خاطرات سردار مرتضی حاج باقری : ما در دوران اسارت جز مفقودين بوديم يعني نه ايران از ما خبر داشت و نه صليب سرخ جهاني نام ما را ثبت كرده بود. به همين جهت مشكلات ما از ساير اسرا بيشتر بود. هيچ نام و نشاني از ما در جايي نبود.
عراقي ها به ما خيلي سخت مي گرفتند جز ارتباط و اتكال به خدا هيچ راهي نبود تنها اميدمان استعانت خداوندي بود يكي از راههاي تحكيم ارتباط الهي بحث نماز و روزه بود بچه هايي كه با ما در اردوگاه 12 و 18 بودند تقريبا ماه رجب و ماه شعبان را در استقبال از ماه رمضان روزه مي گرفتند هر چند كه روزه گرفتن و نماز خواندن حتي به صورت فرادي جرم بود. بارها اتفاق مي افتاد كه هنگام نماز دژخيمان بعثي به بچه ها حمله مي كردند و جهت آنها را از قبله تغير ميدادند و نماز را بهم مي زدند حتي يك شب مجبور شديم نماز مغرب و عشا را به حالت خوابيده و زير پتو به جا بياوريم . روزه گرفتن جرم سنگين تري بود بچه ها غذاي ظهر را مي گرفتند و در يك پلاستيك مي ريختند چهار گوشه آن را جمع كرده و گره مي زدند سپس اين غذا را در زير پيراهن خود پنهان مي كردند و افطار ميل مي نمودند اگر موقع تفتيش از كسي غذا مي گرفتند او را شكنجه ميدادند. آن غذاي سرد ظهر با غذاي مختصري كه احيانا در شب مي دادند را بچه ها به عنوان افطار مي خوردند و تا افطار بعد به همين ترتيب مي گذشت . خدا شاهد است امروز كه 15 سال از اسارت مي گذرد به هنگام ماه مبارك رمضان همه نوع خوراكي با بهترين كيفيت در سفره هايمان يافت ميشود ولي لذت افطار دوران اسارت را ندارد. به نظر من آن غذا غذاي بهشتي بود و ما هنگام افطار واقعا ” حضور خدا را احساس مي كرديم . دعاي افطار با حال و هواي معنوي خاصي توسط بچه ها قرائت مي شد هر چند پس از صرف افطاري تا افطار بعد هيچ خبري از خوراكي نبود ولي خيلي برايمان لذت بخش بود