به نام خدا
مستضعفان طبق وعده الهى دين واحدالهى راحاكم و با تئوريهاى دينى جامعه انسانى را دگرگون مىكنندو پندار واهى را كه اديان الهى به دنيا كارى ندارند و تنها به مسائل آخرتى مىپردازند، كنار زده و ثابت مىكنند دين خدا درهمه ابعاد حيات انسانى نقش اصلى را برعهده دارد.
قرآن كريم در آياتى چند كه به چگونگىهاى انقلاب آخرالزمان پرداختهاست معيارهاو محورهايى را تبيين كرده است كه بسيار با اهميت و درخور تامل است: يكى از اينمحورها حاكميت طبقه فرودست و مستضعف است. در طول تاريخ انسان همواره و هميشه (بهجزدوران كوتاهى، آن هم در جوامعى خاص و نه فراگير و جهانى) مراكز قدرت مالى، سياسى ونظامى در دست طبقات مستكبر و برترىطلب و سلطهطلبان اجتماعى بوده است كه بادستيازى به منابع ثروت و كالاها و مواد، سلطه خود را بر خلق خدا استوار مىساختند وانسانها را به دلخواه خود به كار مىكشيدند و برده خويش مىساختند. طبق وعدههاىقرآنى اين جريان ناهنجار بهطور اصولى و واقعى و نه شعارى و ادعايى، در انقلابنهايى تاريخ، ره نيستى مىپويد و طبقه قدرتمند از اريكه قدرت به زير افكنده مىشوندو فرودستان و ضعيف نگهداشتهشدگان مراكز قدرت را در دست مىگيرند و براستى محرومانحاكم مىگردند و آرزوى ديرينه همه مصلحان و انسان دوستان و پيامبران، تحققى راستينمىيابد. اين انقلاب كه به سود طبقه مستضعف صورت مىپذيرد، چون انقلاب و رستاخيزقيامت است. چنانكه در قيامتبراستى نيكان و انسانهاى انسان به منزلت و جايگاهشايسته خويش دست مىيابند و ناانسانهاى انساننما سقوط مىكنند و به كيفر مىرسندچنانكه قرآن اين ويژگى قيامت را نيك تبيين كرده است «خافضة رافعة» (1)
انقلاب قيامت، گروهى را بالا مىبرد و فراتر از گروهها و طبقات قرار مىدهدو گروهى را از اريكه قدرت به پايين مىكشد و زيردست مىسازد; انقلاب جهانى و نهايىموعود آخرالزمان نيز چنين است و بدون هيچ كمى و كاستى و يا سهلانگارى و چشمپوشى،سلطهطلبان قدرتمند را به زير مىافكند و فرودستان محروم را بر مراكز قدرت حاكممىسازد.
در انقلاب، نهايى انقلابيون به خاطر معيارهاى دقيق الهى كه بر جانو روان آنها حاكم است و دينباورى راستينى كه در ژرفاى روحشان نفوذ كرده است،هيچگاه از راه اصلى و الهى خويش غافل نمىمانند و جهتحركتخود را عوض نمىكنند. بنابراين مشكل اصلى انقلابهاى تاريخ كه پس از رسيدن به قدرت، گذشته خويش را پس پشتمىافكنند و به همه معيارها و اصول انقلاب خود پشت مىكنند، پيش نمىآيد و طبقهفرودست انقلابى همواره انقلابى مىماند.
اين انقلاب كه در انتظار بشريت استو بشريت نيز در انتظار آن است در اين آيه از قرآن مطرح گرديده است:
«و نريدان نمن علىالذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين» (2)
ما مىخواهيم تا به مستضعفان زمين نيكى كنيم يعنى آنان را پيشوايان سازيم ووارث براى زمين.
در اين رخداد عظيم تاريخ انسان، حقيقتى كه همواره به آنوعده داده شد و هيچگاه لباس واقعيت نپوشيد و به عينيت نرسيد; آشكار مىگردد وعينيت مىيابد. در پرتو اين دگرگونى بنيادين كه جوهرى انقلابى دارد، ماهيت روابطاجتماعى دگرگون مىشود و تحولى اصولى مىيابد. يعنى روابط ناسالم انسان با انسانهاىديگر و با طبيعت دگرگون مىشود حتى بسيار بالاتر و در گسترهاى عظيمتر. رابطهانسان با خدا و با خود نيز تحولى ژرف مىيابد. يعنى انسان براستى بنده خدا وفرمانبر او مىشود و در پرتو تعاليم خالص و ناب آن معلم و مربى الهى توحيد راستينآموزش داده مىشود و از توحيدهاى ناخالص فلسفهها و عرفانهاى بشرى جدا مىشود و راهمستقيم الهى روشن مىگردد و خداشناسى و خدايابى به اوج شكوفايى مىرسد و اين معناىانقلاب راستين در رابطه انسان با خداست.
نيز رابطه انسان با خود و چگونگىدرك و دريافتخود و كيفيت احساس از خود و نيروها و استعدادهاى خود، تحولى بنيادينمىيابد و انسان به ارزش والاى خويش، به جايگاه و منزلت انسانى و به چكاد فرازمندىكه ممكن است دست مىيابد و به گستره نيروهاى نهفته در درونش، پىمىبرد و نقدينهاستعدادها و روح و جسم خويش را در راه رشد اهداف پوچ و گذرا نمىنهد و به جستجوىحقايق ژرف و جاودانه وجود روى مىآورد و به جوهر هستى دست مىيابد و اين انقلاب دررابطه انسان با خود خويشتن است .
ما در انقلابهاى بشرى، چنين دگرگونيهايىدر اين قلمروها نمىيابيم. همچنين در رابطه انسان با انسانهاى ديگر، كه از مشكلاتاصلى زندگى اجتماعى است، انقلابى راستين رخ مىدهد و روابط سلطهطلبانه و استثمارىبه روابط برادرانه و حقشناسانه تبديل مىشود. در آن دوران ديگر انسانى حق انسانىرا پايمال نمىكند و كسى در قلمرو جامعه انسانى، مورد استثمار قرار نمىگيرد و هرانسانى هرچند ضعيف و ناتوان به حقوق خويش بدون هيچ مانعى دست مىيابد. لازمهتفكيكناپذير حاكميت مستضعفان همين است. گرچه انقلابهاى بشرى اين چگونگى را وعدهدادهاند; اما در ظرف عينيت و عمل چندان تحقق نيافته است و يا تحققى فراگير وپايدار نداشته است. آن دورانى كه اين وعده انسانى، بىكم و كاست در متن زندگيهانمودى آشكار خواهد داشت و فراگير و همگانى خواهد شد; در دوران حاكميت مستضعفان استو معناى حاكميت مستضعفان كه وعده الهى در انقلاب آخرالزمان است همين است.
انسان در رابطه خود با طبيعت نيز همواره راه ناهنجارى را پيموده و بهاستفاده بىرويه و نابهينه دست زده است و ناهنجارى در رابطه با طبيعت از جهاتى رخداده است.
نخست اينكه در گذشته و اكنون اجتماعات انسانى، طبقات با دردستداشتن امكانات و ابزارهاى مناسب، بيش از اندازه از منابع طبيعى بهرهبردارىكرده و به شادخوارى و اسراف رو مىآورند و به تعبير قرآن اهل اسراف و زيادهروىمىشوند و اين روش در زندگى بهطور طبيعى موجب محروميت گروههاى زيادى در جامعهمىگردد. زيرا كه منابع و كالاها محدود است و شادخواريها موجب كمبود مىگردد واينموجب محروميت افراد و طبقاتى است. مثلا آبهاى شيرين كاملا محدود است، مواد شايستهبراى تغذيه انسان، محدود است و بدينسان. و هرگاه طبقات مرفه بر اساس رابطه ظالمانهبا محيط و طبيعتبه بهرهبردارى بىرويه و لذتپرستانه، به مصرف زياد روى آورند ظلمو زيان جبرانناپذيرى به يستسالم ديگر انسانها وارد مىسازند و انقلابهاى فراگير واصولى بايد در نوع اين رابطه دگرگونى پديد آورند و به تصحيح آن همت گمارند به طورىكه زيربناى بسيارى از روابط درست ديگر است و بدون تصحيح آن روابط ظالمانه ديگرتصحيح نمىشود.
ديگر اينكه انسانهاى متمكن كه به قدرت سرمايه و ابزارمجهزند به استفاده نابهينه و ويرانگر از منابع طبيعى دست مىزنند و اين استفادهنابهينه بر اساس محدوديت منابع، زمينهساز بيدادى خانمانسوز بر همه بشريت مىگردد. زيرا كه زمين مادر هستى و مهد و گهواره زيست مناسب همه افراد انسانى است و بابهرهبردارى بهينه و صرفهجويانه زيستبومى مناسببراىهمهانسانها خواهد بود وكالاها و مواد آن به همه انسانها مىرسد و نياز همگان را بر مىآورد; ليكن بااستفاده نابهينه و تخريب طبيعت، محيط زيست ناسالم مىشود و كالاها و منابع آن نيزپاسخگوى نياز همگان نخواهدبود.از اين رو، ظلمىفراگير رخمىدهد كه موجب تباهى ونابسامانى در زيست اكثريت جامعه بشرى مىگردد آنچنان كه امروزه اين حقيقت تلخ،بروشنى مشهود است و به صورت فاجعه بشرى در سطح اجتماعات انسانى درآمده است.
در دوران حاكميت مستضعفان اين دو جريان انحرافى از ريشه مىخشكد، زيراروحيه استضعاف و استضعافگرايى و حاكميت اين قشر، سدى آهنين بر سر راه هر ستم وناروايى است و اين دو ناهنجارى و ناروايى كه يكى در مصرف افزون از حد و ديگرىاستفاده نابهينه از منابع و در نتيجه ويرانى و تباهى محيط زيست انسانها است، باماهيتحاكميت مستضعفان ناسازگار است و در آن دوران و با انقلاب راستينى كه در رابطهانسان با طبيعت و با نعمتهاى الهى رخ مىدهد، طبقه حاكم از هر گونه استفاده زياد ونابهينه دورى مىكند واين روحيه را در سراسر اجتماعات مىگستراند و انسانهارا ازكمبودها و نابسامانيهاى زندگى رهايى مىبخشد و محيط و طبيعتخدادادى را چنانكه خداآفريده ارزانى همگان مىكند.
آرى، حاكميت مستضعفان كه به معناى حاكميتمعيارهاى درست انسانى است، تحولاتى ريشهاى در همه ابعاد زندگى پديد مىآورد و درنتيجه زندگى راه درستخويش را مىيابد و انسانها همه به زيستى شايسته دست مىيابندو محيط طبيعى و منابع آن از هرگونه تخريب و تباهى مصون مىماند و چنان دورانىپيشمىآيدكهانتظارهمهانسانهااست.
نيز مستضعفان طبق وعده الهى دين واحدالهى را بر اجتماعات حاكم مىسازند و با تئوريهاى دينى جامعه انسانى را دگرگون مىكنند و اين پندار واهى و پوچ را كه اديان الهى به دنيا كارى ندارند و تنها به مسائل آخرتى مىپردازند، كنار مىزنند و ثابت مىكنند كه دين خدا در همه ابعاد حيات انسانى نقش اصلى را بر عهده دارد و ماديت و معنويت و بعد اين دنيايى و آن جهانىزندگى انسان را سامان مىدهد و دين در متن زندگى است و نه جدا از آن و اين موضوع دراصل عقيده به موعود آخرالزمان كاملا نهفته است كه موعود آخرالزمان براى گسترش عدالتدر جامعههاى انسانى قيام مىكند و اوضاع ستمبار و آشفته زندگى بشرى را از ميانمىبرد و دنياى مردم را به نظم مىآورد چنانكه آخرت ايشان را.
بنابراين انديشه حذف دين از زندگى دنيايى و تبعيد دين به حوزه مسائل آخرتى، با عقيده به موعود آخرالزمان بكلى ناسازگار است. چون بيشترين تاكيدى كه در تعاليم اسلامى موضوعآخرالزمان بر آن شده است عدالت اجتماعى است نه اصل خداباورى يا پرهيزپيشگى شخصى ودرونى و روحى حتى مىتوان گفت كه صفتبارز و آشكار و عمومى كه در اكثريت قاطعتعاليم ما درباره موعود آخرالزمان بدان اشاره شده موضوع عدل و عدالت است (3) و دينيك حقيقت اين دنيايى است و به زندگى مردم در متن جامعههاى انسانى نظر دارد و مشكلىاست كه انسانها هنوز براى آن راه حلى عملى و عينى نيافتهاند. بنابرايندرپرتوحاكميت مستضعفان، دين نقش اصلى خويش را ايفا مىكند و به متن زندگيها و به ژرفاى آنگام مىگذارد و ريز و درشت مسائل فردى، خانوادگى و اجتماعى را در هر مقوله و زمينه،سامان مىبخشد و انديشههاى ضددينى را كه به تبعيد دين از متن زندگى پرداختهاند،رسوا مىكند.
آنچه تا كنون گفته شد، تبيين برخى از ابعاد اين آيه كريمه استكه از دوران آخرالزمان و موعود آن سخن گفته است. روشنتر از اين آيه كه در زمينه حاكميت دين بر كل اجتماعات انسانى است و به انقلاب نهايى و جهانى موعود آخرالزمان اشاره دارد، آيه ديگرى است درباره همين موضوع يعنى حاكميت طبقه مستضعف در دوران موعود آخرالزمان:
«وعدالله الذين امنوا منكم و عملوالصالحات ليستخلفنهم فىالارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم منبعد خوفهم امنا…» (4)
خداوند آنان را كه ايمان آوردند از شما و نيكىهاكردند، وعده داد كه بيقين ايشان را در زمين خليفه كند، چنانكه آنان را كه از پيشبودند خليفه ساخت و دينشان را باز بگستراند، آن دين كه بپسنديد براى آنان و هم آنانرا از پس بيمى كه دارند، بىبيمى دهد و ايمنى…
در اين آيه كريمه ازخلافتبر زمين در پرتو تمكن و قدرت دينى سخن رفته است كه مؤمنان صالح فرمانروايانزمين مىشوند و در پرتو ايمان و باور دينى و حاكميتبخشيدن به اصول و فروع دين، بهساختن جامعهاى انسانى مىپردازند و انجام تاريخ انسان پس از آنهمه نابسامانيها وناهنجاريها به سامانى الهى و دينى مىرسد. پس در همين زيست فيزيكى و دنيايى، آنكهآخرين حرف را مىزند و پناه راستين بىپناهان تاريخ مىگردد و انسانهاى دربند ومظلوم را رهايى مىبخشد حاكميت دينى و تفكر الهى است و ميداندار اصلى و نقطه پايانتاريخ به دست دين و تفكر دينى است نه به دست تفكر ظالمانه سرمايهدارى غربى و نهاصول مادى كمونيستهاى شرقى. كه اين هر دو در تجربه و عمل از سامانبخشى به محدودهكوچكى از جامعههاى انسانى، درماندهاند و در بند كوچكترين و نازلترين تمايلاتخودخواهى و خودپرستى گرفتارند.
محور ديگرى كه در حاكميت مستضعفان نهفته استمبارزه با سرمايهدارى است. زيرا طبقه حاكم كه در عينيت و عمل با تمام وجود خويشاستضعاف و محروميت را لمس كردهاند و از مشكلات آن احساسى راستين دارند، هيچگاه باسرمايهدارى سازش نمىكنند و ميدان را براى يكهتازيهاى قشر مرفه و شادخوار بازنمىگذارند و همه راههاى نفوذ آنان را در بخشهاى حياتى جامعه سد مىكنند. اين ماهيتراه و كار مستضعفان است كه هيچگاه با عامل اصلى محروميت كنار نيايند و ريشه آن رادر جامعه بشرى بخشكانند و اين راهى است كه از آغاز نهضتهاى انبيا مورد نظر بودهاست. چنانكه قرآن كريم همواره اين بعد از قيام پيامبران را ترسيم كرده است كه باطاغوتان و سلطهطلبان مالى درگير شدند همان سان كه با سلطهطلبان سياسى و نظامى. درقرآن كريم مىخوانيم:
«و لقد ارسلنا موسى باياتنا و سلطان مبين الى فرعون وهامان و قارون فقالوا ساحر كذاب» (5)
ما موسى را با آيات خود و حجتى آشكارفرستاديم به سوى فرعون و هامان و قارون گفتند كه او جادوگرى دروغگو است.
روشن است كه از جمله اهداف اين پيامبر الهى چنانكه سرنگونى نظام سياسىفرعونىاست، سرنگونى نظام سرمايه و ثروتاندوزى نيز هست كه سمبل آن در آن روزگارقارون بوده است.
آرى در آن دوران سراسر عدل است كه سرمايهدارى و سلطه آنبر جامعههاى بشرى پايان مىيابد و تودههاى مظلوم بشرى از زير يوغ سلطه اين طبقهزالوصفت رهايى مىيابند و هرگونه بهرهكشى ظالمانه از ميان مىرود و استثمار، اينپديده شوم، ره نيستى و زوال مىپويد و اين لازمه طبيعى حاكميت طبقه پايين و مستضعفاست كه به دوران سياه ظلم قشرى اندك بر تودههاى عظيم انسانى پايان دهد.
پىنوشتها:
1.سوره واقعه (56)، آيه3.
2. سوره قصص (28)، آيه 5.
3. به كتاب «عصر زندگى» فصل «عدالت اجتماعى» از نويسندهرجوع شود.
4. سوره نور (24)، آيه56.
5. سوره غافر (40)، آيات 24-23.
ماهنامه موعود شماره 10-11
برگرفته از سايت :المهدويه