تاویل و شرح آیهی كریمهی «و من النّاس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللَّه»
بیانات مقام معظم رهبری در خطبهى نماز جمعهى تهران 1368/2/8
بخش اول
از ابتدا تا رحلت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
الحمدللَّه ربّ العالمين نحمده و نستعينه و نستهديه و نؤمن به و نتوكّل عليه و نصلّى و نسلّم على حبيبه و نجيبه و خيرته فى خلقه حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته بشير رحمته و نذير نقمته سيّدنا و نبيّنا ابىالقاسم محمّد و على اهل بيته الاطيبين الاطهرين المنتجبين سيّما علىّ اميرالمؤمنين و صلّ على ائمّة المسلمين و حماة المستضعفين و هداة المؤمنين. قال اللَّه الحكيم فى كتابه:
و من النّاس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللَّه و اللَّه رئوف بالعباد.(1)
همهى برادران و خواهران نمازگزار عزيز را دعوت ميكنم و توصيه ميكنم به رعايت تقوا و پرهيزگارى و تبعيت از مولاى متقيان و رهبر پرهيزگاران اميرالمؤمنين (عليه الصّلاة و السّلام). امروز روز بيست و يكم ماه رمضان و روز شهادت اميرالمؤمنين علىبنابىطالب (عليه الصّلاة و السّلام) است. جا دارد اگر مؤمنين نمازگزار بخشى از وقت امروز خطبهها را به ياد آن حضرت و حركت به سمت آشنائى بيشتر و معرفت روشنترى از اين چهرهى تابناك و اين خورشيد فروزان تاريخ بشر بگذرانند.
بلندترين قلهى بشريت
البته زندگى اميرالمؤمنين (عليه الصّلاة و السّلام) كه مجسم كنندهى نماى بيرونى شخصيت علىبنابىطالب است، آنقدر پر حادثه و پر ماجراست كه در وقت كم و جملات كوتاه به هيچ وجه نميشود اندكى از بسيار را هم بدرستى روشن كرد. شخصيت اميرالمؤمنين و فضائل مولاى متقيان هم آنقدر والا و رفيع و افقهاى دور از ذهن انسانهاى معمولى و بشر ناقص مثل ماست كه حقيقتاً جز با توجه و استمداد از روح بزرگ و مطهر خود آن حضرت نميشود شبهى حتى از آن شخصيت عظيم را مشاهده كرد. اما با اين حال اين بلندترين قلهى بشريت است، نميشود به آن توجه نكرد و به سمت آن حركت نكرد. خوشبختانه فضائل و مناقب آن حضرت مثل درياى عظيمى است كه از هر طرف كه وارد بشويم و هر رشتهاى از رشتههاى محامد بشرى را مطرح بكنيم، فيض عظيمى را خواهيم برد.
يكى از جوانهاى آل زبير – آل زبير معروف بودند به دشمنى با اميرالمؤمنين. عبداللَّه بن زبير حتى در جنگ جمل هم به عنوان يك چهرهاى معرفى شد كه پدرش زبير را وادار ميكرد به ادامهى جنگ با اميرالمؤمنين؛ بعدها هم خاندان زبير غالباً، مگر بعضى از آنها، نسبت به اميرالمؤمنين با چشم خصومت و بغض و حسادت نگاه ميكردند – كه پسر عبداللَّه بن عروة بن زبير است، از روى جوانى يك روز در حضور پدر خود مشغول مذمت اميرالمؤمنين شد. پدر با اينكه خودش هم نسبت به اميرالمؤمنين ارادتى يا بگوئيم محبتى نداشت، اما ديد اين جوان خام و ناپختهى خودش را خوب است در محيط خلوت خانه و به طور خصوصى، قدرى آگاه كند. آن روزها كسى جرئت نميكرد در علن نامى از اميرالمؤمنين بهنيكى ببرد. به پسرش گفت: پسرجان! يك چيزى را من به تو بگويم و او اين است كه هيچ چيزى را پيدا نميكنى كه دين ساخته باشد، به وجود آورده باشد و دنيا و دست دنياطلبان بتواند آن را ويران كند، ممكن نيست. بنائى كه دين ميسازد، اين بنائى نيست كه به وسيلهى دنياطلبان قابل ويران شدن باشد. «و اللَّه ما بنى النّاس شيئا الّا هدمه الدّين»؛ اما بعكس هر چيزى كه دست دنياطلبان آن را به وجود بياورد، بىگمان دين در مقام برخورد و اصطكاك با او اگر قرار بگيرد، آن را از بين خواهد برد. اما عكسش اينجور نيست؛ اگر دين چيزى را ساخت، دنياطلبها نميتوانند آن را از بين ببرند.
بعد وارد اصل مطلب شد؛ گفتش كه تو نگاه كن ببين اين بنىمروان – آن سلسلهاى از بنىاميه كه آن روزها بر جامعهى اسلام حكومت ميكردند – چطور بر روى منبرها و در همهى اقطار دنياى تحت نفوذ خودشان نسبت به اميرالمؤمنين، نسبت به علىبنابىطالب عيبجوئى ميكنند و عيوب او را آشكار ميكنند، ظاهر ميكنند، هر چه به دهنشان مىآيد، دربارهى على ميگويند؛ اما هرچه آنها بيشتر ميگويند، اميرالمؤمنين چهرهاش منورتر و در بين مردم محبوبتر ميشود. «ا لم تر الى علىّ كيف تظهر بنو مروان من عيبه و ذمّه و اللَّه لكانّما ياخذون بناصيته رفعا الى السّماء»؛ اينى كه بنىمروان عيب على را ميگويند، مثل اينكه خداى متعال اثر عكس ميدهد، گوئى كه على را بلند ميكنند و به آسمان ميبرند و در كرسى آسمان على را قرار ميدهند از رفعت و شأن. هرچه بيشتر عيبش را ميگويند، بالاتر ميرود. اما مردهها و شخصيتهاى خودشان را بنىمروان با نام نيك، با تشكيل محافل و مجالس مدح و ثنا بزرگ ميكنند، هرچه بيشتر از گذشتگان خودشان و مردگان خودشان ميگويند، مثل اينكه يك لاشهى مردهاى، يك جيفهاى را هى بيشتر باز ميكنند، تعفنشان بيشتر دنيا را ميگيرد. «و ما ترى ما يندبون به موتاهم من التأوين و المديح و اللَّه لكانّما يكشفون به عن الجيف». اين چيزى است كه دشمن اميرالمؤمنين، آن خانوادهاى كه بناى بر بغض و حسادت به اميرالمؤمنين داشتند، دربارهى ايشان گفته است.
يك جملهاى معروف است از خليل بن احمد نحوىِ معروف كه او ميگويد كه دوستان اميرالمؤمنين در طول مدتى برابر چند قرن از ترسشان مدايح و فضائل اميرالمؤمنين را نگفتند و مكتوم نگه داشتند. و دشمنان اميرالمؤمنين در طول چند قرن مدايح اميرالمؤمنين را مكتوم نگه داشتند از روى بغض و عداوتشان؛ «فظهر ما بين هذين ما منع الخافقين»؛ دو تا كتمان نسبت به مدايح اميرالمؤمنين؛ يكى از روى ترس، يكى از روى بغض، اما ميان اين دو كتمان آنقدر از فضائل اميرالمؤمنين بروز كرد كه سرتاسر عالم را و ميان مشرق و مغرب را گرفت.
وجه امتیاز حضرت علی علیه السلام بر دیگران
اين فضائل علىبنابىطالب است. يك اقيانوس بيكرانى است كه از هر طرف وارد بشويم، از معنويات، از خصال روحى، از توجهات الهى و معنوى، از آن خصلتهائى كه جز بندگان شايسته و صالح از آنها برخوردار نيستند، از روش اجتماعى، از خصلتهاى خانوادگى، از برخورد با ضعفا، از ادارهى امور كشور، شگفتىها مىبينيم؛ چيزهائى كه چشم انسان را خيره ميكند و هرچه هم انسان بيشتر مىبيند، زمان بيشتر ميگذرد، نسبت به شخصيت والاى اين عظيم بشريت، عظيم العظما، بزرگ بزرگان، انسان بيشتر خاضع ميشود.
من فقط يك بخشى از شخصيت اميرالمؤمنين را امروز ميخواهم اينجا مطرح كنم و او مضمون اين آيهى شريفه است. چون اين آيهى شريفه: «و من النّاس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللَّه»، در شأن اميرالمؤمنين نازل شده و تأويل اين آيه، علىبنابىطالب (عليه الصّلاة و السّلام) است. آيه ميگويد: در ميان مردم كسانى هستند كه جان خودشان را، وجود خودشان را، يعنى عزيزترين سرمايهاى كه هر انسانى دارد – اين سرمايهى عزيزِ انحصارىِ غير قابل جبران را كه اگر دادى، ديگر به جاى اين چيزى نمىآيد – يكجا ميدهند براى اينكه خوشنودى خدا را به دست بياورند؛ فقط همين. «و من النّاس من يشرى»؛ ميفروشد، ميدهد، «نفسه»؛ جان خود را، وجود خود را، «ابتغاء مرضات اللَّه». هيچ هدف ديگرى، هيچ مقصود دنيوىاى، هيچ گرايش و انگيزهى خودخواهانهاى در بين نيست؛ فقط و فقط براى جلب رضايت خدا. اما خدا هم در مقابل اين چنين ايثار و گذشت، يقيناً آن را بدون عكسالعمل شايسته نميگذارد: «و اللَّه رئوف بالعباد»؛ خدا به بندگان خودش رأفت دارد. اين مصداق كاملش اميرالمؤمنين علىبنابىطالب (عليه السّلام) است.
من اين بُعد را بيان ميكنم؛ شما تاريخ زندگى اميرالمؤمنين را نگاه كنيد، از كودكى، از آنوقتى كه در نُه سالگى يا سيزده سالگى به نبوت رسول اكرم ايمان آورد و آگاهانه و هوشيارانه حقيقت را شناخت و به آن تمسك جست، از آن لحظه تا آن لحظهاى كه در محراب عبادت، مثل سحرگاه روز نوزدهم ماه رمضانى جان خودش را در راه خدا داد و خشنود و خوشحال و سرشار از شوق به لقاء پروردگار رسيد، در طول اين پنجاه سال تقريباً، يا پنجاه و دو سه سال، از ده سالگى تا شصت و سه سالگى، شما ببينيد يك خط مستمرى وجود دارد در شرح حال زندگى اميرالمؤمنين و آن خط ايثار و از خودگذشتگى است. در تمام قضايائى كه در طول اين تاريخ پنجاه ساله بر اميرالمؤمنين گذشته، شما نشانهى ايثار را مشاهده ميكنيد؛ از اول تا آخر. حقيقتاً درس است اين براى ما. و ما، من و شما كه علىگو و علىجو و معروف در جهان به محبت علىبنابىطالب هستيم، بايد درس بگيريم از اميرالمؤمنين؛ صرف محبت على كافى نيست، صرف شناختن فضيلت على كافى نيست. بودند كسانى كه در دلشان به فضيلت علىبنابىطالب اعتراف داشتند، شايد از ماها هم كه هزار و چهار صد سال فاصله داريم با آن روزگار، بيشتر؛ همانها يا بعضىشان در دل على را به عنوان يك انسان معصوم و پاكيزه دوست هم ميداشتند، اما رفتارشان رفتار ديگرى بود. چون همين خصوصيت را نداشتند، همين ايثار را، همين رها كردن منيت را، همين كار نكردن براى خود را، هنوز در حصار خود گرفتار بودند و على امتيازش اين بود كه در حصار خود گرفتار نبود. «من» براى او هيچ مطرح نبود؛ آنچه براى او مطرح بود، وظيفه و هدف بود و جهاد فى سبيل اللَّه بود و خدا بود.
اولى كه اميرالمؤمنين در اوان كودكى به پيغمبر ايمان آورد، مورد ايذاء و تمسخر همه، در شهر مكه قرار داشتند. يك شهرى را شما فرض كنيد، مردمى كه به طور طبيعى هم اهل توسل به خشونتند، مردم متمدن با نزاكتِ آهسته برو، آهسته بيائى كه نبودند؛ يك مردم خشنِ اهل برخورد، اهل اصطكاك، سر كوچكترين چيزى دعوا بكنند، بشدت متعصب نسبت به همان عقائد باطل؛ توى يك چنين جامعهى اينجورى يك پيامى از سوى يك انسان بزرگى مطرح شده كه همه چيز اين جامعه را ميبرد زير سئوال؛ عقايدشان را، آدابشان را، سنتهاشان را. خب، طبيعى است كه همه با او مخالفت ميكنند و قشرهاى مختلف با او مخالفت كردند؛ تودههاى مردم هم با پيغمبر مخالفت كردند. از يك انسان اينجورى و يك پيام اينجورى با همهى وجود دفاع كردن و به آن پيوستن، اين از خودگذشتگى ميخواست؛ اولين قدم از خودگذشتگى اميرالمؤمنين است.
فداكاری در زمانی كه دیگران آماده كامیابیها و كسب مناصب اجتماعی میشدند
سيزده سال در كنار پيغمبر در سختترين مواقع علىبنابىطالب (عليه الصّلاة و السّلام) ايستاد. بعد آنوقتى كه سيزده سال رنج داشت به پايان ميرسيد – درست است كه هجرت رسول اكرم هجرت از روى اجبار و ناچارى و زير فشار قريش و مردم مكه بود، اما آيندهى روشنى داشت. همه ميدانستند كه اين هجرت مقدمهى كاميابىهاست، مقدمهى پيروزىهاست – و درست در آنجائى كه يك نهضت ميخواهد از دوران محنت وارد دوران راحتى و عزت بشود، در همان لحظه كه همه معمولاً تلاش ميكنند زودتر خودشان را برسانند، تا اگر بتوانند از مناصب اجتماعى چيزى بگيرند، جايگاهى پيدا بكنند، در همين لحظه، اميرالمؤمنين آماده شد تا در جاى پيغمبر، در بستر پيغمبر، در شبى ظلمانى و تاريك بخوابد تا پيغمبر بتواند از اين خانه و از اين شهر خارج بشود. توى آن شب، كشته شدن آن كسى كه در اين بستر ميخوابد، تقريباً قطعى و مسلم بود. اينجور نبود كه حالا چون من و شما قضيه را ميدانيم، ميدانيم كه اميرالمؤمنين در آن حادثه به شهادت نرسيد، بگوئيم كه آنجا همه ميدانستند، نخير؛ مسئله اين است كه در يك شب ظلمانى، در يك نقطهى معينى يك كسى بناست كشته بشود، قطعى است؛ ميگويند آقا، اين آقا براى اينكه بتواند از اينجا خارج بشود، بايد كسى در آنجا به جاى او باشد تا جاسوسها كه نگاه ميكنند، احساس كنند كسى در آنجا هست. كى حاضر است؟
اين ايثار اميرالمؤمنين خود يك حادثهى فوقالعاده مهم است؛ اما زمان اين ايثار هم بر اهميت آن مىافزايد. زمان كى است؟ آنوقتى كه بناست اين دوران محنت به سر بيايد؛ بناست بروند حكومت تشكيل بدهند، راحت باشند؛ مردم مدينه، يثرب ايمان آوردند، منتظر پيغمبرند، همه اين را ميدانند. در اين لحظه اين ايثار را اميرالمؤمنين ميكند؛ هيچ انگيزهى شخصى بايد در يك انسانى وجود نداشته باشد تا اقدام به يك چنين حركت بزرگى بكند.
ایستادگی در مراحلی كه پای شیرمردان می لرزید!
بعد وارد ميشوند به مدينه، جنگها و مبارزات شبانهروزى حكومت تازهپا و جوان پيغمبر شروع ميشود. دائماً جنگ، اين خاصيت آنچنان حكومتى است؛ دائماً برخورد. از قبل از جنگ بدر برخوردها شروع شد تا آخر دوران زندگى پيغمبر در اين ده سال. در طول اين ده سال چند ده جنگ و برخورد پيغمبر اكرم با كفار و انواع و اقسام كفار و شعب كفار داشت. در تمام اين دورانها اميرالمؤمنين به عنوان پيشقراول، به عنوان فدائىترين كس و پيشمرگ پيغمبر، آنچنانى كه خود اميرالمؤمنين بيان ميكند و تاريخ هم اين را نشان ميدهد، در تمام اين مراحل و صحنههاى خطرناك حضور داشته. «و لقد واسيته بنفسى فى المواطن الّتى تنكص فيها الابطال و تتأخّر فيها الاقدام»؛(2) آنجاهائى من در كنار پيغمبر ماندم و جانم را سپر بلاى او كردم كه قهرمانان و شيرمردان در آنجا پايشان ميلرزيد و مجبور به عقبنشينى ميشدند، در شديدترين مراحل اميرالمؤمنين ايستاد. هيچ برايش مطرح نبود كه اينجا خطر است. بعضىها با خودشان فكر ميكنند كه ما خوب است جان خودمان را حفظ كنيم تا بعداً براى اسلام مفيد واقع بشويم. اميرالمؤمنين هرگز خودش را با اينگونه معاذير فريب نداد و نفس والاى اميرالمؤمنين فريببخور نبود. در تمام مراحل خطر در خطوط مقدم اميرالمؤمنين حاضر بود.
1) بقره: 207
2) نهجالبلاغه، خطبهى 197
پايگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيتاللهالعظمی سيدعلی خامنهای (مدظلهالعالی) – مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی