در عمليات والفجر 10 که هواپيماهاي عراقي شهر حلبچه را بمباران شيميايي کردند ، مردم شهر در کوه و دشت آواره شده بودند و پناه و پناهگاهي مي جستند .نيروهاي امداد سخت مشغول انتقال مجروحين شيميايي بودند که چشمم به مادري افتاد که دست دو فرزند خود را در دست داشت و مضطربانه راه فرار را در پيش گرفته بود .
دست دو فرزندش را دست گرفتم و آنها را به طرف باندهاي هلي کوپتر راهنمايي کردم .
مادر روي زمين نشست و نگاهي معنادار به سويم کرد . از اينکه فرزندان دلبندش را نجات دادم ، بسيار خوشحال بود .
آنگاه اول به فرزند بزرگتر و بعد به فرزند کوچکتر ، نگاهي عميق انداخت و روي زمين دراز کشيد و جان سپرد .
کودکانش دست هايم را رها کردند و روي جسد مادر افتادند و گريه سر دادند .
اما در اين گريستن تنها نبودند ، تمامي نيروهاي اطراف باند هلي کوپتر آ ن دو مادر مرده را همراهي مي کردند !
سيد سعيد مير حسيني
مجموعه خاطرات فرشتگان نجات سايت ساجد
مادر روي زمين نشست و نگاهي معنادار به سويم کرد . از اينکه فرزندان دلبندش را نجات دادم ، بسيار خوشحال بود .
آنگاه اول به فرزند بزرگتر و بعد به فرزند کوچکتر ، نگاهي عميق انداخت و روي زمين دراز کشيد و جان سپرد .
کودکانش دست هايم را رها کردند و روي جسد مادر افتادند و گريه سر دادند .
اما در اين گريستن تنها نبودند ، تمامي نيروهاي اطراف باند هلي کوپتر آ ن دو مادر مرده را همراهي مي کردند !
سيد سعيد مير حسيني
مجموعه خاطرات فرشتگان نجات سايت ساجد