به نام خدا
در اين مجال دربارة «معرفتالامام» گفت وگو ميكنيم تا جايگاه معرفت امام و راه رسيدن به معرفت و آثار معرفت امام را بيان نماييم. اساساً ما يك تلقي ظاهري از معرفت امام داريم كه همان معرفت جسماني امام و خصوصيات ظاهري آنهاست.
اما بحث اصلي اين است كه معرفت واقعي امام چيست و چگونه واقع ميشود و چه ضرورتي دارد، و آثار و بركات اين معرفت كدامند؟
لازم است قبل از ورود به اين بحث، ابتدا بحث «معرفت شناسي» مورد دقت قرار گيرد تا روشن شود كه اساساً معرفت چيست و چگونه حاصل ميشود؟
آيا معرفت يك جريان جبري و عليتي است يا يك جرياني است كه اختيار انسان در آن نقش دارد؟ تا اين قضاوت را بهدست بدهيم كه از جمله در معرفت امام و يا در معرفت به ساحت مقدس خداي متعال آيا اختيار انسان و نوع عملكرد ارادة او در كيفيت معرفتش حضور دارد يا خير؟ لذا بر اساس معارف ديني انسان مومن و انساني كه عبادت را اختيار ميكند، به يك معرفتهايي دست مييابد در حالي كه انساني كه اهل عبادت نيست، از آن معرفتها محروم ميشود. اينها بحثهاي پردامنه اي است كه در مبحث معرفتشناسي بايد طرح شود.
1. ضرورت معرفت امام
در باب ضرورت معرفت امام كه در روايات و آثار ما مطالب بسيار فراواني موجود است. اين روايت نبوي معروف را ـ كه فريقين (شيعه و اهل سنت) شايد به حد تواتر نقل كردهاند ـ همه مكرر شنيدهايد كه آن حضرت (ص) فرمودند:
من مات و لم يعرف إمام زمانه مات ميتةً جاهليةً.1
اگر كسي از دنيا برود و امام خودش را نشناخته باشد، او به مرگ جاهلي مرده است.
يعني دو نحوه مردن متصور است: يكي مردن زمان جاهلي و ديگري مردن دورة نبوت نبي اكرم(ص) كه دورة حيات معنوي بشر است. انساني كه بميرد و امام زمانش را نشناسد مردن او مردن جاهليت است. البته حيات و مردنش هر دو جاهلي است. اما اينكه چرا فقط بر مسئله مرگ تكيه شده، و نسبت به جنبة حيات اشاره نشده است، نكات متعددي دارد؛ شايد يك نكتهاش اين باشد كه اين انسان گويا در عصر قبل از بعثت مرده و اصلاً بعثت را درك نكرده است. يعني دورة حياتش را در دورة قبل از بعثت گذرانده و از بعثت و نبوت حضرت بهرهمند نشده است. اين يك معناي ظاهري است كه از اين روايت به خوبي استفاده ميشود.
اما معاني دقيقتري نيز دارد كه طبق اين معناي از روايت، اساساً ما دو نوع موت و دو نوع حيات داريم: «موت جاهلي» و «موت معنوي» و نيز «حيات جاهلي» و «حيات معنوي». يعني انتقال انسان از اين دنيا ميتواند بر اساس يك حيات معنوي يا انتقال جاهلانه باشد؛ كسي كه تحت ولايت نبي اكرم(ص) رشد ميكند، به يك حيات و موت ديگري ميرسد. لذا انسان اگر به معرفت امام نرسد، به آن موت و حيات نميرسد. البته ظاهر روايت همان است كه بيان شد كه گويا شخص بهرهاي از اسلام و دين نبرده است. اما وقتي در مضمون آن دقت مي كنيم از آن استفاده ميشود كه انسان مؤمن كه تحت ولايت نبي اكرم(ص) زندگي ميكند ـ به يك مرتبه و درجهاي ميرسد كه مرگ او هم مثل حياتش متحول ميشود و او نوع ديگري از مرگ را دارد. مرگ براي او انتقال به مراحل كامل تر و جامع است و لذا انساني كه به ولايت انبيا روي ميآورد، تلقي او از مرگ با انساني كه رو به ولايت نميآورد متفاوت است. مرگ انسان دومي بر اساس نگاه خودش به منزلة نيستي اوست؛ به تعبير ديگر مرگ براي او خط تقاطع همة اهداف و آرزوهايش ميباشد. در حالي كه مرگ مؤمني كه با دعوت انبيا آشنا و همراه شده، طريق او به مقاصد عالي و رفيع است؛ به گونهاي زندگي ميكند كه با مرگش به درجات بالا ميرسد. لذا مشتاق مرگ هم ميباشد. به هر حال معرفت امام كليد بهرهمندي از دعوت و نبوت نبي اكرم(ص) است.
البته مطالب زيادي ذيل اين روايت نوراني بيان شده كه شايد يكي از آن نكات اين باشد: از آنجايي كه ديگران مانند فراعنه و سردمداران حيات مادي نسبت به حيات دنيايي انسان ادعا دارند لذا به بشر وعده ميدادند و سعي ميكردند آن وعدهها را محقق كنند؛ جامعههاي آرماني را به تصوير ميكشيدند ولي نسبت به موت انسانها هيچ ادعايي نداشتهاند. انبيا نه تنها موت انسانها را هم متحول ميكردند بلكه مهمترين دعوت آنها تحول در موت و بعد از موت بوده است. كسي كه به امامش راه پيدا ميكند موتش متحول ميشود در حالي كه مكاتب غير اسلامي هيچ ادعايي نسبت به اين امر ندارند. يعني واقعاً مرگ كساني كه در دورة مدرن زندگي ميكنند با كساني كه در دورة جاهليت زندگي ميكردند يكي است. حتي حياتشان چندان تفاوت ندارند، يعني فرق نميكند كه جاهليت، جاهليت مدرن و يا كهنه باشد؛ فرق نميكند كه در كاخها زندگي كند يا در كپرها؛ فرق نميكند با هواپيما سفر كند يا با قاطر. چون اينها انسان را به حيات و علم و معرفت نميرساند. ولي بر فرض بگوييم آنها عقب افتاده بودند و اينها پيشرفت كردهاند يا آنها جاهل بودند و اينها عالم هستند، اين به نوع زندگي آنها بر ميگردد اما نحوة مرگشان يكسان ميباشند؛ يعني تفاوتي در موت اين دو گروه وجود ندارد، چنانچه از اول تاريخ تا كنون همه به يك نحو مردهاند. حال انسان اگر امام خود را نشناسد آنگونه ميميرند. گويا مرگ انسان بايد مرگ خاصي باشد كه مبدأ حيات، رشد و شكوفايي او بشود و اين در شعاع معرفت امام اتفاق ميافتد؛ يعني در مرگ انسان نيز تحول پيدا ميشود و انسان در شعاع معرفت امام با موت خودش به حيات ميرسد. لذا به نظر ميرسد تأكيد روايت بر همين مطلب است.
2. آثار معرفت امام
به هر حال در معارف و فرهنگ شيعه، معرفت امام از ضروريات بوده و آثار و بركات فراواني نيز نسبت به آن بيان شده است. مثلاً در اصول كافي بابي است تحت عنوان: «وجوب معرفت الإمام» كه در آن روايات فوقالعادهاي آمده است و مجموع اين روايات دلالت ميكند كه معرفت امام شرط معرفت الله است.
معرفت امام طريق معرفت الله: در ذيل آيه شريفه:
ما خلقت الجنّ والإنس إلّا ليعبدون.2
جن وانس را جز براي آنكه عبادت كنند نيافريدم.
مرحوم فيض از حضرت سيدالشهدا (ع) روايتي را نقل ميكند كه آن حضرت به اصحاب خود فرمودند:
اي مردم، همانا خداوند -كه يادش بزرگ باد- بندگان را نيافريد مگر براي آنكه او را بشناسند و هنگامي كه او را شناختند، او را بپرستند و هنگامي كه او را پرستيدند از پرستش غير او بي نياز شوند.3
معرفت، عبوديت، استغناي از شرك؛ گويا اين سه چيز اهداف خلقت هستند. يعني خداي متعال انسان را براي معرفت آفريده كه اثر معرفت، عبوديت و اثر عبوديت هم استغنا از عبادت غير است. كسي كه به مقام توحيد راه پيدا ميكند استغناي از توجه به غير در او پيدا ميشود.
آنگاه از حضرت سؤال شد كه: آن معرفت الهي (كه خلقت به خاطر آن است و ثمرة اين معرفت عبوديت است به گونهاي كه انسان تا به اين مقام معرفت نرسد به مقام عبوديت راه پيدا نميكند) چيست؟ حضرت فرمودند:
[يعني] شناخت اهل هر زماني امامشان را كه اطاعتش بر آنان واجب مي باشد.
يعني اگر مردم هر زمان امام زمان خودشان را بشناسند، با اين معرفت به معرفت خداي متعال راه مييابند. به تعبير ديگر از طريق معرفت امام معرفت الله تحقق پيدا ميكند.
مراتب و درجات معرفت امام: اين معرفت ـ كه طريق معرفت الله است ـ به نظر ميرسد درجاتي دارد كه مرتبة مطلوبش «معرفت بالنّورانيّة» (شناخت به نورانيت) است؛ يعني كسي كه مقام نورانيت امام را درك نكند، معرفت مطلوب را به دست نياورده است. معرفت به خصوصيات جسماني ائمه(ع) اگر به معرفت نورانيت و حقيقت امام ختم نشود، آن معرفت گاهي رهزن انسان نيز ميشود. چه بسيار دشمناني كه در كنار ائمه(ع) زندگي ميكردند و به عكس به جاي تسليم و تولّي، بر غرور و كبر و استكبار آنها افزوده شده است. لذا خودشان را همسنگ ائمه(ع) تلقي ميكردند يا حتي ادعاي سبقت داشتند. به همين خاطر بوده كه گاهي كه فقط معرفت جسماني برايشان حاصل ميشده اين گونه تلقي ميكردند كه معرفت امام همين است؛ لذا احساس ميكردند كه اگر همين شخصيت جسماني است، لزوم ندارد كه ما اين قدر از او تبعيت كنيم و خشوع و خضوع تام در مقابل او داشته باشيم! حتي ابليس هم يك جهت سجده نكردنش همين بود كه باطن نوراني خليفة الله و آن روح الهي را كه در او دميده شده بود نميديد و لذا گفت:
خلقتني من نارٍ و خلقته من طينٍ.5
مرا از آتش آفريدي و او (انسان) را از گِل آفريدي.
محجوب بودن، مانع از تبعيت ابليس شد. اينكه اين همه تأكيد شده ما نسبت به ائمه(ع) معرفت پيدا كنيم آن هم در حد «زيارت جامعهكبيره»6 يك نكتهاش همين است كه انسان تا آن معرفتها برايش حاصل نشود، به آن درجات از خضوع و خشوع كه طريق قرب اليالله است، به راحتي دست نمييابد.
معرفت الله طريق عبادت:ابوحمزه از حضرت امام باقر(ع) روايت مي كند كه فرمودند:
[تنها آن كسي خدا را مي پرستد كه خدا را بشناسد، اما آنكه خدا را نمي شناسد، چنين پرستشي كاملاً در ضلالت است.]
حقيقت عبوديت از آن كسي است كه معرفت الله پيدا كرده است؛ ولي اگر به مقام معرفت نرسيده و در تاريكي و ضلال خدا را عبادت ميكند، در واقع عبادت خدا واقع نميشود. گوهر عبادت و عبوديت يك گوهر ارزشمندي است كه به راحتي و به ارزاني به دست كسي نميرسد، و فقط تابع معرفت است.
ماهيت و حقيقت معرفت الله: مي گويد به امام(ع) عرض كردم: آن معرفتي كه عبوديت را محقق ميكند (معرفت خدا) چيست؟ آن حضرت فرمودند:
[تصديق خداي عزوجل و تصديق رسولش(ص) و ولايت علي(ع) و اقتداي به او و امامان هدايت(ع) [و پذيرفتن آن حضرات به امامت] و برائت و بيزاري جستن به خداي عزوجل از دشمنشان؛ بدين ترتيب خداوند عزوجل شناخته مي گردد.9]
طريق معرفت اينهاست. اگركسي خيال كند با برهان و استدلال خداشناس ميشود و مقام معرفتي كه عبوديت ايجاد ميكند برايش حاصل ميشود، اين گونه نيست. معرفت الهي وقتي واقع ميشود كه خدا و رسول را تصديق كند و موالات نسبت به ائمه هدات معصومين(ع) و برائت نسبت به دشمنان آنها داشته باشد. تا اين تولي و تبري در انسان شكل نگيرد و مقام تصديق نسبت به خدا و رسول حاصل نشود، اين مقام معرفت الله حاصل نميشود. پس معرفت يك امر بسيط و ساده نيست كه هر كسي بر وجود خدا و توحيد استدلال و برهان اقامه كرد، او به مقام معرفت رسيده است. البته نه اينكه آنها لازم نيست آنها براي مقام «احتجاج» لازم است ولي معرفت غير از آن است. همچنين در روايت ديگري آمده است:
بنده، مؤمن نيست جز آنكه خدا و رسولش وهمة امامان و امام زمانش را بشناسد و به سوي او رد نمايد و تسليم [امر] او باشد.10
ايمان مقوم به اين اركان است. در روايت ديگري راوي از امام باقر(ع) روايت مي كند كه فرمودند:
تنها كسي خداوند عزوجل را مي شناسد و او را عبادت مي كند كه خدا را مي شناخته و امامش از ما اهل بيت را بشناسد و هر كس خداوند را نشناسد و امام از ما اهل بيت را نشناسد، به خدا سوگند، در اين صورت كاملاً غير خدا را در ضلالت، شناخته و مي پرستد.11
كسي كه به اين مقام نرسيده، غير خدا را عبادت ميكند؛ خيال ميكند خشوع در مقابل خدا دارد. البته به اين مطلب خواهيم پرداخت كه طريق سجده در مقابل خداوند از تسليم بودن به ولايت الله عبور ميكند. لذا تا مقام معرفت حاصل نشود، عبادت حقيقي واقع نميشود. صرف صورت عبادت، عبادت نيست. و الا شيطان هم اين را داشته است. اگر حقيقت خضوع و خشوع در مقابل خداي متعال در مناسك عبادت جاري شد، آن عبادت است كه انسان را به مقام عبوديت ميرساند و اين حقيقت خشوع و خضوع جاري نميشود مگر در كساني كه از طريق «ولي الله» به عبادت خداي متعال روي ميآورند.
3. معرفت به نورانيت و مراتب آن
حال سؤال بعدي اين است كه اين معرفت به نورانيت چه معرفتي است و چگونه حاصل ميشود؟
بنا بر آنچه از روايات استفاده ميشود، باطن و حقيقت ائمه(ع) حقيقت نوراني است كه خداي متعال در آغاز خلقت آفريده و خلقت با آنها آغاز شده است و آنگاه اين حقيقت نوراني را به تناسب در عوالم مختلف تنزل داده و لذا در عوالم مختلف حضور داشتهاند از جمله اين حقيقت نوراني در عالم دنيا تنزل پيدا كرده است:
في بيوتٍ أذن الله أن ترفع و يذكر فيها اسمه.12
[آن نور هدايتگر الهي] در خانه هايي است كه خداوند اجازه داده است تا رفعت يابند و نام او در آنها ياد شود.
معرفت مقام نورانيت ائمه(ع): حال معرفت به نورانيت يعني درك اين حقيقتهاي نوراني كه خداوند در باطن ائمه(ع) قرار داده و اين حقيقت را نازل كرده است كه خود درك اين معرفت هم درجاتي دارد. يعني درجات نورانيت آنها درجات متفاوتي است. اين يك نور تنزل پيدا كرده اي است كه در عوالم مختلف تنزل پيدا كرده و طبيعتاً متناسب با تنزلاش درجاتي دارد. از اين طرف سير معرفتي و سير صعودي ما هم در مقام معرفت يك سير نسبت به درجات و مراتب آنهاست كه در اين بخش به آن اشاره ميكنيم .
ائمه(ع) نور الهي در همة عوالمند: ابو خالد كابلي از امام باقر(ع) روايتي را نقل ميكند كه در آن از امام(ع) دربارة يك آية شريفه سؤال شده كه خداي متعال در آن آيه دستور فرموده است:
فآمنوا بالله و رسوله و نور الّذي أنزلناه؛13
كه اين دستور هم بعد از آن نكته اي است كه خداي متعال بيان ميفرمايد:
زعم الّذين كفروا أن لن يبعثوا قل بلي و ربّي لتبعثنّ ثمّ لتنبّئنّ بما عملتم و ذلك علي الله يسير فآمنوا با لله و رسوله و نور الّذي أنزلناه .14
كفار يك گمان باطلي دارند و آن اين است كه برانگيختني در كار نيست و زندگي آنها به همين دنيا ختم ميشود. به آنها بگو: هم برانگيختن است و هم شما با كردههاي خودتان مواجه خواهيد شد؛ بنابراين شما ادامه وجودي خودتان را انكار نكنيد، بلكه خودتان را اصلاح كنيد و راه خودتان را بيابيد. به جاي انكار خود و ادامه وجوديتان -كه بگوييد خبري نيست و اين قول منتهي به انكار ربوبيت خداي متعال مي شود- به خدا و رسول و اين نوري كه نازل كرديم، ايمان بياوريد.
به نظر ميرسد اين آيه مراتب سير انسان را توضيح ميدهد و ميگويد شما به جاي انكار خودتان، رو به سوي اين نور بياوريد تا مراتب راه را ببينيد و بتوانيد سالك در مراتب اين راه بشويد. آن نور حقيقي كه ما از عوالم بالا تنزل داديم، مسير شما را روشن كرده است. شما به جاي اينكه خودتان و راهتان را انكار كنيد، رو به سوي اين نور بياوريد تا راه خودتان را ببينيد و در شعاع اين نور بتوانيد سير كنيد. راوي از حضرت پرسيد، يابن رسول الله(ص) مقصود از «نور» در اين آية شريفه چيست؟ آنگاه حضرت با چند قسم موكد بيان فرمودند:
اي اباخالد، اين نور، به خدا سوگند، ائمة آل محمد(ع) مي باشند؛ تا روز قيامت.16
تا روز قيامت، همين يك نور بيشتر نيست. گمان نكنيد كه اين نورها مقطعي هستند و انوار ديگري هم هستند كه تنزل پيدا ميكنند. تا روز قيامت و تا اينكه خلقت اين عالم به پاست، آن نوري كه خداوند متعال در اين عالم نازل كرده، جز اين نيست.
روشن است كه اين ناظر به مرتبة نورانيت ائمه(ع) است. اين حقيقتهاي نوراني در عالم بالا بوده و خداي متعال اين نور را تنزل داده است.
سپس تعبير دوم امام(ع) اين است:
وايشان، به خدا سوگند، [همان] نور الله هستندكه در آسمان ها و زمين است.17
كلمة نور در اين آية شريفه معرّف به «الف و لام» است؛ امام(ع) الف و لام را برداشته و به جاي آن مضاف اليه گذاشتهاند.
«النور» تبديل به «نورالله» شده است. ائمه(ع) نورالله هستند؛ نور الهي كه خداي متعال آن را نازل نموده است. اين ائمه(ع) نور الله در همة عوالم وجود هستند؛ يعني اگر عالم نوراني و روشن به نور حضرت حق است، اين نور الهي كه تنزل يافته و همة عوالم منور به اين نور است، نور ائمة هدات معصومين(ع) است. پس اولا،ً نور تا روز قيامت آنها هستند. ثانيا،ً نورالله هستند. ثالثاً، نورالله در همة عوالم هستند. اگر انبياي الهي نيز انواري بودند كه به جوامع خودشان نورانيت دادند و قلوب جوامع و امم خودشان را نوراني كردند، آنها مرتبه اي از نورانيت ائمه هدات معصومين(ع) بودند.
سپس آن حضرت(ع) نكتة دقيقي را بيان فرمودند كه اين نكته بيشتر مورد نظر ماست.
حصول معرفت، رفع حجب و هدايت يافتن در شعاع نور امام: امام(ع) آنگاه فرمودند:
[به خدا سوگند اي اباخالد، حقاً نور امام در قلب هاي مؤمنان از خورشيد تابان در روز تابناك تر است.]18
اگر كسي به مقام ايمان رسيد، نور امام در قلب او (مؤمن) از خورشيد در روز روشن تر است، و ابهام و حيرت از او برداشته ميشود. لذا تلقي من اين است، كسي كه به مشاهدة ملكوت عالم هم ميرسد و ميتواند عوالم را ببيند، حيرتهايش برداشته ميشود و به يقين ميرسد؛ و اين به واسطة همين نورانيت است. اين نور است كه تجلي ميكند و بعد حجابها با همين نور برداشته ميشود. حتي حجب نور هم با اين نور برداشته ميشود. اين نورانيت است كه بايد در قلب تجلي كند كه به ميزان تجلي آن، حجب نور برداشته ميشود.
اينكه در آية ديگري از قرآن، خداي متعال در ماجراي حضرت ابراهيم خليل(ع) بيان ميكند كه:
و كذالك نُري إبراهيم ملكوت السّموات و الأرض و ليكون من الموقنين فلمّا جنّ عليه الّليل رأي كوكباً قال هذا ربّي.
ديدن قمر و شمس را در چند سطح ميتوان معنا نمود؛ يك سطح از معنايش همين است كه به باطن آيات اشاره دارد كه بر اساس آن، هم ستاره، هم شمس و هم قمر به ائمة هدات معصومين(ع) تفسير شده است، و آيات ديگر:
بعلاماتٍ و بالنّجم هم يهتدون.
و الشّمس و ضحيها و القمر إذا تليها.
به ائمه هدات معصومين(ع) تفسير شده، كه هدايت با نورانيت آنها حاصل ميشود. در تفسير آية:
الله نور السّموات و الأرض19؛
[خداوند نور آسمان ها و زمين است.]
گفته شده است:
يعني براي اهل آسمان و اهل زمين هدايت كننده است.20
زيرا هدايت به نور الهي است، همچنين؛
مثل نوره كمشكوةٍ.21
[يعني] نور الهي كه همة عوالم را هدايت ميكند، و در قالب يك مشكاتي تمثل پيدا كرده، به انوار پاك چهارده معصوم(ع) تفسير شده است.
بنابراين آن ستارهها آن شعاعهاي نوراني اند،كه همة هدايتها در عوالم به وسيله آنهاصورت مي گيرد؛ هر كسي بخواهد راه بيابد در ضلال است، فقط با نور ستاره و ماه و خورشيد راه پيدا ميكند. البته معناي ظاهري آيه اين است كه حضرت با كفار محاجه ميكرد، ولي معناي باطني آيه شايد اين است كه حضرت ابراهيم به دنبال انوار ميگشت و ميخواست با اين انوار هدايت بشود. البته اينها ناظر به مراتب نورانيت و مراتب سير ايشان است،كه شايد اين اختلافي هم كه در روايات است ناظر به اختلاف سير ارباب معرفت باشد،كه گاهي در قالب ستاره و گاهي در قالب ماه و گاه خورشيد است. لذا برخي به عنوان يك معرفت محتمل اين چنين گفتهاند كه اين ناظر به مراتب سير باطني است كه فرد در مراتب سيرش، درجاتي از نورانيت آنها را دريافت ميكند.
براي درك اين معنا لازم است دقت شود كه اينها انوار الهي هستند، اينها ستاره و ماه خورشيد عالم اند و همه هدايتها به وسيله آنها واقع ميشود. و حضرت ابراهيم(ع) هم به همين وسيله هدايت شد؛ يعني حضرت به وسيله اين انوار به سمت خداي متعال هدايت شد، تا به آن حقيقت محض رسيد كه شهود حقيقت نوراني نبي اكرم(ص) و اميرالمومنين(ع) بود كه از اين طريق متوجه به حضرت حق شد، و بيان نمود:
إنّي وجّهت وجهي للّذي فطر السّموات و الأرض حنيفاً و ما أنا من المشركين.22
آن مرتبه اي از توجه بعد از سير در اين مراتب است. اين مراتب از معرفت به نورانيت بايد حاصل بشود؛ بعد از اينهاست كه انسان متوجه ميشود كه آن مرتبه از توجه هم خودش توجه به وجه الله است؛
وجه الله الّذي إليه يتوجّه الأولياء.23
[وجه خدا كه اوليا به سوي آن توجه مي نمايند.]
طريق وجه الله واقع ميشود. وقتي انسان به آن وجه اتمّ روي آورد و حقيقت و جه اتم مشهود شد، آنگاه توجه به حضرت حق واقع ميشود.
تحليل مقام نورانيت بر دو قسم است: يك تحليل، تحليلي است كه ما بر اساس ادراكاتي كه از عالم داريم انجام مي دهيم؛ شروع به بحث كردن ميكنيم و براي خودمان يك صورتهايي هم درست ميكنيم و احياناً ممكن است كه از طريق هدايتهاي باطني هم يك چيزهايي براي ما حاصل بشود. ولي يك مرتبه اش اين است كه انسان بايد حركت كند تا به آن نورانيت برسد، آنگاه است كه ميفهمد آن نورانيت چيست. به ميزاني هم كه انسان سير كند، درجات نورانيت برايش مشهود ميشود؛ يعني ممكن است در قدم اول خيال كند حقيقت انوار را ميبيند، بلكه بالاتر ممكن است وقتي جلوة اول حضرت امير(ع) را ديد بگويد خود خدا را ديدم؛ بعد هم ادعا كند كه حضرت امير(ع) خداست.
مرتبه نازلة درك از نورانيت همين نورانيت ظاهري است كه انسان به كلمات ايشان پيدا ميكند؛ وقتي انسان كلمات معصومين(ع) را ميخواند واقعاً نوراني ميشود مگر اينكه انسان كاملاً بيگانه باشد و نتواند با همين مراتب ظاهري فهم برقرار كند كه در اين صورت هيچ بهرهاي نخواهد برد؛ مانند اهل عناد. همة قرآن نور است، از عالم بالا تا پايين نور است، جلوه هاي ظاهريش هم نور است. لذا در روايت هست خانه اي كه قرآن در آن تلاوت ميشود براي ملكوتيها مانند ستاره ميدرخشد. آنهايي كه اهل اين انوار هستند آن را ميبينند. در همين عالم دنيا، آنهايي كه اهل سير معنوي هستند، نورانيت قرآن را ميبينند. ولي كسي كه دنبال بازيگري با قرآن است، به وسيله همين قرآن اضلال(گمراه) ميشود. اين گونه نيست كه هر كس به قرآن روي آورد، ولو بخواهد با قرآن بازيگري كند، هدايت بشود.
يضلّ به كثيراً و يهدي به كثيراً.23
[(خداوند) به وسيله آن (قرآن) تعداد زيادي را به گمراهي مي افكند و تعداد زيادي را هدايت مي كند.]
البته خداي متعال مي فرمايد:
و ما يضلّ به إلّا الفاسقين.24
كساني كه فسق و خروج از ولايت دارند، آنها با قرآن اضلال ميشوند. چون آنها ميخواهند با قرآن بازي كنند و قرآن به كسي اجازه نميدهد با آن بازي كند، و لذا با قرآن تاريك تر ميشوند و اين هم عين عدل است.يعني خداي متعال گمراه ميكند و گمراه كردنش عين عدل است، مانند آنكه عذاب ميكند و عذابش هم عين عدل است. كسي كه ميخواهد با نور الهي بازي كند طبيعي است با همين نور هم اضلال و گمراه ميشود.
نوراني شدن قلوب مؤمنين در شعاع نور امام: اين نوري كه خدا نازل كرده، اين نور در قلوب مؤمنين تجلي پيدا ميكند، ظهور در قلب پيدا ميكند. اين نور از نور خورشيد روشنتر است و قلب مؤمن نوراني ميشود؛ و در شعاع همين روشني است كه حجابها و حجاب عالم ملكوت و حتي حجب نوراني برداشته ميشود؛ لذا در ذيل آية «و كذلك نري إبراهيم…» نقل شده است:جابر بن يزيد جعفي ميگويد به امام صادق(ع) عرض كردم اين آيه يعني چه؟ حضرت به طرف بالا اشاره نمودند و سپس فرمودند:«يعني اين»26، و حجاب را از او برداشتند و در قلبش نورانيت ايجاد كردند به طوري كه در پرتو اين نور، حجاب ملكوت را هم كنار زد.
ملكوت مرتبهاي از مراتب باطن عوالم است كه در آنجا ادارة عالم اتفاق ميافتد. ما خيال ميكنيم كه خود باران ميبارد يا وقتي هوا گرم ميشود بعد آبها تبخير ميشوند آنگاه وقتي در دماي تقطير قرار ميگيرند، تبديل به باران ميشوند. اما ما نميبينيم قوانيني كه اينها را اداره ميكند، از عالم ملكوت است؛ يعني قوانيناش، ارادههاي ملكوتي است. يعني اين ارادههاي ملكوتي هستند كه عالم را اين گونه اداره ميكنند و آنها خود فاعلهاي مسخّر خداي متعال هستند، منتهي فاعلهاي مسخر مراتب دارند كه مرتبة ملكوت عالم يك مرتبه از فاعل مسخر است و پايينتر مرتبة پايينتري است.
به هر حال حضرت امام باقر(ع) در ادامة بياناتشان فرمودند:
به خدا قسم كه آنان (ائمه(ع)) قلوب مؤمنين را نوراني ميكنند.
پس نورانيت قلب، فعل ما نيست بلكه تنوير، فعل ولي الله و فعل امام است. به ميزاني هم كه قلب نوراني ميشود، حجب از او برداشته ميشود.
حجب نور را بعضي اين گونه توضيح داده اند كه حقيقت نور به نبي اكرم(ص) عطاء ميشود و آنگاه از طريق ايشان به همه ميرسد. اساساً آنچه از مجراي ايشان ميرسد، نوراني است و آنچه از مجراي دستگاه ابليس ميرسد، ظلماني است. گاهي در تلقي(دريافت) انوار و حقايق بين ما و نبي اكرم (ص) بين ما و حجت خدا واسطههاي فراواني است؛ يعني با واسطههاي فراواني ارزاق و خيرات، اعم از رزق علم و غير علم، به ما ميرسد. حال اين واسطههايي كه واسطة جريان و نزول رحمت خداوند بر ما هستند، اينها حجب نور هستند. لذا به ميزاني كه حجب نور برداشته ميشود، انسان به سرچشمههاي معرفت نزديك تر ميشود و ميتواند از سرچشمه بخورد. به عنوان نمونه يك ليوان آبي كه ما ميخوريم چقدر گشته تا از آن سرچشمه به دست ما رسيده است و احياناً در هر واسطهاي هم كه از آن گذشته يك محدوديتهايي پيدا كرده و آن صفا و باطن خودش را از دست داده است. البته تا آنجايي كه در حجب نور ميچرخد ظلماني نميشود ولي محدوديت پيدا ميكند؛ يعني نور نازل تر ميشود. ولي اگر انسان بتواند حجابها را كنار بزند آن نورهاي وسيع تر يا كلي تر و جامع تر را ميتواند تلقي و اسقا نمايد و بچشد و برخوردار بشود. منتهي اين امر تابع نورانيت قلب است. به ميزاني كه قلب انسان به شعاع نور امام-كه همان نور الله عزوجل است- نوراني ميشود، اين حجب برداشته ميشود.
امام باقر(ع) سپس مي فرمايند:
[تا آنكه ديدگان قلب ها حجاب هاي نور را بردرد و به معدن عظمت برسد و خداي عزوجل بين آنها و هر كس بخواهد حجاب قرار مي دهد، پس قلب هايشان تاريك وظلماني مي گردد.]26
خداي متعال بين آنها و كساني كه بخواهد حجاب مياندازد و در نتيجه قلوب آنها ظلماني ميشود. به تعبير ديگر اگر بين اين نور و قلبي حجاب شد، اين قلب ظلماني ميشود. به خاطر اينكه نور فقط «نورالله» است و «نورالله في السّموات و الأرض» هم فقط همين ائمة هدات معصومين(ع) هستند. بنابراين اگر قلبي محجوب از اين نور شد، انسان در هر مرتبه اي از مراتب سير باشد، در ظلمت است؛ چون فراتر از اين نور، نور ديگري نيست كه بگوييم حالا از اين نور به نور ديگري روي آورده است.
كيفيت حصول معرفت به نورانيت
بحث بعدي اين است كه معرفت به نورانيت چگونه حاصل ميشود، آيا اين معرفت با برهان و استدلال و با خواندن تاريخ به دست ميآيد؟ البته ممكن است اينها قسمت هايي از آن باشد و بي تأثير در معرفت نباشد، ولي طريق اصلي تحصيل معرفت به نورانيت در روايات به گونه ديگري بيان شده است. از جمله در روايات «كتاب الحجة» كافي در باب «معرفت الإمام» و باب «فرض طاعة الأئمة(ع)» اين روايات آمده است:
تسليم، تصديق، معرفت:در باب «معرفة الإمام و الرّد إليه» روايتي است كه توضيح ميدهد معرفت ائمه(ع) چگونه واقع ميشود.من آن روايت را اين گونه ميفهمم _البته ممكن است غير از اين هم معني بشود- ولي يكي از معاني روايت شايد اين باشدكه:
شما به مقام صلاح نميرسيد و صالح نميشويد تا معرفت پيدا كنيد و معرفت پيدا نميكنيد تا تصديق كنيد و تصديق نميكنيد تا به مقام تسليم برسيد.28
پس جريان معرفت از بستر ارادة انسان عبور ميكند. لذا معرفت چيزي نيست كه فقط با برهان و استدلال حاصل شود، بلكه معرفت مستند به ارادة انسان است؛ وبنابراين روايت، براي انسان بعد از تسليم، تصديق و معرفت حاصل ميشود؛ البته تسليم پايان راه نيست بلكه تسليم اول راه است؛ يعني حركت ما با تسليم آغاز ميشود.
تسليم، تطهير، معرفت: در روايت ديگري آمده است:
[به خدا سوگند، اي اباخالد، بنده اي ما را دوست نمي دارد و ولايت ما را نمي پذيرد، جز آنكه خداوند قلب او را تطهير مي نمايد و خداوند قلب بنده اي را تطهير نمي نمايد جز آنكه خود را تسليم ما نمايد و تسليم ما باشد، پس چنانچه تسليم ما شود،خداوند او را از حساب شديد به سلامت مي دارد و از فزع روز قيامت اكبر در امان مي دارد.]29
شرّاح اين روايت را دو گونه معنا كردهاند، يك معناي روايت اين است كه بگوييم، انساني ما را دوست نميگيرد مگر اينكه خدا قلبش را تطهير كند و خدا قلبي را تطهير نميكند مگر اينكه تسليم ما شود و مقام «سِلم» پيدا كند؛ يعني هميشه تسليم ماست تا اينكه به مقام سلم برسد. آنگاه اگر كسي اين مسير را طي كرد، نتيجة حب، تطهير و تسليم اين است كه انسان به مقام امنيت و سلم ميرسد. اين يك معناي روايت است كه بر اساس آن مقام سلم (سلم و سلامت در مقابل شدتها) زمينة گذر از شدايد قيامت است.
البته به نظر ميرسد اين(نتيجة نهايي) از باب مثال باشد؛(يعني) كسي كه در مقابل شدت حساب قيامت به سلامت بگذرد، او از بقية مراحل به سلامت خواهد گذشت. كسي كه از فزع روز قيامت -كه قرآن از آن به« فزع اكبر» ياد ميكند- در امان باشد، از ديگر فزعها به طريق اولي در امان است، و روشن است كه او از سكرات مرگ و شدايد و بلاهاي دنيا به راحتي عبور ميكند، در متن بلا در وادي ايمن است و هيچ رنجي نميبرد، بلا به او ضرر نميرساند، امنيتِ او را نميگيرد و او را ناامن نميكند، شدايد مرگ و برزخ و احوال عوالم بعد او را مظطرب نميكند. به نظر ميرسد رفع شدت حساب قيامت به عنوان مثال بيان شده است و الا همة شدتها و فزعها از انساني كه به مقام سلم در مقابل ولي خدا رسيده و هيچ مقاومتي ندارد، برداشته شده است.
من حدس ميزنم (ترتيب) مراتب از آن طرف(از انتها به ابتدا) است: چون حب و ولا، تطهير لازم دارد و براي تطهير، تسليم لازم است؛ پس آغاز از تسليم است و نه حب؛ حب مرتبه پاياني است. اگر كسي به مقام حب و ولا رسيد، او به باطن ولايت راه پيدا كرده است. ايمان همان مقام حب است و مقام حب بعد از مقام تسليم و تطهير است. انسان اول بايد تسليم بشود و سپس تسليم را ادامه بدهد تا به مقام سلم برسد. البته خود مقام سلم بركاتي دارد كه بركات آن، رسيدن به راحتي و امنيت است. ولي به همين ختم نميشود. انساني كه مقام سلم در مقابل وليّ خدا پيدا ميكند، حالا خداي متعال بر روي اين موجود داراي سلم، كار ميكند و او را تطهير ميكند. در روايت است كه:
وقتي ايمان مؤمن نيكو ميشود بلايش فراوان ميشود.30
عزيزي ميفرمود، وقتي خداي متعال با گيرة ايمان ميگيرد، سوهان بلاء را ميكشد و او را تطهير ميكند، و الا انسان فرار ميكند.بنابراين سلم فعل ماست؛ يعني مقام تسليم تا سلم، فعل ماست. وقتي كه انسان تسليم شد، او را تطهير ميكنند كه فعل خداي متعال است. و وقتي پاك شد به مقام حب و ولا ميرسد.
به نظر ميرسد اينها همان مراتبي است كه بايد سير بشود تا انسان به مقام معرفت به نورانيت برسد. اين حب و ولا، طريق جريان نور امام است. امام، انسان را نوراني ميكند كه خود حب و ولا نيز مرتبه اي از نورانيت است . اصلاً شايد حقيقت نورانيت همين جريان حب باشد؛ يعني ظهور نور امام همان مرتبة حب و نور ولا است كه در قلب مؤمن دميده ميشود.
معناي تسليم و نتيجه آن
سلم يعني اينكه انسان در همة مراتب وجود حتي در باطن خودش تسليم بشود و به مقام سلم برسد. يعني در باطن خودش هم مقاومت نداشته باشد. اگر او در مقابل حكم الهي حرج داشته باشد، او تسليم كامل ندارد . كما اينكه امام(ع) فرمودند:
[اگر قومي خدا را به يكتايي و بدون شريك بپرستند و نماز را به پا دارند و زكات را بپردازند و حج خانه [خدا] و روزه ماه رمضان را به جاي آورند اما در دل اعتراض كنند كه چرا خداي متعال و رسولش چنين يا چنان كرد، آنان با اين [اعتراض] مشرك مي باشند.]32
يا اينكه حتي در دلشان حرج نسبت به اين معنا پيدا كنند، يعني در دل اعتراض كنند كه چرا خداي متعال و رسولش چنين يا چنان كرد، او با اين اعتراض در دل مشرك شده است. سپس حضرت اين آية قرآن را تلاوت فرمودند:
فلا و ربّك لا يؤمنون حتّي يحكّموك فيما شجر بينهم ثمّ لا يجدوا في أنفسهم حرجاً ممّا قضيت و يسلّموا تسليماً.33
يعني در مقام قضاوت الهي تسليم محض باشند. پس حرج، ناشي از عدم تسليم است. اگر در قلب، مقام تسليم باطني حاصل شد، حرج باطني برداشته ميشود؛ چون حرج ناشي از اين است كه انسان در مقام باطن، تسليم نشده است. اين مقام سلم به نظر ميرسد همان مقامي است كه انسان به جايي ميرسد كه ايمان پيدا ميكند، آنگاه خداي متعال او را تطهير و بعد تنوير ميكند.
معناي تصديق و نتيجه آن
در روايت هاي ذكر شده اين گونه آمده بود كه انسان بتواند بعد از تسليم، تصديق بكند. شايد تصديق همان مرتبة تسليم باطني يا مرتبة بعد از تطهير است؛ يعني انسان تا تطهير نشده باشد هر چه سعي كند تسليم بشود نميتواند تسليم باشد. در او ريب و شك پيدا ميشود، نميتواند بفهمد كه اين پيغمبر خدا از عالم انوار با اختيار خود پايين آمده و آمده است كه به ميثاق خود عمل كند، همهاش عبادت و بندگي و خيرخواهي است؛ و جز رنج و خيرخواهي براي او نيست. نميتواند بفهمد همهاش خير محض و نورانيت است؛ نميتواند باور كند كه در سراسر زندگي پيامبر حتي يك نقطه كوچك تاريك وجود ندارد. آدمي كه تسليم نيست نميتواند تصديق بكند. مقام تصديق يعني اينكه انسان به جايي برسد كه هر كاري آنها ميكنند، آن را عين صدق و برابري با صدق بداند، و آن مقام صدق را در آنها درك بكند. و طبيعي است انساني كه نتواند تصديق كند نميتواند معرفت پيدا بكند و به شك و ريب و به تعبير ادعيه به «نكس» و بيعت شكني و بالاخره به تكذيب وليّ خدا كشيده ميشود.
پي نوشت ها:
1.مجلسي،بحار الأنوار، ج8، ص368، باب27، ح41.
2.سورة ذاريات( )، آية56.
3.فيض، علل الشرايع، ص9؛ كنز الفوائد، ج1، ص328. أيّهاالنّاس إنّ الله جلّ ذكره ما خلق العباد إلّا ليعرفوه فإذا عرفوه عبدوه فإذا عبدوه إستغنوا عن عبادة من سواه.
4.همان.معرفة أهل كلّ زمانٍ إمامهم الّذي يجب عليهم طاعته.
6.قمي، عباس، مفاتيح الجنان،زيارت جامعه كبيره.
7.الكليني، اصول كافي، كتاب الحجة، باب معرفة الإمام و الرّدّ إليه، ح1.إنّما يعبد الله من يعرف الله فأمّا من لا يعرف الله فإنّما يعبده هكذا ضلالاً.
8.همان، ح2.تصديق الله عزّوجلّ و تصديق رسوله صلّي الله عليه و آله و سلّم و موالات عليّ عليه السّلام و الإيتمام به و بأئمّة الهدي عليهم السّلام و البرائة إلي الله عزّوجلّ من عدوّهم هكذا يعرف الله عزّوجلّ.
9.همان،ح4. لا يكون العبد مؤمناً حتّي يعرف الله و رسوله و الائمّة كلّهم و إمام زمانه و يردّ إليه و يسلّم له.
10.إنّما يعرف الله عزّوجلّ و يعبده من عرف الله و عرف إمامه منّا أهل البيت و من لا يعرف الله عزّوجلّ و لا يعرف الإمام منّا أهل البيت فإنّما يعرف و يعبد غير الله هكذا و الله ضلالاً.
11.سوره نور(24)، آيه36.
15.يا أبا خالد «النّور» والله الأئمّة من آل محمّدٍ عليهم السّلام إلي يوم القيامة.
16.و هم والله نورالله الّذي أنزل.
17.والله يا أبا خالد لَنور الإمام في قلوب المؤمنين أنورمن الشّمس المضيئة بالنّهار.
18.أي هادٍ لأهل السّماء و هادٍ لأهل الأرض.
24.در زيارت مطلقه سيدالشهدا(ع) آمده است:«الحمد لله الّذي جعل النّار مثويكم»يعني حمد ميكنم خدايي را كه شما (ظالمان) را در جهنم قرار داد؛ اگر خداي متعال جهنم را خلق نميكرد چگونه ميتوانستيم عاشورا را تحمل كنيم. اين گونه نيست كه جهنم بردن و عذاب كردن خلاف عدل باشد يا اضلال، خلاف عدل باشد.
26.و هم و الله ينوّرون قلوب المؤمنين.
27.حتّي تخرق أبصار القلوب حجب النّور و تصل إلي معدن العظمة و يحجب الله عزّوجلّ نورهم عمّن يشاءفتظلم قلوبهم.
28.إنّكم لا تكونوا صالحين حتّي تعرفوا و لا تعرفوا حتّي تصدّقوا و لا تصدّقوا حتّي تسلّمو أبواباً أربعةً.
29.و الله يا أبا خالد لا يحبنّا عبدٌ و يتولّانا حتّي يطهّر الله قلبه و لا يطهّر الله قلب عبدٍ حتّي يسلّم لنا و يكون سلماً لنا فإذا كان سلماً لنا سلّمه الله من شديد الحساب و آمنه من فزع يوم القيامة الأكبر.
30.من حسن إيمانه كثر بلائه.
33.ليظهره علي الدّين كلّه و لو كره المشركون.
31.لو أنّ قوماً عبدوا الله وحده لا شريك له و أقاموا الصّلوة وءاتوا الزّكات و حجّوا البيت و صاموا شهر رمضان ثمّ قال لما صنعه الله و رسوله علي صنع غير الّذي صنع كانوا بذلك مشركين.
برگرفته از سايت :المهدويه