به نام خدا
از اين رو میتوان گفت: «امامت در سنين کم، پديدهای واقعی بوده، نه پنداری از پندارها؛ زيرا امامی که در کودکی به پيشوايي روحی و فکری مردم رسيده، و مسلمانان حتی در کشاکش آن همه موج ويران گر، باز خويشتنِ خويش را به پيروی و دوستی او گماشتند، مسلماً بايد از دانش، آگاهی، گستردگی ديد، دانا بودن به فقه و تفسير و عقايد، بهرهای آشکار و چشم گير داشته باشد، چون در غير اين صورت نمیتوانسته مردم را به پيروی از خويش وادارد.
از آن جايي که وظيفه امام بسيار خطير و بزرگ است، چگونه ممکن است يک کودک خردسال از عهده آن برآيد؟
از ديدگاه شيعه، «امامت» امر و منصبی الهي است و ناگزير بايد خداوند کسی را که شايسته میداند، برگزيند و به وسيله پيامبر اکرمصلی الله علیه و آله و سلم ایشان را برای مردم معرفی کند. بنابراين خداوند مقام امامت و ولايت را به جهت قابليتهای ذاتی به افرادی ويژه عطا فرموده و فقط از طرف ذات او است كه امام بر جامعه، نصب میگردد.
در اين ديدگاه تصريح شده پيامبر اکرمصلی الله علیه و آله و سلم در موارد فراوان و جاهای گوناگونی، به خلافت و جانشينی حضرت علی علیه السلام و امامت و ولايت او بر مؤمنان و سپس يازده تن از فرزندان معصوم وی، تصريح کرده است.
علامه حلی رحمه الله علیه در اين باره نوشته است: «امامت، رياست عامهای بر امور دین و دنیا است که به شخصی از اشخاص، و به نيابت از طرف پيامبر اکرمصلی الله علیه و آله و سلم واگذار شده است و اين امر بزرگ از جانب خداوند متعال واجب است عقلاً …(هم چنين) واجب است به امامت امام تصريح شود؛ از اين رو که عصمت از امور باطنی آن چنانی است که آن را کسی جز خداوند متعال نمیداند. بنابراين بر وی لازم است، شخصی را که واقف بر عصمتش می باشد، معرفی کرده و يا معجزهای که گواه بر راستگويي امام است، به دستش ظاهر نمايد».[1]
بر اين اساس، امامت نيز مانند نبوت فقط از طرف خداوند و به زبان پيامبرش يا امام پيشين صورت می گيرد.
بر اساس روايات قطعی و متواتر، ثابت است که خليفه و جانشين پيامبرصلی الله علیه و آله و سلم و امام و پيشوای مسلمانان، حضرت علی علیه السلام و سپس يازده فرزند معصوم او است که آخرين آنان حضرت مهدی علیه السلام است.
پيامبر اکرمصلی الله علیه و آله و سلم در روايات فراوانی به معرفی امامان معصوم علیهم السلام پرداخته و به ويژه به امامت و پيشوايي امام مهدی علیه السلام تصريح کرده است: «همانا جانشينان و اوصيای من و حجتهای خداوند بر بندگان پس از من، دوازده تن هستند؛ نخستين آنان برادرم و واپسين ايشان فرزندم می باشد. گفته شد: ای رسول خدا! برادرت کيست؟ فرمود: علیبن ابيطالب. گفته شد: فرزندت کيست؟ فرمود: مهدی که زمين را از عدل و داد آکنده می سازد؛ همانگونه که پر از ظلم و ستم شده باشد».[2]
در روايات ديگری نيز به نام همه آنها تصريح شده است، مانند: ابوبصير از ابوعبداللّه علیه السلام روايت كند كه فرمود: «پدرم به جابربن عبداللّه انصاری گفت: نيازی به تو دارم، چه هنگام بر تو آسان است تا با تو خلوت كنم و آن را از تو درخواست نمايم؟ جابر به او گفت: هر هنگام كه شما بخواهيد. امامباقر علیه السلام با او خلوت كرد و گفت: ای جابر! آن لوحی كه در دست مادرم فاطمه زهرا علیها السلام، دختر رسول خدا ديدی، چه بود و مادرم درباره آن چه در آن نوشته بود، چه فرمود؟ جابر گفت: خدا را گواه میگيرم كه در زمان رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم برای شادباش ولادت حسين علیه السلام بر مادرتان فاطمه علیها السلام وارد شدم و در دست ايشان لوح سبزرنگی را ديدم كه پنداشتم از زمرد است و در آن نوشتهای سپيد و نورانی ـ مانند نور آفتاب ـ ديدم و گفتم: ای دختر رسول خدا! پدر و مادرم فدای شما باد! اين لوح چيست؟ فرمود: اين لوح را خدای تعالی به رسولش هديه كرده است و در آن اسم پدر و شوهر و دو فرزندم و اسامی اوصيای از فرزندانم ثبت است. رسولخدا آن را به من عطا فرموده است تا بدان مسرور گردم.
جابر گويد: مادر شما آن را به من عطا فرمود و آن را خواندم و از روی آن استنساخ نمودم. پدرم امام محمّدباقر علیه السلام فرمود: آيا میتوانی آن را به من نشان بدهی؟ گفت: آری، و پدرم با او رفت تا به منزل جابر رسيدند. او صحيفهای از پوستی نازك نزد پدرم آورد. پدرم فرمود: ای جابر! تو در كتابت بنگر تا من آن را برايت بخوانم. جابر در كتابش نگريست و پدرم آن رابرايش خواند و به خدا سوگند كه حرفی اختلاف نداشت. گفت: به خدا سوگند، گواهی میدهم كه در لوح چنين نوشته شده بود: بسم اللّه الرحمن الرحيم. اين كتابی است از سوی خدای عزيز حكيم، برای محمّد نور و سفير و حجاب و دليل او، آنرا روحالامين از سوی ربالعالمين فرستاده است. ای محمّد! اسمهای مرا بزرگ شمار و نعمتهای مرا شكرگزار و آلای مرا انكار مكن. من خدای يكتا هستم كه هيچ معبودی جز من نيست. شکننده جباران و نابودکننده متکبران و خوارکننده ستم گران و قاضی روز جزا، من خدای يکتا هستم که هيچ معبودی جز من نيست. هر که به غير فضل من اميدوار باشد يا غير از عدل من بترسد، او را عذاب سختی کنم که هيچ يک از عالميان را چنان عذابی نکرده باشم، پس مرا بپرستيد و بر من توکل نما، من هيچ پيامبری را مبعوث نکردم جز آن که وقتی ايامش کامل و مدتش سپری شد برای او وصيّ قرار دادم و من تو را بر انبيا فضيلت دادم و وصی تو را افضل اوصيا ساختم و تو را به دو شِبل و سبط پس از تو، يعنی حسن و حسين گرامی داشتم، حسن را پس از انقضای ايّام پدرش، معدن علمم قرار دادم و حسين را خازن وحی خود ساختم و شهادت را به او کرامت کرده و سعادت را ختم کار او گردانيدم، او افضل و ارفع شهيدان است و کلمة تامة من با او است و حجّت بالغه من نزد اوست، به واسطة عترت او ثواب میدهم و عقاب میکنم، اوّلين عترت او علي سيدالعابدين و زينت اوليای پيشين است و فرزند او که هم نام جدّش محمود است يعنی محمّد که شکافندة علم من و معدن حکمتم میباشد، و پس از آن شک کنندگان در جعفر هلاک خواهند شد و کسی که او را رد کند، مانند کسی است که مرا رد کند. اين قول حقّ من است؛ که مقام جعفر را گرامی دارم و او را در ميان دوستان و شيعيان و يارانش شاد سازم، و پس از او جوانش موسی را برگزيدم، زيرا رشتة وصيّت من منقطع نشود و حجتم پنهان نگردد و اوليايم هرگز بدبخت نشوند. هشدار که هر کس يکی از آنان را انکار کند، نعمتم را انکار کرده و هر که آيهای از کتابم را تغيير دهد، بر من افترا بسته است. وای بر کسانی که هنگام انقضای بنده و دوست و برگزيدهام موسی افترا بسته، و انکار کند که آن کس که امام هشتم را تکذيب کند همة اوليای مرا تکذيب کرده است علی وصي و ناصر من است، کسی که اثقال نبوت را به دوش او گذارم و او را به قدرت و شوکت بيازمايم. او را عفريت متکبری خواهد کشت و در شهری که ذوالقرنين، بندة صالح من، بنا کرده و در کنار بدترين خلق من مدفون خواهد شد، و بر من واجب است که چشم او را به پسر و جانشينش محمّد روشن سازم؛ او وارث علم و معدن حکمت و موضع اسرار و حجت من بر خلايق است، بهشت را جايگاه او ساختم و شفاعتش را دربارة هفتاد تن از خويشانش که همگی مستوجب آتش بودند، پذيرفتم و سعادت او را به واسطه فرزندش علی که ولیّ و ناصر من است ختم میکنم. او شاهد در ميان خلقم و امين بر وحيم میباشد و از صلب او داعي به سبيل و خازن علمم حسن را بيرون ميآورم؛ سپس به خاطر رحمتي بر عالميان، سلسله اوصيا را به وجود فرزندش تكميل خواهمكرد؛ كسي كه كمال موسی، و بهاء عيسی و صبر ايوب را دارا است و دوستانم در زمان [غيبت] او خوار شده وسرهای آنان را هديه ميدهند؛ هم چنان كه سرهای ترك و ديلم را اهدا ميكنند. آنان را میكشند و آتش ميزنند و آنان خائف و مرعوب و ترسان ميباشند. زمين از خونشان رنگين شود و صداي فرياد و شيون از زنانشان برخيزد. آنان دوستان حقيقي من باشند و به واسطه آنها هر فتنه كور ظلماني را بر طرف سازمو شدايد و اهوال را زايل نمايم وبارهاي گران و زنجيرها را از آنان بردارم. ايشان كسانياند كه صلوات ورحمت پروردگار بر آنان است و ايشان مهتدي واقعي هستند».[3]
افزون بر آن چه در روايات آمده، شواهد فراوان تاريخی نيز بر اين گواه است که بعضی از آن پيشوايان در سنّ پيش از بلوغ جسمانی به امامت رسيدهاند، و بدون شکّ به پيشوايي آنها تأکيد شده است.
از اين رو میتوان گفت: «امامت در سنين کم، پديدهای واقعی بوده، نه پنداری از پندارها؛ زيرا امامی که در کودکی به پيشوايي روحی و فکری مردم رسيده، و مسلمانان حتی در کشاکش آن همه موج ويران گر، باز خويشتنِ خويش را به پيروی و دوستی او گماشتند، مسلماً بايد از دانش، آگاهی، گستردگی ديد، دانا بودن به فقه و تفسير و عقايد، بهرهای آشکار و چشم گير داشته باشد، چون در غير اين صورت نمیتوانسته مردم را به پيروی از خويش وادارد.
میبينيم که امامان در موقعيتهايي بودند که پيروانشان از خرد و بزرگ میتوانستند با ايشان بجوشند و به آسانی، از بازتابهای وجودشان بهره گيرند. حال آيا امکان دارد که کودکی مردم را به قبول امامتش بخواند، و آن را مانند درفشی ـ درفش افراشته اسلام ـ جلوهگر سازد، و اين دعوت را مداوم در برابر چشم و گوش همگان انجام دهد، و مردم به او پنهان و آشکار بگروند و حتی در راه گرايش خويش, از بذل جان و مال هم نهراسند، اما از چگونگی حال و روز امام آگاهی نداشته باشند و «امامت در سنين کم» مردم را به جستوجو در حقيقت قضيه و ارزيابی امامت کودک و پرس و جو دربارة وی واندارد؟
آيا ممکن است که سالها بر موضعگيری پيشوايانة امام و رابطة هميشگیاش با مردم بگذرد، و باز هم پرده از چهرة حقيقت کنار نرود و چگونگی انديشه و دانش امام ـ چه کودک و چه بزرگ ـ آشکار نگردد؟
به فرض محال که مردم نتوانستند حقيقت و واقعيت امر را دريابند، خلافت و نيروی حاکم که آن همه دشمنی آشکار با امام داشته، چرا برنخاسته و پرده از رخسار حقيقت نينداخته است؟
اگر امام کودک هم مثل همة کودکان بود و از سطح تفکر و انديشه ای بزرگ برخوردار نبود، آیا بهترين دست آويز برای عرضة بی لياقتی ها و بی ارزشی های امام به دست خلفا نمی افتاد تا به پيروان امامان عرضه کنند، و آن ستارگان درخشان را بکوبند و مشخص کنند که چنين کسانی نمیتوانند پيشوای روحی و فکری مردم باشند؟
اگر امام خردسال، از دانش و سطح تفکر عالی برخوردار نبود، خلفای معاصر، خيلی خوب می توانستند جنجال به پا کنند، امّا سکوت آنها و سکوت تاريخ گواه است که امامت در سنين کم پديده ای حقيقی بوده نه ساختگی.[4]
البته برای پديدة رهبری در سنين پايين، نمونههای ديگری نيز میتوان در ميان پيام آوران الهي يافت.
از آيات قرآن استفاده میشود، خداوند متعال پيامبرانی را در كودكی به مقام نبوت مفتخر ساخت:
نبوّت حضرت عيسی علیه السلام از ابتدای ولادت
در بخشی از داستان حضرت مسيح علیه السلام از زبان آن پيامبر الهي در جواب منكران چنين میخوانيم: gقَالَ اِنّي عَبْدُاللّه آتَانِي الكِتابَ وَجَعَلَنِي نَبيّاًf؛[5] ]كودك[ گفت: من بنده خدا هستم، به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است.
يزيد کناسی میگويد از امام باقر علیه السلام پرسيدم: آيا عيسی بن مريم علیهما السلام ، هنگامی كه در گهواره سخن گفت، حجّت خدا بر اهل زمان خود بود؟ حضرت فرمود: «او آن زمان پيغمبر و حجت غيرمرسل خدا بود (يعنی در آن زمان مأمور به تبليغ و دعوت نبود)، مگر نمیشنوی گفته خود او را که میگويد: من بندة خدايم، خدا به من کتاب داده و پيغمبر ساخته و هر جا باشم پربرکتم قرار داده و تا زنده باشم مرا به نماز و زکات سفارش کرده است.»
عرض کردم: در آن زمان و در همان حالي که درگهواره بود، حجت خدا بود بر زکريا؟ فرمود:«عيسی در همان حال، آيهای بود برای مردم و رحمت خدا بود برای مريم, زماني که سخن گفت و برای او دفاع کرد و پيغمبر بود و حجت بر هرکه سخنش را در آن حال شنيد. سپس سکوت نمود تا دو ساله شد، سخن نگفت، و حجت خدای عزّوجلّ بر مردم پس از سکوت عيسی تا دو سال زکريا بود. سپس زکريا درگذشت و پسرش يحيي، کتاب و حکمت را از او به ارث برد، در حالي که کودکي خردسال بود. مگر نمي شنوی خدای عزوجل را:«ای يحيي کتاب(تورات) را با قوت بگير و ما حکم نبوت را در کودکی به او داديم.»
چون عيسی هفت ساله شد و خدای تعالی به او وحی فرستاد، از نبوت و رسالت خود سخن گفت، و بر يحيي و همه مردم حجت گشت… .[6]»
دادن كتاب و مقام نبوت به حضرت يحيی علیه السلام در كودكی
خداوند در اين باره خطاب به حضرت يحيي ميفرمايد: gيا يَحْيي خُذِالكِتابَ بِقُوَةٍ وَآتَيْناهُ الحُكْمَ صَبِيّاًf؛[7] ای يحيی! كتاب خدا را به جدّ و جهد بگير، ما از كودكی به وی حكم ]نبوّت[ داديم.
برخی از مفسران معاصر، ذيل آية شريفه نوشته اند «درست است که دوران شکوفايي عقل انسان معمولا حد و مرز خاصی دارد، ولی میدانيم هميشه در انسانها افراد استثنايي وجود داشتهاند؛ چه مانعی دارد که خداوند اين دوران را برای بعضی از بندگانش به خاطر مصالحی فشردهتر کند و در سالهای کمتری خلاصه نمايد؛ همانگونه که برای سخن گفتن به طور معمول گذشتن يکی دو سال از تولد لازم است، در حالی که میدانيم حضرت عيسی علیه السلام در همان روزهای نخستين، زبان به سخن گشود، آن هم سخنی پرمحتوا که طبق روال عادی در شأن انسانهای بزرگ سال بود.[8]
ايشان در ادامه، اين آيه را دليل روشنی بر صحيح بودن امامت برخی ائمه علیهم السلام در خردسالی دانسته است.
فخر رازی درباره حكمی كه خداوند به حضرت يحيی علیه السلام داد، میگويد: «مراد به حكم در آيه شريفه همان نبوت است، زيرا خداوند متعال عقل او را در سنين كودكی محكم و كامل كرد و به او وحی فرستاد. اين بدان جهت است كه خداوند متعال، حضرت يحيی و عيسی علیهما السلامرا در سنين كودكی به رسالت مبعوث كرد؛ بر خلاف حضرت موسی علیه السلام و محمّدصلی الله علیه و آله و سلم كه آنان را در سنين بزرگسالی به رسالت مبعوث كرد».[9]
بنابراين همانگونه كه خداوند متعال، مقام نبوت را به كودك خردسالی عطا فرمود؛ مقام امامت را نيز میتواند به انسانی با تمام صفات لازم، در سن كودكی عطا فرمايد.
البته پيش از حضرت مهدی علیه السلام دو امام (امام جواد و امام هادی علیهما السلام) نيز پيش از سن بلوغ به مقام امامت نايل آمدند و اين شايد خود به نوعی ايجاد آمادگی برای پذيرش امامت حضرت مهدی، در سن كودكی بوده است.
نخستين امامی كه در سن كودكی به امامت رسيد، نهمين پيشوای شيعيان بود و از آن جا كه اين مسئله در دوران امامت بی سابقه بود، ابتدا مورد پرسش و ترديد گروهي قرار گرفت؛ ولی كمكم با هدايتهاي امام رضا علیه السلام و سخنانی از خود آن حضرت، قلب شيعيان آرام گرفت.
معمربن خلاد گويد: «از امام رضا علیه السلام شنيدم كه مطلبی در مورد امر امامت بيان و سپس فرمود: شما چه احتياجی به اين موضوع داريد؟ اين ابوجعفر است كه او را به جاي خود نشانيده، و قائم مقام خود ساختهام و فرمود: ما خاندانی هستيم كه خردسالانمان موبهمو از بزرگ سالانمان ارث میبرند.»[10]
روايت ياد شده بيان گر اين حقيقت است كه مقام امامت، ربطی به كمی و يا زيادی سن ندارد.
مرحوم کلينی از صفوان بن يحيی نقل کرده است که گويد: «به امام رضا علیه السلام عرض كردم: پيش از آن كه خدا ابوجعفر را به شما ببخشد، درباره جانشينتان از شما میپرسيديم و شما میفرموديد: خدا به من پسری عنايت میكند. اكنون او را به شما عنايت كرد وچشم ما را روشن کرد. اگر خدای ناخواسته براي شما پيش آمدی كند، به كه بگرويم؟ حضرت با دست اشاره به ابوجعفر فرمود كه در برابرش ايستاده بود.عرض كردم: قربانت گردم، اين پسر سهساله است. فرمود: چه مانعی دارد عيسی سه ساله بود كه به حجّت قيام كرد.»[11]
البته انسانهای وارستة فراواني بودند كه در برابر فرمايش امام، سر تعظيم و پذيرش فرود میآوردند و در برابر مشيت الهي، با كمال رضايت آن را میپذيرفتند.
شيخ کلينی از محمّدبن حسن عمّار نقل کرده که گويد: «من دو سال نزد علی بن جعفر بن محمّد (عموی امام رضا علیه السلام ) بودم و هر خبری كه او از برادرش موسی بن جعفر علیهما السلام شنيده بود، مینوشتم. روزی در مدينه، خدمتش نشسته بودم، ابوجعفرمحمّدبن علیالرضا در مسجد رسول خدا بر او وارد شد. علی بن جعفر برجست و بدون كفش و عبا، نزد او رفت و دستش را بوسيد و احترامش كرد. ابوجعفر به او فرمود: ای عمو! بنشين، خدايت رحمت كند! او گفت: آقای من! چگونه من بنشينم و شما ايستاده باشيد؟
چون علیبن جعفر به مسند خود برگشت، اصحابش او را سرزنش كرده و گفتند: شما عموی پدر او هستيد و با او اينگونه رفتار میكنيد؟! او دست به ريش خود گرفت و گفت: خاموش باشيد! اگر خدای عزوجل اين ريش سفيد را سزاوار امامت ندانست و اين كودك را سزاوار دانست و به او چنان مقامي داد، من فضيلت او را انكار كنم؟ پناه به خدا از سخن شما! من بنده او هستم».[12]
پيروان اهل بيت علیهم السلام با اين باورـ كه مقام امامت به سن و سال خاصی مربوط نيست ـ درباره امامت امام هادی علیه السلام ترديد چندانی به خود راه ندادند؛ به ويژه آن كه حاكمان جور زمان، هر چه تلاش كردند تا مسئله امامت را با بحثهای علمی ساختگی دانشمندان بزرگ با اين امامان خردسال خدشه دار كنند، شكست خوردند. اما اين شرايط درباره واپسين پيشوای شيعيان، حضرت مهدی علیه السلام به كلی متفاوت شد، زیرا آن حضرت هم در سن و سال كمتر از ديگر امامان به امامت رسيد و هم به خاطر مصالحی، ولادت آن حضرت پنهانی صورت پذيرفت. اين مسأله اگر چه برخی از شيعيان را دچار ترديدهايی کرد و كار امام حسن عسكری علیه السلام را مشكل ساخت، کم نبودند افرادی که هم چون گذشته با آغوش باز از اين ارادة الهي استقبال کردند.
البته پيش از آن امامان معصوم علیهم السلام تا حدود زيادی زمينه را مساعد كرده و شيعيان را برای درك چنان روزی آماده ساخته بودند.
امام باقر علیه السلام در اين باره فرموده بود: «صاحب اين امر كم سن وسالترين و گمنامترين ما است».[13]
با توجه به روايات ياد شده و تولّد آن حضرت در سال 255 هـ.ق و شهادت امام عسكری علیه السلام در سال260 هـ.ق، آن حضرت در سن پنج سالگی به امامت رسيد.
و ما بيش از اين درباره اسرار امامت آن حضرت در خردسالي نمي دانيم.
کودکان نابغه انسان هايي استثنايي
يکي از اساتيد معاصر پس از بيان آيات و روايات، کودکان نابغه را مؤيد رخداد بالا، چنين مينويسد: «در بين اطفال عادي هم گاهي افراد کم يابی ديده ميشوند که از حيث استعداد و حافظه، نابغة عصر خويش بوده و قواي دماغي و ادراکات آنان، از مردان چهل ساله هم بهتر است.
ابوعلي سينا، فيلسوف نامي را از اين افراد شمردهاند. از وي نقل است که گفته: چون به حد تميز رسيدم، مرا به معلم قرآن سپردند و پس از آن به معلم ادب. پس هر چه را شاگردان بر استاد اديب قرائت ميکردند، من همه را حفظ مي کردم. به علاوه آن استاد مرا به کتابهاي ذيل تکليف کرد: «الصفات»، «غريب المصنف»، «ادب الکاتب»، «اصلاح المنطق»، «العين»، «شعر و حماسه»، «ديوان ابن رومي»، «تصريف مازني» و «نحو سيبويه».
پس همه را در مدت يک سال ونيم ازبرکردم و اگر تعويق استاد نبود در کمتر از اين مدت حفظ مي کردم و به ده سالگي رسيدم،مورد تعجب اهل بخارا بودم. پس از آن شروع کردم به يادگرفتن فقه و چون به دوازده سالگي رسيدم بر طبق مذهب ابوحنيفه فتوا ميدادم. پس از آن شروع کردم به علم طب و «قانون» را در سن شانزده سالگي تصنيف نمودم و در سن بيست و چهارسالگي خودم را در تمام علوم، متخصص ميدانستم.
درباره فاضل هندي گفته شده: پيش از رسيدن به سن سيزده سالگي تمام علوم معقول و منقول را تکميل کرده بود و پيش از دوازده سالگي به تصنيف کتاب پرداخت.
«توماس يونگ» که بايد او را از بزرگ ترين دانشمندان انگلستان دانست، از کودکي اعجوبهاي بود. از دو سالگي خواندن را ميدانست و در هشت سالگي، خود به تنهايي به آموختن رياضيات پرداخت و از نه سالگي اوقات فراغت خويش را در بين فواصل کوتاه ساعات درس به آموختن زبانهاي فرانسه و ايتاليايي و عبري و فارسي و عربي صرف کرد و زبانهاي مذکور را به خوبي ياد گرفت. در بيست سالگي مقالهاي درباره تئوري رؤيت به جامعه پادشاهي فرستاد و در آن شرح داد که چگونه ميتوان به وسيله تغيير انحناي زجاجيه چشم، همواره تصوير را واضح ديد.
اگر صفحات تاريخ شرق و غرب را ورق بزنيد از امثال و نظایر اين نوابغ، فراوان خواهيد ديد.[14]
[1] . حسن بن يوسف حلی, باب حادی عشر, ص12.
[2]. «إِنَّ خُلَفَائِي وَ أَوْصِيَائِي وَ حُجَجُ اللَّهِ عَلَی الْخَلْقِ بَعْدِي اثْنَا عَشَرَ أَوَّلُهُمْ أَخِي وَ آخِرُهُمْ وَلَدِي وَ قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم وَ مَنْ أَخُوكَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ قِيلَ فَمَنْ وَلَدُكَ قَالَ الْمَهْدِيُّ يَمْلَأُهَا قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْما»؛ شيخ صدوق, كمالالدين و تمام النعمة, ج1, ص280, ح27.
[3] . شيخ صدوق, كمالالدين و تمام النعمة, ج1, باب 28, ح1؛ و با اندک تفاوتی: کلينی, كافی، ج 1، ص 527، ح 3؛ نعمانی, الغيبة، ص 62، ح 5؛ شيخ صدوق, عيون اخبارالرضا علیه السلام ، ج 1، ص 41، ح 2، ص 46، ح 5؛ قرطبی انصاری، القاب الرسول و عترته، ص 13؛ طبرسی, احتجاج، ج 1، ص 162؛ شيخ طوسی, كتاب الغيبة، ص 143، ح 108.
[4] . سيّد محمّد باقر صدر, جست و جو و گفت و گو پيرامون امام مهدی علیه السلام , ص47ـ48.
[5] . مريم(19)، 30.
[6] . محمّدبن يعقوب کلينی, الکافی, ج1, باب حالات الأئمه علیهم السلام فی السن.
[7] . مريم(19)، 12.
[8] . ناصر مکارم شيرازی و ديگران, تفسير نمونه, ج13, ص27.
[9] . محمّد بن عمر بن حسين رازی, تفسير فخر رازی، ج 11، ص 192.
[10] . کليني، الكافی، ج 1، ص 320، ح 2.
[11] . همان، ج 1، باب الاشارة والنص علی ابن جعفرالثانی.
[12] . کليني، الكافی، ج 2، ص 322، ح 12.
[13] . «صَاحِبُ هَذا الاَمْرِ اَصْغَرُنا سِنّاً وَاَخْمَلُنا شَخْصاً»؛ نعماني، الغيبة، ص 184؛ طبري، دلائل الامامة، ص 258.
[14] . ابراهيم امينی، دادگستر جهان، ص123ـ 124.
برگرفته از سايت :المهدويه