سوم دي ماه روزي بسيار سرد که ذرات يخ توسط باد جابه جا مي شد،گردان139حدود ساعت8:30صبح حرکت از کرمانشاه را آغاز کرد.کماکان مأموريت جلو داري با گروهان يکم بود اما اين بار مأموريت جدي تر و احتمال برخورد با کمين عناصر ضد انقلاب زيادتر.مسؤلين قرارگاه مقدم نزاجا و لشکر81در جريان حضور و فعاليت گروه هاي مخالف بودند و روانه کردن يک ستون نظامي به منطقه تحت کنترل آنها را خطرناک مي دانستند.بنابراين تأکيد زيادي بر روي هوشياري نموده و فرمانده گردان را به واقعيت امرآگاه کرده بودند.دسته يکم را که فرمانده اش ستوان سوم هادي زاده بود در داخل دو کاميون سوار کرده و مأموريت سر جلوداي را به آن محول کردم.اولين توقف کوتاه در مسير جاده کرمانشاه به سنندج و قبل از((سه راهي قزانچي))صورت گرفت.آنجا زمين از برف سفيد پوش بود و آسمان هم گرفته و قطراتي مي باريد.در سه راهي قزانچي به سمت غرب پيچيدم و پس طي چند پيچ وارد روانسر شديم.روانسر در آن موقع مرکز پخش بود که ظاهرا از توابع شهرستان کامياران محسوب مي شد يا شايد تابع شهر کرمانشاه بود.مردم اين شهر کوچک با لباس محلي کردي ديده مي شدند و سربند و نيم تنه و شلوار مردان همانند مردم سنندج و زنان هم با پيراهن بلند و سربند کردي ظاهر مي شدند.در آن هواي ابري و نسبتا سرد تردد مي کردند و ستون را تماشا مي نمودند.عکس العملي از آنها مشخص نبود و ما نمي دانستيم چه ديدي نسبت به ارتش دارند.به زودي شهر را طي کرديم و کمي بعد شيب جاده بيشتر شد و جاده خاکي يک سربالايي را طي مي کرد.کم کم هوا تاريک شد و به دنبال آن مه غليظي منطقه را فرا گرفت طوري که تا بيست متري خود را نمي ديديم.ستون در آنجا متوقف شد تا عقبه آن هم برسد.اولين بار بود اين جاده را مي پيموديم و هيچ اطلاعاتي درباره اين محور نداشتيم.البته در پادگان صالح آباد سروان اسدالله دهقان روي نقشه ما را توجيه کرد و گرافيک و راهپيمايي تهيه شده را به ما نشان داد.نقاط شناخته شده و حساس مانند قزانچي،روانسر،مله پلنگانه،شمشير و…را نام برد و احتمال خطر در مله پلنگانه و قوري قلعه را يادآور شد.برف هم باريدن گرفت.سربازان در داخل اتاق بار کاميون ها نشسته بودند و آرام و بدون سرو صدا به همديگر نگاه مي کردند يا خودروهاي عقبي را تماشا مي کردند.لباس گرم و دستکش و کلاه هم در آن هواي سرد براي افرادي که داخل کاميون با چادرهاي بدون درب و داراي سوراخ و درز فراوان که در حال حرکت بودند کافي نبود و اکثر آنان احساس سرما مي کردند.از طرفي به مأموريت آينده و احتمال درگيري مي انديشيدند.ستون مسافت کوتاهي را جلو رفت ولي دوباره دستور توقف رسيد.اين بار گفته شد از لشکر81بي سيم زده اند که سپاه در بدرآباد درگير است،در صورت امکان به آنها کمک کنيد.صداي شليک گلوله هم از سمت جلو به گوش مي رسيد.مدت کوتاهي سردرگم و بلاتکليف مانديم سرماي شديد،خرابي خودروها و خطر درگيري در آن هوا و شرايط نامساعد نگران کننده بود.چند نفرافراد کادر توسط يک دستگاه جيپ اواز جهت بررسي و کسب اطلاع به جلو اعزام شدند.حدود 20دقيقه بعد مراجعت کردند و گفتند چند کيلومتر جلوتر رفتيم و از دشمن خبري نيست.با اشاره فرمانده گردان ستون به حرکت درآمد.البته با هوشياري و مراقبت کامل.چندکيلومتر که جلوتر رفتيم شيب ارتفاع شروع شد.مه غليظي آن منطقه را پوشانيد و در حالي که ديد بسيار محدودي داشتيم جاده برفي و يخ زده را به کندي طي کرديم.حدود يک کيلومتر سربالايي را پشت سر گذاشتيم.آنجا صداي تير اندازي به وضوح شنيده شد.اولين خودرو ستون متوقف گرديد و چند نفر از آن پياده شدند.معلوم شد کساني در داخل جاده هستند.افراد ما به آنها نزديک شدند و من هم خود را به آنها رسانيدم.معلوم شد پاسدار هستند و از روانسر به آنجا آمده اند.موضوع تيراندازي در نزديکي ستون را از آنها پرسيدم.يک نفر پيرمرد پاسدار گفت افراد ما با ضد انقلاب در اين روستا درگير هستند همه افراد اين روستا ضد انقلاب هستند و ما مي خواهيم آنها را خلع سلاح کنيم.شما هم به ما کمک کنيد تا روستا را محاصره کرده و کار آنها را يکسره کنيم.صداي شلک هرچند دقيقه از مسافت نزديک شنيده مي شد،اما به علت مه شديد ما چيزي نمي ديديم و نمي دانستيم شکل محيط و عوارض آنجا چگونه است.فرماده گردان هم به سر ستون آمد و چگونگي قضيه را متوجه شد.سرهنگ2پاکسرشت سعي کرد آن چند نفر را قانع کند درگير شدن ستون ارتش با ضد انقلاب آن محل باعث وقفه در مأموريت اصلي گردان مي شود و گردان در صورت توقف، به موقع به مقصد نخواهد رسيد و با توجه به کندي آهنگ حرکت و کوتاهي طول روز در اولين روزهاي زمستان و احتمال ريزش برف يا باران و سرما پرسنل يگان را با مشکل جدي مواجه خواهد کرد.از طرفي افراد ضد انقلاب مشکل يا مانعي در راه ستون ايجاد نکرده بودند.در مقابل اصرار آنان فرمانده گردان گفت طول ستون زياد است واگر تا خاتمه عبور آخرين خودرو گردان درگيري افراد شما با ضد انقلاب به اتمام نرسيد،من دستور مي دهد که نيروي عقب دار ستون به شما کمک نمايند و آن چند نفر را دستگير کنيد.در نهايت پس از استقرار در پاوه نيروي کمکي به شما مي دهم.در آن زمان و ديد محدود چگونگي درگيري و تعداد افراد پاسدار و ضد انقلاب براي ما مشخص نبود اما بعدها با بررسي بيشتر معلوم شد افراد سپاه مسقر در روانسر با اطلاع از ورود ستون ارتش و عبور آن از کنار روستاي بدرآباد از موقعيت استفاده کرده و براي دستگيري و خلع سلاح چند نفر ضد انقلاب روستا اقدام نموده اند و يا با اين يورش ضرب شستي به آنها نشان مي دادند و اين حرکت تاکتيک خوبي بود و شجاعت و جديت آنها را مي رساند.بعدا معلوم شد روستا در حدود100متري شرق جاده و پشت تپه اي قرار داشته است و آن محل گردنه بدرآباد است.پس از گردنه بدرآباد زمين هموارتر شد.بعد از گردنه دوراهي جوانرود قرار داشت که جاده آن به سمت چپ مسير پيشروي ما امتداد داشت و آن روز جزء نقطه انشعاب جاده چيزي معلوم نبود.
عبور از سيروان به روايت علي عبدي بسطامي