرسختانهصاحبانقدرت و حکومت، وابسته به چه علل و عواملی است، نیازمند بحثی ریشهدار و تخصصی است تا اینکه به طور کامل واضح و روشن گردد; لیکن بحث ما به یک مقطع زمانی خاص یعنی دوران غیبت صغری اختصاص دارد.
با وجود اینکه، در زمانهای قبل، امام معصوم در میان مردم حضور داشت و بهطور مستقیم جامعه و شیعیان را رهبری مینمود، دشمنان باایجاد تفرقه و فرقهسازی در میان امت فرصت فعالیتبه آنها نمیدادند، ولی حالا که شیعیان در غیبت صغری، بحران و شرایط سختتری که همان عدم حضور مستقیم امام ، علیهالسلام، در میان آنان است، رو به رو شدهاند، چگونه میتوانند خود را حفظ کنند. و هیچ آبی از آب تکان نخورد؟
درست استشیعیان در اوایل غیبت، به فرقههای مختلفی انشعاب یافتند و بعضیها منحرف گشتند; همان طوری که اشاره خواهد رفت، ولی بعد از اندک مدتی همه جبران گردید و همه فرقهها منحل شد.
چه عواملی باعث گردید که مکتب تشیع و شیعیان از اثرات منفی غیبت جان سالم به در برند و پراکنده و متلاشی نگردند و تا این زمان با کاملترین مبانی عقیدتی، فکری و احکام و فروع فقهی پا برجا بمانند و در اوج قدرت و عظمت در افق تاریخ بدرخشند؟
به نظر میرسد که عوامل و علل مختلفی در این مساله نقش داشته است، که ما در اینجا به سه عامل از آنها اشاره خواهیم کرد و چون، عامل سوم، محور و اساس تحقیق ما را تشکیل میدهد، به طور مفصل به آن خواهیم پرداخت.
1. آمادگی افکار عمومی
اولین نقش را در خنثی سازی آثار منفیغیبت، پیامبراکرم ،صلیالله علیه وآله، و ائمه معصومین ،علیهمالسلام، ایفا نموده و زمینه را برای غیبت آماده و مهیا کردهاند. این بزرگواران از دو طریق به این آماده سازی پرداختهاند:
الف)زمینهسازیوآمادگی افکارعمومیازطریقپیشگویی
ازهماناوایل رشد و گسترش اسلام شخص رسول اکرم، صلیاللهعلیه وآله، و به پیروی از ایشان ائمه بارها مساله غیبت را یادآوری میکردند و اینوضع تا زمان امامحسنعسکری، علیهالسلام، ادامه یافت، و این خود، به نوعی تفکر شیعه را برای پذیرش غیبت آماده ساخت. احادیث، درباره این موضوع، در حد تواتر است، ولیکن برخی از آنها را به عنوان نمونه نقل میکنیم:
پیامبر اکرم ،صلیالله علیه وآله، فرمود:
«علی بن ابیطالب امام امت من، و جانشین بعد از من است، مهدی منتظر، که خداوند به دست او زمین را از عدل و داد پر میکند بعد از اینکه از ظلم و ستم پر شده باشد، از نسل اوست; به حق آن کسی که مرا به پیامبری مبعوث کرد، ثابت قدمان در ولایت آن حضرت در زمان غیبتش، از یاقوت سرخ کمیابتر هستند. جابر برخاست و عرض کرد: یا رسول الله! مگر قائم از فرزندانت غایب میشود؟ فرمود: «آری، به خدا سوگند برای اینکه خداوند افراد با ایمان را خالص گرداند و کافران را تدریجا نابود سازد» (1) ای جابر، این تقدیری از تقدیرات خداوند، و سری از اسرار اوست که از بندگان پوشیده است. مبادا در امر خدا شک و تردید کنی که چنین شکی کفر است.» (2)
امیرمؤمنان علی، علیهالسلام، میفرماید:
«بار خدایا! همواره باید حجتی در روی زمین باشد که بندگانت را به سوی دین تو رهنمون شود و تعالیم تو را به آنها بیاموزد تا حجت تو باطل نگردد و بندگانت پس از هدایت تو، گمراه نشوند. حجت تو یا ظاهر و آشکار خواهد بود که اطاعت نخواهد شد و یا از دغیدهها غایب خواهد بود که انتظارش را خواهند کشید. اگر چه جسم او از ترس مخفی باشد، علم و آدابش در قلوب مؤمنان ثابت و استوار خواهد بود و به آنها عمل خواهند کرد.» (3)
امامحسین،علیهالسلام،میفرماید:
«قائم هذه الامة هو التاسع من ولدی، و هو صاحب الغیبة، و هو الذی یقسم میراثه و هو حی»
قائم این امت، نهمین فرزند من است. او صاحب غیبت است، و او کسی است که در حال حیاتش میراث او را تقسیم میکنند. (4)
امام کاظم ،علیهالسلام، میفرماید:
«برای صاحب امر، بناچار غیبتی است که بیشتر معتقدان به او، از اعتقاد خود باز گردند. آن امتحان بزرگی است که خداوند بندگان خود را با آن آزموده است. اگر پدران شما صحیح تر از این، راهی مییافتند، از آن پیروی میکردند.» (5)
باید توجه داشت که پیشوایان دین، با بیان این گونه روایات درباره غیبت، نظرشان این بود که هرگونه شک و تردید را از دل شیعیان برطرف سازند و آنان را برای غیبت طولانی امام خود، آماده نمایند تا با غیبت انس بگیرند و عادت کنند; و با وظایف خود در دوران غیبت آشنا شوند و از روی دلایل قطعی، به وجود غیبت امام خود ایمان راسخ و استوار پیدا کنند.
ب ) ایجاد آمادگی و زمینه سازی عملی
شرایط بحرانی که ائمه ،علیهم السلام، در زمان عباسیان، با آن روبرو شدند، ایشان را واداشت، تا ابزار جدیدی را برای ارتباط با اعضا جامعهخود،جستجوکنند.مآخذ شیعه امامیه، حاکی از آن است که امام ششم حضرت صادق، علیهالسلام، نخستین امامی است که نظام زیر زمینی ارتباطات را در جامعه به کار گرفت. (6)
هدف اصلی وکالت [در اوایل ]جمع آوری خمس، زکات و انواع دیگر خیرات و مبرات برای امامان از ناحیه شیعیان بود. گرچه امکان دارد اهداف دیگری در آن زمان در برداشته باشد، لیکن مآخذ بندرت آنها را ثبت کردهاند. امام صادق ، علیهالسلام، آنچنانهوشیارانهفعالیتهایسازمان را هدایت میکرد که عباسیان به هیچ عنوانقادر نبودند از وجود آن آگاهی یابند. آن حضرت، از روی تقیه، از پیروانش میخواست تا وظایفی را نسبتبه سازمان انجام دهند، بیآنکه بدانند در واقع کارگزاران او هستند. (7)
شیخ طوسی روایتمیکند: «نصر بن قابوس لخمی بیستسال وظیفه وکالت او را انجام داد، بدون آنکه بداند واقعا به عنوان وکیل حضرت منصوب است». (8)
خلفایعباسی، از سال 197 ق. به بعد، از زمان مامون، سیاست و روش جدیدی را برای نظارت و مراقبتبیشتر و دقیقتر امامان اتخاذ نمودند، و آن عبارت از اقامت اجباری آنها در پایتختبود. این سیاستبرامام رضا، امام جواد، امام هادی و امام حسن عسکری ،علیهمالسلام، تحمیل شد. لذا آنها جهت ارتباط با پیروان خودمجبورشدندبهگسترش سازمان کالتبپردازند; تا در هر شرایطی بتوانند اهداف الهی خود را که هدایت و راهنمایی مردم باشد پیگیری کنند. به مرور زمان ائمه ،علیهمالسلام، به علت عدم امکان تماس مستقیم با پیروانشان، مسؤولیتبیشتری را به وکلا واگذار کردند.
کامل سلیمان در این زمینه مینویسد:
«این نکته ناگفته نماند که بعد از امام هشتم، دیگرامامان معصوم، برای همگان ظاهر نمیشدند. بلکه برای خواص شیعه، آن هم در موارد خاص ظاهر میشدند، حتی پاسخ سؤالات و رفع نیازمندیهای آنها را غالبا از پشت پرده انجام میدادند، تا شیعیان را برای غیبت ولی عصر آموزش دهند و آماده کنند. در پرتو همین تجربه و تمرین بود که غیبت امام برای شیعیان گران نبود، در صورتی که برای دیگران سخت و دشوار بود; زیرا آنها از چنین دوران تمرین، بیبهره بودند.» (9)
هر چه دوران غیبت صغری نزدیکتر میشد، استتار ائمه بیشتر میگردید; و لذا میبینیم در زمان امام هادی و امام حسن عسکری ،علیهماالسلام، این مساله محسوستر و ملموستر است. مسعودی مینویسد:
روایتشده که امام هادی ، علیهالسلام، غیر از عده کمی از یاران خود از نظر اغلب شیعیان غایب بود، موقعی که امر امامتبه امام حسن عسکری ،علیهالسلام، واگذار شد، آن حضرت با خواص شیعیان خود و غیر آنان از پشت پرده صحبت میکرد. علت این که آن حضرت و پدر بزرگوارش این عمل را انجام میدادند، این بود که مقدمه غایب شدن امام زمان را فراهم کرده باشند تا گروه شیعیان با این موضوع مانوس شوند و منکر غایب شدن امام نشوند و مردم به پنهان بودن امام عادت کنند.» (10)
بنابراین، پیشوایان دین با استتار و پنهان زیستی و با به کارگیری نظام وکالتبه طور عملی و عینی، خواص و عموم شیعیان را جهت پذیرش غیبت صغری آماده و مهیا ساختند.
2. بیداری و هشیاری شیعیان
دومین نقش را جهتخنثیسازی آثار منفی غیبت و حفظ مکتب تشیع، خود شیعیان ایفا نمودند. این گروه، چون ربیتیافته مکتب اهلبیت عصمت و طهارتاند، لذا آموزشها و راهنماییهای آن بزرگواران موجب گردیده، یکنوعخصایصوویژگیهایی در وجود آنها متبلور گردد که از دیگران متمایز شوند.
شیعیانوشاگردانواقعیاین مکتب، از روشنبینی، بصیرت و آگاهی ویژهای برخوردارند و لذا در طول تاریخ عادت داشته و دارند که همیشه به معیار عمل کنند، نه به تلقینها، اینان اهلاستدلال و منطقاند نه تقلید کورکورانه، و محک امتحان و آزمایش یکی از روشهای اینها در زندگی است. به طور خلاصه میتوان گفت که نحوه ساختار تفکر شیعی، مبتنی بر یک تفکرمنطقی است.
بعد از شهادت امام حسن عسکری ، علیهالسلام، که یک موقعیتبحرانی ویژه، به خاطر عدم حضور مستقیم و فقدان امام معصوم ،علیهالسلام، به وجود آمده بود و از طرف دیگر اهل حدیث و حنابله که دشمنان سرسختشیعه به حساب میآمدند، در اوج قدرت بوده و حتی گاهی در مقابل حکومتنیزدستبه اقداماتی میزدند – چه برسد به شیعیان – و طرفداران مکتب تشیع را ملحد و کافر قلمداد مینمودند، شیعیان، از همین ابزار و روش عقلایی و منطقی بهرهجسته و توانستند در مرحله اول، جانشین واقعی امام حسن عسکری ،علیه السلام، را که حضرت حجةبن الحسن المهدی ، علیهالسلام، بود، تشخیص داده و در مرحله دوم، مدعیان دروغین نیابت را، از مدعیان راستین تمییز دهند و خط ولایت و امامت را دنبال نمایند.
در آن دوران، فریبندهترین و گمراه کنندهترینجریان،ادعایجعفر، برادر امام حسن عسکری، علیهالسلام، برای جانشینی آن حضرت و مدعیان دروغین نیابتبود. علاوه بر دشمنان خارجی که سعی و تلاش در متلاشی کردن شیعیان داشتند. ولی اینها دشمنان داخلی بودند که تاثیر آنها در منحرف کردن اذهان عمومی بیشتر و مبارزه با آنها مشکلتر است. تاریخ نشان داده است کسانی که با اسم اسلامبهمخالفتبا اسلام پرداختهاند، از موفقیتبیشتری برخوردار بوده و توانستند عدهای از عموم مردم را فریب بدهند.
لذا شخصی چون «جعفر کذاب» که پسر امام هادی و برادر امام حسن عسکری ،علیهمالسلام، بود، ادعای جانشینی برادر خود را میکند، و همچنین کسانی که مدتی را با اصحاب امام هادی یا امام حسن عسکری و یا امام مهدی ،علیهم السلام، بودهاند و بعدا به خاطر تبعیت از هوای نفس و دنیاطلبی و شهرت طلبی، مدعی دروغین نیابت امام زمان شدند و تشخیص نیات پلید آنان و مبارزه با آنها بمراتب سختتر از دشمنان خارجی و شمشیر بهدستبود; ولی به حول قوه الهی شیعیان بیدار و هوشیار، بخوبی این مرحله را پشتسر گذاشته و همه آنها را با همان روش منطقی رسوا کردند و شک و تردید ایجاد شده توسط آنان را از قلوب مردم زدودند.
وقتی که زندگانی نواب خاص را مطالعهمیکنیم،شواهد زیادی درباره این مطلب مییابیم. لیکن مقام، گنجایشذکرتفصیلیمواردومصادیق این موضوع را ندارد و لذا ما به دو مورد اکتفا میکنیم و برخی موارد دیگررادرشرححال نایبان خاص امام زمان ،علیهالسلام، گزارش خواهیم کرد.
2-1. «حلاج» که یکی از مدعیان دروغین نیابتبود و با حیل مختلف، مردمرافریبمیداد،چونمیخواست که در میان شیعیان از مقبولیتبالاتری برخوردار باشد، به «ابوسهل اسماعیلبن علی نوبختی» که از رهبران شیعه در آن زمان به شمار میرفت و از نفوذ فوقالعادهای در میان آنها بهرهمند بود، نامهای نوشت و به او پیغام داد که من وکیل حضرت صاحبالزمان هستم و از طرف امام غایب مامورم که به تو نامه بنویسم که هرگونه نصرت و یاری خواستهباشی برای تو آشکار سازم تا مطمئن شوی و در نیابت من تردید نکنی!
ابوسهل هم به وی پیغام داد که من در مقابل آن همه معجزات و کرامات که از تو به ظهور رسیده، فقط موضوعمختصریراپیشنهادمیکنم، و آن این است که: من گرفتار محبت کنیزکان هستم و به ایشان عشق میورزم و عدهای از آنان را در تملک; دارم و قادر به چیدن میوهای از بستان وصل ایشان نیستم و اگر هر جمعه موی خویش را به خضاب رنگین نسازم، پیری من آشکار میگردد و کنیزکان از من دور میشوند و از این جهتسخت در زحمت میباشم. اگر کاری کنی که از رنجخضاب رها شوم و موی سفید من سیاه گردد، دست اطاعتبه سمت تو دراز میکنم و با تو هم عقیده میشوم و از مبلغین مذهب تو شده و اموالم را در راه تو صرف مینمایم. وقتی حلاج به اشتباه خود پی برد که با چه کسی مکاتبه کرده است، از او منصرف شد و جوابی به او نداد.
ابوسهل بعد از آن، در هر محفلی به عنوان مسخره این داستان را نقل میکرد و اسرار او را فاش مینمود و این قصه باعث نفرت عموم مردم از او گردید. (11)
2-2. «ابو الحسن علی بن سنان موصلی» از پدرش روایت میکند که :«هنگامی که امام حسن عسکری ،علیهالسلام، وفات یافت، جماعتی از قم و جبل، با اموال زیادی که مرسوم بود، آمدند و از رحلت آن حضرت اطلاع نداشتند; وقتی به سامرا رسیدند، جویای حال امام حسن عسکری ،علیهالسلام، شدند. به آنها گفته شد که: حضرت وفات کرده است. پرسیدند: وارث او کیست؟ گفتند: وارث او جعفر، پسر امام هادی،علیهالسلام، است (یعنی، جعفر کذاب). پرسیدند: او کجاست؟ گفتند: او اکنون برای تفریح، سوار قایقی شده و در دجله به میگساری مشغول و جمعی از خوانندگان و نوازندگان برایاوخوانندگیونوازندگیمیکنند.
وقتی که آنها، این حرفها را شنیدند، با خود گفتند: این اعمال اوصاف امام نیست. بعضی از آنها گفتند: این اموال را برگردانده و به صاحبانش مسترد میداریم. ولی «ابوالعباس احمدبن جعفر حمیری قمی» گفت: نه ! صبر میکنیم تا این مرد برگردد و کاملا درباره او تحقیق میکنیم.
وقتی جعفر برگشتبه وی سلام نموده و گفتند: سرور ما! ما مردمی از اهل قم هستیم و جماعتی از شیعه و غیر شیعه نیز با ما هست، اموالی را برای امام حسنعسکری،علیهالسلام، آوردهایم. جعفر پرسید: آن اموال اکنون کجاست؟ گفتند: نزدماست. گفت: آنها را پیش من بیاورید. گفتند: این اموال داستانی دارد. گفت: آن داستان چیست؟ گفتند: این اموال از شیعیان جمع شده و هر دو یا سه دیناری از آن یک نفر است، که اینها را جمعکرده و در کیسهای گذاشته و سرآن کیسهرا مهر و موم نمودهاند. و رسمچنین بوده که ما هر وقت مالی را خدمت امام حسن عسکری، علیهالسلام، میآوردیم مقدار اموال را بهطور معین بیان میکرد و سپس هر اندازه آن، مال چه کسی بود، نام میبرد و نقش سکهها را هم بیان میفرمود. جعفر گفت: شما دروغ میگویید و چیزی را (علم غیب) به برادرم، نسبت میدهید که در وی نبود. وقتی آنها سخنان جعفر را شنیدند، به یکدیگر نظر افکندند، باز جعفر گفت: اموال را به من تحویل بدهید. آنها گفتند: ما اجیر و وکیل صاحبان این اموال هستیم و آن را جز با نشانههایی که به وسیله آن امام را میشناسیم، به کسی تسلیم نمیکنیم. اگر تو امام هستی، آن نشانهها را بیان کن والا ما آن را به صاحبانش برمیگردانیم تا هر گونه صلاح دیدند عمل کنند. جعفر نزد خلیفه رفت و از آنها شکایت کرد، وقتی خلیفه آنها را احضار کرد; گفت: اموالی را که با خود آوردهاید به جعفر بدهید. آنها گفتند: ما مردمی هستیم که اجیر و وکیل صاحبان این اموال هستیم، و صاحبان آن هم، به ما دستور دادهاند فقط به کسی بدهید که با نشانه و دلیل استحقاق خود را در اخذ آن، ثابت نماید; چنانکه با امام حسن عسکری، علیهالسلام، نیز به همین گونه رفتار میکردیم.
خلیفه پرسید: علامتی که در امام حسن عسکری ،علیهالسلام، بود، چیست؟ آنهاگفتند: امام دینارها و صاحبان آن و نوع و مقدار اموال را (قبل از تسلیم) بیان میداشت، وقتی این نشانهها را میگفت، ما هم اموال را به وی تسلیم مینمودیم. بارها به حضورش میرسیدیم و همین علامت و دلیل را از او مشاهده میکردیم. اکنون آن حضرت رحلت فرموده، اگر این مرد جانشین اوست، مانند برادرش علائم و نشانههای این اموال را بگوید تا به او تسلیم نماییم; و گرنه به صاحبانش برمیگردانیم. هنگامی که جعفر این را شنید، به خلیفه گفت: اینها مردمی دروغگو هستند و بر برادرم دروغ میبندند و آنچه آنها درباره او معتقدند، علم غیب است (که جز خدا نمیداند) خلیفه گفت: اینها فرستادگان مردم هستند و ماعلی الرسول الا البلاغ.
جعفر از حرف خلیفه مات و مبهوت ماند و جوابی نداد. سپس آنها از خلیفه خواستند کسی را همراه آنها بفرستد که تا بیرون شهر آنها را بدرقه کند، خلیفه هم راهنمایی همراه آنان فرستاد که تا بیرون شهر آنها را مشایعت کند; هنگامی که از شهر دور شدند، ناگاه جوان زیبایی را دیدند که به نظر خدمتکار و خادم میرسید، جوان زیبا صدا زد: ای فلانی پسر فلانی و فلانی پسر فلانی! دعوت مولای خودتان را بپذیرید. آنها پرسیدند: آقا و مولای ما توهستی؟ گفت: خیر! من خادم مولای شما هستم، با من بیایید تا به خدمت او برویم.
آنها هم با او رفتند تا وارد خانه امام حسن عسکری ،علیهالسلام، شدند. دیدند فرزند آن حضرت، قائم، علیهالسلام، مانند پاره ماه، در حالی که لباس منبری پوشیده، روی تختی نشسته است.آنهابه وی سلام کردند و او هم جواب داد. سپس فرمود: تمام اموالی که آوردهاید، فلان مقدار است. سپس مشخصات آورندگان ومقدار اموالی را که همراه آنان بود، بیان کرد.
آنگاه اوصاف لباسها و توشهها و چهارپایانی که داشتیم، بیان فرمود. در برابر امام ،علیهالسلام، به سجده افتاده و شکر خدا کردیم و زمین جلو روی امام را بوسه زدیم. سپس سؤالاتی که داشتیم، نمودیم و اموالی را که آورده بودیم تسلیم کردیم و حضرت به ما دستور داد: بعد از این اموال را به سامرا نیاورید و فرمود: شخصی (وکیلی) برای شما در بغداد تعیین میکنم که اموال را به او بدهید و گرفتاریهای خود و نامهها را به او داد. و به وسیله او با من تماس گرفته و مشکلات خود را برطرف نمایید. آنگاه هیات قمیها از خدمت امام ، علیهالسلام، مرخص شدند و بیرون رفتند. (12)
پینوشتها
1. سوره آل عمران(3)، آیه 141.
2. الحرالعاملی، محمدبن الحسن، اثباةالهداة، ج 6، ص 39، ح 107.
3. الصدوق، محمدبن علیبن الحسین، کمالالدین و تمامالنعمة، ج 1، ص 302 حدیث 11.
4. سلیمان، کامل، یومالخلاص، ص 150، به نقل از: الیزدی الحائری، علی، الزامالناصب فی اثباتالحجةالغائب، ص 67.
5. همان، ص 156، به نقل از: الصافی الگلپایگانی، لطفالله، منتخبالاثر فیالامام الثانی عشر، ص 205.
6. تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم ، علیهالسلام، ص 134، به نقل از:
javed ilA. Op.cit.Indr lsam ,(1939)212
7. همان، ص 135.
8. الطوسی، محمدبن الحسین، الغیبة، ص 347.
9. سلیمان، کامل، همان، ترجمه علیاکبر مهدیپور، ج 1، ص 266.
10.المسعودی، علیبن الحسین، اثباةالوصیة لعلیبن ابیطالب، ص 231.
11. الطوسی، محمدبن الحسن، همان.
12. الصدوق، محمدبنعلیبنالحسین، همان، ج 2، ص 476، ح 27.(این حدیثبا استفاده ازکتاب«مهدیموعود»ترجمهشده است).
برگرفته از سايت :المهدويه