به نام خدا
ز جمله مسائل مهمي كه در انديشة مهدويت مطرح ميشود، دولت مهدي است. اين مسئله دامنة گسترده و ابعاد گوناگوني دارد. در ادبيات ديني، به ويژه ادبيات شيعه، تعبيرهاي مختلفي از اين دولت شده كه هر كدام به جنبهاي از جنبههاي متعدد حكومت مهدوي اشاره دارد.
سؤال اين است كه آيا مراد از مستضعفان در دولت مهدوي، استضعاف اقتصادي است؟ آيا دولت مستضعفان يعني دولت فقيران و پا برهنگان؟ آيا حكومت موعود، حكومت همين گروه است؟ هر چند ممكن است و به احتمال زياد چنين است كه دولتمردان حكومت مهدوي، در مقايسه با مستكبران و صاحبان زر و زور، از موقعيت اقتصادي ضعيفتري برخوردارند، امّا سؤال اين است كه آيا بر اساس قاعدة «وصف مشعر به عليت است»، استضعاف اقتصادي آنان دليل بر حاكميت يافتن آنان است؟
از جمله مسائل مهمي كه در انديشة مهدويت مطرح ميشود، دولت مهدي است. اين مسئله دامنة گسترده و ابعاد گوناگوني دارد. در ادبيات ديني، به ويژه ادبيات شيعه، تعبيرهاي مختلفي از اين دولت شده كه هر كدام به جنبهاي از جنبههاي متعدد حكومت مهدوي اشاره دارد. برخي از اين تعبيرها عبارتند از:
ـ «دولت جهاني» كه اشاره به قلمرو حكومت حضرت و جهانشمولي آن دارد.
ـ «دولت عدالت» كه اشاره به محور بودن عدالت، رفع فساد و بسط عدالت در زمان حاكميت اين دولت دارد.
ـ «دولت كريمه» كه اشاره به محور بودن كرامت انسان و احياي عزت انساني در اين دولت دارد.
ـ «دولت صالحان» كه اشاره به صالح بودن صاحب قدرت در اين حكومت دارد.
ـ «دولت حق» كه اشاره به حقمداري اين دولت و نتيجة آن يعني بسط حق و رفع باطل است.
ـ «دولت امنيت» كه اشاره به فراگيري رفاه در پهنة زمين است.
ـ و «آخرين دولت» كه اشاره به حاكميت اين دولت پس از به قدرت رسيدن همة ايدههاي بشري و اثبات ناكارآمدي آنان در اجراي عدالت است.
از ديگر تعبيرهايي كه بسيار به كار رفته و كمتر به معناي آن توجه شده، تعبير «دولت مستضعفان» است. اين تعبير، برگرفته از آية پنجم سورة قصص است كه خداوند متعال ميفرمايد:
و ما بر آن هستيم كه بر مستضعفان روي زمين نعمت دهيم و آنان را پيشوايان سازيم و وارثان گردانيم.1
· مراد از استضعاف چيست؟
پيش از هر چيز بايد به اين قاعده توجه كرد كه «وصف، مشعر به عليت است.» بر اساس اين قاعده، در مواردي كه به جاي ذكر نام چيزي يا كسي، وصف آن به كار برده ميشود، اين وصف بيانگر علت است. در آية مورد بحث، به جاي نام دولتمردان، وصف آنان (استضعاف) بيان شده است. از اين رو واژة استضعاف واژهاي محوري و بيانگر علت است. به همين سبب بايد مفهوم استضعاف در ادبيات دين به درستي مشخص گردد. استضعاف در معارف دين، اقسامي دارد كه بايد آنها را بررسي كرد تا مشخص شود كه مراد از استضعاف در اين بحث چيست.2 اين واژه در معارف دين به سه معنا به كار رفته است كه در ادامه به آنها ميپردازيم.
يكي از اقسام استضعاف «استضعاف اقتصادي» است. قسم ديگر از اقسام استضعاف «استضعاف فكري» است. در اين رويكرد، مراد از مستضعف كسي است كه از نظر فكري و عقيدتي در موقعيت ضعيفتر قرار دارد و بدون اينكه غرضي داشته باشد، از فهم و درك حقيقت ناتوان است.3
استضعاف در معارف دين معناي ديگري دارد و آن «استضعاف اجتماعي» است. استضعاف اجتماعي يعني ضعيف بودن موقعيت اجتماعي. در اينجا سخن از اقتصادي يا فكري نيست، بلكه سخن از ضعف موقعيت اجتماعي است. اگر فردي مورد توجه جامعه قرار نگيرد و يا ايدهاي مورد قبول قرار نگيرد، هر چند هم حق باشد، اما به لحاظ اجتماعي در ضعف قرار دارد.
به بيان ديگر، در مباحث سياسي ـ اجتماعي از يك منظر با دو پديده به نامهاي«اقتدار اجتماعي» و «استضعاف اجتماعي» رو به رو هستيم و اين بدان جهت است كه گاهي فرد يا ايدهاي با «اقبال اجتماعي» رو به رو ميشود؛ به همين سبب فراگير ميشود و تمام برنامهها و تلاشهاي جامعه بر اساس آن شكل ميگيرد. اين وضعيت اقتدار اجتماعي ناميده ميشود، چون آن فرد يا ايده، «توان اجتماعي» براي تحقّق را يافته است.
اما در مقابل گاهي فرد يا ايدهاي با «انكار اجتماعي» رو به رو ميشود، از همين رو، منزوي ميگردد و آراء و انديشههايش در جامعه جايي پيدا نميكند. اين وضعيت استضعاف اجتماعي ناميده ميشود، چون آن فرد يا ايده دچار «ضعف اجتماعي» است و به عبارتي جامعه آن را تضعيف كرده، در موضع ضعف قرار داده و لذا توان «تحقق اجتماعي» را نيافته است.
قرآن كريم در داستان گوسالهپرست شدن قوم حضرت موسي(ع) و گفتوگوي آن حضرت يا برادر خود، هارون، پديدة استضعاف اجتماعي را به خوبي بيان كرده است. در حقيقت، مفهوم استضعاف و دولت مستضعفان را بايد با توجه به اين بخش از آيات قرآن كريم تحليل كرد، نه آيات و روايات استضعاف اقتصادي يا فكري. در نبود حضرت موسي(ع) هارون عهدهدار زمامداري جامعه بود. در اين ميان قصة سامري و گوسالهپرست شدن مردم اتفاق افتاد. وقتي حضرت موسي(ع) پس از ده روز تأخير از كوه طور و مناجات با خدا و اخذ لوحهاي هدايت بازگشت، با جامعة گوسالهپرست مواجه شد.
حضرت موسي به شدت ناراحت شد و افسوس خورد و سر و ريش برادر خود ـ هارون ـ را گرفت و با لحني توبيخي فرمود كه چرا از فرمان من سرپيچي كردي؟4 شما مردم در نبود من بد جانشيناني براي من بوديد. حضرت هارون در جواب برادر خود پاسخي ميدهد كه مفهوم استضعاف اجتماعي و نقش آن را در ناكامي خود نشان ميدهد ايشان ميگويد:
همانا مردم مرا تضعيف كردند.6
آيا مردم حضرت هارون را فقير كردند كه ايشان نتوانست به رسالت خود عمل كند؟ بديهي است كه علت ناكامي حضرت هارون، نه در استضعاف اقتصادي ايشان بود و نه در استضعاف فكري، بلكه دليل آن استضعاف اجتماعي بود كه به موجب آن مردم ديگر از ايشان اطاعت نكردند و از سامري فرمان بردند.
· آيا دولت مستضفعان يعني دولت پا برهنگان؟!
سؤال اين است كه آيا مراد از مستضعفان در دولت مهدوي، استضعاف اقتصادي است؟ آيا دولت مستضعفان يعني دولت فقيران و پا برهنگان؟ آيا حكومت موعود، حكومت همين گروه است؟ هر چند ممكن است و به احتمال زياد چنين است كه دولتمردان حكومت مهدوي، در مقايسه با مستكبران و صاحبان زر و زور، از موقعيت اقتصادي ضعيفتري برخوردارند، امّا سؤال اين است كه آيا بر اساس قاعدة «وصف مشعر به عليت است»، استضعاف اقتصادي آنان دليل بر حاكميت يافتن آنان است؟ اگر وعدة خداوند حاكميت پابرهنگان باشد، بايد پابرهنهترين و گرسنهترين مردم جهان موضوع اين وعده باشند، و آنان جز بخشهايي از مردم آفريقا نيستند! آيا آنان حكومت موعود را تشكيل ميدهند؟ و آيا علت غيبت حضرت، ثروتمند بودن مردم و نبود فقر و پابرهنگي در حدّ استاندارد لازم براي تشكيل چنين حكومتي بوده است؟! و آيا براي تبديل غيبت به ظهور، بايد راهبرد دولت پابرهنگان را در پيش گرفت و به فقر دامن زد تا مقدمات ظهور دولت پابرهنگان فراهم شود؟! روشن است كه استضعاف اقتصادي نميتواند مفهوم استضعاف در دولت مستضعفان را توضيح دهد.
· آيا دولت مستضعفان يعني دولت ناتوانان فكري؟!
بر اساس برخي روايات، استضعاف فكري به معني ناتواني در تشخيص اختلافات فكري مردم و داوري ميان آنان است.6 لذا سؤال اين است كه آيا مراد از استضعاف، استضعاف فكري است؟ آيا مراد از دولت مستضعفان، يعني حكومت كساني كه قدرت تشخيص حق از باطل را ندارند؟
اگر چنين باشد، لازمة حكومت موعود، استضعاف فكري جامعه است! و اگر چنين باشد، علت غيبت حضرت، رشد فكري مردم و علت ظهورش، ضعف فكري مردم است. در اين صورت راهبرد منتظران بايد تبديل قدرت فكري و تحليل مردم به استضعاف فكري باشد! و اين با رواياتي كه تكامل عقلاني مردم را از بركات دولت مهدوي ميداند،7 در تضاد است.
اسماعيل جعفي از امام باقر(ع) ميپرسد: آيا كساني كه ولايت را نميشناسند، به سلامت گذشته و نجات مييابند؟ حضرت در جواب ميفرمايد: «نه مگر مستضعفان فكري در آن روزگار، حضرت از زنان و كودكان8 و در روايت ديگري از كودكان و كودك فكران ـ چه زن و چه مرد9ـ ياد كرده است.
اين در حالي است كه طبق برخي روايات، در آستانه ظهور، جامعه به رشد فكري بالايي ميرسد و حتي زنان درون خانهها از استضعاف فكري خارج ميشوند، و توان داوري ميان انديشهها را پيدا ميكنند.10 چگونه ممكن است مراد از دولت مستضفعان، استضعاف فكري باشد، ولي بستر ظهور، رخت بستن استضعاف فكري باشد؟ و چگونه ممكن است كساني مثل اسماعيل جعفي كه ولايتشان مورد تأييد امام باقر(ع) است، به دليل نداشتن استضعاف فكري، اهل اين دولت نباشند، اما مستضعفان فكري كه توان تشخيص ولايت را ندارند و آن باور هم ندارند، اهل اين دولت باشند؟ و اساساً مگر ممكن است كساني كه توان درك و فهم ولايت را ندارند، به حكومت ولايي و فرمان ولايت گردن نهند و از آن فرمانبرداري كنند؟! روشن است كه اين نيز نميتواند معناي دولت مستضعفان باشد.
· دولت مستضعفان يعني دولت مستضعفان اجتماعي
بنابراين تفسير، دولت مستضعفان يعني دولت كساني كه از نظر اجتماعي ـ سياسي در موضع ضعف قرار گرفتهاند. كساني كه داراي ولايت و حقّ حاكميت هستند، امّا به جهت استضعاف اجتماعي حكومت به آنان نرسيده است. خداوند وعده داده آنان را وارثان زمين قرار دهد و حاكميت بر مردم را نصيب آنان گرداند.
براي فهم بهتر اين موضوع بايد فلسفة سياسي اسلام در باب حكومت روشن گردد. حكومت حضرت مهدي(ع) جزئي از فلسفة سياسي اسلام است و تا اصل موضوع روشن نگردد، تكليف حكومت حضرت نيز روشن نميشود و سؤالات مربوط به آن بيپاسخ ميماند.
· جايگاه «استضعاف و اقتدار اجتماعي» در فسلفة سياسي اسلام
شيعه براي حاكميت دو مقام قائم است؛ مقامي كه در آن حقّ حاكميت «جعل» ميشود و مقامي كه در آن حاكميت «تحقّق» مييابد. از همين رو از مسائل بنيادين و اساسي در اين ديدگاه، تفكيك مقام ولايت و حقّ حاكميت از مقام تولّي و تحقّق حاكميت است. در اين ديدگاه، «اعطاي حقّ حاكميت» و «تعيين وليّ» در يك مقام صورت ميگيرد و تنها عامل مؤثر در آن «جعل الهي» است و «تحقق حاكميت» و «تولّي و تصدي امور» نيز در مقام ديگري شكل ميگيرد كه در آن، مردم نقش دارند و تأثير گذارند.
واقعيت آن است كه برخورداري از ولايت الهي و داشتن حقّ حاكميت از سوي خداوند، به معني تحقق و عينيت يافتن حكومت نيست. چه بسيار صاحبان ولايت الهي كه به تولّي و تصدّي جامعه نرسيدند. وضعيت بسياري از پيامبران و ائمه اطهار(ع) اين گونه بوده و به طور مشخص وضعيت حضرت مهدي(ع) نيز همين گونه است. حضرت مهدي(ع) داراي ولايت و حق حاكميت از جانب خداوند متعال است، امّا حكومت و زمامداري ايشان بر جامعه تحقق نيافته.
بنابراين، عناصر مشروعيت حكومت حضرت تام بوده و هيچ مانعي از جهت مشروعيت، بر سر راه تشكيل اين حكومت وجود ندارد، چون در مقام جعل ولايت حق حاكميت بر مردم به ايشان داده شده است. پس تنها چيزي كه باقي ميماند مسئله «تولي» يا تحقق يافتن حكومت حضرت است.
نكتة مهم اين است كه تولي «متوقف» بر چيست و چه چيزي ميتواند مانع تحقق حاكميت امام معصوم گردد. اين از مسائل مهمي است كه اگر روشن شود، ميتواند علت خانهنشيني معصومين(ع) و به خصوص غيبت حضرت مهدي(ع) و شرط ظهور آن حضرت و همچنين وظيفة منتظران را توضيح دهد.
دربارة تولّي نظريههاي متفاوتي ارائه شده كه جاي نقد و بررسي آنها نيست. اما آنچه از متون ديني برميآيد، «نظرية شرط قدرت» است. بر اساس اين نظريه، تولي و تحقق حاكميت كساني كه خداوند حقّ حاكميت به آنان داده، متوقف بر «وجود قدرت» و «امكان تحقق» است.
تولّي، تكليف صاحب ولايت است، ولي همانند هر تكليف ديگري، مشروط به وجود استطاعت و قدرت است. بدون وجود قدرت، هم ولايت وجود دارد و هم جواز تصدي، امّا امكان تشكيل حكومت و تداوم آن وجود نخواهد داشت.
اما مراد از قدرت چيست و به چه وسيلهاي تحقّق مييابد؟ قدرت كه شرط تحقق حكومت امام معصوم است، نه با توانايي شخصي معصوم حاصل ميشود و نه حتي با رضايت عامه.
ميزان قدرت لازم براي تولي، با توجه به مجموعة شرايط سياسي ـ اجتماعي حاكم بر جامعه و با توجه به توانايي نيروهاي معارض مشخص ميشود. ممكن است از نظر قدرت شخصي و شخصيتي امام معصوم قدرتمندترين مردم باشد، اما امكان تحقق حكومت او وجود نداشته باشد و حتي ممكن است با وجود رضايت عامه، امكان تولي و تداوم آن وجود نداشته باشد و گاهي با وجود اقليت قدرتمند، امكان تولي و قدرت لازم براي تصدي به وجود آيد، بدون اينكه به استبداد و ديكتاتوري منجر شود.
اينجاست كه در ادبيات ديني و معارف آسماني آن، از اموري به نام «استضعاف اجتماعي» و در برابر آن «اقتدار اجتماعي» ياد ميشود.
همانگونه كه پيش از اين گذشت، مراد از استضعاف اجتماعي اين است كه شخصي يا ايدهاي در موضع ضعف قرار گيرد و جامعه به آن اقبال نكند و آن را تنها گذارد. كس يا ايدهاي كه با چنين وضعيتي رو به رو شود، از نظر اجتماعي (و نه فكري و اقتصادي) به استضعاف كشيده شده است. و اما در طرف مقابل اقتدار اجتماعي قرار دارد كه مراد از آن اقبال عمومي و پذيرش اجتماعي است كه نتيجة آن تقويت موقعيت اجتماعي و حاكميت يافتن آن است.
پس در فلسفة سياسي اسلام، تحقق حاكميت بسته به عنصر اقتدار اجتماعي است و نبود عنصر اقتدار و پيش آمدن وضعيت استضعاف، عامل اساسي در تحقق نيافتن حكومت معصوم است. اين اصل را قرآن كريم در جريان گوسالة سامري به هنگام فرمانروايي حضرت هارون به صراحت بيان كرده است. وقتي حضرت موسي(ع) از كوه طور برگشت و با كمال تعجب گوساله پرست شدن قوم خود را با وجود برادرش هارون مشاهده كرد، لب به اعتراض سختي عليه او گشود. هارون در پاسخ برادر خود جملهاي دارد كه بيانگر اصل ياد شده در تحقق و تداوم حاكميتهاست. وي گفت:
هارون گفت: اي پسر مادرم، اين قوم مرا زبون يافتند و نزديك بود كه مرا بكشند.11
اين مسئله را در تاريخ انبيا و اوصيا به خوبي ميتوان ديد. نمونة آن، استضعاف اجتماعي حضرت نوح(ع) است كه پس از قرنها تبليغ، پاسخ مثبت به او ندادند و قومش او را در موضع ضعف قرار دادند، تا آنجا كه لب به شكايت گشود و گفت:
و پروردگارش را خواند: من مغلوب شدهام، انتقام بكش.12
نمونة ديگر حضرت لوط است كه توان اجتماعي لازم براي تغيير نابهنجاريهاي اجتماعي را نداشت. ايشان خود دراينباره ميفرمايد:
قال لو أنّ لي بكم قوّةً أو آوي إلي ركنٍ شديدٍ؛13
لوط گفت: كاش در برابر شما قدرتي ميداشتم، يا ميتوانستم به تكيهگاهي استوار پناه ببرم.
حضرت ابراهيم(ع) نيز به علت نبود اقتدار اجتماعي از مردم كناره ميگيرد و ميفرمايد:
از شما و از آن چيزهايي كه به جاي خداي يكتا ميخوانيد كناره ميگيرم.14
حضرت موسي(ع) نيز به جهت ترس از جان مجبور به فرار از مصر ميشود:
و چون از شما ترسيدم گريختم.15
و بالاخره حضرت محمد(ص) نيز به جهت بيياوري و ترس از دشمنان مجبور شد شبانه مكه را ترك كند و حضرت علي(ع) را بر جاي خود در بستر خويش بخواباند.
در تاريخ وصايت نيز، اين مسئله به خوبي نمايان است. اميرالمؤمنين(ع) در پاسخ به اين اعتراض كه چرا با ابابكر و عمر نجنگيدي ولي با طلحه و زبير جنگيدي، به سيره انبياي نامبرده، استناد كرد و بدينسان، نبود اقتدار اجتماعي و بيياوري را عامل اصلي سكوت خود و اقتدار اجتماعي را عامل اصلي نبردش معرفي ميكند.16
اين مطلب را در بيعت امام حسن مجتبي(ع) با معاويه نيز مشاهده ميكنيم. معاويه در مراسم بيعت اعلام كرد كه حسن بن علي مرا شايستهتر ميداند و از همين رو با من بيعت ميكند. حضرت در پاسخ وي، فرمود:
اي مردم! معاويه گمان كرده، من او را براي خلافت شايسته ديدم و خودم را براي آن شايسته ندانستم. معاويه دروغ ميگويد. من به حكم كتاب خدا و به گفتة پيامبر خدا سزاوارترين مردم به حكومت بر مردم هستم. به خدا سوگند اگر مردم با من بيعت ميكردند و از من فرمانبرداري و مرا ياري ميكردند، باران آسمان و بركت زمين را به آنان ميدادم.
سپس حضرت به عملكرد هارون و رسول خدا(ص) استناد ميكند و ميفرمايد:
و به تحقيق رسول خدا(ص) از قوم خود ـ كه آنان را به سوي خدا فرا ميخواند ـ
فرار كرد تا اينكه به غار پناه برد ولي اگر ياوراني عليه آنان مييافت، فرار نميكرد. و اگر من مييافتم، اي معاويه با تو بيعت نميكردم. به تحقيق خداوند هارون را وقتي قوم خودش او را تضعيف كردند و نزديك بود او را به قتل برسانند و او ياوري نداشت، در گشايش قرار داد، و به تحقيق خداوند پيامبر را كه به سبب نبود ياور مجبور به فرار شد، در گشايش قرار داد.
آنگاه حضرت به ماجراي خود و پدرش اشاره كرد و آن را نمونهاي از اصول حاكم بر ماجراهاي پيامبر و هارون خواند:
همچنين من وپدرم آن هنگام كه مردم ما را ترك و با شخص ديگري بيعت كردند و ما ياوري نيافتيم، از جانب خدا در گشايش قرار گرفتيم، همانا اينها سنتها و نمونههايي است كه از يكديگر تبعيت ميكنند.17
سلمان فارسي پيش از رحلت رسول خدا(ص) و هنگامي كه ايشان در بستر بودند، ماجرايي را نقل ميكند كه ضمن آن حضرت به امام(ع) رو ميكند و با پيشبيني استضعاف اجتماعي ايشان، ميفرمايد:
برادرم! تو پس از من ميماني و از قريش به سبب مخالفتشان با تو و ستمشان بر تو سختي ميبيني. پس اگر ياوري يافتي با آنان نبرد كن و به وسيلة موافقانت با مخالفانت مبارزه كن، و اگر ياوري نيافتي صبر كن و دست نگهدار و خودت را به نابودي نينداز، زيرا تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسي هستي و رفتار هارون آنگاه كه قومش او را تضعيف كردند و نزديك بود او را به قتل برسانند، الگوي خوبي براي توست.18
بر همين اساس رسول خدا(ص) از اميرالمؤمنين(ع) عهد گرفته بود كه در صورت وجود ياور، براي احقاق حقّ خود و تشكيل حكومت قيام كند و اين همان چيزي است كه از آن به عنوان اقتدار اجتماعي ياد ميشود.
اسناد اين عهد به حدي است كه مرحوم علامه مجلسي دربارة آن ادعاي تواتر كرده است.19
اين موارد به خوبي نشان ميدهد كه در فلسفة سياسي اسلام، استضعاف اجتماعي عامل اساسي تحقق نيافتن حاكميت الهي و در طرف مقابل اقتدار اجتماعي عامل تحقق حكومت ديني است.
· نقش «استضعاف و اقتدار اجتماعي» در گفتمان مهدويت
نظر به آنچه بيان شد، اكنون ميتوان «فلسفه غيبت» و «پيش شرط ظهور» و «رسالت دوران انتظار» را درك كرد. نظرية استضعاف و اقتدار اجتماعي به خوبي ميتواند، مسئلة ياد شده را كه از مسائل اساسي در گفتمان مهدويت است، توضيح دهد. از اينرو، در ادامة بحث به بررسي اين مسائل ميپردازيم.
· استضعاف اجتماعي؛ عامل غيبت
استضعاف اجتماعي جز در مقاطعي خاص، همواره بر تاريخ امامت سايه افكن بوده است. پيامد اين واقعيت اجتماعي دربارة يازده امام نخستين، خانهنشيني بود و دربارة دوازدهمين امام، غيبت. علّت تفاوت وضعيت امام دوازدهم با ديگر امامان نيز در «آخرين» بودن امام دوازدهم است. يكي از اصول مهمّ امامت در تفكر شيعي، محدود بودن تعداد امامان است.
اين اصل اقتضا ميكند تا الگوي خانه نشيني ـ شهادت كه مخصوص يازده امام نخستين بود، تغيير كند و دربارة آخرين حجّت، به الگوي غيبت ـ ظهور تبديل شود تا زمين و زمان خالي از حجّت نباشد. آنچه با بحث ما در پيوند است، بازشناسي علت غيبت است.
بر اساس آنچه در بحث مربوط به فلسفة سياسي اسلام گذشت، علت غيبت، استضعاف اجتماعي و بيياور بودن امام دوازدهم است. علت غيبت، ضعف شخصي حضرت به جهت كمي سن نبوده است.
تاريخ به خوبي نشان داده كه در باب حجّتهاي الهي، عنصر سن تأثيرگذار نيست. حضرت عيسي(ع) در گهواره سخن گفت و از نبوت خود خبر داد.20 حضرت يحيي(ع) نيز در كودكي به پيامبري برگزيده شد.21 در تاريخ امامت نيز امام جواد و امام هادي(ع) در كودكي به امامت رسيدند.
اين نشان ميدهد كه در باب نوبت و امامت، سن تأثير گذار نيست. لذا علت غيبت حضرت مهدي(ع) را نبايد در كمي سن و ناتواني شخصي جستوجو كرد. چه اگر چنين ميبود، ميبايست پس از رشد حضرت و رسيدن به سنّ كمال، پديدة ظهور صورت ميپذيرفت.
همانگونه كه پيش از اين گفتيم، نه توانايي شخصي عامل تحقق حكومت الهي است، و نه ناتواني شخصي عامل تحقق نيافتن آن، بلكه آنچه تعيينكننده است، استضعاف يا اقتدار اجتماعي است. در باب علت غيبت نيز همين عنصر نقش بازي ميكند و در حقيقت امام مهدي(ع) به جهت استضعاف اجتماعي و نبود ياور از ديدهها پنهان شده است.
به بيان ديگر، علت غيبت نبود مشروعيت نيز نيست. همانگونه كه در تبيين فلسفة سياسي اسلام گفتيم، مشروعيت و حقّ حاكميت مقولهاي است كه به تمام معني خداوند آن را «جعل» ميكند و به هيچ عنصر ديگري براي تكميل يا تتميم نياز ندارد. مشروعيت زمامداري هر امام و از جمله حضرت مهدي(ع) امري بسيط است كه در مقام جعل تأمين ميگردد و متوقف بر عنصر ديگري نيست. عنصر مشروعيت تام است و تنها چيزي كه باقي ميماند، تولي و تصدي امور است كه به اقتدار اجتماعي نياز دارد.
همچنين علت غيبت، نبود جواز تصدي نيز نيست. برخي معتقدند مشروعيت امام معصوم تام است، امّا جواز تصدي وي نيازمند رضايت مردم است! اگر حكومت، «حق» امام معصوم از جمله حضرت مهدي(ع) است، و اگر معتقد به «غصب حكومت» از جانب ديگران هستيم، چگونه ميتوان گفت كه صاحب حق براي احقاق حق خود نيازمند «اجازه و رضايت» ديگران است؟ همانگونه كه مشروعيت فرمانروايي امام تام است، جواز تصدي نيز براي وي وجود دارد، امّا به جهت نبود قدرت، «امكان» آن نيست.
پينوشتها:
٭ برگرفته از: گفتمان مهدويت (مقالههاي گفتمان هشتم)، ج1.
1. سورة قصص (28)، آية 5.
2. بديهي است كه اين بررسي، به اختصار و به عنوان مقدّمة مباحث اصلي خواهد بود.
3. خداوند متعال در قرآن كريم ميفرمايد: «الاّ المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان لا يستطيعون حيلةً و لا يهتدون سبيلاً. امام صادق(ع) در تفسير اين آيه شريفه ميفرمايد: نه چارهاي به كفر مييابند و نه راه هدايتي به ايمان ميبرند؛ الكافي، ج 2، ص 381.
4. سورة طه (20)، آيات 90 ـ 94.
5. سورة اعراف(7)، آية 150.
6. در مورد تعريف مستضعف روايات معتبري وجود دارد كه ميگويد: «هر كس كه تفاوت انديشهها و عقايد مختلف را نداند و راهي براي اثبات يا رد آنها نشناسد، مستضعف شمرده ميشود» (كافي، ج 2،
ص 405).
7. امام باقر(ع) ميفرمايد: وقتي قائم ما قيام كند، خداوند دستش را بر سر بندگان ميگذارد و از اين رو عقلهاشان (سرگشته) را جمع و فكرشان را كامل ميكند؛ كافي، ج 1، ص 25، ح 21.
8. كافي، ج 2، ص 405.
9. در روايتي با سند صحيح از امام باقر(ع) نقل شده است كه «مستضعفان، كسانياند كه نه حيلهاي به ايمان دارند و نه كفر ميورزند! كودكان و مردان و زنان بزرگسالي كه عقل و دركي شبيه كودكان دارند»، كافي، ج 2، ص 404.
10. بحارالانوار، ج 60، ص 213.
11. سورة اعراف (7)، آية 150.
12. سورة قمر (54)، آية 10.
13. سورة هود (11)، آية 80.
14. سورة مريم (19)، آية 48.
15. سورة شعرا (26)، آية 21.
16. ر. ك: طبرسي، ج 1، ص 279؛ شيخ صدوق، علل الشرايع، ج 1، ص 148.
17. طبرسي، الاحتجاج، ج 2، ص 8.
18. شيخ طوسي، كمالالدين و تمام النعمه، ص 264.
19. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 28، ص 246.
20. سورة مريم(119)، آية 29ـ 31.
21. سورة مريم(119)، آية 12.
برگرفته از سايت :المهدويه