فرمان با عصا
در خط بوديم. مسئول محور، «حاج علي موحد» همراه با برادر «حسن قرباني» به خط آمده بودند تا به نيروها سر بزنند. من بيرون سنگر ايستاده بودم كه با آنها برخورد كردم. حاج علي به من گفت: «فلاني برو داخل سنگر، اينجا در خطر هستي.»
گفتم: «الان مي روم.»
ايشان يك عصا همراه داشت. با آن مرا مورد خطاب قرار داده و گفت: «به تو مي گويم برو توي سنگر!»
من بالاجبار تصميم گرفتم به داخل سنگر بروم. هنوز چند قدمي داخل سنگر نشده بودم كه پشت سرم يك گلوله به زمين خورد. نگاهي به عقب انداختم، ديدم حاج علي موحدي و حسن قرباني هر دو بر زمين افتاده اند. هردوي آنها در اثر برخورد تركشهاي آن گلوله به شهادت رسيده بودند.
راوي: اسماعيل عابدي
***
نزديك معشوق
يكي از بچه هاي تخريب مجروح شده بود. وقتي بچه هاي حمل مجروح او را مي بردند، در وسط راه گفته بود: «نگه داريد! چرا مرا دور مي كنيد؟» بچه ها گفته بودند: «برادرجان تو را از چه چيزي دور مي كنيم؟» در جواب گفته بود: «آقا دارد مي آيد و شما داريد مرا دور مي كنيد! چرا اين كار را مي كنيد؟»
تا اينكه درجايي يك دفعه خودش را بلند كرده و مثل اينكه دستش را توي گردن كسي بيندازد، دست را به حالت بغل كردن كسي حركت داده بود و بعد از روي برانكارد روي زمين افتاده بود. همين كه او را بلند كرده بودند، ديده بودند كه شهيد شده است!…
راوي: سيدابوالقاسم حسيني
***
بسته آجيل
عمليات «والفجر8» به پايان رسيده بود و ما براي پدافند منطقه در شهر فاو مستقر بوديم.
يك روز از هداياي مردمي يك مقدار آجيل برايمان آوردند و به هركدام از بچه ها يك بسته دادند. چند دقيقه اي از پخش اين آجيل ها نگذشته بود كه يكي از بچه ها آمد و گفت: «اين بسته آجيل را يك نفر به نام ده نمكي به جبهه هديه كرده است تو او را مي شناسي؟» من ابتدا تصور كردم، قصد شوخي دارد، گفتم: بابا، تو هم ما را دست انداختي!
او گفت: «ببين، اينهم نامه اش.» و يك كاغذ كوچك را كه داخل بسته آجيل قرار داشت به من داد. من هم كاغذ را باز كردم و ازديدن دستخط آن متعجب شدم….
نامه متعلق به برادر كوچك من بود كه در دبستان تحصيل مي كرد. خوردن آجيلي كه برادرم فرستاده بود، برايم بسيار لذت بخش بود.
راوي: ابوالفضل ده نمكي
***
خاطره نگار
شهيد «براتي» عادت عجيبي داشت: قبل از اينكه عمليات شروع شود، در اردوگاه به وسيله ضبط كوچكي كه داشت، با بچه ها مصاحبه كرده و خاطراتشان را جمع آوري مي كرد، و مي گفت: «مي خواهم اگر شهيد شديد خاطراتتان را داشته باشم.» ولي يك بنده خدايي نبود كه با خودش مصاحبه كند؛ تا اينكه بالاخره او هم شهيد شد!…
راوي: ناصر بسايري
***
شما كه شهيد نمي شي!
درمنطقه «ام القصر» در خط پدافندي بوديم. مسئول دسته مان برادري به نام «سيدجليل ميرشفيعيان» بود. او فرد مخلصي بود و نماز شبش ترك نمي شد.
روز آخري كه مي خواستيم به عقب بياييم، ايشان شبش در پست نگهباني بود و مسئول شيفت ما به حساب مي آمد. ما توي سنگر نشسته بوديم كه ايشان آمد و گفت: «بچه ها! بهتر است از همديگر حلاليت بخواهيم چون من تا چند دقيقه ديگر شهيد مي شوم!»
ما با او شوخي كرديم و گفتيم: «نه بابا، آقاسيد، شما كه شهيد نمي شوي.»گفت: «باور كنيد من شهيد مي شوم و همين تويوتايي كه الان از اينجا عبور كرد، وقتي برگردد شما مرا داخل آن تويوتا مي گذاريد!»
ما بازهم مطلب او را شوخي گرفتيم. بالاخره هر طور شد، از ما حلاليت طلبيد و دست و صورت يكديگر را بوسيديم و ايشان از سنگر بيرون رفت. هنوز 7-8 منزل دور نشده بود كه يك خمپاره 60 كنارش به زمين خورد و ايشان را به شهادت رساند. قابل توجه آنكه جنازه مطهر اين شهيد را به وسيله همان تويوتاي مزبور به عقب منتقل كرديم!
راوي: حسين تواضعي
***
جلودار
تعدادي از نيروهاي گردان زخمي شده و يا به شهادت رسيده بودند. به ما دستور رسيده بود كه به عقب بازگرديم. بجز يكي از برادران كه مسئوليتي در گردان داشت، كس ديگري راه را بلد نبود. اين برادر هم زخمي شده بود؛ تير به گوشه چشمش خورده و از آن طرف بيرون آمده بود. چشم ايشان را بسته بودند؛ ولي چون كس ديگري راه را بلد نبود اين برادر با همان حالت جراحت و درد و بي حالي جلوي همه حركت مي كرد و نيروهاي باقيمانده در گردان را راهنمايي مي كرد. واقعا صحنه بسيار جالبي بود!
راوي: عباس جانثاري
منبع : ساجد
11 دیدگاه
ناشناس
ای وای. شماها اسموتون رو مسلمان گذاشتین. مرد حسابی فقط همین. خوب. عالی بود. کجا بزرگ شدین. و کی بهتون یاد داده که این همه خاطرات تلخ از شهدا نوشتن. یکی تون معرفت نداشتین بگین. شهدا روح تون شاد. ما شرمنده ایم. برای شادی تمام شهدا تک تک شون. و شادی روح امام شهدا. یک فاتحه و سه صلوات نثار روح پرفتوشون بفرستیم. و برای سلامتی اقا امام زمان. و امام خامنه ای سه صلوات بفرستیم. خدایا به ابروی سید سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) وشهدای ایران زمین. جوانان ما و خودمارو هم عاقبت بخیر کنه. و دشمنانان این مرزبوم رو خال و ذلیل کنه. و کسانی قصد ضربه زدن به مردمان ایران رو دارند هرچه زودتر خودشان زمین گیر شوند.اسم شهید مقدس هست. هرجا ودر هر مکان اسم شهیدی رو به زبان اوردن. و جایی دیدی اسم شهید رو نوشتن. به احترام تمام شهدا دهنت رو خوش بو کن. وبرای شادی روح شون سه صلوات بفرستیم. خدایا مارو از راه شهدا از کلم شهدا. دور نکن. و مارو هم به احترام این شهدا برای راه خودت قدم برداریم دین و کشور م. ودر راه اسلام شهیدم کن. امین
سپه
خوب بود
ناشناس
خوب بود
فاطمه
خیلی عالی بود
ناشناس
عالی
عالی بود واقعا...
asemani375@yahoo.com
آدم
خیلی خوب بود واقعا عالی بود
آدم
خیلی خوب بود
آدم
خیلی عالی وخوب بود
شبنم
خوب بودند یعنی عالی بود
شبنم
عالی واقعا بود