در باب عاشورا آنچه كه عرض مىكنم – البته يك سطر از يك كتاب قطور است – اين است كه عاشورا يك حادثهى تاريخىِ صرف نبود؛ عاشورا يك فرهنگ، يك جريان مستمر و يك سرمشق دائمى براى امت اسلام بود. حضرت ابىعبداللَّه (عليهالسّلام) با اين حركت – كه در زمان خود داراى توجيه عقلانى و منطقى كاملاً روشنى بود – يك سرمشق را براى امت اسلامى نوشت و گذاشت. اين سرمشق فقط شهيد شدن هم نيست؛ يك چيزِ مركب و پيچيده و بسيار عميق است. سه عنصر در حركت حضرت ابىعبداللَّه (عليهالسّلام) وجود دارد: عنصر منطق و عقل، عنصر حماسه و عزت، و عنصر عاطفه.
منطق و عقل
عنصر منطق و عقل در اين حركت، در بيانات آن بزرگوار متجلى است؛ قبل از شروع اين حركت، از هنگام حضور در مدينه تا روز شهادت. جمله، جملهى اين بيانات نورانى، بيانكنندهى يك منطق مستحكم است. خلاصهى اين منطق هم اين است كه وقتى شرايط وجود داشت و متناسب بود، وظيفهى مسلمان، «اقدام» است؛ اين اقدام خطر داشته باشد در عالىترين مراحل، يا نداشته باشد. خطرِ بالاترين، آن است كه انسان جان خود و عزيزان و نواميس نزديك خود – همسر، خواهر، فرزندان و دختران – را در طبق اخلاص بگذارد و به ميدان ببرد و در معرض اسارت قرار دهد. اينها چيزهايى است كه از بس تكرار شده، براى ما عادى شده، در حالى كه هر يك از اين كلمات، تكاندهنده است. بنابراين، حتى اگر خطر در اين حد هم وجود داشته باشد، وقتى شرايط براى اقدام متناسبِ با اين خطر وجود دارد، انسان بايد اقدام كند و دنيا نبايد جلوى انسان را بگيرد؛ ملاحظهكارى و محافظهكارى نبايد مانع انسان شود؛ لذت و راحت و عافيتِ جسمانى نبايد مانع راهِ انسان شود؛ انسان بايد حركت كند. اگر حركت نكرد، اركان ايمان و اسلام او بر جا نيست. «انّ رسولاللَّه (صلّىاللَّهعليهوآله) قال: من رأى سلطانا جائرا مستحلّا لحرم اللَّه و لم يغيّر عليه بفعل و لاقول كان حقّا علىاللَّه ان يدخله مدخله»؛ منطق، اين است. وقتى اساس دين در خطر است، اگر شما در مقابل اين حادثهى فزيع، با قول و فعل وارد نشويد، حقِ علىاللَّه است كه انسان بىمسؤوليت و بىتعهد را با همان وضعيتى كه آن طرف مقابل – آن مستكبر و آن ظالم – را با آن روبهرو مىكند، مواجه كند.
حسينبنعلى (عليهالسّلام) در خلال بيانات گوناگون – در مكه و مدينه و در بخشهاى مختلف راه، و در وصيت به محمدبنحنفيه اين وظيفه را تبيين كرده و آن را بيان فرموده است. حسينبنعلى (عليهالسلام) عاقبتِ اين كار را مىدانست؛ نبايد تصور كرد كه حضرت براى رسيدن به قدرت – كه البته هدف آن قدرت، مقدس است – چشمش را بست و براى آن قدرت حركت كرد؛ نه، هيچ لزومى ندارد كه يك نگاه روشنفكرانه ما را به اينجا بكشاند. نخير، عاقبت اين راه هم بر حسب محاسبات دقيق براى امام حسين (عليهالسّلام) با روشنبينى امامت قابل حدس و واضح بود؛ اما «مسأله» آنقدر اهميت دارد كه وقتى شخصى با نفاستِ جان حسينبنعلى (عليهالسّلام) در مقابل اين مسأله قرار مىگيرد، بايد جان خود را در طبق اخلاص بگذارد و به ميدان ببرد؛ اين براى مسلمانها تا روز قيامت درس است و اين درس عمل هم شده است و فقط اينطور نبوده كه درسى براى سرمشق دادن روى تختهى سياه بنويسند، كه بعد هم پاك بشود؛ نه، اين با رنگ الهى در پيشانى تاريخ اسلام ثبت شد و ندا داد و پاسخ گرفت، تا امروز.
در محرّم سال 42، امامِ بزرگوار ما از اين ممشاء استفاده كرد و آن حادثهى عظيم پانزده خرداد به وجود آمد. در محرّم سال 1357 هم امام عزيز ما باز از همين حادثه الهام گرفت و گفت: «خون بر شمشير پيروز است» و آن حادثهى تاريخى بىنظير – يعنى انقلاب اسلامى – پديد آمد. اين، مالِ زمان خود ماست؛ جلوى چشم خود ماست؛ ولى در طول تاريخ هم اين پرچم براى ملتها پرچمِ فتح و ظفر بوده است و در آينده هم بايد همينطور باشد و همينطور خواهد بود. اين بخشِ «منطق»، كه عقلانى است و استدلال در آن هست. بنابراين، صرفِ يك نگاه عاطفى، حركت امام حسين را تفسير نمىكند و بر تحليل جوانب اين مسأله قادر نيست.
حماسه
عنصر دوم، حماسه است؛ يعنى اين مجاهدتى كه بايد انجام بگيرد، بايد با عزت اسلامى انجام بگيرد؛ چون «العزّةللَّه و لرسوله و للمؤمنين». مسلمان در راهِ همين حركت و اين مجاهدت هم، بايستى از عزت خود و اسلام حفاظت كند. در اوج مظلوميت، چهره را كه نگاه مىكنى، يك چهرهى حماسى و عزتمند است. اگر به مبارزات سياسى، نظامىِ گوناگونِ تاريخ معاصر خودمان نگاه كنيد، حتى آنهايى كه تفنگ گرفتهاند و به جنگ روياروى جسمى اقدام كردهاند، مىبينيد كه گاهى اوقات خودشان را ذليل كردند! اما در منطق عاشورا، اين مسأله وجود ندارد؛ همان جايى هم كه حسينبنعلى (عليهالسّلام) يك شب را مهلت مىگيرد، عزتمندانه مهلت مىگيرد؛ همان جايى هم كه مىگويد: «هل من ناصرٍ» – استنصار مىكند – از موضع عزت و اقتدار است؛ آن جايى كه در بين راه مدينه تا كوفه با آدمهاى گوناگون برخورد مىكند و با آنها حرف مىزند و از بعضى از آنها يارى مىگيرد، از موضع ضعف و ناتوانى نيست؛ اين هم يك عنصر برجستهى ديگر است. اين عنصر در همهى مجاهداتى كه رهروان عاشورايى در برنامهى خود مىگنجانند، بايد ديده شود. همهى اقدامهاى مجاهدتآميز – چه سياسى، چه تبليغى، چه آنجايى كه جاى فداكارى جانى است – بايد از موضع عزت باشد. در روز عاشورا در مدرسهى فيضيه، چهرهى امام را نگاه كنيد: يك روحانىاى كه نه سرباز مسلح دارد و نه يك فشنگ در همهى موجودى خود دارد، آنچنان با عزت حرف مىزند كه سنگينى عزت او، زانوى دشمن را خم مىكند؛ اين موضع عزت است. امام در همهى احوال همينطور بود؛ تنها، بىكس، بدون عِدّه و عُدّه، اما عزيز؛ اين چهرهى امام بزرگوار ما بود. خدا را شكر كنيم كه ما در زمانى قرار گرفتيم كه يك نمونهى عينى از آنچه را كه بارها و سالها گفتهايم و خواندهايم و شنيدهايم، جلوى چشم ما قرار داد و به چشم خودمان او را ديديم؛ و او، امام بزرگوار ما بود.
عاطفه
عنصر سوم، عاطفه است؛ يعنى هم در خود حادثه و هم در ادامه و استمرار حادثه، عاطفه يك نقش تعيينكنندهاى ايجاد كرده است، كه باعث شد مرزى بين جريان عاشورايى و جريان شيعى با جريانهاى ديگر پيدا شود. حادثهى عاشورا، خشك و صرفاً استدلالى نيست، بلكه در آن عاطفه با عشق و محبت و ترحم و گريه همراه است. قدرت عاطفه، قدرت عظيمى است؛ لذا ما را امر مىكنند به گريستن، گرياندن و حادثه را تشريح كردن. زينب كبرى (سلاماللَّهعليها) در كوفه و شام منطقى حرف مىزند، اما مرثيه مىخواند؛ امام سجاد بر روى منبر شام، با آن عزت و صلابت بر فرق حكومت اموى مىكوبد، اما مرثيه مىخواند. اين مرثيهخوانى تا امروز ادامه دارد و بايد تا ابد ادامه داشته باشد، تا عواطف متوجه بشود. در فضاى عاطفى و در فضاى عشق و محبت است كه مىتوان خيلى از حقايق را فهميد، كه در خارج از اين فضاها نمىتوان فهميد. اين سه عنصر، سه عنصر اصلىِ تشكيلدهندهى حركت عاشورايى حسينبنعلى (ارواحنافداه) است كه يك كتاب حرف است و گوشهاى از مسائل عاشوراى حسينى است؛ اما همين يك گوشه براى ما درسهاى فراوانى دارد.
بيانات در ديدار روحانيان و مبلغان در آستانهى ماه محرم 1384/11/05