شب عید سال شصت و هفت، پرخاطرهترین شب عیدی که تو عمرم دارم. اون شب به همراه گروهی از بچههای «قرارگاه رمضان»، که جنگهای چریکی رو سازماندهی میکرد، برای عملیات راه افتادیم. هدف این جنگهای چریکی، ضربه زدن به عراقیها و نگه داشتن اونها در مرزهای غربی کشور بود تا نتونن برای تقویت نیروهاشون به مناطق جنوبی، حرکت کنن.ماموریت ما، حمله به یکی از پایگاههای دشمن در «کردستان عراق» بود. بچهها همه آماده و قبراق بودند. هنوز برف روی کوهها بود و سرمای شدید تا مغز استخوان آدم نفوذ میکرد.ما سلاح سبک داشتیم و لباس گرم پوشیده بودیم با چکمه پلاستیکی. این بود که راحتتر و بیصداتر راه میرفتیم. هرباره عراقیها منوز میزدند، ما رو زمین دراز میکشیدیم تا وقتی که منور کمکم میسوخت و میافتاد پایین.
بعد دو باره پا میشدیم و با قدمهایی تند و استوار به سوی پایگاهشون که نزدیک و نزدیکتر میشد راه میافتادیم. اون شب، عملیات به خوبی شروع شد. حسابی غافلگیرشان کردیم. جوری که نمیفهمیدن از کجا دارن ضربه میخورن. بعد از اینکه تلفات زیادی بهشون وارد کردیم، عقب نشستیم و مثل باد از معرکه دور شدیم.
موقع برگشتن، تاریکی انبوهتر شده بود و ما بعضی از بچهها را گم کرده بودیم. عراقیها که فکر کرده بودن ما ممکنه نتونیم تو تاریکی راه برگشت رو پیدا کنیم، سعی میکردن مارو گمراه کنن و بکشن طرف خودشون. آنها مدام داد میزدن: «وره… وره…» یعنی که: بیا.
و این کلمه تو کوههای اطراف مون، تا وقتی که از شیب ارتفاع بلندی پایین اومدیم، همچنان طنینانداز بود.تا ساعتها منور زدند و منطقه رو کوبیدند اما خدا یاری کرد و هیچ آسیبی بهمون نرسید. پایین، لب رودخانهای همه به هم رسیدیم. حالا توی سکوت و تاریکی، همه جا و همه چیز مرموز به نظر میرسید.ممکن بود نیروهای دشمن هنوز تو اطرافمون در کمین بوده باشن. پس بایستی با نهایت احتیاط از عرض روخانه رد میشدیم که با چند تا حلبی کهنه و زنگ زده روش پل زده بودن. مانده بودیم حیران که چطور بدون سر و صدا از روی حلبیها بگذریم که ناگهان توفان شدیدی شروع کرد به وزیدن. ما هم از فرصت استفاده کردیم و در میان غرش طوفان، از روی حلبیها دوان دوان گشتیم و به آن سوی رسیدیم. وقتی آخرین نفرمان از رودخانه عبور کرد، توفان همان طور که ناگهان شروع شده بود، ناگهان هم فروکش کرد. این اتفاق بیشتر شبیه معجزه بود. معجزهای که مرا به یاد این بیست از شعر خواجهی شیراز میاندازد:
«تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکند…»
راوی :رمضان اله قلی پور
منبع:خبرگزاری فارس