به نام خدا
يكبار به معناى طلوع و آشكار شدن و پيدايش بعد از استتار; بدينگونه كه ظهور را نقطه مقابل خفا بگيريم كه نظارت مطلب بيشتر به ظهور شخص مىباشد، و البته اين قابل انكار نيست، و بار ديگر ظهور را از ماده و ريشه ظهر معنا كنيم كه عبارت از تقويت و پشتوانه يافتن چيزى باشد كه ما از آن تعبير به پيروزى و حاكميت مقتدرانه مىنماييم و در اين برداشت و نظر مطالب ديگرى به ذهن مىرسد و نتايج ديگرى به دست مىآيد.
اشاره:
آنچه كه يك شيعه منتظر مىبايست درباره امام و مقتداى خويش بداند مجموعهاى از معارف را شامل مىشود، كه برخى مطالبى عمومىاند كه فراگيرى آنها بر همه لازم است و برخى ديگر مطالبى تخصصى كه شايد براى همگان لازم و ضرورى نباشد.
مقاله حاضر تلاشى است در جهت معرفى ابعاد مختلف شخصيتحضرت حجت، عليهالسلام، به عموم دوستداران موعود.
1. مهدويتشخصيه و نوعيه
در باب مهدويت عقيده مذهب شيعه اين است كه مهدويتخاصه صحيح و مقبول است و به تعبير ديگر آنچه مورد پذيرش است مهدويتشخصيه است نه مهدويت نوعيه.
لكن بعضى از صوفيه و عرفا قائل به مهدويت نوعيه بوده يا هستند. به اين معنا كه عقيده دارند در هر عصرى و دورهاى بايد يك مهدى وجود داشته باشد كه ويژگيها و خواص مهدويت و هادويت را داشته باشد و مىگويند هيچ عصرى خالى از يك مهدى هادى نيست و ضرورتى هم ندارد كه مشخص شود از نسل چه كسى است و چه خصائصى را داراست؟ (1) اين عقيده بعضى صوفيه و عرفا است كه البته از نظر ما نامفهوم بلكه مردود است. عقيده مبرهن و مستدل مذهب شيعه آن است كه مهدويت، مهدويتشخصيه است، يعنى يك فرد است كه مهدى اين امت است و موعود امتها و ملتها است و ابعاد و ويژگيهاى او مشخص است. خانوادهاش، پدر و مادرش، محل ولادت و غائب شدن و نشانههاى ظهورش و حتى خصوصيات جسمى او و در يك كلام همه ابعاد مربوط به او اعلام شده است و با اين مشخصات و ويژگيهاى ذكر شده، ما فقط يك مهدى را قبول داريم. آرى يك فرد به عنوان مهدى است كه واجد و جامع تمامى اين خصائص و ويژگيها و نشانهها است.
براى آنكه مفهوم مهدويت نوعيه مقدارى روشنتر شود، به اشعارى از ملاى رومى درباره امام حى غائب دقت كنيد كه مىگويد هر دورى يك ولى دارد ولى ما معتقديم كه در تمام ادوار و اعصار تنها و تنها يك ولى هست ملاى رومى مىگويد:
پس به هر دورى وليى قائم است تا قيامت آزمايش دائم است هر كرا خوى نكو باشد برست هركسى كوشيشهدلباشدشكست پس امام حى قائم آن ولى است خواهاز نسل عمر،خواه از علىاست مهدى و هادى وى است اى راه جو همنهان و هم نشسته پيش رو (2)
اين كه در ابيات بالا ملاحظه مىنماييد مفاد مهدويت نوعيه است. ما قائل هستيم كه اين ادعا هيچ دليل و برهانى در مقام اثبات ندارد; بلكه تمامى ادله مهدويتشخصيه و خاصه به گونهاى است كه هر نوع مهدويت ديگرى را نفى مىكند و مهدويتشخصيه خاصه را با همان ابعاد و جزئيات و شرايط و صفات و علاماتى كه بيان داشتيم; اثبات مىنمايد. پس اگر در مطالعات و بررسيها پيرامون امام زمان، عليهالسلام، مهدويت نوعيه به بيان فوق يا هر بيان ديگر ارايه و مطرح شد بايد توجه داشت كه اين نظر و عقيده اصيل و پذيرفته شده شيعه اماميه نيستبلكه ديدگاه مذهب شيعه همان هدويتخاصه شخصيه است كه به آن معتقديم.
2. سخنى درباره معناى ظهور
مطلب ديگر كه هر چند هنوز آن را مورد تحقيق تام و تتبع و كاوش قرار ندادهام لكن اصول و كليت آن را عرضه مىدارم اين است كه: كلمه «ظهور» نوعا به معناى ظهور شخص امام زمان، عليهالسلام، مطرح مىشود و مثلا به همين معنى «عجل على ظهورك» گفته مىشود و البته اين مسالهاى قطعى و غيرقابل انكار است; لكن احتمال قوى و جدى ديگرى هم وجود دارد كه ظهور به معناى ظهور امر باشد نه ظهور شخص. البته ظهور كامل و تام امر، مستلزم ظهور شخص است. يعنى تا شخص ظاهر نشود، امر امتبه صورت تمام و كامل ظاهر نمىشود، ولى در عين حال ميان اين دو تفاوتهايى وجود دارد.
اصل اين تفكر و انديشه از اينجا سرچشمه مىگيرد كه ظهور حداقل مىتواند دو معنا داشته باشد. (3)
يكبار به معناى طلوع و آشكار شدن و پيدايش بعد از استتار; بدينگونه كه ظهور را نقطه مقابل خفا بگيريم كه نظارت مطلب بيشتر به ظهور شخص مىباشد، و البته اين قابل انكار نيست، و بار ديگر ظهور را از ماده و ريشه ظهر معنا كنيم كه عبارت از تقويت و پشتوانه يافتن چيزى باشد كه ما از آن تعبير به پيروزى و حاكميت مقتدرانه مىنماييم و در اين برداشت و نظر مطالب ديگرى به ذهن مىرسد و نتايج ديگرى به دست مىآيد.
در اين بحث توجه به مشتقات لفظى لغت ظهور مفيد مطالب ارزشمندى است كه مىتوان از آن كمك گرفت. خداوند در قرآن مبارك، يك جا مىفرمايد:
«و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا» (4)
هيچ كس نمىتواند مثل اين قرآن بياورد هر چند جن و انس با هم جمع شوند و بعضى پشتوانه بعضى ديگر شوند و به تقويت همديگر برخيزند.
اين از «ظهر» به معناى كمر و پشت است كه استقامت انسان به كمر و پشت اوست و اين كاربرد در آيه شريفه كنايه از متراكم كردن نيروها است. از مشتقات ديگر هم مواردى در قرآن داريم مانند:
«و ظهر امرالله و هم له كارهون» (5)
كه در اين آيه شريفه ظهور را صفتشخص نگرفته بلكه صفت امر گرفته است و در موارد خاصه در مورد امام زمان، عليهالسلام، هم اين موضوع ديده مىشود. همچنين در آيه كريمه:
«ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون» يا «ولو كره الكافرون» (6)
كه در اينجا «ليظهره» به معناى پيدايش بعد از خفا نيستبلكه به معناى پيروزى و چيره شدن است و لذا با «على» متعدى مىشود تا پيروزى معنى دهد و غلبه و سلطه و قدرت را بر احياء دين افاده كند; هر چند كافران و مشركان را خوشايند نباشد.
در دعاى افتتاح – در شبهاى ماه مبارك رمضان – مىخوانيم:
«اظهر به دينك و سنة نبيك»
كه اين جمله را هرچند مىتوان بدينسان معنى و تفسير كرد كه پروردگارا! به وسيله امام زمان، عليهالسلام، دينت را آشكار كن! اما با در نظر گرفتن مجموع مشتقات مىتوان به اين گونه تفسير و معنا كرد كه: دينت را تقويت كن و سايه افكن فرما. و نيز در بعضى ادعيه و زيارات مبارك «ظهور الفرج على يديك» داريم كه ظهور به فرج و نصرت امر توجه و ارتباط دارد، نه به شخص. البته بايد در اين مورد بحث وسيعترى انجام گيرد. بنابراين معنايى كه بيان كرديم; مىشود عصر ظهور را به عصر پيروزى و سلطه اسلام تعبير نمود. از اين بحث مىتوان نتيجه گرفت كه اگر ظهور را صفتشخص بگيريم تمام آيات و روايات و ادعيه و زيارات و مناجاتهايى كه در آنها واژه ظهور به كار رفته و استعمال شده است; تحقق نيافته و معنى پيدا نمىكند مگر با ظهور شخص امام زمان، عليهالسلام. زيرا ظهور به معناى پيدايش بعد از استتار و خفا استعمال شده است. اما اگر ظهور را به معناى پيروزى و سلطه اسلام تعبير نماييم; حتى ممكن است اين پيروزى – البته تا حدودى – قبل از ظهور امام زمان، عليهالسلام، نيز حاصل شود; لكن نه به گونهاى كه مستغنى از ظهور آن حضرت باشيم، هرگز. اما به صورت منطقهاى و محدود مىشود اين ادعا را بيان كرد. الان همه مىدانيم و مىبينيم و لذا عقيده فقهى – سياسى ما اين است كه الان در ايران اسلامى ما نمىتوانيم احكام دوران غيبت امام زمان، عليهالسلام، را به صورت مطلق، آنچنان كه در ايران قبل از انقلاب معتقد بوديم، ادعا كنيم. زيرا آنگونه كه بيان شد، امروز حكومت ايران اسلامى در ظل و سايه حكومت الهى ولىعصر، عليهالسلام، برپا شده و استقرار يافته است.
3. انقلاب اسلامى نمودارى از ظهور امام زمان، عليهالسلام
هنگامى كه امام عصر،عليهالسلام، ظاهر مىشود، بديهى است كه ايشان در يك نقطه متمركز هستند و در بلاد و مناطق ديگر كه حضور ندارند، والى معين اعزام مىنمايند. همانگونه كه اميرالمؤمنين، على، عليهالسلام، در دوران خلافتخود مالك اشتر را به ولايت مصر، ابن عباس را به ولايتبصره و اصحاب و بزرگان ديگرى از برجستگان يارانش را به حكومت ديگر بلاد تعيين فرموده بود. امام زمان، عليهالسلام، نيز براى مناطق اسلامى حاكم معين مىفرمايد. بدين جهت ما امروز با اينكه مدعى نيستيم كه تمامى احكام زمان حكومت ولى عصر، عليهالسلام، را پياده كردهايم; اما حكومت اسلامى خود را مرحلهاى از ظهور به معناى تدريجى آن مىدانيم يعنى حاكميت تدريجى اسلام و احكام نورانى آن بخشى و رشحهاى از ظهور امر حضرت مهدى، عليهالسلام، است هر چند هنوز ظهور شخص ايشان، واقع نشده است.
4. امامزمان چهوقتظهورمىنمايد؟
موضوع و نكته ديگرى كه احيانا در قالب سؤال مطرح مىشود اين است كه دنيا اكنون پر از جور و ستم است. پس چرا امام زمان، عليهالسلام، بنا به مفاد روايت معروف و مشهور «يملاء الارض قسطا و عدلا بعد ماملئت ظلما و جورا» (8) ظهور نمىكند؟ در رابطه با اين مساله بايد گفت: اولا، چه كسى گفته امروز دنيا پر از ستم و ظلم است و اصولا تشخيص اين مطلب كه دنيا پر از ظلم و ستم شده يا خير با چه كسى است؟ گذشته از اين بعضى محققين مىگويند منظور از «ملئت ظلما و جورا» پر شدن دنيا از ظلم و جور نيستبلكه منظور و مراد سيطره و چيرگى ظلم و ستم و فراگيرى جوراستبه گونهاى كه مجال و گريزى براى رهايى از آن نباشد. مثلا در نظر بگيريد امروز را كه نظم نوين جهانى آمريكا مطرح است و مىنگريم كه پس از فروپاشى شوروى سابق، آمريكاى جنايتكار كشورهاى مختلف را تحت فشار قرار داده تا حاكميت ظالمانه خود را گسترش و توسعه دهد. ولى در هر حال بايد توجه داشت كه به تعبير علمى هيچگونه عليتى فيمابين پرشدن دنيا از ظلم و جور و يا سيطره ظلم و جور بر دنيا و ظهور امام زمان، عليهالسلام، وجود ندارد كه بگوييم بلافاصله و آنا امام زمان بايد در اين شرايط ظهور فرمايد.
توضيح مطلبى را در اينجا مفيد و ضرورى مىدانيم و آن اينكه روايات وارده در اين بحث و مقام دو دسته هستند:
الف) دستهاى از روايات مىفرمايند:
«يملاءالارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما وجورا». (9)
كه اين حرف «كاف» به گفته بزرگان ادبيات زبان عرب يا براى تشبيه استيا مقابله. يعنى امام زمان، عليهالسلام، دنيا را از عدل و داد پر مىكند آنچنان كه از ظلم و ستم پر شده باشد يا در مقابل آنكه دنيا مملو و سرشار از جور و ستم است آن را پر از عدل و داد مىنمايد. ملاحظه مىفرماييد كه در اين تعبير و بيان، سخن از مقابله بين ظلم و عدل و يا شباهت ميان پرشدن زمين از عدالت استبگونهاى كه از جور و ستم پر شده باشد و سخنى از تاريخ سپرى شدن ظلم و جور و جايگزينى عدل و داد به ميان نيامده است.
ب) در برخى ديگر از روايات چنين آمده است كه:
«يملاءالارض قسطا و عدلا و نورا بعد ما ملئت ظلما و جورا» (10)
بعد از آنكه دنيا از ظلم و جور پر شد امام زمان، عليهالسلام، تشريف مىآورد و آن را از عدل و داد سرشار و لبريز مىنمايد; اما مقدار اين فاصله و اندازه آن مشخص نشده است. پس بايد اين شبهه ازاذهان بيرون بيايد كه تا دنيا از ظلم و ستم پر شد; بايد حتما امام زمان، عليهالسلام، ظهور كند; زيرا امكان آن هست كه اين مدت زمان و فاصله بنا به حكمتها و مصالحى به درازا بكشد و اين نبايد براى كسى جاى نگرانى و يا افسردگى باشد.
5. ذكر نام امام زمان به طور صريح
يك مساله ديگر اين است كه آيا در اين زمان ذكر اسم امام زمان، عليهالسلام، به طور صريح و مشخص، جائز استيا خير؟ در بعضى روايات وارد شده كه نبايد صريحا اسم امام زمان، عليهالسلام، را بيان كنيم بلكه بايد بگوييم (محمد) در روايتى آمده است:
«لا يحل لكم ذكره باسمه» (11)
بنابراين اصلا ذكر نام حضرت مباح نيست. بعضى از اعاظم و علماى دين مستقلا در اين موضوع كتاب نوشتهاند. (12) شيخ حر عاملى در اين مساله كتاب مستقلى تاليف نموده است. (13) مرحوم ميرداماد كتاب مستقلى در اين مساله به نام «شرعةالتسمية» تاليف و بر حرمت ذكر نام اصلى امام زمان، عليهالسلام، استدلال كرده است. (14)
شيخ صدوق (15) كه متخصص و استاد جمع روايات مربوط به امام زمان، عليهالسلام، است در كمالالدين مىفرمايد:
«والذى اذهب اليه ما روى فىالنهى من التسمية» (16)
آنچه من بدان مايل شدهام رواياتى است كه در آنها از تسميه نهى شده است.
درباره فتوى به حرمت ذكر نام; صريح امام زمان، عليهالسلام، معتقدان به اين راى چون شيخ صدوق، شيخ مفيد، شيخ طبرسى، سيد اسماعيل عقيلى مولف «كفايةالموحدين»، ميرداماد، علامه مجلسى، محدث نورى… هر كدام به گونهاى به حرمت فتوى داده و آن را به زمان خاص و يا با شرايط مخصوص مقيد نموده و برداشتهاى گوناگونى از روايات مربوطه نجمالثاقب» (18) تاليف محدث نورى و ديگر مصادر مربوطه از مشروح مباحث و مطالب آگاهى حاصل نمود. لكن الان قول ديگرى حاكم است و آن اينكه هيچ يك از مراجع معظم تقليد ما ذكر نام امامزمان، عليهالسلام، را حرام نمىدانند زيرا رواياتى را كه در اين خصوص صادر شده ناظر به زمان تقيه مىدانند و استدلال مىنمايند كه در روايات مربوطه به امام زمان، عليهالسلام، بيان شده كه نام آن حضرت، نام پيامبر، و كنيهاش، كنيه پيامبر، صلىاللهوعليهوآله، است. خوب وقتى بنا باشد كنيه پيامبر درباره ايشان علنا مطرح باشد; نام پيامبر نيز علنا در مورد ايشان مطرح شود، اين زمينهاى مىشد براى اينكه دشمنان حضرت مهدى را شناسايى كرده و جان ايشان را مورد خطر و تهديد قرار دهند و اين مربوط به زمان تقيه و خطر بوده است. پس توجه مىشود كه اين مساله از آن مسائلى است كه به تعبير امام راحل، قدس سرهالشريف، شرايط زمان و مكان به عنوان عناصر مؤثرى در اجتهاد دخالت دارد و تاثير مىگذارد. (19) برداشت و استنباط فقهاى ما اين است كه اين روايات به زمان تقيه نظارت دارد يعنى زمانى كه خلفاى عباسى با شدت هر چه تمامتر از همه احتمالات و اخبار براى رديابى امام زمان، عليهالسلام، استفاده مىكردند تا آن حضرت را يافته و نابود نمايند. اما الان كه آن تقيه وجود ندارد لذا آن حركت هم منتفى است. بنابراين ذكر نام امام زمان، عليهالسلام، «حرمت مادامى» استيعنى مادامى كه تقيه حاكم بوده ذكر نام صريح امام، عليهالسلام، حرام بوده است اما وقتى تقيهمرتفعشدحرمتهممرتقعمىشود.
در اين ميان بعضى از بزرگان بين دو قول مطرح در اين مساله جمع كردهاند و گفتهاند به استناد بعضى از روايات ذكر نام صريح حضرت، عليهالسلام، در ملاء عام و محافل و مجالس جائز نيست امادر غير اين موارد، بيان نام امام زمان، عليهالسلام، اشكال ندارد. كما اينكه شيخ مفيد در ارشاد (20) و محدث نورى در النجمالثاقب (21) و شيخ صدوق دراعتقادات (22) نام شريف آن حضرت را ذكر كردهاند و چنانكه گفته شد تفصيل و تشريح موضوع را بايد از مدارك و مصادر خاصه به دست آورد.
6. برخاستن به هنگام ذكر نام امام زمان
مساله ديگر اين است كه آيا وقتى نام امام زمان، عليهالسلام، برده مىشود قيام براى نام ايشان واجب استيا واجب نيست؟ مدركى كه براى اين مساله وجود دارد يكى روايتى است مشتمل بر داستان سفر «دعبل بن على خزاعى» به خراسان و تشرف وى به محضر حضرت رضا، عليهالسلام، كه دعبل در آنجا قصيدهاى را كه براى ائمه اطهار سروده خدمتحضرت رضا، عليهالسلام، مطرح مىكند تا آنجا كه در شعر خود به نام حضرت صاحبالامر، عليهالسلام، مىرسد، امام هشتم با شنيدن نام مبارك حضرت صاحبالامر، عليهالسلام، از جاى خود برخاسته قيام مىفرمايد و دستبر روى سرگذارده و مىفرمايد:
«اللهم عجل فرجه سهل مخرجه» (23)
چنانكه در روايت ديگرى نيز چنين آمده است كه روزى در محضر حضرت صادق، عليهالسلام، نام حضرت صاحبالامر،
عليهالسلام، برده شد، امام ششم به منظور تعظيم و احترام نام آن حضرت از جاى برخاسته قيام فرمود. (24) بديهى است عملكرد دو امام بزرگوار حضرت صادق و حضرت رضا، عليهماالسلام، براى هميشه سند و حجتبوده و حداقل مراتب آن اثبات استحباب شرعى است و چنانچه در سند روايت ضعفى هم وجود داشته باشد لكن: اولا: مىتوان سيره مستمره شيعه را كه از سوى علماى اعلام و جامعه مؤمنين هميشه وجود داشته است جبرانكننده اين ضعف اصطلاحى دانست.
ثانيا: طبق قاعده علمى متداول ميان فقها و اصوليان، اين مورد را در كليت روايات «من بلغ» قرار داد. توضيح مطلب آنكه چنانچه سند روايتى يك مساله مستحب و يا مكروه ثابت و مستند و واجد شرايط حجيتباشد كه در اين صورت عمل نخست را به عنوان يك موضوع مستحب و شرعى قطعى مىتوان به جا آورد و عمل دوم را به عنوان يك مكروه قطعى شرعى ترك نمود. اما در جايى كه سند روايتى داراى ضعف باشد و برخوردار از شرايط حجيتخبر نباشد; در اين صورت با پشتوانه اخبار و روايات متعددى كه مىگويند: «من بلغه شىء من الثواب…»
يعنى هر كس كه ثوابى را بر عملى مطلع شد و به اميد آن ثواب عمل مورد نظر را انجام داد; البته ثواب و اجر آن عمل را خواهد ديد هر چند ثواب آن عمل واقعا از طرف پيامبر، صلىاللهعليهوآله، يا ائمه اطهار، عليهمالسلام، صادرنگرديدهباشد. (25) البته تفاوت اين موارد با استحباب و كراهت قطعى الصدور آن است كه در اينجا بايد عمل مورد بحث را به قصد رجاء و اميد اينكه شرعا مطلوب است انجام داد نه به عنوان يك مستحب قطعى و عمل مكروه را به قصد رجاء و اميد اينكه مورد كراهتشارع اسلام است ترك نمود نه به نيتيك مكروه قطعى.
حال آيا استحباب برخاستن به هنگام شنيدن نام مبارك امام عصر، عليهالسلام، شامل هر كدام از نامهاى آن حضرت است و يا منحصر به كلمه «قائم آل محمد» است؟ اين نيز مورد بحث و گفتگو ميان بزرگان علم و دين است كه با مراجعه به مصادر مربوطه روشن و استفاده مىگردد.
پىنوشتها:
1. در اين رابطه به كتاب مولوى نامه تاليف مرحوم جلالالدين همائى (م 1400 ق،1317ش) جدوم، صفحات 850 تا843 و 901 تا897 مراجعه شود كه اين عقيده را به گروهى از عرفاو صوفيه از جمله محيىالدين و مولوى نسبت داده و مىگويد: اين عقيده با مهدويتشخصيه منافاتى ندارد زيرا همان گروه از عارفان و صوفيان در عين حال به وجود امام عصر، عليهالسلام، كه همان مهدى موعود باشد نيز اعتقاد جازم دارند كه در كلمات و تاليفات آنان موجود است. در كتاب ياد شده مهدى نوعى را به گونهاى تفسير مىنمايد كه با صرف نظر از مرحله ثبوت اما در مرحله اثبات، اقامه برهان بر آن ممتنع نباشد لكن بسى مشكل است.
2. مثنوى معنوى، تصحيح نيكلسون، انتشارات اميركبير، دفتر دوم، ص239.
3. جهت كاوش و تحقيق بيشتر نگاه كنيد به لسانالعرب تاليف علامهابنمنظور (م711ق) از انتشارت دفتر تبليغات اسلامى قم ج 4، صص529 – 520
4. سوره اسراء (17)، آيه 88.
5.سوره توبه (9)، آيه 48.
6.سوره توبه (9)، آيه33.
7.سوره صف (61)، آيه9.
8. عن النبى، صلىاللهعليهوآله: «لولم يبق منالدنيا الا يوم لطول الله ذلك اليوم حتى ياتى رجل من عترتى اسمه اسمى يملاءالارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا» ينابيعالمودة، ص426 و همچنين كمالالدين و تمامالنعمة ج1، ص280، ح27 و مصادر فراوان ديگر.
9. همان .
10. از رسول خدا، صلىاللهعليهوآله، نقل شده است كه در رابطه با امام زمان، عليهالسلام، فرمودند: يملاءالارض قسطا و عدلاو نورا بعد تملىء ظلما و جورا و سواءا. اثباتالهداة، ج3، ح268; سنن ابىداود ج 4، ص107 ; كنز العمال، ج14، ص 264; همچنين اصبغ بن نباته به نقل كمالالدين، ج 1، ص259، حديث 5، روايت مىكند كه فرمودند: «يملاءالله عزوجل به الارض نورا بعد ظلمتها و عدلا بعد جورها علمابعد جهلها»
11. روايت از امام حسن عسكرى، عليهالسلام، در كتاب شريف كافى، ج 1، ص 332; همچنين كمالالدين، صدوق، ج 2، باب56، ص 648، نقل شده است. همچنين در كمالالدين، ج 2، ص333، باب33، حديث 1، از امام صادق، عليهالسلام، روايتى نقل شده كه پيرامون حضرت مهدى، عليهالسلام، فرمودند: «يغيب عنكم شخصه ولايحل لكم تسميته.»
12. مرحوم علامه شيخ آقابزرگ طهرانى(1389-1393 ق)در كتاب ارزشمند «الذريعةالى تصانيف الشيعه» از حدود ده رساله در اين خصوص ياد نموده است.
13. علامه محقق شيخ محمد بن الحسن الحرالعاملى متوفاى 1104 ق. كتابى به نام كشفالتعيمة فى حكمالتسميه نوشته كه در واقع جواب رساله ميرداماداست و در آن جواز تسميه رااثبات كرده است.
14. سيد محمدباقرحسينى استرآبادى مشهور به ميرداماد (م 1041 ق) كتاب بنام شرعةالتسميه به سال 1020 ق تاليف نموده و در آن بيست روايت را كه به نظر وى دلالتبر حرمت ذكر نام امام زمان (عج) دارند بيان نموده است. صاحب كفايةالمهتدى كه بر ميرداماد تلمذ نموده مىنويسد: مدتى فيمابين ميرداماد و شيخ بهايى، عليهماالرحمة، بر سر جوار تسسميه وحرمت آن در زمان غيبت مناظره روى نموده و لهذا ميرداماد كتاب مذكور راتاليف نمود.
15. ابوجعفر محمدبن على بن الحسين بن بابويه قمى معروف به شيخ صدوق (م 381ق).
16. كمالالدين و تمامالنعمة چاپ مكتبه صدوق ص307.
17. مكيالالمكارم فى فوائد الدعاء للقائم تاليف علامه بزرگوار محمد تقى موسوى اصفهانى، قدس سرهالشريف (1348-1301 ق.) ج 2، ص136 -109،18. النجمالثاقب فى الاحوال الامام الغائب تاليف محدث عظيم الشان ميرزاحسين نورى طبرسى، (1320-1254ق.)
19. صحيفه نور، ج 21، ص 98 حضرت امام، قدسسرهالشريف، مىفرمايند: زمان و مكان دو عنصر تعيينكننده در اجتهادند.
20. الارشادفى معرفه حججالله علىالعباد، محمد بن نعمان معروف به شيخ مفيد، ج2، صص343-342، (413-336 ق).
21. النجمالثاقب، ص 58.
22. شيخ صدوق در كتاب «اعتقادات» صص95-93 چنين مىفرمايد: «و نعتقد حجةالله فىارضه و خليفة على عباده و هو القائم المنتظر،محمد بن الحسن بن على بن محمد…»
23. منتخب الاثر، چاپ سوم، ص506 و 508 به نقل از كتاب «مرآةالكمال» علامه مامقانى و كتاب «الزمالناصب» تاليف شيخ على يزدى حائرى و كتاب «النجمالثاقب» تاليف محدث نورى.
24. مكيالالمكارم، ج 2، صص 172-171 به نقل از النجمالثاقب، محدث نورى، ص523 و خود نويسنده دانشمند كتاب «مكيالالمكارم» ميگويد: سيره و روش مذهب شيعه دوازده امامى بر اين سنتحسنه جارى است.
25. مراجعه شود به كتب علم اصول مانند رسائل شيخ انصارى (1214-1281 ق) و… و كتب روايات مانند بحارالانوار، وسائل الشيعه و…
برگرفته از سايت :المهدويه