بعد از یک ماه شناسایی و کار روی جبهه ای نزدیک دهلران، موعد مقرر فرا رسید. بالاخره ساعت ها پیاده روی را پشت سر گذاشتیم و در سحرگاه بیستم تیر۶۴، یورش برق آسای خود را شروع کردیم. با شکستن خطوط دفاعی دشمن، تعداد زیادی از مزدوران بعثی به هلاکت رسیدند و تعدادی هم به اسارت سپاه اسلام درآمدند. خودروها، سنگرها و انبارهای مهمات یکی پس از دیگری به آتش خشم دریادلان لشگر ۱۹ فجر گرفتار می آمدند. در بحبوحه عملیات، من و تعدادی از دوستانم مجروح شدیم، به طوری که توان حرکت نداشتیم. نیروهای اسلام پس از وارد آوردن تلفات بسیار و به غنیمت گرفتن ادوات جنگی و اسرای عراقی به مواضع قبلی خود بازگشتند.
ظهر بود که نیروهای عراقی به سراغ ما آمدند و از همان لحظات اول، ما را با زبان خود که ضرب و شتم بود، آشنا کردند. به بعضی از بچه های مجروح، تیر خلاصی زدند و ما را به اسارت گرفتند. بعد از آن، بدون اینکه به زخم های ما برسند یا آب و غذایی به ما بدهند، شبانه ما را به شهر العماره بردند و در سلولی جا دادند. به علت عدم رسیدگی به مجروحان، آن شب، دو نفر از برادران ب شهادت رسیدند. صبح روز بعد در حالی که دست هایمان بسته بود، چشمانمان را هم بستند و سوار اتوبوس کردند. مجروحان را هم کف اتوبوس خواباندند. پس از پنج، شش ساعت حرکت، به شهر بغداد رسیدیم. ما را یک راست به استخبارات (سازمان امنیت) بردند. آنجا بود که برای اولین بار با تونل های وحشت آشنا شدیم. دو ستون از سربازهای عراقی، مسلح به کابل، چوب و باتوم کوچه ای را باز کرده بودند و ما باید از این کوچه عبور می کردیم. آن وقت سربازان عراقی عقده گشایی می کردند و اسرای مجروح و سالم را وحشیانه هدف ضربات خود قرار می دادند. این تونل های وحشت در تمام اردگاه های عراق، هنگام ورود و خروج اسرا، از آنان پذیرایی می کردند!
استخبارات عراق با انواع مختلف دستگاه های شکنجه، خاطراتی به یاد ماندنی، اما تلخ را برای اسرا به جا گذاشته است. از آن جمله کابل های الکتریکی بودند، چیزهایی شبیه به لوله که وقتی به بدن نزدیک می شدند با قدرت مکنده ای که داشتند همراه با شوک گوشت بدن را نیز به درون خود می کشیدند. یا دستگاه های شوک الکتریکی؛ اسیر را به صندلی می بستند و دو سر سیم را به دو گوش او وصل می کردند و با فشار دکمه ای یک دفعه اسیر با صندلی به هوا پرت می شد.
۳۵ نفر بودیم که ما را در یک اتاق به ابعاد ۵*۳ جا داده بودند. با اینکه مجروح بودیم، در روز، فقط یک وعده غذا به ما می دادند. تنها هواکش اتاق، یک دریچه کوچک روی در اتاق بود. وقت نماز یا هر وقت که می خواستند ما را تنبیه کنند، آن دریچه را می بستند. واقعاً نفس کشیدن مشکل می شد. بدتر از همه، وضعیت وخیم مجروحان بود. همه جراحت ها چرک کرده و بوی بد و چندش آوری فضای اتاق را گرفته بود، طوری که وقتی نگهبان در سلول را باز می کرد، چند قد عقب می ایستاد. هر ۲۴ ساعت، فقط یک بار برای دستشویی در را باز می کردند. در مسیر رفت و برگشت هم مرتب با کابل ما را می زدند. عده ای هر چند روز یک بار به دستشویی می رفتند.
در سمت های چپ و راست سلول ما هم، سلول های دیگری قرار داشتند؛ پر از زندانی. روزهای آخر فهمیدیم که سلول سمت چپ ما پر از سرباز، درجه دار و افسر عراقی است. ما را فقط در همان چند روز اول شکنجه و بازجویی کردند، اما اینها را ـ که ظاهراً از افراد نفوذی جزب الدعوه عراق در ارتش بودند ـ هر روز بازجویی و شکنجه می کردند. ما از اشارت شان فهمیدیم که دیر یا زود آن ها را اعدا می کنند.
بعد از ده روز، ما را دست و چشم بسته و در حالی که سرمان را تا حد امکان پایین انداخته بودیم، با اتوبوس به طرف شهر رمادی حرکت دادند. آن جا بود که با دومین تونل وحشت روبرو شدیم؛ تونلی به مراتب وحشتناک تر و طولانی تر از قبل. ما را به رمادی ۳ قاطع ۲ بردند. این اردوگاه تازه تأسیس بود و مشکلات زیادی داشتیم. بچه هایی را که سالم بودند، هر روز برای بیگاری بیرون می بردند؛ برای صاف کردن محوطه و حتی برای کشیدن سیم های خاردار دور اردوگاه. هر ۲۴ ساعت. فقط سی دقیقه وقت داشتیم تا از دستشویی استفاده کنیم که آن هم همیشه به علت کمبود توالت و کثرت اسرا، نوبت به همه نمی رسید و باقیمانده باید در زیرضربات کابل برمی گشتند.
راوی : آزاده محمدرضا نعمت اللهی
منبع:ساجد
یک دیدگاه
صالحی
با سلام و خدا قوت به شما برای اشاعه ارزش ها و آرمان های اصیل اسلامی و درود و سلام خدا و بندگان پاکش بر روان و جان های شهدا و بر عقیده و استواری و صبر جانبازان و آزادگان و سر بازان زنده ی انقلاب اسلامی که با شکیبایی و استقامت و جانثاری خداگونه و بی مثالشان ما را تا ابدیت مدیون و مرهون عظمت و سترگی ایمانشان کردند. از درگاه خداوند متعال با تمام ایمان و قلبم ،خواهان کمک به همه ما برای حفظ و پاسداشت حریم این همه رشادت و زحمت برای اسلام و مسلمین هستم .
با تشکر