اشاره :
جهان غرب از قرن 17ميلادي و حتي پيش از آن، از دورة «رنسانس» به اين سو، در جهت غيرديني كردن نگاه و نگرش مردم و سست كردن علايق ديني در زندگي روزمرة آنان تلاش كرده است. غرب در اين دوران به نام « اومانيسم » و « فردگرايي » (Individualism) به طور كامل درصدد مخالفت با استيلاي دين برآمد.
پس از جنگ جهاني دوم و خصوصاً از دهة 1960 به اين سو، گروههاي مذهبي غيرمتداول بسياري، خارج از چهارچوب اديان رايج، در غرب، ايجاد شده است كه هدف آنها سكولاريزه كردن دين ميباشد؛ هرچند پايهگذاران اين جنبشها خود را به عنوان معلمان روحاني و ديني معرفي كردهاند.
در اين مقاله، نويسندة محترم به بررسي علل پيدايش، اعتقادات، و ديگر ويژگيهاي برجستة گروههاي فوق پرداخته است كه آنها را با هم ميخوانيم.
اين گروهها را گاه، كشيشهايي كه از يك كليساي سنتي، گسسته و به دنبال ايجاد و راهاندازي «اديان» خاصي براي خودشان بودهاند، تأسيس نمودهاند. بروز اين پديده در غرب، تا حد زيادي، برخاسته از ترويج مرموزات و كارهايي غريبه، همچون سحر و جادو بوده كه از سوي كليساهاي قديمي نيز تحريم شده است و طي دهههاي اخير مجدداً رشد يافته است.
طرفداران سحر و جادو در آمريكا و اروپا، اديان پيش از مسيحيت اروپا، همچون «سلتها» (Celts) و «درويدها» (Druids) را ترويج ميكنند. مروجان اين آيينها، كه به عنوان «جنبشهاي جديد ديني» (New Religious Movements) به خصوص در آمريكا، كانادا و اروپاي شمالي معروف شدهاند، با تضعيف اديان سنتي در اين كشورها نفوذ ميكنند.1 در آمريكا و اروپا از اين آيينهاي جديد با عنوان گروههاي مذهبي بيگانه و غيررايج ياد ميكنند. تنها در انگلستان، بعداز جنگ جهاني دوم تا سال 1987 بيش از 400 گروه از اين نوع گروهها بهوجود آمده است كه تعداد آنها در ايالات متحده، بيش از انگلستان ميباشد.2
رهبران اين گروهها ترويج ميكنند كه هيچ كتاب مقدسي، در جهان، ابدي نيست، و انسان اين شايستگي را دارد كه دين جديدي را خلق نمايد. از نگاه آنها، روشهاي عقلي، مانع كشف و حصول حقايق ديني ميباشد و رستگاري بشر، با كنارگذاردن روشهاي عقلي و پيروي مطلق از پايهگذاران اين فرقهها حاصل خواهد گرديد. اين فرقههاي مذهبي بر محور شخصيت رهبران و مؤسسان خود استوارند و از اين رو بيشتر آنها با مرگ بنيانگذارانشان، محو و نابود ميگردند.3
اكثر بنيانگذاران اين گروهها ترويج ميكنند كه انسان با پيروي مطلق از آنان، ميتواند «خدا» شود. بيشتر بنيانگذاران اين گروهها از ايجاد تحولات نهايي در هزارة سوم سخن ميگويند و اينچنين تبليغ ميكنند كه دنيا به پايان خود رسيده است و آنان منجي جامعة بشري در آخرالزمان هستند و انسانيت با پيروي از آنها به رستگاري خواهد رسيد.4
علل پيدايش اين گروهها
امروزه، در غرب، نسبت به گذشته، رويكرد به دين، رشد قابل توجهي يافته است و اين اتفاق عمدتاً برخاسته از درهم شكستن و فرو ريختن بسياري از ايدئولوژيهاي ذهني جهان غرب است كه متأثر از تفكرات قرون 18 و 19 در اروپا، سربرداشته و جايگاه دين را در تمدن مدرن غرب، گرفته بود.
آن ايدئولوژيها به تدريج، رنگ باخت و خطر و قدرت تخريبيشان، به طرز بيسابقهاي هويدا گشت.
امروزه در جهان غرب، با برچيده شدن بساط مكاتب فلسفي مدرن (Philosophical Modern Schools) كه تحت شالودهشكني و پست مدرنيسم (Post-Modernism Deconstructionalism) و منهدم ساختن همة ساختارهاي معنايي موجود از پيش، مكتبهاي فلسفي جديد غرب را به پايان خود رسانده است.
بيشتر فلاسفة معاصر غربي، معتقدند كه دوران مشغلة فلسفي، به آن معنايي كه تاكنون در غرب، فهميده ميشد، پايان يافته و ديگر مكاتب فلسفة جديد نميتوانند گرهي از كار غرب و انسانهاي تشنه و نيازمند هدايت معنوي در آن سامان بگشايند.
تمدن غرب، براي مردم جهان، تناقضات بيشماري را پديد آورده است كه ايجاد انواع بيعدالتيها در جوامع و تخريب محيطزيست از آن جمله است. زندگي، براي جوانان، در غرب، معناي خود را از دست داده است و آنان را به بيراهة لذتهاي آني جسماني از طريق روابط غيرانساني و يا استفادة مدام از مواد مخدر و يا خشونت و جنايت كشانده است.
از اينرو، پس از جنگ جهاني دوم، به ويژه، در ربع قرن گذشته، جنبشي آمريكايي و اروپايي، با هدف كسب تجارت روحاني و معرفت ديني به وجود آمده است. قدرتهاي سكولار در جهان غرب كه تاكنون، با عنوان «تجدد» و رنسانس، با دين مبارزه ميكردند و در همين راستا به ايجاد اومانيسم، ليبراليسم و فردگرايي دست زدند، احساس خطر كردند كه ساكنان غرب براي رهايي خود به دين مبين اسلام گرايش پيدا ميكنند، چرا كه درون مسيحيت معنويتي وجود ندارد و مسيحيت در مقابل هجوم گرايشهاي دنياگرايانة سكولار عقبنشيني كرد. و حتي آموزههاي مسيحيت كه اساس تلقي ديني آن را تشكيل ميدهد، براثر اصلاحات و نوسازي به وجود آمده در آن، به تدريج به آموزههايي غيرديني تبديل شده است.
براي جلوگيري از گرايش مردم تشنة حقيقت و معنويت در غرب، به دين اسلام، پس از جنگ جهاني دوم و به ويژه در ربع قرن گذشته، نزديك به 2500 گروه غيراصيل با عنوان گروههاي مذهبي در آمريكا و اروپا به وجود آمده است.5 بيشتر اين گروهها تحت عنوان معنويت و رستگاري، پيروان خود را به انجام كارهاي مبتذل و غيراخلاقي، وادار ساختهاند و در حقيقت، در مسير حفظ و امتداد اباحهگري و سكولاريسم، گام برداشتهاند.
در همين راستا، در ربع قرن گذشته، افرادي از هند، به نام «گورو» (Guru) تبليغاتي گسترده را در آمريكا و اروپا انجام دادهاند و تحت عنوان ترويج عرفان «هندويسم» پيرواني را به سوي خود جذب كردهاند. همچنين تعدادي از مرشدهاي «صوفيه» نيز از كشورهاي اسلامي، به ترويج تعاليم افراطي صوفيانه در غرب پرداختهاند، كه آنان نيز از سوي دولتها و رسانههاي گروهي آن مورد حمايت قرار گرفتهاند.
قدرتهاي استعماري و استعمارگران جديد براي جلوگيري از نفوذ اسلام در جهان غرب، از اين گروهها بهره گرفتهاند، زيرا اسلام، امروز، سريعترين رشد را در ميان ساير اديان در جهان غرب، آفريقا و ديگر نقاط شناخته شدة جهان دارد.
همانطور كه بيان شد، گروههاي مذهبي مذكور بنيانهاي اعتقادي و رفتاري خود را، به اشكال گوناگون از اديان بزرگ اقتباس كردهاند و آنرا به شكل تحريف شدهاي، عرضه ميدارند. به اين گروهها در انگليس «ميكس پيك» (Mixpick) يا مختلط گفته ميشود، كه ويژگيهاي نسبيگرايي، هيچ انگاري، شالودهشكني، فردگرايي، سكولاريسم و اباحيگري را، كه حاكم بر جوامع مدرن غرب ميباشد، با پوششي از مسائل معنوي و عرفاني معرفي كرده و آنرا به عنوان معنويت فردگرا و يك مذهب خصوصي، عرضه ميكنند.6
طالعبيني، جادوگري، غيبگويي، ورزشهايي معنوي ارتباط با ارواح و موجودات ساير سيارات، روشهاي درماني و معالجة بيماريها با داروهاي طبيعي يا اعمال با مواد بلورين، كاركردهاي اين گروههاي غيرمتداول مذهبي را شكل ميدهد.7
اين گروهها شماري از مؤسسات فرهنگي و تجاري را در جهان غرب تأسيس كرده، كتب و مجلات متعددي را منتشر ميكنند. بيشتر اين گروهها با مرگ بنيانگذاران آنها منقرض ميگردند و با گذشت زمان تضعيف و محو ميشوند. تمامي افعال و مناسك ظاهراً مذهبي آنها در جهان غرب توسط روانشناسان و جامعهشناسان برجسته و علماي مسيحيت شديداً تكذيب و ابطال گرديده است.
بيشتر رهبران اين گروهها وابسته به تشكيلات فراماسونها «لژهاي فراماسونري»8 (Fereemasons) هستند.
برطبق آمار، در جهان 33700 فراما سون وجود دارد. پيش از دهة 1980 فراماسونها اين ايده را ترويج ميكردند كه: «خدا مرده است.» اما در ربع قرن گذشته و با آغاز جنبش احياي ديني در سراسر جهان، فراما سونها، كه با صهيونيستها و به خصوص با گروهي مرموز از آنها با نام «قباله» (Kabbaleh) (يا كابالا) رابطهاي نزديك دارند، در راستاي اهداف گروههاي مذهبي مذكور، اين ايده را تبليغ ميكنند كه: پيروان اين گروهها با اطاعت از رهبرانشان ميتوانند خدا شوند.9 عقايد اين گروهها، درون خود، داراي رموز و اسراري است، و آنان جوانان 18 تا 25 ساله را هدف تبليغات سازمان يافتة خود قرار ميدهند.
ويژگيهاي برجستة اين گروهها
چنانكه ياد شد، در يك ربع قرن گذشته، نزديك به 2500 گروه از اين گروههاي غيرمتداول به نام دين در ايالات متحدة آمريكا و اروپا به سرعت به وجود آمدند. اين گروهها تغييراتي اساسي در اعتقاداتشان به وجود آوردند تا خود را با فرهنگ حاكم بر جامعة غربي كاملاً تطبيق نمايند.
روش اين گروهها آن است كه اعضاي خود را ـ كه بيشتر از جوانان جذب مينمايند ـ زير نفوذ رواني رهبر و شستوشوي مغزي (Brain-Washing) گروه قرار ميدهند. پس از جذب كامل اعضا، از آنان خواستار پول ميشوند و حتي آنانرا به منظور جمعآوري اعانه (كمك) به استخدام خود درميآورند.
از آنجا كه شمار اعضاي اين گروهها خيلي محدود است، ميان آنها روابط و تعامل عاطفي به وجود ميآيد، و اكثراً وجود روابط نامشروع در بين اعضاي اين گروهها گزارش شده است.
اين گروهها با توزيع مجلات، كتب، نوارهاي سمعي و بصري و ايراد سخنراني در هتلها و مراكز شهري از ايدة خود ـ كه مسائل مادي و رواني را تشكيل ميدهد ـ با روشهاي متعدد درماني ترويج ميكنند.10 گفتني است اين گروهها مسائل رواني و درماني را كه با واقعيت قطعي علوم پزشكي و روانشناسي ناسازگار است، به عنوان حقيقت علمي القا ميكنند، كه نتايج زيانبار و معكوسي براي اعضاي آنها در پيداشته است.11
بيشتر اين گروهها به باورهاي مذهبي تمدنهاي قديم جهان، به ويژه دوران فراعنة مصر توجه خاص دارند و در كشورهاي اروپا و آمريكا كه كليسا و مسيحيت در آنها تضعيف شده است، نفوذ ميكنند.12 اين گروههاي بيگانه فرهنگ حاكم بر جوامع غربي را منعكس مينمايند و بدينسبب نتوانستهاند حتي با تبليغات گستردة خود، تأثيري در جوامع غربي داشته باشند.13
گروههاي مزبور به دليل در اختيار نداشتن معيارهاي معين و به خاطر ويژگي التقاطي آن همواره از درون خود تجزيه و شاخه شاخه ميگردند. اين گروهها فقط به خواهشهاي فردي توجه دارند و مسائل و تحولات اجتماعي را كاملاً نفي ميكنند.14 پروفسور برايان ويلسون، استاد برجستة جامعهشناسي دانشگاه آكسفورد انگلستان، كه مطالعاتي گسترده دربارة گروههاي بيگانه ديني انجام داده است، اين گروهها را مظهر فردگرايي، اصالت فايده و تضادهاي دروني ميداند.15
پروفسور استيو بروس، استاد جامعهشناسي دانشگاه ابردين اسكاتلند بريتانيا، كه آثاري دربارة سكولاريسم در جهان غرب نوشته است، اظهار ميدارد كه اين گروهها اعتقاداتي روشن و مشخص ندارند و در حاشيه جوامع غربي قرارگرفته، ابعاد جوامع سكولار معاصر غربي را تأويل معنوي مينمايند.16
بيشتر رهبران اين گروهها قبلاً عضو يكي از اين گروهها بودند.17 بنيانگذاران و رهبران اين گروهها بر پيروان خود تسلط و كنترل مطلق دارند و خود و پيروانشان را خير مطلق و ديگران را گمراه و شر مطلق معرفي ميكنند.18
دهة 1960 در جوامع غربي را دهة اباحيگري و «هيپي» (Hippie) مينامند و از اوايل دهة 1970 اكثر اعضاي سابق هيپيها، كه به دليل اباحيگري و تضعيف روابط خانوادگي در جوامع غربي، از جامعه گسسته بودند، عضو اين گروههاي نوظهور ديني شدند و با عضويت در اين گروهها احساس عضويت در يك خانوادة مصنوعي را پيدا كردند.
علاوه بر اينها افرادي كه مبتلا به شرابخواري و استفاده از مواد مخدر و سرخورده از زندگي خانوادگي و محصول خانوادههاي متلاشي شدة طلاق هستند، نيز عضويت در اين گروههاي غيرمتداول ديني را ميپذيرند.19 از ويژگيهاي اين گروهها آن است كه رهبرانشان اين عقيده را ترويج مينمايند كه پيروان آنها از ارتكاب گناه و خلاف نبايد در خود هيچگونه احساس حقارت و ندامت كنند و براي جذب جوانان در ردهبندي تشكيلاتي گروههايشان از زنان بهرهميگيرند.
در جوامع غربي، زن در رسانههاي عمومي براي فروش كالا به عنوان يك ابزار استفاده ميشود و گروههاي غيرمتداول ديني هم براي جذب جوانان از وجود زن استفاده مينمايند. بعضي از اين گروهها ـ كه فقط جادوگري را ترويج ميكنند ـ اكثر زناني را كه طرفدارا نظرية «فمينيسم» ميباشند، جذب ميكنند. و پيروان اين گروهها را «زنان جادوگر» (witchcraft) مينامند. آنان عمل جادوگري را براي زنان «فمينيسم معنوي» (Spiritual Feminism) ميخوانند،20 و اين عقيده توسط يك نويسندة انگليسي به نام جرالد گارنر (1964 ـ 1884 م) در اواخر دهة 1940 ترويج گرديد؛ وي يك فراماسون بود و در موضوع جادوگري دو كتاب با عنوان جادوگري امروز21 و سايهها22 را تأليف نمود.
فراماسونها براي مبارزه با دين هميشه از خرافات به عنوان جنبههاي معنوي ترويج نمودهاند و در اين زمينه «باشگاه آتش جهنم» را در قرن هيجدهم ميلادي در سراسر انگلستان تاسيس كرده بودند كه در آن، اعمال منافي عفت توسط اعضاي آن صورت ميگرفت.23
ادامه دارد …
پی نوشت ها :
1. Hunt. Stephen. J, Alternative Religions, p.32.
2. Suthertand. stewart and others, the world’s Religion, pp.709ـ809.
3. Alternative Religions, pp.732ـ832.
4. Hal. John, Apocalypse Observied, pp.31ـ41.
5. Cresswell. J, Wilson. B, New Religious Movements: Challenge and Response, p.61.
6. Wuthnow. R, Christianity in the twentyـFirst Century, pp.93ـ104.
7. Alternative Religions, pp.2,4,6,41,331.
8. لژ به محل تشكيل جلسات فرماسونري گفته ميشود.
9. Schuster. Simon, Malachi. Martin, the keys of this Blood, p.915.
10. Alternative Religions, p.531.
11. Bruce.s, Cathedral to Cult, p.522.
12. Bainbridge. w, the sociology of Religious Movements, p.193.
13. Barker. Eileen, New Religious Movements, p.51.
14. Alternative Religions, p.41.
15. Wilson. Brayan, Contemporary Transformations of Religion, p.69.
16. Catedral to Cults, p.54.
17. Alternative Religions, p.22.
18. Jbid, p.42.
19. Christianity in the twenty-First Century, pp.93-104.
20. Alternative Religions, p.99.
21. Witchcraft to day.
22. Harun. Yahya, Global Freemasonry, pp. 161ـ551.
منبع:ماهنامه موعود شماره 57