تاویل و شرح آیهی كریمهی «و من النّاس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللَّه»
در خطبهى نماز جمعهى تهران 1368/2/8
قسمت سوم
از ابتدای خلافت تا شهادت
بعد از آنى كه عثمان كشته شد، اميرالمؤمنين ميتوانست به صورت يك چهرهى موجه، يك آدم فرصتطلب، يك نجاتبخش بيايد توى ميدان، بگويد: ها، مردم ديگر حالا راحت شديد، خلاص شديد. مردم هم دوستش ميداشتند. نه، در بعد از حادثهى عثمان هم باز اميرالمؤمنين در اول كار، اقبالى به سمت قدرت و قبضه كردن حكومت نكرد. چقدر اين روح بزرگ است. «دعونى و التمسوا غيرى»؛(5) من را رها كنيد اى مردم، برويد سراغ ديگرى. اگر ديگرى را به حكومت انتخاب كرديد، من وزير او خواهم بود، من در كنار او خواهم بود. اين فرمايشاتى است كه اميرالمؤمنين در آن روزها كرد. مردم قبول نكردند، مردم ديگر قبول نكردند، نميتوانستند غير از اميرالمؤمنين كس ديگرى را به حكومت انتخاب كنند. تمام اقطار اسلامى با اميرالمؤمنين بيعت كردند تا آن روز و هيچ بيعتى به عموميت بيعت اميرالمؤمنين وجود نداشت. هيچ بيعتى از بعد از پيغمبر، به عموميت بيعت با اميرالمؤمنين سابقه ندارد. جز شام كه با اميرالمؤمنين بيعت نكردند، تمام اقطار اسلامى و تمام بزرگان صحابه بيعت كردند. يك تعداد معدودى، كمتر از ده نفر فقط ماندند كه بعد اميرالمؤمنين فرمود، اينها را آوردند توى مسجد و يكى يكى از اينها پرسيد كه شماها چرا بيعت نكرديد؟ عبداللَّهبنعمر! تو چرا بيعت نكردى؟ سعدبنابىوقاص! تو چرا بيعت نكردى؟ يك چند نفرى بودند بيعت نكرده بودند، اميرالمؤمنين از اينها پرسيد، هر كدام يك عذرى آوردند، يك حرفى زدند، بعضى باز بيعت كردند، بعضى نكردند، حضرت هم رهاشان كرد رفتند. تعداد خيلى معدودى، انگشت شمار. بقيهى بزرگان، چهرههاى معروف، طلحه، زبير، ديگران، ديگران، همه با اميرالمؤمنين بيعت كردند.
ملاحظه هیچ كس را نخواهم كرد!
البته قبل از آنى كه با آن حضرت بيعت كنند، حضرت فرمود كه «و اعلموا»؛ بدانيد «انّى ان اجبتكم»؛ اگر حالا كه شما اصرار ميكنيد، من حكومت را به دست بگيرم، اگر من پاسخ مثبت به شما دادم، مبادا خيال كنيد كه من ملاحظهى چهرهها و شخصيتها و استخوانهاى قديمى و آدمهاى نام و نشاندار را خواهم كرد. مبادا خيال كنيد من از اين و آن تبعيت و تقليد خواهم كرد، روش ديگران را روش خودم خواهم كرد، ابداً. «و اعلموا انّى ان اجبتكم ركبت بكم ما اعلم»؛ آنجورى كه خود من علم دارم و ميدانم و تشخيص دادم، از اسلام دانستم، شما را حركت خواهم داد و اداره خواهم كرد. اميرالمؤمنين اين اتمام حجتها را هم با مردم كردو خلافت را قبول كرد. ميتوانست اميرالمؤمنين در آنجا هم به خاطر حفظ مصالح و ملاحظهى جوانب قضيه و اين چيزها كوتاه بيايد، دلها را به دست بياورد، اما در اينجا هم با كمال قاطعيت بر اصول اسلامى و ارزشهاى اسلامى پافشارى كرد؛ به طورى كه آن همه دشمن در مقابل على صف كشيد.
و اميرالمؤمنين در يك اردوگاه با تجلى كامل زر و زور و تزوير و در يك اردوگاه با چهرههاى موجه و معتبر و معروف و در يك اردوگاه ديگر با عناصر مقدسمآب و علىالظاهر متعبد، اما ناآگاه از حقيقت اسلام، از روح اسلام، از تعاليم اسلام، از شأن و مقام اميرالمؤمنين و اهل تشبّث به خشونت و قساوت و بداخلاقى، مواجه شد. در سه اردوگاه اميرالمؤمنين با سه خط جداگانه كه ناكثين و قاسطين و مارقين باشند، جنگيد؛ كه هر كدام از اين وقايع نشاندهندهى همان روح توكل به خدا و ايثار و دور شدن از منيت و خودخواهى در اميرالمؤمنين است و بالاخره هم در همين راه به شهادت رسيد كه دربارهى آن حضرت گفتند: «قتل فى محراب عبادته لشدّت عدله»؛ على را عدلش به خاك و خون غلتاند.
علت شاخصبودن امیرالمومنین برای حق و باطل
اگر اميرالمؤمنين ميخواست عدالت را رعايت نكند، اگر ميخواست ملاحظهكارى بكند، اگر ميخواست شأن و مقام و شخصيت خودش را بر مصالح دنياى اسلام ترجيح بدهد، موفقترين خلفا ميشد و قدرتمندترين و هيچ معارضى هم پيدا نميكرد. اما اميرالمؤمنين شاخص حق و باطل است، اينى كه علىبنابىطالب را معيار و شاخص حق و باطل ميدانند و هر كس دنبال على است و على را قبول دارد و ميخواهد مثل او عمل كند، او حق است و هركه على را قبول ندارد، باطل است، اين به خاطر همين است. به خاطر اين است كه اميرالمؤمنين لبّ وظيفه را، بدون ذرهاى دخالت دادن منيت و احساسات شخصى و منافع شخصى و خود، در آن راه و حركتى كه انتخاب كرده است، انجام ميدهد. اميرالمؤمنين يك چنين شخصيتى است. لذاست كه على (عليه السّلام) ميزان الحق است واقعاً. اين زندگى اميرالمؤمنين است؛ «و من النّاس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللَّه». فقط در شهادت اين بزرگوار نبود كه «يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللَّه»، در لحظهى مرگ نبود كه اميرالمؤمنين جانش را در راه خدا داد، در طول عمر اميرالمؤمنين همواره جانش را در راه خدا داد؛ خودىها را رها كرد و سختىها و محنتهاى بسيارى هم اميرالمؤمنين كشيد.
تعلیم اسلام تا آخرین لحظات زندگی
صلّى اللَّه عليك يا اميرالمؤمنين. امروز روز شهادت اميرالمؤمنين است. آن مردمى كه در مسجد كوفه و در شهر كوفه در طول اين چند سال چهرهى آن حضرت را همواره مشاهده كردند، آن معنويت، آن صفا، آن بزرگوارى، آن رقت به ضعيفان و يتيمان، آن كسانى كه صداى گرم علىبنابىطالب و نفس پاك و معطر آن حضرت را در مسجد كوفه شنيدند، در مثل امروزى احساس ميكنند كه پدر آنها از ميان آنها رفته. حقيقتاً مردم كوفه حق داشتند اگر امروز احساس يتيمى كنند و واقعاً هم احساس يتيمى ميكردند. در نقلها و خبرها آمده كه در روز بيست و يكم ماه رمضان كوفه غوغا و هنگامهاى بود از عزادارى مردم. جمعيتهاى زياد، مردم، زن و مرد، حتى بچههاى كوچك با چهرهى عزادار و غبار گرفته و اندوهگين هجوم مىآوردند به آنجائى كه خانهى اميرالمؤمنين بود. از روز نوزدهم كه اميرالمؤمنين آن ضربت مسموم دشمن خدا را تحمل كرد و در خانه افتاد، لحظه به لحظه مردم كوفه در نگرانى بودند. دور خانهى اميرالمؤمنين جمع ميشدند، خبر ميگرفتند، هر كس ميرفت داخل، هر كس مىآمد بيرون، از حال اميرالمؤمنين سئوال ميكردند. شهر بزرگى هم بوده كوفه، شهر پر جمعيتى بود، جمعيت زياد، مردم گوناگون، دوستان اميرالمؤمنين، ياران آن حضرت، خانوادهى آن حضرت، همه لحظات بسيار پراضطرابى را گذراندند كه در آن داستان اصبغبننباته كاملاً مشخص ميشود كه وضعيت چگونه بوده.
ميگويد دور خانهى اميرالمؤمنين را همه گرفته بودند؛ ما هم نشسته بوديم آنجا منتظر كه از داخل خانه يك خبرى بيايد بيرون. بعد ميگويد از خانه آمدند بيرون و گفتند به جمعيت كه متفرق بشويد و اميرالمؤمنين حال پذيرائى از مردم را ندارد؛ ميخواستند بروند على را ببينند. ميگويد رفتند، اما من طاقت نياوردم كه بروم؛ ايستادم در همانجا، چندى بعد كسى از داخل خانه، يكى از فرزندان اميرالمؤمنين – شايد – آمد بيرون و ديد من نشستهام، گفت مگر نشنيدى كه ما گفتيم اميرالمؤمنين كسى را نميپذيرند، گفتم كه من دلم طاقت نمىآورد كه از اينجا دور بشوم و دلم ميخواهد يك خبرى از مولاى خودم پيدا كنم. او ظاهراً اجازه ميگيرد و داخل ميرود. اصبغبننباته در اين روايت گفته است كه من وارد خانهى اميرالمؤمنين شدم و رفتم بر بالين آن حضرت؛ آن خانهى ساده و محقر و آن بستر خشن، آن چهرهى تابناك و ملكوتى؛ ديدم حضرت بر روى بستر افتاده، اما رنگ حضرت پريده است و بر اثر شدت تأثير زهر، رنگ چهرهى آن حضرت، آن بزرگوار، به زردى گرايش پيدا كرده كه در همان حال هم اميرالمؤمنين چشم باز ميكنند و مىبينند اصبغ بالاى سرشان هست؛ دست او را ميگيرند، يك حديثى را از پيغمبر براى او نقل ميكنند. يعنى در حتى آخرين لحظات هم آن حضرت مايل نيستند كه از تعليم دين و آموزش و تربيت افراد منصرف بشوند و اين را وظيفهى هميشگى خودشان ميدانند. اصبغ ميگويد من ديدم حضرت بعد از آنكه يك مقدارى صحبت كرد، غش كرد و از حال رفت. من برخواستم، از خانه بيرون آمدم، يك مقدارى كه از خانه دور شدم، ديدم صداى گريه و زارى از خانهى اميرالمؤمنين برخاست. صلّى اللَّه عليك يا اميرالمؤمنين. صلّى اللَّه عليك و على اولادك الطّيّبين الطّاهرين المعصومين. اللّهمّ العن قتلة اميرالمؤمنين.
5) نهجالبلاغه، خطبهى 92
پايگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيتاللهالعظمی سيدعلی خامنهای (مدظلهالعالی) – مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی