به نام خدا
آغاز به نام ایزد منان و ادامه به امید او…
یادم هست آن روز آخر و آن سطر آخر که نوشتم ؛ همه را یادم هست.
یادم هست که چه ذوقی و چه شوقی برای نوشتن آن کتاب داشتم و چه ولعی برای اتمامش.
یادم هست هنوز دو سه روز از نوشتن سطر های آخرش نگذشته بود، که از چاپ شدنش و از چاپ کردنش پشیمان شدم.
یادم هست …
یادم هست تازه آن روزها یادم افتاد از مسئله بزرگی که فراموشش کرده بودم و تازه اول حسرت خوردن بود و حسرت خوردن…
یادم هست قلم را و بازی غایم موشک کاغذ و قلم را بعد از اتمام آن چند سطر.
یادم هست همیشه با خودم می گفتم اولین کتابی که می نویسم، باید به آقایم امام خامنه ای (جانم فدایش) تقدیم کنم. تا بخوانند و به لطف راهنمایی ام کنند. اما نمی دانم چرا قبل از نوشتن یادم رفته بود…
یادم هست آن کتاب چندان ارزش نداشت که هدیه اش کنم ، که آقایم وقت صرفش کنند و نظر بدهند. خوب یادم هست.
یادم هست با خودم عهد بستم از آن روز که نوشتن را شروع نکنم مگر به همان نیت و همان انگیزه و آنقدر قوی و دقیق و حساب شده که لایق تقدیم باشد.
و یادم هست بازی گاه و بی گاه قلم و کاغذ را، که خط می زدند و نقش و دوباره از نو…
و دیشب را، دیشب را یادم هست که دست نویس و آغازه دست نویس امانم را بریده بود که فکرش امانم را بریده بود و کلنجارش شب تا سحر خواب از چشمانم ربود تا مجبور شدم اولین دستنویس را با چشمانی خواب آلوده بنویسم و بنویسم تا ان شاء الله روزی تقدیم آقایم کنم…
و تو دوست همراه و همسفرم یادت باشد اگر حرفی زدی اگر قلم به رقص نظری واداشتی ممکن است روزی جملاتی که برای رویت آقا نوشته می شود را روان تر، قوی تر و پر معنا تر کنی که این رسالت بزرگی است بر دوش تو و من چشم به راه تا صبح…
اللهم عجل لولیک الفرج
30 شعبان 1431
یک دیدگاه
شاهده
هوالشهید
سلام و عرض خسته نباشید
انشاءالله موفق باشید
التماس دعا
یا علی