متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1389/11/21
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
چون سي سال از انقلاب گذشته است و بعضي از جوانها، كه تشريف دارند، هنوز متولد نشده بودند. من يك گذري به وضع انقلاب داشته باشم، منتها چون معلم قرآن هستم، خواستم حركت امام را در پرتو آيات قرآن بگويم و سي عنوان دارم. اگر هر عنواني يك دقيقه طول بكشد، انشاء الله ميتوانم تمام بحثم را انجام بدهم.
به مناسبت بيست و دوم بهمن 89، موضوع بحثمان اين است: حركت امام در سايهي قرآن، به مناسبت درسهايي از قرآن! 1- كودكي امام 2- طلبگي امام 3- حوزهي علميه 4- مدرّس شدن امام 5- مرجعيّت امام 6- آغاز مبارزه حالا اينها را بگويم.
1- شهادت پدر امام و يتيمي در دوران كودكي
اما كودكي امام! امام يتيم بود. در كودكي پدر بزرگوارش را شهيد كردند. بچههاي يتيم كه پاي تلويزيون هستيد، بدانيد: ميشود انسان بابا بالاي سرش نباشد، به بالاترين درجه هم برسد. كتابي چاپ شده است، يتيماني كه به بالاترين درجات رسيدهاند. صدها يتيم در اين كتاب آمده است كه اينها يتيم بودهاند، گاهي احساس نكنيد ما كه فقيريم، ما كه روستايي هستيم، من كه كامپيوتر ندارم، من كه…، من كه…! قرآن يك آيه دارد، ميگويد: دريا شور و شيرين دارد. «هذا عَذْبٌ فُراتٌ» اين شيرين است. «وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ» (فرقان/53) «مِلْحٌ» ميدانيد يعني چه؟ نمك! «مِلْحٌ أُجاجٌ» اين آب نمك دارد، آن آب شيرين است. اما ميگويد گير نباشيد كه چه آبي شيرين است و چه آبي شور، اگر تو غوّاص باشي، در هر دو لؤلؤ و مرجان هست. تو اگر صيّاد باشي، در هر دو ماهي هست. تو اگر ناخدا باشي، در هر دو ميتواني قايقراني كني، كشتيراني كني! يعني چه؟ يعني شرايط حرف اول را نميزند. جوهر حرف اول را ميزند. عرضه داري يا نه؟ اينقدر آدم داريم كه كم كتاب دارد ولي چون عرضه دارد دانشمند شده است، و اينقدر آدم داريم كه در كتابخانهها، بين كامپيوترها، خبري جايي …بگوييد… نيست. هر جا من ميگويم بگوييد نصفش را… من رسم كلاسداريام اين است كه نصف حرفهايم را ميگذارم آنها بزنند. اين دو فايده دارد، يكي اينكه اين وسط من يك نفسي ميكشم، يكي هم اينكه احساس ميكنم درس را مشاركتي انجام ميدهيم. امكانات مهم هست، اما حرف اول را نميزند. آن چيزي كه حرف اول را ميزند، جوهر انسانيت است. جوهر انسانيت است. امام يتيم بود ولي به كجا رسيد! دوم «أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوى» (ضحي/6)
2- تلاش و هجرت امام براي تحصيل علم
طلبگي! يك آيه داريم در قرآن كه توبيخ ميكند، چرا كوچ نميكنيد؟ فقيه بشويد، مردم را هشدار بدهيد، «فَلَوْ لا نَفَرَ» (توبه/122) آيه نفر به آن ميگويند. «فَلَوْ لا نَفَرَ» چرا كوچ نميكند از هر گروهي يك كسي برود؟ طلبگي! ايشان كوچ كرد، از خمين به اراك و از اراك به حوزه. حوزهي قم كجاست؟ مصداق اين آيه است! «فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا» (توبه/108) بعضي كارها، خود كار ارزش دارد، بعضي كارها، علاقهي به آن هم ارزش دارد. مثلاً علاقهي به اميرالمؤمنين! حبّ اميرالمؤمنين! «يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا» دوست دارم خوب بشوم. همين خودش يك ارزش است. ولو آدم خوبي نيست، ولي خوبها را دوست دارد. از طرفي يك سري گناهها را تا گناه نكني، گناه نيست. امّا راجع به آبروي مردم، ميگويد اگر دوست هم داشته باشي آبروي كسي را بريزي، همين كه دوست داري آبروي كسي را بريزي، دوست داشتنش گناه است. «يُحِبُّونَ أَنْ تَشيعَ الْفاحِشَة فِي الَّذينَ آمَنُوا» (نور/19) دوست دارد آبروي مردم بريزد. اگر كسي خوشش بيايد، مثلاً يك عكسي دارد، تكثير ميكند، با موبايل اساماس ميزند، فتوكپي ميگيرد، نقل ميكند… يك بار ديگر ميگويم. كارهاي ما عمل كردنش ثواب دارد، يا عقوبت و كيفر دارد. اما بعضي از گناهان عمل كردنش نيست، دوست داشتنش هم مهم است. دوست دارم آبروي كسي را بريزم. ولو با گفتن «سبحان الله». شما ميآيي و ميگويي: فلاني چه كرد و چه كرد! عجب! «سبحان الله»، «سبحان الله» يعني باقياش را بگو ببينيم. عجب! «لا اله الا الله» يعني باقياش را هم بده بيايد. همين «لا اله الا الله» گفتن گناه دارد. چون ظاهرش «لا اله الا الله» است، باطنش اين است كه دوست داري پرده بيشتر كنار برود بفهمي چه خبر است. «يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا» دوست دارند اينها پاك باشند.
در حوزه! كم كم امام مدرس شد. مسجدي است به نام مسجد سلماسي، در قم معروف است. سالها امام در اين مسجد كه در گوشهي قم بود، مسجد ساده، چه مطهريهايي را تربيت كرد. كم كم مرجع شد. قرآن يك آيه دارد به پيغمبرش ميگويد. ميگويد: «وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ» (شرح/4) ما نام تو را گرامي داشتيم. عزت دست خداست. چهل و سه راديو در زمان جنگ به امام جسارت ميكردند. ولي عزت و ذلت به دست خداست. «اِلَهي بِيَدِكَ لَا بِيَدِ غَيْرِكَ زِيَادَتِي وَ نَقْصِي» (بحارالانوار/ج91/ص96) زيادي دست خداست، نقص هم دست خداست. همه خواستند يوسف را در چاه بياندازند كه يوسف محو بشود، يوسف عزيز شد. شاه گفت احدي عكس امام خميني را چاپ نكند، هيچ مرجعي به اندازه امام خميني عكسش چاپ نشد. در همهي اسكناسها هست. رضاشاه گفت: احدي فاتحه براي آشيخ عبدالكريم حائري مؤسس حوزهي علميهي قم نگيرد. هيچ مرجعي به اندازهي آشيخ عبدالكريم حائري سر قبرش فاتحه نميخوانند. زليخا درها را بست، هيچ كس نفهمد، همه فهميدند. خدا هست. اينطور نيست كه اگر شما محاسبات را بكني، خدا در محاسبات شما گير كند.
يك بار ما در هواپيما بوديم، مهماندار گفت: تا چند لحظهي ديگر هواپيما در فرودگاه مينشيند، به او گفتم: بگو انشاءالله! گفت: انشاءالله نميخواهد، كامپيوتر نشان ميدهد. گفتم: هواپيمايي كه سقوط ميكند، كامپيوتر ندارد؟ گفتم: پس اگر خدا بخواهد سقوط كند، هواپيما با كامپيوترش سقوط ميكند. چون همهي هواپيماهايي كه سقوط ميكند، آنها هم كامپيوتر دارد، اين نگاهش به كامپيوتر كه خورد، ديگر از خدا غافل شد. نبايد ما بگوييم حالا كه چنين داريم و چنين داريم و چنين داريم… جنگ ما يك جنگي بود كه محاسبات دنيايي در آن خيلي رنگ نداشت. اف14 و اف 16 و نيرو و قدرتهاي شرق و غرب و… همه يك سمت بودند، ارادهي خدا هم يك سمت بود. «وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ»
3- مبارزه حضرت امام با طاغوت و شهامت در راه خدا
آغاز مبارزه! «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى» (طه/24) قرآن ميگويد: موسي! بايد به سراغ فرعون بروي. موسي كه بود؟ چوپان بود. يك چوپان، رفت پهلوي كسي كه ادعاي خدايي ميكند. چه با چه؟ «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ»، «فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنا» (طور/48) خدا ما را ميبيند. «وَ لا تَنِيا في» عربيهايي كه ميخوانم قرآن است. «وَ لا تَنِيا في ذِكْري» (طه/42) كوتاه نياييد. «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى» آخر مگر من چقدر جمعيت دارم؟ ميفرمايد: «إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئينَ» (حجر/95) ما تو را كفايت ميكنيم. دنيا چه ميگويد؟ هر چه ميخواهد بگويد، بگويد. «يُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِم» (مائده/54) زياد قرآن ميخوانم به خاطر اين است كه ميخواهم اين حركت امام از آغاز تا آخر كه برميگردد به ايران همهاش در سايهي قرآن باشد، بحثش صد در صد قرآني است. منتها خوب يك جوري من سعي ميكنم خدا لطف كند روان بگويم كه مثلاً يك بچهي ده ساله، هشت ساله هم بفهمد.
شهامت! «لا يَخْشَوْنَ أَحَداً»، «الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً» (احزاب/39) «لا يَخْشَوْنَ أَحَداً» از احدي نترس، ما اگر امام را نميديديم، ميگفتيم: اين آيه مصداق ندارد. آخر از احدي كسي نترسد؟ مگر ميشود؟
يك چاقوكش تهران بود، ميگفت: همهي چاقوكشها از من ميترسند، بعد ميگفت: من از زنم ميترسم، بعد ميگفت: زنم از سوسك ميترسد، مگر ميشود كسي از احدي نترسد؟
«لا يَخْشَوْنَ أَحَداً» از احدي نترسد. من جوان بودم، شايد بيست و دو يا سه سالم بود، خودم از امام شنيدم، فرمود: والله در عمرم نترسيدم! «لا يَخْشَوْنَ أَحَداً»
زندان! وقتي تهديد به زندان شد، يوسف گفت: «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ» (يوسف/33) خدايا زندان براي من بهتر است، از اينكه بيرون زندان باشم و گرفتار زليخا بشوم. اگر بناست بيرون زندان باشم، رژيم شاهنشاهي را بپذيرم، زندان بهتر است. حضرت قاسم، پسر امام حسن مجتبي(ع) 13 ساله بود، در كربلا با عمويش بود. گفت: اگر رژيم بنياميه بناست حكومت كند مرگ از عسل شيرينتر است. چه دانشكدهاي است كه فارغالتحصيلش اين مقدار رشد كرده است؟ بچهي 13 ساله تحليل سياسي دارد. ميگويد: اگر رژيم، رژيم بنياميه باشد، مرگ از عسل شيرينتر است. «رَبِّ السِّجْنُ» امام هم فرمود: من زندان ميروم، «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ»
4- مقاومت و پايداري امام در دوران تبعيد به تركيه و عراق
تبعيد شد! قرآن دربارهي تبعيد ميگويد كه مردان خدا «أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ» (آلعمران/195) از ديارشان، از خانهشان «أُخْرِجُوا» خارج كردند. يعني اينها را آواره كردند. به تركيه فرستادنش. اگر ليموترش گيرت آمد، از همان ليموترش ليمونات درست كن، به شرط اين كه جوهر داشته باشي. اينهايي كه عرضه دارند، از پوست پرتقال مربّا درست ميكنند. از ليموترش… اينها كه بيعرضهها هستند پشت ميز مينشينند و كاري هم از آنها ساخته نيست. آدمهاي جوهردار منتظر ميز و حكم نيستند.
من اين را از حاج آقا مصطفي شنيدم. چون طلبهي نجف بودم كه امام تركيه بودند، بعد امام نجف آمدند، ما يك ميني بوس گرفتيم و رفتيم به ديدن امام. رفتيم مسافرخانهاي كه امام رفته بود. چون امام را از تركيه آوردند بغداد پياده كردند، رهايش كردند. گفتند آزادي هر جا برو! حاج آقا مصطفي تلفن زد به پسر آيت الله العظمي خويي كه ما آمدهايم بغداد و حالا ميرويم كاظمين، شما يك خانهاي براي ما اجاره كن، بياييم نجف! تا اين را ما شنيديم، چند تا طلبه شديم، ده پانزده تا، يك ميني بوس گرفتيم، رفتيم كاظمين، رفتيم مسافرخانه، گفتيم: آقا اينجا است؟ گفت: من وقتي فهيميدم ايشان همان آيت الله خميني است كه در ايران قيام كرده است، ديدم زشت است كه در مسافرخانه باشد، او را به خانهي خودم بردم، حالا ما هنوز هم شك داريم، نميدانيم راست است يا… گفتيم: برويم آقا را ببينيم! تقاضا كرديم، رفتيم خانهاش، رفت در اتاق، برگشت گفت: خوابيده است. گفتم: ببين! با عمامه كه نميخوابد، برو عمامهاش را بردار و بياور. اول ببينيم راست است يا دروغ! رفت آن اتاق عمامهي امام را آورد و خوب خاطرمان جمع شد. چه شب لذيذي بود آن شب، ما تقريباً تا صبح نخوابيديم. صبح رفتيم حرم امام كاظم(ع) و خدمت امام بوديم رفتيم سامرا! خدمت امام رفتيم كربلا، آمديم نجف… حاج آقا مصطفي ميگفت. اين حرف را من از حاج آقا مصطفي شنيدم در كاظمين، فرمود: امام وقتي به تركيه تبعيد شد، بلند شد در اتاق پرده را كنار بزند، از نور استفاده كند، آن مأمور حكومت تركيه آمد و گفت كه شما نبايد از نور بيرون استفاده كنيد، لامپ را روشن كنيد. پرده را كشيد و اجازه نداد كه امام از نور خورشيد استفاده كند. امام در اتاقي كه حق استفاده از نور را نداشت، يك دور تحريرالوسيله براي فقه نوشت.
امان از جوهر! جوهر كه باشد، آدم با برگ درخت هم نماز ميخواند، جوهر نباشد، بقچهي سجاديه هم سه كيلو باشد، آدم نماز نميخواند. جوهر باشد، آدم با مقوا خودش را باد ميزند و مطالعه ميكند. جوهر نباشد، آدم پاي كولرگازي هم رفوزه ميشود. ما مشكلمان… دنبال جوهر بگرديم. دنبال كامپيوتر نگرديم. امكانات، امكانات! هر چه امكانات بيشتر ميشود، بيحالي هم بيشتر ميشود در بعضي جاها. امام در اتاقي كه نورخورشد… از نور خورشيد ممنوع بود… «فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ» (كهف/16) قرآن ميگويد: اصحاب كهف در غار رفتند، اما «يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرفَقاً»
خوب! يك سال و خوردهاي تركيه بود، ايشان را به نجف تبعيد كردند.هدف چه بود؟ هدف اين بود كه در نجف اينقدر مرجع تقليد و علما هستند، ديگر حناي امام رنگي ندارد. اين امام در ايران درخشيده است. آنجا برود در مراجع ديگر قاطي ميشود و خيلي ديگر… مثل يك ماشيني كه مثلاً ميگويند: در اين روستا اين ماشين، ماشين قيمتي است. بيايد در تهران اينقدر ماشين گران در تهران هست كه ديگر اين جلوه نميكند. ميخواستند عزت ايشان را بشكنند. شد؟ اما اينطور شد؟
بنده درس يك استادي در نجف ميرفتم كه وقتي اسم امام را بردم، گفتند: بله! يك سيد انقلابي! مثلاً در حد فرض كنيد نواب صفوي(ره). همين استادي كه اين را به من گفت، كه بله يك عالم، يك سيد انقلابي است، ميگفت: بله، ما قم كه بوديم، دو تا روح الله پاي درس آقاي بروجردي بودند، يكي حاج آقا روح الله كمالوند، خرم آبادي، يكي هم حاج آقا روح الله خميني، اين دو تا روح الله بودند، از شاگردان برجستهي مثلاً آقاي بروجردي بودند، به عنوان يك مثلاً يك آدم برجسته و انقلابي، اما از همين آقا شنيدم، كه وقتي امام را ديد، درس امام را ديد، آمد سر درس گفت، گفت هر كس سر درس هر مرجعي ميرود، برود، اما يك درس هم بايد درس امام باشد. امام چيز ديگر است. رفتند خاموشش كنند، گُل كرد. جوهر داشت.
زينب كبري(س) جوهر داشت. امام زين العابدين(ع) جوهر داشت. در كاخ يزيد، كاري كرد زينب كبري(س) كه زن يزيد عليه يزيد شد. امام زين العابدين(ع) در كاخ يزيد در شام كاري كرد كه پسر يزيد عليه يزيد شد. در كنار خرابه جوري صحبت كرد، در مسجد جوري صحبت كرد، جوهر داشتند. اين خبرنگاري كه لنگه كفش به بوش پرتاب كرد، اسلحهاش خيلي قوي نبود، جگرش بالا بود، جوهر داشت. جوهر كه داشته باشي، با لنگه كفش هم ميشود دنيا را تكان داد. جوهر نداشته باشي…
بخشي از كارها، امكانات است، بخشي از كارها… من خيلي روي جوهر تكيه دارم، در دنياي آخوندي من ديدم در دنياي آخوندي، يك نفر مثل آيت الله مجتهدي تهران، تو كوچه و پس كوچهها… مدرسهي آقاي مجتهدي تو كوچه پس كوچههاست. ماشين مشكل آنجا ميرود. تو كوچههاي تنگ تهران، دو سه هزار تا طلبهي فاضل ميسازد. و آدم هم داريم، حوزهي علميهاش، چه لوستري، چه كاشيكارياي، چه مناري، چه گنبدي، سي تا طلبهي به درد بخور تربيت نكردند. حرف اول و آخر را ارادهي خدا و جوهر انسان ميزند.
يك وقت خداي نكرده جسارت به حوزهي نجف نشود. حوزهي نجف روي چشم ما، ولي افرادي كه در نجف امام را نديده بودند و چون نديده بودند شناختي هم نداشتند. وقتي ديدند موسي عصا را انداخت و اژدها شد، همه ايمان آوردند به موسي! «وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدينَ» (اعراف/120) وقتي درس امام در نجف شروع شد، همهي آقايان تسليم شدند. «آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى» (طه/70) حوزهي نجف را زنده كرد. «دَعاكُمْ لِما يُحْييكُم» (انفال/24) يك آدم بدردبخور در يك روستا باشد…
زيارت حضرت امير! 14 سال بود، سالي هم 356 روز! 14 تا 365 روز ببينيد چقدر ميشود. هر شب سر ساعت دقيق ايشان ميرفت حرم، و هر شب زيارت جامعه ميخواند. مرتب! «مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّه»، «وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» (آلعمران/101)
5- نقش ياران حضرت امام در پيروزي انقلاب
ياران امام! در ايران امام ياراني داشت، كه شاه هر چه اينها را زندان كرد، شكنجه كرد، يك موزهي تاريخ، موزهي عبرت هست آنجا شكنجهگاه بوده است. بد نيست آدم برود و آنجا را ببيند. چه آدمهايي را بردهاند و چه شكنجههايي كردهاند. اصلاً در صف ميايستادند كه كتك بخورند. ميگفت: كتكش يك سمت، اين توي صف ايستادنش بيشتر اذيتمان ميكرد. آخر آدم در صف بايستد براي كتك خوردن؟ كتكهايش را بلالها خوردند، ابوذرها خوردند، ما به پلوهايش رسيديم. همين نيروي هوايي، ستاريها داشت، خضراييها داشت، اردستانيها داشت، ما روي خون داريم زندگي ميكنيم.
خدا هدايت كند كساني كه اين خونها را فراموش ميكنند. اگر مغرض هستند، و قابل هدايت نيستند، خدا قلع و قمعشان كند. افرادي كه روي خون زندگي ميكنند و اين طور بدمستي ميكنند.
ياراني امام خميني داشت، مانند ياران موسي! فرعون گفت: شما به موسي ايمان آورديد؟ من شما را اينجا آوردم كه با سحر و جادو آبروي موسي را بريزيد، معجزهي موسي را ديديد، ايمان آورديد؟ «لَأُقَطِّعَنَّ» (اعراف/124) قطعه قطعهتان ميكنم. «لَأُصَلِّبَنَّكُم» به درخت آويزانتان ميكنم. گفتند: «فَاقْضِ» (طه/72) قضاوت كن. دستور بده ما را تكهتكه كنند. «إِنَّما تَقْضي هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا» امام ياراني داشت… دوازده سال بعضي از علماء زندان بودند. مثل آيت الله انواري. چه علمايي در زندان شهيد شدند. مثل آيت الله غفاري، آيت الله سعيدي. چه غير… چه اساتيد دانشگاه شكنجههايي شدند. مقام معظم رهبري، تبعيدي، زنداني، شكنجه. آقاي هاشمي همينطور، آقاي باهنر همينطور، بهشتي همينطور، طالقاني همينطور، دو تا و ده تا و بيست تا نيست كه آدم اسم ببرد. گفتند: «فَاقْضِ» ما را تكهتكه كن، ما دست از امام برنميداريم. كه قرآن هم ميگويد: ساحرهايي كه ايمان آورده بودند، گفتند: «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضي هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا»
خوب صدام امام را از عراق بيرون كرد. «لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا» (اعراف/88) قرآن ميگويد: به شعيب پيغمبر گفتند تو اخلالگر هستي، «أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ في أَمْوالِنا ما نَشؤُا» (هود/87) شعيب! تو ميخواهي ما را به خاطر نمازي كه ميخواني ما را ممنوع ميكني؟ شعيب! تبعيدت ميكنيم. بكنيد. مؤمن مثل آيينه است. آيينه را بزني بشكني، ذره ذرهاش هم بكني، باز ذرهاش را برداري، باز ميگويد: اينجا سياه است. يعني آيينه سالم باشد، ميگويد: اينجا سياه است. تكهتكهاش هم بكني، قطعاتش را هم برداري، همان قطعهي كوچك ميگويد: اينجا سياه است. «المؤمن مرآة المؤمن» مؤمن آيينه است، يعني مؤمن با شكسته شدن دست از هدفش برنميدارد. اينطور نيست كه حالا اگر تخم مرغ گران شود، دست از انقلاب بردارد، مثلاً يك چيزي ارزان شود، يك چيزي گران شود.
6- استقامت در راه حق، نه لجاجت بر حرف خود
«قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا» (احقاف/13) منتها اين را اشتباه كردند. بعضيها الان يك هدفي دارند، يك خط سياسي دارند، روي خط خودشان استقامت ميكنند. نه خط خدا «قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا» نه اينكه چون اين كلمه را گفتم، حالا هم روي اين كلمه استقامت ميكنم. باز هم ميگويم… اين خيلي مهم است. اگر گفتي خدا و ايستادهاي، آن ارزش دارد. بنده يك چيزي را گفتهام، يك حرفي است در ايران و حرف غلطي است. ميگويند: حرف مرد يكي است. اين درست نيست. حرف مرد يكي نيست. حرف مرد حق است، اگر هشت تا حرف زد، ديد هشت تا غلط است، بايد حرف نهم را بزند. بنده ميگويم اينجا تقلب شده است. ميگوييم: خيلي خوب! بياييد صندوقها را بشماريد. حاضري اگر صندوق را شمرديم و تقلب نشده بود، بگويي؟ گفت: نه! من گفتهام تقلب، باز هم خواهم گفت: تقلب! حالا اين را كه ميگويي: تقلب است، شمرديم، تقلب نبود. ميگويد: نه! تقلب هم نبود، باز هم من ميگويم: تقلب! ببينيد، اگر «قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا» «اللَّهُ» بگو و استقامت كن، نه اينكه روي حرف خودت استقامت كن.
فرق بين لجاجت و استقامت چيست؟ استقامت، استقامت در راه حق است. لجاجت، استقامت در حرفي است كه من زدم، من گفتم زنم را طلاق ميدهم، حالا هم بايد طلاق بدهم. بابا تو غلط كردي زنت را طلاق ميدهي. اينجا وارسي كرديم، حق با خانم بود. نه چون من گفتم، حالا كه رفت خانهي باباش، ديگر سراغش نميروم. برگرد و بگو: بيخود گفتم باز هم ميروم سراغش! خانم من اشتباه كردم. از شما معذرت ميخواهم. تمام شد و رفت. نامردي تو كه لجبازي ميكني. هر مقاومتي درست نيست. آدم گاهي به خانمش يك حرفي ميزند. بعد ميفهمد كه اشتباه كرده است. بايد برگردد. اگر يك بار ديگر انتخابات بشود، باز هم رأي نياورم، باز هم ميگويم: تقلب! چه منطقي است؟ يا من بايد بشوم، يا ميگويم: تقلب! يك بار ديگر هم انتخابات بشود، باز هم ميگويم: تقلب!
ساحرها آمدند وقتي ديدند كار موسي سحر و جادو نيست، ايمان آوردند. ما هم بايد وقتي ديديم… صبح كافر بودند، غروب شهيد شدند. يعني ساعت 8 كافر بودند، ساعت 9 معجزهي موسي را ديدند، 9 و پنج دقيقه ايمان آوردند، عصري شهيد شدند. صبح كافر، عصر شهيد!
خدا رحمت كند شهيد محراب آيت الله مدني را، كسي كه فاميلش بهايي بود، هدايتش كرد و آمد مسلمان شد. بعد اين مسلمان طلبه شد، رفت نجف و طلبهي فاضلي شد. برگشت و به ايران آمد و در جبهه شهيد شد. يعني از انحراف مطلق، به عزت مطلق! انسان نبايد يك حرفي كه زد بايستد. گفتم به خانمم… برميگردم. قالي فروشي ميكنيم، ميبينيم نميصرفد، برو ملامين فروشي! اِ من پرستيژم تاجر ابريشم بوده است، تاجر قالي بوده است، حالا بروم و ملامين بفروشم؟ دمپايي بفروشم؟ بابا در تجارت قالي شكست خوردي، خوب برو يك شغل ديگر عوض كن.
7- خنثي شدن توطئههاي دشمنان در برابر حركت امام
نجات از عراق! «وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرينَ» (انبياء/70) خواستند امام را در عراق حنايش را كمرنگ كنند، امام عراق را زنده كرد. جوهر داشت. رفت به كويت برود، راهش ندادند. قرآن ميگويد: «فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما» (كهف/77) موسي و يك پيغمبر ديگر، وارد يك قريهاي شدند، يك تكه نان خواستند، كسي نان به اين دو پيغمبر نداد. موسي و خضر! «فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما» حكومت كويت امام را به كويت راه نداد. فرانسه رفت، فرانسه كه رفت، تمام خبرنگارها بلندگوي امام شدند، صداي امام را به دنيا پخش كردند. «وَ مِنَ الشَّياطينِ مَنْ يَغُوصُون لَهُ» (انبياء/82) قرآن ميگويد: حضرت سليمان يك مشت جن داشت، اين جنها كمكش ميكردند. «الشَّياطينِ» اينجا مراد جنيها هستند. چون «كانَ مِنَ الْجِنِّ»، «وَ مِنَ الشَّياطينِ مَنْ يَغُوصُون لَهُ» خبرنگارهاي غيرمسلمان صداي امام را به دنيا پخش كردند.
امام پيروز شد، «يَدْخُلُونَ في دينِ اللَّهِ أَفْواجاً» (نصر/2) گروه گروه اعلام همبستگي! اولين گروه نيروي هوايي بود. و اين افتخار براي شما هست. شاه فرار كرد، «كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ» (دخان/25) قرآن ميگويد كه اينها با كاخ و اينها در رفتند. طاغوت فروپاشيد، قرآن ميگويد: «فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً» (انبياء/58) ابراهيم آمد و همهي بتها را قطعه قطعه كرد. هويدا وقتي ميخواست اعدام شود، گفت: لعنت بر شاه! سگهاي خودش را فراري داد، من را گير شما انداخت. قرآن ميگويد: تمام دوستيها تبديل به دشمني ميشود، مگر دوستي متّقين! «الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقين» (زخرف/67) نظام شاهنشاهي فرو پاشيد، ارزشها جلو آمد، وقت من دارد تمام ميشود. ملت يكپارچه شدند. ناخالصيها، ليبرالها، منافقين، افرادي كه يك بويي از اسلام شنيده بودند، داغ شده بودند، اما پخته نشده بودند. فرق بين داغ و پخته چيست؟ هر داغي سرد ميشود، اما هيچ پختهاي خام نميشود. افرادي بودند در انقلاب كه داغ شدند، اما پخته نشدند و مغزشان خام ماند. معلوم ميشود كه اينها هم ناخالص هستند. «وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ» (بقره/72) قرآن ميگويد: ناخالصيهاي درون را ما لو داديم. و حمايتهاي غيبيمان را به مخلصين سرازير كرديم.
8- اقتدار نظام اسلامي در سايهي خون شهداء و حضور مردم
كم كم روز به روز نظام اسلامي… قرآن ميگويد: «فَاسْتَوى عَلى سُوقِه» (فتح/29) مثل درختي كه روي پاي خودش بايستد، نظام اسلامي. و الان بعد از سي سال، قدرت الآنمان از قدرت دو سال پيش، دو سال پيش از چهار سال پيش، چهار سال پيش از شش سال پيش، روز به روز از نظر، از هر جهت ما، از هر جهت روز به روز ما الحمدلله قويتر ميشويم. دنيا روي ما حساب ميكند.
سلام و صلوات بر امام و بر شهداء، شهداي نيروي هوايي، نيروي زميني، نيروي دريايي، سپاه، بسيج، شهداي مردمي، ائمهي جمعهي شهيد، اين انقلاب روي خون ايستاده است. خيانت به انقلاب، خيانت به عزيزترين افراد است. بحث من نصفه شد. ولي حالا وقت تمام شده است. شب بيست و دوم بهمن، حالا برنامههاي ديگر هم لابد تلويزيون دارد و از آن استفاده ميكنيد. چند تا دعا كنم.
خدايا! به آبروي شهدا، اين انقلاب را به انقلاب حضرت مهدي متصل كن. ناخالصيهاي اين انقلاب را برطرف كن. گولخوردهها را نجات بده! لجبازها را از سواري بر خر شيطان پياده كن. لجبازهاي وابسته را كه با عقربك شرق و غرب حركت ميكنند و قابل هدايت نيستند، خودت اينها را به حسابشان برس! مقام معظم رهبري، مرزداران ما، قواي مسلح ما، جوانان ما، ناموس ما، نسل ما، عقايد و افكار ما، آبروي ما، عزت ما، استقلال ما و هر چه كه به ما مرحمت كردهاي، در سايهي امام زمان حفظ بفرما! ما را سرباز امام زمان قرار بده. دشمن شاد نكن. به خانوادههاي شهداء، جانبازان، اسراء، صبر جميل مرحمت بفرما.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»