متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1387/9/28
بسم الله الرحمن الرحيم
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي
دو جلسهي قبل بحثمان راجع به يك مسئله بود كه خيليها به آن گرفتار هستند، غصّه ميخورند، دين فروشي ميكنند، بد اخلاقي ميكنند، زندگيشان را از هم ميپاشانند. در خانوادهها روي بچههايشان اثر ميگذارند، و آن مسئلهي توقعات نابجا و توقعات به جا. دو جلسهي قبل راجع به توقع صحبت كرديم و اين جلسه هم همينطور. در اين جلسه ميخواهم انشاءالله اگر خدا لطف كند، خطرات توقعات نابجا را بگويم.
بسم الله الرحمن الرحيم، خطرات توقعات نا بجا. خوب، يكي از توقعات نا بجا اين است كه:
1- نارضايتي از خداوند و پيامبران او
1- تسليم خداوند نيست و ناراضي است. چون توقع دارد ماشينش چنان باشد، خانهاش چنان باشد، بچهاش چنين باشد، شوهرش، همسرش، همسايهاش، خانهاش، باغش، ماشينش، چون توقع دارد مثل فلاني باشد، از خدا راضي نيست. اين خطر اول است. امام حسين روز عاشورا زير سم اسب، زبان حالش اين بود. «رضا برضاك» و گاهي هم ميفرمود: «رضا برضاك» اين خيلي مهم است. قرآن از يك افرادي تعريف ميكند و ميفرمايد: «رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ» (مائده/119) هم خدا از اينها راضي است. هم اينها از خدا راضي هستند. اينكه انسان از خدا راضي نباشد به خاطر چه؟ به خاطر اينكه من ميخواهم چنين باشد. چرا چنان شده است؟
2- خطر دوم اين است كفر به انبيا و اولياء و مومنين. به پيغمبر ميگفتند: تو اگر پيغمبر هستي، بايد يك خانهي طلا داشته باشي. ميگفت: مگر من گفتم: سرمايهدار هستم. گفتم: من پيغمبر هستم. باغ تو كجاست؟ تو اگر پيغمبر هستي چرا باغ انگور و خرما نداري؟ اصلاً چطور شد تو كه يتيم هستي پيغمبر شدي؟ تو كه فقير هستي چطور پيغمبر شدي؟ چون توقعشان اين بود كه پيغمبر بايد باغي، كاخي، مالي داشته باشد. اين آقا چه پيشنمازي است كه مثلاً لباس به اين خوبي پوشيده است. اِ…! چه كار به لباس او داري؟ پيشنماز بايد عادل باشد. عادل هم يعني گناه كبيره انجام ندهد. شما گناه كبيره از او سراغ نداريد. اما ما يك توقعاتي داريم، مثلاً چون فكر ميكنيم اين قاري قرآن است ديگر بايد هيچ گناهي از او سر نزند. اينطور نيست. ما گاهي وقتها از يك حزب اللهي توقع داريم، بابا جوان است ديگر! حالا يك دسته گلي هم آب داد، آب داد ديگر! نه تو برو گمشو. بعضي پدر و مادرها ميگويند حالا كه دروغ گفتي من ديگر نگاهت نميكنم. حالا بچه، غذا خورده بود گفت: نخوردم، غذا نخورده بود، گفت: خوردم. حالا يك دروغ گفت: نبايد بگويد. اما اين پدر و مادر يك توقع دارند كه اين بچه كوچكترين لغزشي نكند. تا يك لغزشي كرد، ميگويد: برو! تو ديگر اصلاً دختر من نيستي. تو اصلاً عروس من نيستي. تو اصلاً داماد من نيستي. اگر بنا باشد به خاطر يك خلاف…
يك قصه بگويم. امام صادق(ع) يك كسي را دنبال يك كاري فرستاد. رفت و برگشت، گفت: آقا اينها خيلي آدمهاي پستي هستند. گفت: چه كردند؟ گفت: خوب، اگر بنا باشد تو يك لغزش ديدي به اينها ميگويي: آدم پست، من هم بايد به تو پست بگويم. بنا نيست كه همهي مردم مثل امام صادق باشند. هركسي يك طور است. حديث داريم ايمان ده درجه است. بعضي ده درجه، بالاترين درجهي ايمان را دارند. بعضيها هم ايمانشان متوسط است. بعضيها هم ايمانشان ضعيف است و حديث داريم آنهايي كه ايمانشان قوي است سر به سر ايمان ضعيفها نگذارند. اين همين است كه هست.
حديث داريم هركس خودش را بهتر از ديگران بداند مستكبر است. يعني يك آدمي كه كارش درست است، خودش را بهتر از يك آدمي نداند كه كارش ناجور است. براي اينكه ممكن است اين آدمهاي درست برگردد، كارش خراب شود. آن كسي كه نادرست است، توبه كند درست شود. نادرست، درست شود. درست خراب شود. تو چه ميداني عاقبت چه ميشود. يعني اگر يك ماشيني آرام ميرود شما گازش دادي تند رفتي، در آينه به او نخند. چون ممكن است آنكه عقب افتاد، جلو بيفتد و براي تو يك حادثه پيش بيفتد، بماني. به هوشتان ننازيد. به مالتان ننازيد. به هيچ چيز ننازيد. يك وقت ممكن است به خاطر عشق به شما، به آن كسي هم كه شما معرفي كنيد مردم رأي بدهند. يك وقت ممكن است ديگر به خود شما هم رأي ندهند. اين يك مورد.
2- مشكلات روحي و رواني افراد پرتوقع
مسئلهي سوم مسئلهي روحي و رواني است. خطر توقعات نابجا. غم و اندوه دائمي است. هميشه غصه ميخورد. چرا كفش من مثل فلاني نيست؟ چرا آش من مثل فلاني نشد؟ چرا دوخت لباس من؟ چرا مهريه دخترم؟ چرا جهاز دخترم؟ چون توقع دارد دائم غصه مي خورد. حتي گاهي به جايي ميرسد كه سر دستگيرهاي كه ميخواهند قابلمه بردارند، قابلمههاي داغ را يك دستگيره هست، ميگويد: دستگيرهي دختر فلاني چه طوري دوخته شده بود، ولي من نتوانستم. آه ميكشد كه دستگيرهي جهاز دخترش مثل دستگيرهي جهاز دختر فلاني نيست. دائم غصه مي خورد. هرچه ميبيند كه يك درجه از او بهتر است، غصه ميخورد.
خطر چهارم، تحقير نعمتها؛ ميگويد: اينكه چيزي نيست. يك نان و پنيري، يك ماشين قراضهاي، يك كلبهاي، يك سر پناهي، هرچه دارد ميگويد: خاك بر سرش كند. تحقير ميكند. مثلاً حالا پسر عمويش نمرهي 18 آورده است، اين نمرهي 14 آورده است. پدر و مادر ميگويند: كلمات زشتي به دخترش ميگويد. كلمات زشتي به او ميگويد، چرا؟ به خاطر اينكه دو نمره كم آورده است. خوب دو نمره كم آورده است، چرا او را تحقير ميكني؟ چون توقع نمرهي 16 دارد، چون اين نمرهي 14 آورده است او را فحش ميدهد.
نعمتها، اولاد نعمت است. چرا اين غذا را ميگويي… بگو: الحمدلله! تحقير ميكنيم. چون توقع داريم. اصلاً گاهي وقتها ميگوييم: «رَبِّي أَهانَن» (فجر/16) خدا به من اهانت كرده است. امسال باغ من ميوه نداد. سر درختيها سرما زد. ملخ نميدانم چه شد. گنجشك چه شد؟ اگر به توقعش نرسد آن هم كه دارد تحقير ميكند. گاهي هم خودش را تحقير ميكند. آدم حق دارد خودش را تحقير كند؟ بگويد: من كه قابل نيستم؟ چرا ميگويي: قابل نيستم؟ اين در اصطلاح ما است. ميگويند: بنده كه قابل نيستم. شما چه حقي داري به خودت بگويي: قابل نيستم؟ خيلي هم قابل هستي. خدا به تو «خليفة الله» گفته است. «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» (بقره/30) اين اولاد گل هستي است من به شما دادهام. بالاخره نعمتها را تحقير ميكنيم.
5- خطر توقعات، تحقير ديگران. معلم ما كه سوادي ندارد. اين بچههاي ما كه احمق هستند. معلم، شاگرد را تحقير ميكند. شاگرد، معلم را تحقير ميكند. همسر، همسر را تحقير ميكند. اين جهازيهات بود؟ اين فاميلت بود؟ اين بود آشي كه پختي؟ اين بود لباسي كه دوختي؟ او ميگويد: اين بود چيزي كه از بيرون خريدي؟ چون ميخواهد نعمتها به توقعش برسد، به هم تحقير و سرزنش ميكنند.
3- حرص و حسادت از آثار توقعات بيجا
6- حرص، چون ميخواهد به ديگران برسد دائم حرص ميزند. دست و پا ميزند كه خودش را به او برساند. آنوقت خود حرص مادر گناهان ميشود.
7- حسادت ميورزد. ميگويد: من كه ندارم، چرا آنها داشته باشند؟ من كه ندارم، چرا آنها داشته باشند؟ حسادت!
8- سليقهاش را به ديگران تحميل ميكند. آدمي كه توقع دارد، به شوهرش ميگويد: برو از بانك وام بگير، از فلاني قرض كن. برو ماشينت را بفروش. ياالله! تو بايد چنين چيزي كه من ميخواهم براي من تهيه كني. پسر تحميل ميكند. تو بايد هركاري ميكني، بكني اسم من را در فلان مدرسه بنويسي. من بايد دانشگاه بروم ولو به قيمتي كه خانه ات را ميخواهي بفروشي، بفروش! ميخواهي زمين و باغت را بفروشي، بفروش! من بايد دانشگاه بروم. چون توقع دارد حتماً دانشگاه برود، پدرش را وادار ميكند كه خانهاي كه در آن زندگي ميكند را بفروشد. به مادرش ميگويد: تو بايد طلاهايت را بفروشي كه من به اينجا برسم. من ميخواهم افطاري مثل فلاني باشد. به خانمم ميگويم: بايد سه رقم غذا بپزي كه افطاري من از فلاني، قشنگتر باشد. تحميل ميكنيم. اين خيلي بلا است. زندگي ما به خاطر همين توقعات تلخ شده است. اين توقع، اين آتشي است كه همه چيز را ميسوزاند. به همديگر تحميل ميكنيم. تو بايد نمرهي بيست بياوري. جمعه هم بايد مدرسه بياييد. تابستان هم بايد درس بخوانيد. بابا! تابستان هوا داغ است. دم ظهر است. افطار گرسنهام است. ماه رمضان و تابستان و… يعني دائم ميخواهيم اين بچه نمرهاش فلان شود، دائم اين درس را به بچه تحميل ميكنيم. تحميل كتاب، تحميل ثبت نام، تحميل بلايي است. در خانهها چه خبر است؟
9- از دست دادن فرصتها و كمالات. خوب يكي از كمالات بهرهمند شدن از نماز اول وقت است. چون توقعش اين است كه مثل فلاني شود پس ميگويد: يك ساعت اضافي كار كنيم نمازمان هم قضا شد، شد. توقعش اين است كه عكسش خوب باشد. ميگويد: اگر من مثلاً بروم، صورتم را براي وضو بشويم، اين آرايشهاي پشت چشمم را آبي كردم، اينجايش را سرمهاي كردم. اينجا را قهوهاي كردم. اين رنگ آميزيهايي كه روي صورت من است، اگر وضو بگيرم نماز بخوانم آنوقت اين عكس من خراب ميشود. اِ…! آنوقت به خاطر عكس خدا را كنار ميگذارد. آنوقت خدا در عمرش اين را ميسوزد. خودش هم نميفهمد از كجا ميسوزاند. تو كه خدا را به عكس فروختي، خدا هم تو را ميفروشد. خيلي فرصتها را از دست ميدهيم. برميداريم يك دكور درست كنيم، آن ساعاتي كه خرج اين دكور كرديم اگر مطالعه ميكردم، يك كتاب خوانده بودم. تُرُب را ميخواهيم بخوريم. خوب اين تُرُب را بشوييم، بخوريم. نه اين تُرُب را مينشيند، از اين ترب گل درست كند. رويش يك بلبل درست كند. بعد روي ماست ميگذارد. بعد… بابا! ميخواهي نعنا بزني، اين نعنا را هم چنان قشنگ مثل اينكه مثلاً دارد طراحي ميكند، نقشهاي است كه ميخواهد قاب كند در اتريش نصب كند. بابا! اين نعنا است. قاشق را به هم ميزند يك دقيقه ديگر خورده ميشود. آخر وقتت را اينقدر صرف… ميخواهي نعنا بريزي، داخلش بريز. ميگويد: نه! ببين چنين مثلث درست كنم مثل كاج شود. نميدانيد ميلياردها ساعت عمرمان خرج چيزهاي الكي ميشود. آنوقت اين ميلياردها ساعت فرصت را از دست ميدهيم. نماز بلد هستي؟ نه! غسل بلد هستي؟ نه! قرآن بلد هستي؟ نه! انگليسي بلد هستي؟ نه! كامپيوتر بلد هستي؟ نه! خياطي بلد هستي؟ نه! هرچه كه ميپرسم، ميگويد: بلد نيستم. فقط بلد است چاي دم كند. تخم مرغ را هم بلد است نيمرو درست كند. هنر ندارد به خاطر اينكه ساعتهاي گل عمرش را خرج اين كرد كه در يك خانه رفته است، يك چنين صحنهاي را ديده است ميخواهد مشابهاش را درست كند. چون ميخواهد خودش را به او برساند آنوقت به جوانياش آتش ميزند. خيلي بلا است. يعني هرچه ميشود ميبينم كه چه پولهايي، چه فكرهايي، …
خوب در حوزه هم هست. در دانشگاه هم هست. بنده كه در حوزه بودم، طلبهها يك دورهاي دارند، يك هشت، نه سال كه درس ميخوانند، مثل آدمي كه ليسانس و فوق ليسانس گرفته است، حالا بايد تخصصي درس خارج برود مثلاً مجتهد شود. به من گفتند: حتماً درس خارج برو كه مجتهد شوي. گفتم: آخر من نميخواهم مجتهد شوم. البته مجتهد خيلي مقام بالايي است و لازم هم داريم. خيلي هم مهم است. اما من نميخواهم. مثل اينكه قالي خيلي مهم است. اما من فعلاً نميخواهم قالي داشته باشم. مثلاً الآن براي من ماشين لازمتر از قالي است. من ميخواهم معلم بچهها شوم. من ميخواهم پزشك اطفال شوم. گفتند: خواهند گفت: قرائتي بيسواد است. يك، دو سه سالي خارج برو. خدا ميداند من گل جوانيام را درس خارج ميرفتم دستم را روي دهانم ميگذاشتم ميگفتم: خدايا! تو شاهد هستي كه من نميخواهم مجتهد شوم. خدايا تو شاهد هستي كه من، ذوق و روحم و استعدادم براي كلاسداري است. من ميخواهم معلم شوم. نميخواهم مجتهد شوم. از ترس اينكه مردم نگويند: قرائتي درس خارج نخوانده است، دو سه سال درس خارج ميروم. دو سه سال عمر من براي غير خدا خرج شد. چقدر از اين زمانها از دست ميدهيم كه دخترعمويم ليسانس گرفته است، من نگيرم؟ بابا! آخر اين ليسانس را ميخواهي چه كني؟ ما ليسانس ميخواهيم اما تو كه ذوق ليسانس نداري خوب دنبال خياطي برو. ما ليسانس هم ميخواهيم. خياط هم ميخواهيم. هركس هر ذوقي دارد، دنبال ذوق خودش برود. اگر يك كسي روح شعر… خود من روح شعر ندارم. خيليها هم به من گفتند: شعر بخوان. الآن شايد من پنجاه كتاب شعر داشته باشم. اما هرچه ميخوانم روح من شعر را جذب نميكند، شعر چيز خوبي است. شعر خوب خيلي خوب است. اما وقتي كسي گرايش… مثل كسي كه صدا ندارد، مينشيند براي زنش ميخواند. اين صدا ندارد ولي چون آنها ميخوانند اين هم مي خواهد بخواند. آنوقت مي خواند همه به او ميخندند. وقتي ميخندد عصباني ميشود. به خدا دري وري ميگويد. به مردم دري وري ميگويد. به خودش دري وري ميگويد. پيرت در بيايد اي شانس! خاك بر سرت كند. تو بدبختي! چرا بد بخت هستي؟ صدا ندارم كه ندارم. مگر هركس صدا دارد خوش بخت است؟ مگر هركس بيصدا است بدبخت است؟ خيليها صدا دارند مشكل دارند. خيليها هم صدا ندارند، مشكل ندارند. گير چه هستي؟
شب قدر چراغها را خاموش كردند، در مراسم احياء، «بِكَ يَا اللَّه»، گفتند: هركس دعايي دارد، دعا كند. يك كسي گفت: اي خدا! ميخواهم يك چنين صدايي داشته باشم. چنان بكنم. هاي هاي… شروع به خواندن كرد. گفتيم: بابا! شب قدر است. براي يك چيزهاي مهمي دعا كن. حالا تو صدايت مثل فلاني شود… گاهي وقتها يك كسي را نشان ميدهند كه آقا ايشان يك دقيقه ونيم نفس نكشيد اين آيه را خواند. حالا آنوقت جوانهاي ايران هم ميخواهند مثل او بخوانند. سورهي شمس را «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ» (تكوير/1) شروع ميكند، ميخواهد تا آخرش با يك نفس بخواند. حالا اين چه مسئلهاي است، چه توقعي است كه تو ميخواهي نفست مثل فلان مصري باشد. تجويد خوب است. تلاوت خوب هم خوب است. صوت خوب هم خوب است. اما اينقدر خوب نيست كه ما هرچه مو به مو خواسته باشيم از شرقي و غربي، يعني ما تهاجم غربي داشتيم ديگر حالا تهاجم مصري هم كم داشتيم. قاريان ما خودشان فضيلت دارند با صداي خوبي كه خدا به آنها داده است، با همان صدا بخوانند. چرا بايد از او تقليد كنند؟ هركسي صداي خودش را دارد؟ «وَ مِنْ آياتِهِ … وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُم» (روم/22) توقع داريم مثل فلاني لباس، مثل فلاني صوت، مثل فلاني، مثل فلاني، به خودمان آتش ميزنيم.
4- توقعات نابجاي اعضاي خانواده از يكديگر
10- تأثير منفي بر اطرافيان و تربيت، مسائل خانواده؛ چون پدر و مادر دائم حرص ميزنند. پدر ميخواهد مثل فلاني شود. خانم مي خواهد مثل فلاني باشد. آنوقت اين حرص و حسادت و سرزنش كه به هم ميكنند تأثير منفي روي اولاد… تأثير بد روي فرزندان. بالاخره بچه يك عمري در خانه ديده كه مادر چطوري خودش را به آب و آتش ميزند، پدر خودش را به آب و آتش ميزند كه به فلان صحنه برسند. خوب اين بچه هم اين را ياد ميگيرد. يعني اين توقع به يك نسل هم منتقل ميشود.
11- اين توقعات به ديگران القاء ميشود. ميرود مثلاً ميبيند در خانهي فلاني چه كتابخانهاي است! يك نجّار ميآورد ميگويد: ببين! ميخواهم عين خانهي اين، يك كتابخانه درست كني. بعد آنوقت ميبيني دو سال است پول نجّار را نداده است. دو سال است پول نجّار را نداده است، با پول قرضي منت ميكشد كه كمد كتابش مثل كمد فلان كتاب شود. گاهي وقتها بيست تا كتاب است، جلد شانزدهم آن يك رنگ ديگر است. اين صاحب كتاب، كتاب را برميدارد در همهي كتابفروشيها ميخواهد… عين زنهايي كه ميخواهند شش تا بشقاب، گلش يك شكل باشد. اين آقا هم ميخواهد پشت كتابهايش يك شكل باشد.
12- بستري براي وسوسهها! آدمي كه توقع دارد، شكار خوبي براي شيطان است. شيطان مدام از همان راه توقعات، چون شيطان هركسي را از راه خودش گول ميزند. يعني به من آخوند نميگويد: بيا شراب بخور. به من آخوند نميگويد: بيا شراب بخور. به من آخوند طور ديگري وسوسه ميكند. طور ديگر. وقتي آدم توقع داشت، توقع يك بستري است براي اينكه شيطان بيايد از همان راه توقع اين را منحرف كند. اصلاً گاهي وقتها چون مي خواهد به آن توقع برسد، كارهاي خلاف انجام ميدهد. چه گناهاني انجام ميدهد؟ چون پول ميخواهد. مثلاً ميرود دست به يك كارهايي ميزند كه پول پيدا كند كه به آن توقعش برسد.
13- انحرافات جنسي، حالا اينجا ديگر زبانم بسته است كه بگويم. گاهي وقتها يك كسي مثلاً يك توقعي داردبه خاطر اينكه به آن توقعش برسد چه انحرافات جنسي براي خودش، دچار چه گناهاني ميشود كه در تلويزيون قابل گفتن نيست.
14- حربهي استعمارگران؛ استعمارگران توقع را بالا ميبرند. در تلويزيون يك جنسهاي خارجي را تبليغ ميكند همه مينشينند ميگويند: واي واي! ما هم برويم مثل او شويم. ميخواهد مثل او شود، جنسش را ميفروشد. يعني اول ايجاد عطش ميكنند. در مردم توقع ايجاد ميكنند، توقع كه بالا رفت جنس خودشان را قالب ميكنند. ميفروشند.
ده تا عنوان را نوشتم. يازدهمي! القا اين توقعات به ديگران. دوازدهمي بستري براي وسوسهي شيطان. سيزدهمي انحرافات جنسي. چهاردهمي حربه براي استعمارگران و بدخواهان. توقع ايجاد ميكنيم. يك زندگي مرفّهي ميخواهد. از آن طرف فاميلش زنگ ميزند از فلان كشور كه آقا اينجا بيا زندگي راحت! (خنده حضار) چنان ميگويد: راحت! ميگويد: ميشود براي من ويزا بگيري، ميگويد: آره بيا! حالا رفته است آنجا چه ميكند؟ بسياري از آنهايي كه آنجا رفتهاند، حضرت عباسي الكي الّاف هستند. من پارسال هم آمريكا بودم، هم دانمارك. رفتم براي ايرانيها صحبت كردم، گفتم: شما اينجا چه ميكني؟ شما چه ميكني؟ روي منبر رفتم، گفتم: حضرت عباسي، الكي خوش هستيد. يك وقت يك كسي آمده يك تخصصي ياد بگيرد. آمده يك مشكلي را ياد بگيرد، برگردد به ايرانيها ياد بدهد. خوب طوري نيست. حالا مثلاً تو آمدي اينجا شوفري ميكني. گاز و ترمز ايران نبود؟ آخر شوفر يك گاز ميدهد، اين و گاز و ترمز نبود؟ اصلاً خيليها، مثلاً آمدند تهران ميگويند: از فلان شهري كه هوايش خوب تر است، دود نيست، خيابانهايش خلوت است، براي چه در اين دود و ترافيك آمدهاي؟ ميگويد: آخر همهي فاميل آمده بودند. خواهر من گفت: چه چيز ما از فاميل كمتر است؟ ياالله تهران برويم. ما آنجا خانهي هفتصد متري داشتيم، آمديم اينجا خانهي 45 متري! يعني دائم به هم تلقين ميكنيم، گفتم: حالا خودت ميخواهي هواي تهران بخوري. بچههايت چه گناهي كردند كه بايد دود بخورند؟ من غصهي سيگاريهاي تهران را ميخورم. چون سيگاريها دو تا دود ميخورند. يك دود مفت، يك دود پولي! در خيابانها پر دود است. اين جداگانه يك دود ديگر هم روي دود ميكشد. دود در دود است. تفريح رفته است. بالاخره آمدي بيرون شهر چه كني؟ آمدي بيرون تفريح كني؟ حالا ديگر چرا قليان ميكشي؟ اگر آمدي هواي خوب بخوري چرا هواي خوب را تلخ ميكني؟ ما خيلي از اين كارهاي الكي ميكنيم. مثلاً ماست را در كيسه ميريزيم، آبش مي رود، سفت ميشود مثل پنير، بعد ميبينيم نميشود خورد آب شير قاطي آن ميكنيم. خوب اول آب داشت. آب خودش را ميگيريم، بعد ميبينيم سفت شد، آب شير قاطي آن ميكنيم. آب جوش با چاي تلخش ميكنيم، بعد ميبينيم چاي را نميشود خورد قندش ميكنيم. اول داغش ميكنيم بعد فوتش ميكنيم. تلخش ميكنيم بعد شيرينش ميكنيم. شوفاژ را باز ميكنيم، ميبينيم گرم است پنجره را باز ميكنيم. خوب، شوفاژ را ببند. خيلي كار الكي ميكنيم. توقعاتي كه ما داريم پولمان را ميسوزاند، جوانيمان را ميسوزاند، دينمان را ميسوزاند. روحمان را كه بايد روح راضي و شادي باشيم، دائم حرص ميخوريم، غصه ميخوريم ميسوزاند. نعمتهاي خدا را تحقير ميكنيم. افراد را تحقير ميكنيم. به افراد سرزنش ميكنيم. اينها خطرات توقعات است.
5- تأخير در ازدواج، به خاطر توقعات بالا
15- بالارفتن سن ازدواج. من خودم ليسانس هستم بروم زن ديپلم شوم؟ من شهري هستم بروم زن روستايي شوم؟ خيلي از روستاييها از شهريها بهتر هستند. خيلياز ديپلمهها از ليسانسهها بهتر هستند. ليسانس كمال است، اما نه اينكه همهي كمالات در ليسانس است. اگر خواستگاري پيدا شد، ديپلم دارد پسر خوبي است، فكرش به فكر شما ميخورد ديگر چه كار به مدركش داري؟ مگر ازدواج با مدرك است؟ مگر ميخواهيد مدركهايتان را با هم ازدواج بدهيد؟ آدمها ميخواهند با هم ازدواج كنند. آدمها بايد مخشان با هم بخورد. بايد اخلاق و سليقهشان به هم بخورد. من ميخواهم يك دامادي بگيرم مثل داماد… ديدي خواهرم چه دامادي گرفته است؟ ديدي برادرم چه دامادي گرفته است؟ من چه چيزم از او كمتر است؟ سن ازدواج بالا ميرود. آمار طلاق زياد ميشود. زن و شوهر از هم يك توقعاتي دارند. نميتوانند انجام بدهند. ميگويند: پس بيا جدا شويم. دادگاههاي خانواده شروع ميشود. جلسات مشاوره زياد ميشود. بعد هم مشاورههاي قديم ريش سفيدها انجام ميدادند. يك كار خوبي بوده كه امروز تعطيل شده همين است كه قديم در فاميل ريش سفيدها ميآمدند، اين جوانها و عروس و دامادهاي فاميل كه با هم حرف داشتند، ميرفتند پيش كدخدا حل ميكردند. الآن تا تقي به توقي ميشود دادگاه خانواده ميروند. آخر دادگاه خانواده كه دلش به حال تو نسوخته است. آن پيرمرد، پدر بزرگ، دايي بزرگ، عموي بزرگ، او دلش ميسوزد. دادگاه كه پول از جيبش خرج نميكند. آن پدربزرگ، مادربزرگ، ممكن است از جيب خودش هم يك پولي خرج كند كه مشكل را حل كند. احترام ريش سفيد است. آن عشق دارد. تجربه دارد. سوز دارد. مسائل را بدون آبروريزي حل ميكند. شما وقتي در دادگاه رفتي تشكيل پرونده دادي، شوهر در دادگاه ميآيد به خانم ميگويد: حالا كه آمدي براي من تشكيل پرونده دادي، من هم تا آخر خط ميروم. ولي اگر اين رفت شكايتش را مثلاً به پدر بزرگ كرد، به ريش سفيد كرد، اين جلسات فاميلي ريش سفيدي خيلي بركت دارد. خيلي بركت دارد. قديم، همين كدخدا منشي حل ميكردند. اين همه قاضي نبود. هرچه از دين فاصله ميگيريم، كارمان بيشتر تاب ميخورد. خدا هم گفته است. «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً» (طه/124) قرآن را كنار گذاشتيد. تاب ميخوريد. دنيا هم همينطور است. دنيا چون پشت به دين كرده است، الآن آمريكا مشكلش از ايران بيشتر است. اروپا مشكلش از ايران بيشتر است. اينكه ميگويم ميفهمم چه ميگويم. يعني توجه دارم كه چه ميگويم. طلاق گرفتن در آمريكا مثل تاكسي گرفتن در ايران است. يكبار ديگر ميگويم. ميفهمم چقدر دروغ گناه كبيره است. خوب گوش بدهيد. طلاق گرفتن در آمريكا، مثل تاكسي گرفتن در ايران است. الو…! به پليس زنگ ميزند. من از شوهرم راضي نيستم. پليس هم ميآيد ميگويد: چه شده؟ برويم طلاق بدهيد. مثل آب خوردن! حالا سرنوشت بچهها چه ميشود؟ خيلي راه كج رفت. هرچه از اسلام فاصله بگيريم، دود بيشتر در چشم ما ميرود. خوب اين خطرات است. البته من اينها را يك شب به ذهن من رسيد، اينها را نوشتم. ممكن است شما هم فكر كنيد چيزهاي ديگر هم پيش بيايد. اصلاً اينها ميتواند پايان نامهي يك رسالهاي هم باشد. مسئلهي توقعات و اين چه بلاي خانمان سوزي است. يك دعا ميكنم راه پيشگيري را بگويم. خدايا! از همهي توقعات نابجا همهي ما را نجات بده.
و اما راه پيشگيري! براي پيشگيري از توقعات هم من هشت چيز بيشتر به ذهنم نيامده است. ميگويم، ممكن است شما دو تا چيز اضافه كنيد.
6- راه دوري از توقعات، نگاه به كمالات ديگران
1- راه پيشگيري؛ يك نگاه به بالا دست ميكني، يك نگاه هم به زيردست بكن. نگاه ميكني آن خواهرت وضعش بهتر است، نگاه كن اين خواهرت وضعش عقبتر است. چرا فقط نگاه به او ميكني؟ در كمالات نگاه به بالادست كنيد. در زندگي نگاه به زير دست كنيد. ولذا گفتند: با فقرا نشست و برخاست كنيد. حضرت سليمان پيغمبري بود كه حكومت خيلي با عظمتي داشت. اما وقتي ميخواست غذا بخورد، با مساكين، با فقرا مينشست و غذا ميخورد. اينكه ميگويند: زيارت قبور، يعني برو ببين مرد. عيادت مريض يعني برو ببين افتاد. شما هم فردا ميافتي. توجه به طبقهي محروم، ضعيف! در كمالات نگاه به بالادست كنيم. در زندگي نگاه به زير دست. اين يك مورد.
مسئلهي ديگر ياد گذشته، حالا مرتب به ماشين خودت نق ميزني. يادت ميآيد اصلاً دوچرخه هم نداشتي؟ اصلاً هيچ چيز نداشتي؟ خدا به پيغمبر ميگويد: «أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوى» (ضحي/6) يادت ميآيد يتيم بودي؟ «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدَى» (ضحي/7) متحير بودي. «وَ وَجَدَكَ عَائلًا» (ضحي/8) فقير بودي. يك زماني بنده اينجا ميآيم مثلاً ميبينم كه سالن 400 صندلي است، 380 تا از آن پر است، ميگويم چرا 20 تا خالي است؟ آقاي قرائتي يادت ميآيد زمان شاه در خانهها را ميزدي ده تا بچه را جمع ميكردي، با گز و پرتقال و چاي… من خودم اين كارها را داشتم. من قم جلسهاي داشتم، ده نفر، ده تا بچه ميآمدند. آنها را هم خودم دعوت كرده بودم. يكبار يكي از اين بچهها گفت: حاج آقاي قرائتي! گفتم: بفرماييد! گفت: من حال ندارم بنشينم. اجازه ميدهي من بخوابم حرفهايت را گوش بدهم؟ گفتم: خوب بخواب! اين هم صاف گرفت خوابيد. (خنده حضار) من هم پاي تخته سياه كلاسداري ميكردم. يك مشتري داشتم خوابيده بود. دو سه نفر هم نشسته بودند. حالا 380 تا است ميگويم: چرا 20 تا خالي است؟ خوش انصاف! تو ده تا مشتري داشتي، حالا ميليونها مشتري داري. آقا به من جسارت كرد. بله به تو جسارت كرد، ولي هزار نفر هم سلام كردند يكي هم جسارت كرد. چرا جسارت در ذهنت مانده است؟ سلامها يادت رفته است؟ ما گاهي وقتها يك متلك ميشنويم بايد حساب كنيم چند سلام به ما كردهاند؟ همان كسي هم كه متلك ميگويد، اگر خواهرش سرطان داشته باشد يا برادرش، ميگويد: حاج آقا! سلام عليكم! ببخشيد! يك مريض داريم خواهش ميكنيم دعايش كنيد. هم متلك ميگويد، هم التماس دعا ميگويد. يعني در دلش مسلمان است. حالا زبانش يك چيزي ميگويد. خيلي از اينهايي كه ما ميگوييم: هرزه هستند، اينها در دلشان مسلمان هستند. زبانش مثلاً طنز درست ميكند. Sms ميفرستد. جك درست ميكند. تقليد صدا ميكند. ولي همين آدم نميشود گفت بيدين است.
يكي از وزرا ميگفت: ميگفت: دورهي دانشجوييام پول نداشتم پنير بخرم. ميرفتم خرده پنير ميخريدم. پنير فروش ميگفت: مرغ داري؟ براي مرغت ميخواهي؟ ميگفتم: آره! پول نداشتم انگور بخرم. دانهي انگور ميخريدم. اين را يكي از علما ميگفت. ميگفت: آخر خوشهي انگور هم كه درسته نميخورم. دانه دانه ميكنم. پس از اول دانهي انگور بخرم، قيمتش يك دهم ميشود. نگاه به تهيدست كن. پس 1- در زندگي نگاه به ضعيفها كن. 2- نگاه به سابقهي خودت كن. 3- آن كسي كه بيشتر دارد، مسئوليت هم دارد. شما يك نان داري، مسئول شكم خودت هستي. آنكه دو تا نان دارد، مسئول شكم خودش است و يك گرسنهي ديگر. يعني هركه بامش بيش… شما كه ماشين نداري نماز جمعه نرفتي، توبيخت كم است. اما آن كسي كه ماشين دارد و نماز جمعه نميرود،… شما در خانهتان حمام نيست، غسل جمعه نكردي، توبيخي نداري. آنكسي كه حمام داغ در خانهاش است و غسل جمعه نميكند، مسئوليتش را حساب كن. 4- رفاه سبب قرب به خدا نيست. هيچ دليلي نداريم كه آنهايي وضعشان بهتر است به خدا نزديكتر هستند و هيچ دليلي نداريم آنهايي هم كه وضعشان بهتر است، در مردم عزيزتر هستند. خيليها وضعشان خوب است و مردم فحششان ميدهند. «وَ ما أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ بِالَّتي تُقَرِّبُكُمْ» (سبأ/37) اينطور نيست كه اين زندگي مرفّه سبب عزت شود. خيلي آدمهايي را داريم زندگي خوبي دارند، اما مردم فحششان ميدهند. نزد مردم منفور هستند.
7-آثار قناعت در زندگي دنيوي و اخروي
5- اگر شما به كم راضي باشي، خدا هم به كم شما راضي است. شما ميگويي: خدايا اين خانه بود، به ما دادي؟ اين همسر بود به ما دادي؟ خدا ميگويد: اين نماز بود خواندي! اصلاً دو ركعت نماز با حال خواندي؟ خجالت هم خوب چيزي است. خجالت هم خوب چيزي است. در عمرتان دو ركعت نماز خوانديد كه با توجه باشد؟ آخر كسي كه دو دقيقه با حضور قلب با خدا حرف نزند، آنوقت چطور رويت ميشود خدايا! هرچه ميگويم: گوش بده! ببين حواست را جمع كن هرچه ميگويم گوش بده! تو هرچه ميگويي من گوش نميدهم. تو هرچه بگويي: من گوش نميدهم. اما، اين خيلي بد است. حديث داريم كسي كه قناعت كند، توقعش را كم كند، خدا هم توقعش را از اين كم ميكند. ميگويد: خيلي خوب، همين نمازي كه هست بس است. 6- كسي كه قانع است، راحت ميميرد. دل ميكند. چيزي ندارد. اما آنهايي كه خيلي دارند وقتي ميخواهند بميرند خيلي بد ميميرند. با بغض خدا ميميرند.
بسياري هستند، با امكانات كم به جايي رسيدند. خدا حاج احمد آقا را رحمت كند. حاج احمد آقا پسر امام، ميگفت: امام هيچ وقت كتابهايش از دويست جلد بيشتر نشد. دويست تا كتاب هيچ وقت بيشتر نشد. كتابهايش هم رهبر شد. هم مرجع شد. دنيا را هم تكان داد. آدمهايي هستند كتابخانههاي مفصل دارند، يك نفر را هم تحت تأثير قرار نميدهند. نگاه كنيم به آنهايي كه با امكانات كم …
آدمهايي هستند با مُهر كوچك نمازهايي مي خوانند باحال! آدمهايي هستند، مُهر دارند يك وجب در يك وجب، سجادهشان هم به اندازهي يك بقچهي حمام است. يك پارچه از مكه آورده، يكي از سوريه آورده است، كنارش را چطور دوخته است. سر دانههاي تسبيحش را منگوله كرده است. منگوله اش نقره دارد. سر نقرهاش طلا دارد. اوه! اينقدر كه به منگوله تسبيح ور رفت، در عمرش يك چنين نمازي نخوانده است. كتاب دارد، مطالعه نميكند. مُهر دارد، نماز نميخواند. قرآن دارد نميخواند. مسجد هست، نميرود نماز بخواند. وقتم تمام شد.
من خانهي شيخ انصاري رفتم. شيخ انصاري كسي است كه صد و بيست سال است هركس با سواد شده است، كتاب شيخ انصاري را در حوزه خوانده است. ما بيست سالمان بود طلبهي نجف بوديم. كتاب شيخ انصاري را خانهي خود شيخ انصاري ميخوانديم. آيت الله رضواني شوراي نگهبان، خانهي شيخ انصاري را اجاره كرده بود. من در اتاق مهمانخانه وقتي ايستادم سرم به سقف خورد. يعني اينقدر سقفش كوتاه بود، ميخواستم نماز بخوانم ديدم اينجاي سر من به سقف ميخورد. آنجاي سر من، يك گوشهي اتاق يك دو سانت بالاتر بود رفتم آنجا نماز خواندم. يعني اتاق مهمان خانه شيخ انصاري سقفش اينقدر كوتاه بود. در يك اتاق دخمه، يك كتاب نوشت چندين هزار، دهها هزار دانشمند با كتاب او دانشمند شده است. بنده هم خانهي دو طبقه دارم، گچ بري دارد. لوستر دارد. چنين دارد. البته لوستر ندارد. دروغ نگويم. يك خانه دارم بيست برابر شيخ انصاري خانهي من ميارزد، و يك هزارم شيخ انصاري هم كار من بركت ندارد. حواسمان را جمع كنيم. خيلي خوب! «فِي حَلَالِهَا حِسَابٌ» (بحارالأنوار/ج42/ص275) توجه داشته باشيد آن كسي كه چشم و هم چشمي ميكند، ميگويد: آخ! خوشا به حالش! چه ماشيني، چه خانهاي، چه، چه، چه، چه، آنكسي كه خوشي دارد يك غصه هم دارد. خداوند گوشت بياستخوان خلق نكرده است. «قَرَنَ بِسَعَتِهَا عَقَابِيلَ فَاقَتِهَا» (نهجالبلاغة/131) در نهج البلاغه داريم كنار خوشيها يك ناخوشي هم دارد. «مَادُّ الْقَامَةِ قَصِيرُ الْهِمَّة» (بحارالأنوار/ج5/ص254) قدش بلند است، همتش كوتاه است. «طَلِيقُ اللِّسَانِ حَدِيدُ الْجَنَانِ» (بحارالأنوار/ج5/ص254) زبانش نرم است. قلبش سنگ است. يعني آنكه ميگوييد: هوه (حاج آقا سوت ميزند) سوت كشيدي؟ برو نزديك ببين چه مشكلاتي دارند؟ خيلي آه نكشيد.
زمان ترور بود. ماشين بنز ضد گلوله به ما دادند. در ماشين نشسته بوديم، يك كسي هم كنار ما نشسته بود. كنار خيابان هم يك كسي شلغم و لبو ميفروخت. ماشين ضد گلوله طوري بود كه ما از داخل بيرون را ميديديم. بيرونيها ما را نميديدند. من به اين گفتم: ببين! خوشا به حالش، چه راحت دارد شلغم ميخورد. تا نگاهش كرديم او هم يك نگاه كرد، اوه… خوشا به حال اين! من ميگفتم: خوشا به حال او چقدر آزاد است. او هم ميگفت: خوشا به حال اين چه ماشيني دارد؟! حالا ماشين براي دولت بود. ولي غرض من اين است كه دنيا همينطور است. «آواز دهل شنيدن از دور خوش است» توقع نداشته باشيد. خوشا به حال فلاني! نگاه كن اينكه ميدود ببين سالم به مقصد رسيد يا نه؟ ممكن است ماشينش تند برود، ولي خطراتش، دلهرهاش، اعصابي كه ميكشد. با اين هيجان رانندگي ميكند، اين خودش را خورد ميكند. به هر حال، اينها راه پيشگيري است. زندگيمان را شيرين كنيم. توقع را كم كنيم. 70 درصد از مشكلات حل ميشود. بحث امروز ما تمام.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
«سؤالات مسابقه»
1- آيهي 119 سورهي مائده چه كساني را توصيف ميكند؟
1)كساني كه خدا از آنها راضي است
2 ) كساني كه از خدا راضي هستند
3) هردو مورد
2- در روايات، كسي كه خودش را بهتراز ديگران بداند، به چه عنوان معرفي شده است؟
1) منافق
2) مستكبر
3) مستضعف
3- توقعات نابجا، كدام يك از آثار روحي و رواني را به دنبال دارد؟
1) غم و اندوه
2) تحقير ديگران
3) تحميل به ديگران
4- خطر توقعات نا بجا در كدام يك از محيطهاي زندگي بيشتر است؟
1) خانواده
2) مدرسه
3) محل كار
5- از مهمترين عوامل بروز طلاق در خانوادهها چيست؟
1) تفاوت سني همسران
2) اختلاف سليقه همسران
3) توقعات نابجاي همسران از يكديگر