چه زيباست حديث عاشقي! چه زيباست اين منظره، منظرهاي كه شوق به چشمان ميآورد. منظرهاي كه هر بيننده عاقل و مسلمان را منقلب ميكند.
وارد يكي از سنگرها شدم. نام اين دسته قاسم بن الحسن عليهالسلام است. راستي چه عشقي بچهها دارند. شايد امشب عمليات باشد. هر كس مشغول نوشتن وصيتنامهاي است. گويا ميدانند چند روز ديگر از عمر بعضيهايشان بيشتر باقي نمانده است. اينها همه چيز را ميدانند. دشمن از هيچ سلاحي براي نابودي آنها نخواهد گذشت. خمپاره، توپ، مسلسل و شيميايي، همه چون كوه راسخند.
قضيه روز تاسوعا و عاشورا را راويان گفتند و مداحان خواندند؛ ولي من فكر ميكنم شب عاشورا را ديدهام. آري ديدهام. اينجا خود كربلاست. امروز شايد تاسوعا، شايد فردا هم عاشورا باشد.
امام فرمود:« مثل امام حسين عليهالسلام وارد جنگ ميشويم و مانند امام حسين عليهالسلام كشته خواهيم شد. » ميداني چه سبب شد كه من دست به كاغذ و قلم ببرم؟ اين شور و عشق، اين جوانمردي و ايثار، دعاي كميل در اين دسته برگزار شد. نميدانم چگونه توصيف كنم. شايد نتوانم. فقط ميگويم غلغلهاي وصف ناشدني بود. فانوسها را خاموش كردند. چشم چشم را نميديد. معنويت عجيبي حاكم شده بود. همه و همه ناله ميزدند. شكايت ميكردند. فرياد ميكشيدند. اگر دعاي آخر نميشد، شايد اين مجلس هم پايان نداشت.
يكي از بچههاي همين دسته تعريف ميكرد:« ديشب ساعت يك و نيم از خواب پريدم. بيشتر برادران در عالم خواب، حالي داشتند كه اين حال را زبانشان نشان ميداد. يكي ميگفت:’حسين جان!‘ ديگري ميگفت:’پذيرا باش!‘ اون يكي ميگفت:’جانم به قربانت حسين!‘» آرزو كردم كاش خودم اين را ميديدم و شايد در من تأثير بگذارد. ميخواهم بگويم كه من را شفاعت كنند. نميدانم چه چيزي موجب شد كه نميتوانم فرياد بكشم.
خدايا! نميدانم چگونه شكر كنم؟ خدايا! راه خوبي را نشانمان دادي، فقط تقاضاي ما اين است كه مقاوممان نگهداري و مقاومتر از هميشه.
ميخواهم امشب ياريام كني بهتر از هميشه و فقط براي رضاي تو گام بردارم.