روایتی از فرمانده لشکر ۱۷ علی ابن اب طالب (ع) شهید مهدی زین الدین از زبان حاج ‘علی ایرانی’ برگرفته از کتاب «افلاکی خاکی» نوشته ‘علی بهشتی پور’ و ‘محمد خامه یار'(نشر روح) روایت می شود:
…از سردشت می رفتیم سمت باختران. من و شهیدان زین الدین و محمد اشتری. آقا مهدی خودش پشت فرمان نشسته بود. از هر دری می گفتیم. بین صحبت ها آقا مهدی گفت:« قریب دویست روزه به خدا بدهکارم!» ما اول حرفش را جدی نگرفتیم. برایمان قابل باور نبود. آقا مهدی و این حرفا؟!
وقتی این را دید، گفت:«جدی می گویم، دویست تا روزه بدهکارم.» بعد توضیح داد:«شش سال تمام چون دائم در ماموریت بودم و نشد که ده روز یک جا بمانم، روزه هایم ماند!»
درست پنج روز بعد به لقای دوست شتافت. در آن زمان لشگر ۱۷ در مهاباد مستقر بود. من این حرف توی ذهنم مانده بود که بعدا با برادر بزرگوار اسماعیل صادقی (مسوول ستاد لشکر) در میان گذاشتم.
آن روز برادر صادقی تمامی بچه های لشکر را جمع کرده بود. چند هزار نفری می شدیم؛ یک دریا بسیجی متلاطم. خبر را که دادند، صدای ضجه و زاری، همه میدان را پر کرد. اشک و آه به میدانداری معرکه ماتم ایستاد. دست های سوگوار بود که بر سر و سینه فرود آمد. دیگر کسی حال خود را نمی فهمید.
اسماعیل نیز پای انفجار بُغضی شگفت آور زانو زده بود و جانانه می گریست. جمعی به خاک غلتیده، به خود می پیچیدند. بعضی غریو حسین حسین شان عنان اختیار از کف فرشتگان نیز ربوده بود.
ساعتی در سوگ، پریشانی، بهت و ناباوری گذشت که صدای سوخته ای در میدان بال گشود. اسماعیل بود:«عزیزان! آقا مهدی به جوار محبوبش شتافت اما آن گونه که به یکی از دوستان گفت نزدیک به دویست روزه ی قضا بر ذمه دارد. اگر کسی مایل است این دین او را ادا کند، بسم الله! در همین جا اعلام آمادگی کند.»
یکباره تمام میدان به جنبش درآمد و فریاد «ما آماده ایم» در گنبد فیروزه فام فلک پیچید. در دلم گفتم:«عجب معامله ای، چند هزار روزه در مقابل دویست تا!»
(نوید شاهد)
یک دیدگاه
راحیل
وایییییییییییییی خدا
ماها کی هستیم
چیکار می کنیم…….