روزهاي ابتدايي جنگ تحميلي بود و دشمن تا آن روز ده مرحله پياپي به شهر خرمشهر حمله کرده بود. اما هر بار مقاومت نيروهاي مردمي ،سپاه و تکاوران نيروي دريايي و دانشجويان دانشکده ي افسري، نقشه ي آنان را خنثي مي ساخت.
من در آن روزها به عنوان دانشجوي دانشکده افسري به همراه ساير همکارانم براي نبرد با دشمن متجاوز به خرمشهر آمده بودم. روزهايي سخت بود. روزي جهت کسب اطلاع از سلامتي خانواده به شهر آبادان رفتم تا با تلفن جوياي احوال آنان باشم. هنگام بازگشت و در آستانه ي ورودي شهر خرمشهر با عباسعلي شيخي يکي از همدوره هايم برخورد کردم که چهار قبضه اسلحه ي کلت و کلاشينکف را به شانه هايش آويخته بود. وقتي چگونگي ماجرا را جويا شدم پي بردم که او اسلحه ها را با به هلاکت رساندن چند تن از نيروهاي متجاوز دشمن به غنميت گرفته است. به اتفاق او و چند رزمنده ي ديگر به تعقيب نيروهاي دشمن پرداختيم تا آن که به دهکده اي در حومه ي شهر رسيديم.
از جاده ي غربي اين دهکده، يک دستگاه ايفاي حامل سربازان دشمن به سمت شرق در حال حرکت بود. دو نفر تيرانداز آر.پي.جي 7 که همراه ما بودند به سمت شرق دهکده رفتند و من مراقب بودم که توسط نيروهاي بعثي محاصره نشويم. مدت زيادي منتظر ماندم. از دوستانم خبري نشد. ناگهان متوجه شدم، تعداد زيادي از نيروهاي نظامي به سمت غرب دهکده در حرکتند. به تصور اين که اين نيروها، کماکان در تعقيب دشمن هستند، تصميم گرفتم به آنها بپيوندم. به 50 متري آنها که رسيدم تازه متوجه شدم نيروهاي دشمن هستند. پيش از آنکه فرصتي براي مقابله داشته باشم، در چنگال آنان گرفتار شدم. آنها اسلحه و تجهيزات مرا گرفتند و با ضرب و شتم به سمت نيروهاي خودشان حرکت دادند. از اين که قادر نبودم عکس العملي انجام دهم زجر مي کشيدم.
خوشبختانه انتظارم به سر رسيد و هنوز لحظاتي از اين ماجرا نگذشته بود که از همه طرف تيراندازي به سمت ما شروع شد. آتش پر حجم و پي در پي گلوله هاي خودي، دشمن را ناتوان کرد، بي درنگ از فرصت استفاده کردم و روي زمين دراز کشيدم. نيروهاي دشمن يکي پس از ديگري به هلاکت مي رسيدند و من از خوشحالي در پوست خود نمي گنجيدم. سرانجام بقيه ي افراد دشمن، خود را تسليم کردند. اين بار، سپاه دشمن بود که گرفتار شد.
راوي:عليرضا ملکي
منبع : ساجد