به دلیل شرایط خاص عملیات، خیلی از مجروحها را نمیتوانستیم به عقب منتقل کنیم. خدا میداند سرمای هوا و گل و لای چسبیده به محل زخمها و ضعف ناشی از خونریزی چه بر سر مجروح میآورد! با همه این اوصاف، بچهها درد را تحمل میکردند و فقط ائمه اطهار علیهم السلام را صدا میزدند. کم پیش میآمد کسی بیقراری کند.
یکی از آر پی جی زنها ساعت 11 شب با اصابت گلولهای از ناحیه شکم مجروح شد. تا صبح نمیتوانستیم کاری برایش انجام دهیم. تمام شب به خود میپیچید و ذکر میگفت و امام را دعا میکرد.
صبح داشتیم به عقب انتقالش میدادیم. رنگ صورتش عوض شد و به زور نفس میکشید اما دیگر به خود نمیپیچید. لحظهای آرام گرفت. دهانش را به زحمت باز کرد. زبانش خشک و ترک خورده بود. آهسته با همان نفس بریدهاش گفت: میخواستم به کربلات بیام.. اما نشد…. حالا پیش خودت میام حسین جان…. و دیگر صدایی از او برنخواست.
راوی: محمدمهدی مسلمی عقیلی
منبع:خبرگزاری فارس