شهید عبدالحمید قاضی میر سعید از شهدای دانشجویی است که در دوران نوجوانی برای خود برنامه خودسازی تنظیم کرده و در تقسیم اوقات شبانه روز، علاوه بر تحصیل علم، ساعاتی را به مطالعه کتاب های سیاسی عقیدتی و مسائل عبادی اختصاص داده بود.
استاد درس روان شناسی خیلی مذهبی نبود، روز امتحان آخر ترم بعضی از دانشجویان استرس داشتند، استاد که اضطراب بچه ها را دید برای آرامش آنها گفت: یک نفر برایمان لطیفه تعریف کند، بلافاصله حمید از جایش بلند شد و گفت:بااجازه استاد همه یک حمد بخوانیم تا دلهایمان آرام شود.
شهید ˈعبدالحمید قاضی میر سعیدˈ در۱۷ مرداد سال ۱۳۳۹ درشهر طالقان متولد شد، سیادت و درایت ، او را از همان کودکی از همسالانش متمایز می کرد، سالهای تحصیل را با موفقیت گذراند ، دبیرستان را تمام نکرده بود که برای خودش برنامه خود سازی تنظیم کرده بود و در تقسیم اوقات شبانه روزی اش علاوه بر تحصیل علم، ساعاتی را به مطالعه سیاسی عقیدتی و مسایل عبادی اختصاص داده بود.
سال ۵۷ در دانشکده پزشکی دانشگاه اصفهان پذیرفته شد،با پیروزی انقلاب گروههای سیاسی مختلف و هوادارانشان، دانشگاه را محل تاخت و تاز خود قرار دادند، حمید در کنار نیروهای مذهبی دانشگاه به مقابله با ضد انقلاب پرداخت، کمی بعد با طرح انقلاب فرهنگی حمید با قدرت مدیریت و درایت به عنوان مسئول اردوی فرهنگی در کنار نیروهای انقلابی دانشگاه و در قالب گروه های جهادی به مناطق محروم اعزام شد.
سال ۵۹ با همه فراز و نشیب هایش به نیمه رسیده بود که یکی از دوستانش در پاوه شهید شد، عراقی ها هم طبل جنگ را در سراسر مناطق مرزی نواخته بودند، حمید بلافاصله عازم کردستان شد، ۲۱ سالش بود که به عنوان مسوول روابط عمومی سپاه و قائم مقام فرماندهی سپاه مشغول شد.
با رفتن شهید حاج همت به جنوب کشور، حمید فرماندهی سپاه پاوه را عهده دار شد، دانشگاه ها که باز شد، حمید به اصرار دوستانش و با استفتایی که کرده بود دوباره به شهر اصفهان برگشت.
حضورحمید درجبهه ها واصرارش به مسوولان برای رفتن به خط مقدم مایه دلگرمی نیروهای رزمنده بود، اعتقادش این بود که از اعزام نیروهای کم تجربه به خطوط مقدم جلوگیری شود تا باعث تضعیف روحیه نیروها نشوند.
عبور رزمندگان اسلام از اروند خروشان در عملیات والفجر ۸ و فتح بندر فاو در بهمن سال ۶۴ ، کام دشمنان را تلخ کرده بود، صدای بسیجیان و سربازان روح الله از مناره های شهر فاو شنیده می شد دشمن منطقه را سخت می کوبید، فاو شریان حیات نفتی عراق بود.
حمید اصرار داشت باید به آن طرف اروند و نزدیک خط مقدم بروند می گفت، همان جا باید مجروحین را درمان کنیم، ممکن است تا رسیدن قایق به این طرف بچه ها شهید شوند.
شور و شوق وجود حمید را گرفته بود، گویی آن سوی اروند دوستان شهیدش او را صدا می کردند، این سوی اروند با شنیدن اذان ظهر حمید آماده نماز می شود که مجروحین جدید را می آورند، حمید درنگ نمی کند و برای رسیدگی به حال آنها پوتین هایش را بسته نبسته با عجله بسویشان می رود که انفجار خمپاره، ۲۶ بهمن سال ۶۴ را برای حمید روز وصل و رهیدن از دنیای مادی می کند.
خاطره ای از همسر شهید
همسر شهید قاضی میر سعید می گوید: یک شب بارانی بود و فردای آن روز حمید امتحان داشت، رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن لباسها و ظرفها، همین طور که داشتم، لباس میشستم، دیدم حمید آمده پشت سرم ایستاده، گفتم، اینجا چکار میکنی؟ مگر فردا امتحان نداری؟
دو زانو کنار حوض نشست و دستهای یخ زده ام را از داخل تشت آورد بیرون و گفت: از تو خجالت میکشم، من نتوانستم آن زندگی ای که در شأن تو بود را برایت فراهم کنم،دختری که در خانه پدرش با ماشین لباسشویی لباس میشسته ،حالا نباید در این هوای سرد مجبور باشد… حرفش را قطع کردم و گفتم: من مجبور نیستم، با علاقه دارم کار میکنم، همین قدر که درک میکنی و میفهمی و قدرشناس هستی، برایم کافی است.