متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1388/12/6
بسم الله الرحمن الرحيم
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي
جلسهي قبل راجع به استرسهايي كه در سايهي تجسّس، غيبت، شايعه، تهمت، پخش كردن اخبار تأييد نشده، افشاگريهاي نابجا، در اين زمينهها صحبت كرديم و گفتيم، اساس آرامش اين است كه انسان بندهي خدا باشد، بندهي خدا آرام است. مردم هرچه ميخواهند بگويند، بگويند. «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُم» (انعام/91) خدا هم يكي است. «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» (اخلاص/1) يكي است. هم زود راضي ميشود. «يا سريع الرضا» (بلد الامين/191) يكي است زود راضي ميشود. اما مردم هم خيلي هستند و هم دير راضي ميشوند.و لذا نميشود همهي مردم را راضي كرد. اين راضي ميشود، او ناراحت ميشود. ديگري را راضي كني، آن يكي ناراحت ميشود. مردم هم زياد هستند و هم دير راضي ميشوند. خدا هم يكتا است و هم زود راضي ميشود. قرآن يك مثل ميزند. ميگويد: اگر يك نوكري يك آقا بالاي سر داشته باشد، راحتتر است. يا چند نفر با هم شريكي يك نوكر داشته باشند؟ اين نوكر كه چند تا ارباب دارد، پيرش درميآيد. چون او ميگويد: بنشين. او ميگويد: بلند شو. اين ميگويد: بخور. او ميگويد: نخور. اين ميگويد: برو. او ميگويد: نرو.
يوسف در زندان وقتي خواست نصيحت كند، گفت: «أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْر» (يوسف/39) آيا كسي چند تا آقا بالا سر داشته باشد، بهتر است، يا يك بالاسر؟ وقتي قانون ما، قانون خدا شد، قوانين بينالملل هر چه ميخواهند بگويند، بگويند. ما قانونمان قانون خداست. «وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَه» (لقمان/22) ما تسليم… ما روي خود را… اينكه ميگويند: رو به قبله بايست، يعني چه؟ يعني جهات ديگر را رها كن. رو به كعبه بايست. اينكه ميگويند: سر نماز حضور قلب داشته باش، يعني چه؟ يعني حواست جمع نمازت باشد. حضور قلب يعني جايي ديگر نرو. رو به قبله يعني سمت ديگر نگاه نكن. تمركز كه در سايهي توحيد، در سايهي امامت و نبّوت و خانهي خداست، اين حرفها را جلسهي گذشته گفتيم.
1- مكّه، بلد امن الهي
اين جلسه ميخواهيم امنيّت فيزيكي را بگوييم. اولا اينكه يك امتيازي دارد. من يادم نيست كدام كشورها بودم. يكي از اين كشورهاي غربي بودم. كه به من گفتند: يكشنبهها از ساعت فرض كنيد 10 – 11 يك ميداني است، يك پاركي اينجا هست، هركس در آن پارك ميرود، هيچ پليسي حق ندارد او را بگيرد. برو آنجا به هركسي خواستي فحش بدهي، بده. كه من هم گفتم: من ميخواهم بروم، ببينم. ما هم در ماشين نشستيم و رفتيم ديديم بله، يك پاركي است. يك كسي يك كرسي گذاشته است. مثلاً اين به آن فحش ميدهد. اين به آن فحش ميدهد. او به او فحش ميدهد. يعني ديگر آنجا امنيّت است. من همانجا گفتم: زنده باد اسلام. اينها در كل كشورشان، يك شهر، در يك شهر يك پارك، در پارك يك ساعت! ولي قرآن چه ميگويد؟ قرآن ميگويد: من يك مكهاي درست كردم، چند فرسخ در چند فرسخ به نام حرم! و آيهي قرآن هم اين است. «َمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنا» (آل عمران/97)
هركس در مكه برود امنيّت دارد. نه امنيّت براي انسانها، حيوانها هم امن است. «لا تَقْتُلُوا الصَّيْد» (مائده/95) آهوي آنجا را هم نبايد گرفت. گياهان آنجا هم در امان هستند. شاخهي درخت را حق نداريد قيچي كنيد. يعني درختش در امنيّت است. حيوانش در امنيّت است. ملخ آنجا را حق نداريد بگيريد. يعني اگر ملخ آمد روي لباست نشست بايد صبر كني خودش بلند شود. الله اكبر! هزار و چهارصد سال پيش خداوند يك منطقهاي به نام منطقهي امن درست كرده است. بنده در گوش شما ميزنم و فرار ميكنم مكه ميروم. تا در مكه هستم شما حق نداري به من جسارت كني. بايد صبر كني از مكه كه بيرون آمدم، بگيري بزني. يك منطقهاي در كرهي زمين به نام مكه منطقهي امن گذاشته است. همه هم بايد با لباس مخصوص وارد آنجا شوند. با لباس احرام. هرچه لباس داري دور بيانداز، فقط كفن بپوش. يك پارچهي سفيد دور كمر، يك پارچهي سفيد روي دوشت. اين از ابتكارات اسلام است. كه منطقهي امن قرار داده است.
حالا «وَ مَنْ يُرِدْ فيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ» (حج/25) هركس هم در آنجا سوء قصدي داشته باشد، عذاب دردناك به او ميچشانيم. يعني كسي،«وَ مَنْ يُرِدْ» نميگويد: «ومن يَفعَل» «يُرد» يعني اراده كند. يعني در آنجا به فكر ظلم هم نبايد باشي. «وَ مَنْ يُرِدْ فيهِ بِإِلْحادٍ» يعني كار خلاف، فكر خلاف، فكر انحرافي و كار انحرافي، «وَ مَنْ يُرِدْ» ارادهي آن كار را هم نبايد بكند.
2- قاطعيت در برابر هرگونه ناامني در جامعه
براي امنيّت مردم اسلام قويترين برنامهها را دارد. ميگويد: «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا» (مائده/38) دست دزد را قطع كنيد. حالا به مناسبت امام جواد من امروز يك قصهاي را هم بگويم. قرآن ميگويد: دست دزد را قطع كنيد. خوب دستش را قطع كنيد، از كجا؟ ميشود از اينجا قطع كرد. ميشود از اينجا قطع كرد. ميشود از مچ قطع كرد. اهل سنت از اينجا قطع ميكنند. ميشود اين چهار انگشت را قطع كرد. اختلاف شد. حكومت وقت، بالاترين مغزهاي اهل سنت را دعوت كرد. گفت: قرآن كه ميگويد: دست را قطع كنيد، دست از كجاست؟ هركسي يك چيزي گفت. گفتند: حالا نزد امام جواد برويم.
به امام جواد گفتند: شما ميگوييد از كجا قطع كنيم؟ فرمود: چهار انگشت! گفتند: دليل؟ گفتند: دليل اينكه قرآن ميگويد:«وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّه» (جن/18) «مساجد» جمع مسجد يعني محل سجده. به مسجد هم مسجد ميگوييم، چون محل سجده است. «الْمَساجِدَ لِلَّه» مساجد براي خداست. چون در سجده بايد دو تا كف دست روي زمين باشد. اين دو كف دست براي خداست. مردم اگر خلاف كردند، اينجا را قطع كن. اين دو كف دست بايد براي نماز بماند. خليفه با اينكه شيعه هم نبود، اما از نظر علمي گفت: حق با امام جواد است. حق با امام جواد است. البته دست هر دزدي را قطع نميكنند. كسي اگر از دانشگاه و پادگان و مسجد و حسينيه و بازار و پاساژ و خيابان چيزي دزديد، دزد هست او را ميگيرند. زندان، شلاّق، هر برخوردي ميخواهند با او بكنند كه حلال است. از هر كار قانوني كه قانون اجازه ميدهد انجام بدهند. اما دستش را قطع نكنند. دست را بايد جايي قطع كنند، كه يك كسي ديوار خراب كند. يك قفلي بكشد. و بايد دو تا شاهد عادل هم ببينند. خوب اگر شاهد عادل ديد، خوب اگر تو عادل هستي نهي از منكر كن. آنجا كه شاهد عادل ميبيند كه دزد دارد قفل ميشكند، و جرأت نهي از منكر هم ندارد. اين پيداست ناامني و خفقان شده است. اگر اينجا برخورد انقلابي نكنيم اصلاً جامعه متزلزل ميشود. ميگويند: به قدري دزدي فراوان شده است، كه حتي دزدها روبروي چشم افراد عادل قفل ميكشند و ديوار خراب ميكنند، و كسي جرأت نطق كشيدن ندارد. ما اينجا اگر خواسته باشيم به دزد رحم كنيم، دخترش غصّ ميخورد. پسرش غصّه ميخورد. زنش غصّه ميخورد. بيكار ميشود. آبرويش ميريزد. خواسته باشيم به فرد رحم كنيم، امنيّت جامعه از بين ميرود. آنجا بايد برخورد انقلابي بكنيد، تا امنيّت جامعه بماند. 26 تا شرط دارد. دزدي را كه ميخواهند دستش را قطع كنند، 26 شرط دارد. هركس دزدي كرد، دستش را قطع نميكنند. دزد هست اما دستش را قطع نميكنند.
3- احسان به ديگران، زمينه بهرهمندي از خدمات ديگران
دربارهي امنيّت در قرآن آياتي داريم. مثلاً ميگويد كه: «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ» (اسرا/7) باز اين هم از آياتي است كه يادتان هست. يك جلسه گفتم، «بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ» (آل عمران/195) يادتان رفت؟«بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ» يكبار ديگر. «بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ»، «بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ» يعني من از تو هستم و تو هم از او. اينجا يك آيهي ديگر ميخواهم بگويم. قرآن ميفرمايد كه: «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ» يعني اگر خوبي كنيد، خوبي به خودتان برميگردد.
من يك خاطره براي شما بگويم. زمان جنگ يك پزشك متخصّص جّراح مغز و اعصاب، ايراني بود كه مقيم آمريكا بود، وقتي ديد ايرانيها مظلوم قرار گرفتند، به غيرتش برخورد، بلند شد از آمريكا به ايران آمد، كه رزمندگاني كه نياز به عمل جراحي مغز و اعصاب دارند، ايشان كمك كند. خوب اين خيلي مردانگي ميخواهد كه يك نفر در آمريكا اين مقدار غيرت ديني دارد. بيخيال نيست. بلند شد ايران آمد و مدتي كار كرد. بعد يكسري ابزار براي عمل جراحي يكسري چيزهايي ميخواست بخرد. نياز به دلار و نياز به ضمانت داشت. بانك رفت و در بانك هم گفتند: ضامن ميخواهند. اين بنده خدا هم سي چهل سال با كم و زيادش آنجا بوده است. گفتند: يك ايراني بيايد ضمانت بدهد كه ايشان كسي را نميشناخته است. بيرون آمد. يك بندهي خداي ديگر، رييس بانك اين قصه را براي يك نفر گفت. او گفت: آقا من ضامن هستم. گفت: ميشناسي؟ گفت: نه! همينكه از آمريكا آمده مدتها اينجا رزمندهها را جّراحي ميكند و پول نميگيرد، همين مرادانگياش پيداست كه آدم خوبي است. من ضامن ميشوم. يك چك سنگين داد، براي اين آقاي پزشك، گفتند: آخر اين پزشك را ديدهاي؟ گفت: نه! نميدانم چه كسي است؟ شما رييس بانك هستي، ميگويي: يك چنين پزشكي است. من ضامنش ميشوم. چك نميخواهي؟ نه! نميخواهي او را ببيني؟ نميخواهي با هم گفتگو كنيد؟ نه نمي خواهم. خوب اين پزشك هم گفت: عجب! پيدا شد يك آدمي كه اينقدر… خود آقا به من ميگفت.
اين تاجري كه ضامن شده بود. ميگفت: قصه گذشت و سالها و سالها ما بچهدار شديم و بعد از آن بچهي ما هم راه افتاد و يكبار در خانه پشت پشت ميرفتم، ماشينم را عقب ميبردم، خودم كه پشت پشت ميرفتم به بچهي دوسالهام زدم. بچهي دو سالهي من زير چرخ ماشين رفت. مقداري گوشش و چانهاش له شد. آمدم بر سر خودم زدم كه خودم بچهي خودم را كشتم. تار و پود وجودم به هم ريخت. ديگر نفهميدم كه اين بچه ميماند يا از دست ميرود. او را بيمارستان بردم. اتفاقاً آن پزشك آن لحظه در همان بيمارستان بود. آن پزشكي كه من او را نديدم، او را نميشناسم و ضامنش شدم. بچه را كه ديد اين پزشك چند تا عمل جراحي كرد و بچه الآن به صورت يك نوجوان قشنگ، بچهي خوب و سالم! با چند تا عمل جرّاحي بچه را نجات داد.
اين پدر چون وضع مالياش هم خوب بود، نزد دكتر رفت و گفت: آقا ميخواهم يك چك بدهم هر مبلغي ميخواهي در آن بنويس. تو بچهي مردهي مرا زنده كردي. به لطف خدا! گفت: يك ريال نميگيرم. گفت: آقا من وضع ماليام خوب است. گفت: ميدانم خوب است. مگر شما فلاني نيستي؟ ميگفت: برق از چشمم رفت. گفت: شما اسم مرا از كجا ميداني؟ گفت: يادت نيست مثلاً 15، 16 سال پيش يك دكتري از آمريكا آمده بود، براي مغز و جراح براي رزمندهها، وسايلي ميخواست از خارج بخرد. دلار ميخواست. ضامن ميخواست. كسي را نداشت. شما در بانك رفتي و ضامن شدي. مگر شما همان نيستي؟ گفتم: تو از كجا ميداني او من هستم؟ گفت: براي اينكه من به رييس بانك التماس كردم اسم تو را به من بدهد. اسم شما را به من داد. اين اسم شما در ذهن من هست. گفتم: خدايا!يك طوري من جبران كنم. ميگفت: مثلاً هفده سال پيش دلار به دكتر دادم، بعد از هفده سال دكتر مجّاني بچهي مرا عمل كرد. «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ» حالا قرآن از اين بالاتر را ميگويد.
4- نيكوكاري والدين، عامل برخورداري فرزندان
قرآن ميگويد: يك مرد نيكوكاري خواست بميرد. وصيت كرد براي بچههاي خودش كه من يك گنجي دارم، زير فلان ديوار است. بزرگ كه شديد، بالغ شديد برويد ديوار را خراب كنيد. گنج را برداريد و تقسيم كنيد. اين ديوار خراب شده بود. ممكن بود ديوارها خراب شد. گنج لو برود، اينهايي كه عبور ميكنند، بيايند گنج را ببرند. دو تا پيغمبر موسي و خضر وارد يك روستا شدند، خدا به خضر گفت: اين ديوارها را بساز. حالا اين روستا هم روستايي است كه وقتي موسي و خضر وارد شدند، گرسنه بودند. به مردم روستا گفتند: آقا يك تكه نان بدهيد ما بخوريم. يك نفر يك تكه نان به اين دو پيغمبر نداد. «اسْتَطْعَما أَهْلَها» يعني طلب طعام كردند، «فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما» (كهف/77) اينها ضيافت نكردند. موسي ناراحت شد. گفت: خضر جان! ما يك تكه نان خواستيم به ما ندادند. حالا اين روستايي كه يك تكه نان به ما ندادند بخوريم، حالا بياييم عملگي مفت بكنيم؟ كارگري مُفت بكنيم؟ آخر براي چه؟ لا اقل از اينها پول بگيريم. بگوييم: آقا نان بدهيد بخوريم ديوارتان را درست كنيم. گفت: نه! مُفت. باشد!
حالا ديوار را كه خضر ساخت، گفت: فلسفهي ديوار اين بود كه زير اين ديوار گنجي است براي يك آدم خوبي، «وَ كانَ أَبُوهُما صالِحا» (كهف/82) اين آيهاي كه خواندم آيهي قرآن است. اين بچههاي كوچك يتيم پدر خوبي داشتند. چون پدر آدم خوبي بوده، خدا ميخواهد پولهاي پدر دست بچههايش برسد. دست بيگانهها نرسد. دو تا پيغمبر گرسنه عملگي مفت كنند، كه آن پول پدر به بچههايش برسد. از اين چه ميفهميم؟ «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ» با هم بگوييد. «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ» همين آيه را هم پاي تلويزيون ياد بگيريد. غصه نخور! مگر نوكرش هستم؟ به من چه؟ به من ابلاغ نشده است.
اصلاً يك چيزي به شما بگويم. كساني كه مسئول امنيّت هستند، قواي مسلّح، چه پليس، چه نيروي انتظامي، چه مرزبانان، چه سپاه، چه ارتش، چه بسيج، تمام اينهايي كه مسئول امنيّت هستند، تقسيم كار كردند، هركسي در يك گوشه به يك شكلي اينها در همهي عبادتهاي مردم شريك هستند. چطور؟ بنده در خانه ديشب مطالعه كردم. چرا مطالعه كردم؟ در كوچه امن است. اگر پشت خانهي من امن نباشد در خانه ميترسم. بلند شدم آمدم اينجا در دانشكدهي شما صحبت ميكنم. چون امنيّت است. وگرنه ميترسم! شما الآن اينجا نشستيد حديثهاي مرا گوش ميدهيد. چون امنيّت است. اگر بيرون ناامن باشد، ميترسيد اينجا بياييد. هركس دانشگاه ميرود. هركس كار ميكند. تجارت ميكند. كشاورزي ميكند. هركس هر كار خيري ميكند چون مملكت امن است. پس شما كه مسئول امنيّت هستيد، در همهي عبادتها شريك هستيد.
5- تأمين امنيت و اقتصاد جامعه، زمينه گسترش عبادت
قرآن ميگويد: اگر امنيّت نباشد، عبادت نيست. حضرت مهدي كه ميآيد، قرآن راجع به او ميگويد: «مِن» يعني «مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِم» (نور/55) يعني بعد از خوفشان، «مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمأَمْنا» بعد از «أمنا» تازه ميگويد: «يَعْبُدُونَني» يعني اگر خوف تبديل به امنيّت نشود، «يَعْبُدُونَني» صورت نميگيرد. اول امنيّت و بعد عبادت. قرآن در آخرش ميفرمايد، سورههاي آخر قرآن ميدانيد. ميگويد: «فَلْيَعْبُدُوا» (قريش/3) بايد مردم بندهي من باشند. ميگويد: چرا؟ ميگويد: براي اينكه «الَّذِى أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَ ءَامَنَهُم مِّنْ خَوْفِ» (قريش/4) «أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ» يعني مشكل اقتصاديات را حل كردم. «وَ ءَامَنَهُم مِّنْ خَوْفِ» يعني مشكل امنيّت را حل كردم. اقتصاد و امنيّت دو تا بازو هستند براي عبادت. شكم گرسنه حال ندارد نماز بخواند. «فَلَوْ لَا الْخُبْزُ مَا صَلَّيْنَا وَ لَا صُمْنَا» (كافي/ج5/ص73) حديث داريم. اگر نان نبود، نه روزه ميگرفتيم و نه نماز ميخوانديم. امنيّت! بنابراين نگوييد: آقا والله حالا ما مسئول امنيّت هستيم. در نيروي انتظامي هستيم. در سپاه هستيم. در ارتش هستيم. ببين آقاجان! شما درست است پست ميدهي، اما اين چند نفري كه بيدار هستيد، تمام عبادتهايي كه مردم ميكنند، شما در آن شريك هستيد. شما در آن شريك هستيد.
قرآن از شخصي به نام ذوالقرنين تعريف ميكند. امكانات وسيعي داشت. آمد از منطقهاي بگذرد، مردم گفتند: يأجوج و مأموج دو قبيله هستند، به ما شبيخون مي زنند. امنيّت ما را به هم ميزنند. شما بيا ما خرج تو را ميدهيم. يك سدّي بساز كه اينها پشت ديوار گير كنند، به ما حمله نكنند. فرمود: «آتُوني زُبَرَ الْحَديد» (كهف/96) برويد آهن بياوريد، با مس و اينها را ذوب كنيد، من يك ديواري براي شما ميسازم، كه قرنها سوراخ نشود. يعني ذوالقرنين سد سازي ميكند براي امنيّت. جلوگيري از قوم يأجوج و مأجوج! ظاهراً هم ذوالقرنين پيغمبر بوده چون قرآن ميگويد: «يَاذَا الْقَرْنَين» (كهف/94) كه خدا با او حرف ميزند، خدا با آدم عادي حرف نميزند. يا بايد پيغمبر باشد، يا مثلاً فرض كنيد اگر پيغمبر نيست، شبيه پيغمبر باشد. مثل «يا مَرْيَمُ اقْنُتي» (آل عمران/43) گفته: «يا مَرْيَمُ» يعني خدا با كسي مستقيم حرف ميزند كه يا پيغمبر باشد يا همتاي پيغمبر باشد. در قرآن داريم «يَاذَا الْقَرْنَين»
امنيّت چقدر ارزش دارد؟ امنيّت به قدري ارزش دارد، حتي پيغمبر با كفّار به خاطر امنيّت شريك شد. الله اكبر! قبل از آنكه پيغمبر اسلام به پيغمبري برسد، در جوانياش با كفّار مكه شريك شد. گفت: يك كساني در مكه زيارت ميآيند، افراد هرزه به اينها حمله ميكنند. بياييد شريك شويم، هم پيمان شويم، هركس ظالم، در مكه ظلم كرد جلوي ظالم را بگيريم. يعني پيغمبر با كفار قرارداد ميبندند كه جلوي ظلم را بگيرند. امام زمان ميفرمايد: « بَعْدَ مَا مُلِئَتْ ظُلْماً» (بحار الانوار/ج30/ص80) نميگويد: «بَعد ما مُلِئَت كُفراً» دنيا كه پر از ظلم شد، آقا تشريف ميآورد. دنيا كه پر از ظلم شد آقا ميآيد.
6- شديدترين برخوردها، با بر هم زنندگان امنيت جامعه
اگر كسي امنيّت جامعه را به هم زد. قرآن ميگويد: «يُقَتَّلُوا» (مائده/33) او را در شرايط خاصي بايد كُشت. نه هركس! «أَوْ يُصَلَّبُوا» (مائده/33) او را به دار آويخت. يا تبعيدش كرد. يعني سختترين شكنجهها در قرآن مربوط به كسي است كه امنيّت عمومي را بر هم بزند.
يكي از چيزهايي كه امنيّت را برهم ميزند، اختلاط زن و مرد است. جاهاييكه ميتوانند زن و مرد از هم جدا شوند به نفع هردو است. خوب وقتي همه اينجا زن باشند، ميتوانند چادر را بردارند. اصلاً ميتوانند روسري را هم بردارند. مرد كه نيست. راحت هستند. ميخواهي جايي كار كني، در يك سالن زنها كار كنند، راحت باشند. بر عكس آن هم مردها! اين اختلاط زن و مرد. قرآن ميگويد كه: موسي به دخترهاي شعيب گفت: چرا شما كنار ايستاديد؟ «ما خَطْبُكُما» (قصص/23) شما چرا كنار ايستادهايد؟ گفتند: ما چوپاني ميكنيم. الآن لب چشمه مردهاي چوپان هستند، ما اگر برويم بزهايمان را آب بدهيم، تنهي ما به تن مردها ميخورد. ميايستيم، مردها كه رفتند، ما ميرويم گوسفندها را آب ميدهيم. «لا نَسْقي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ » (قصص/23) آيهي قرآن است. تفكيك زن و مرد! هرجايي ميشود تفكيك كرد. بله حالا يكجايي نميشود. اگر يكجايي ميشود، تفكيك چيز خوبي است. به نفع زن هم هست. البته زنهايي كه پاكدامن هستند. حالا ممكن است يك زني دلش بخواهد مردها تنه به او بزنند. خوب او ديگر حالا خودش ميداند. زناني كه عفيف هستند، كه بدنهي زنهاي ما عفت را دوست دارند، نادر هستند افرادي كه مثلاً مشكل داشته باشند، ولي تفكيك زن و مرد آرام بخش است. براي تحصيل هم خوب است.
جوان… آقا كتابت را بده. كتابت را بده. جوان در دانشگاه دارد مطالعه ميكند. خوب، دختر هم خودش را آرايش ميكند ميآيد از كنار اين ميگذرد. اين جوان همينطور نگاهش ميكنند. دو مرتبه يك خانم از اينطرف او ميآيد ميرود. همينطور… بابا اين تشنّج فكري است. يعني تمركز جوان را ميگيري. به جوان ميگويد: چشمت را پيش كش، به او هم ميگويد: آرايش نكن. به نفع خودت است. يعني كتاب دستت است. ولي نميتواني درس بخواني.
قرآن يك آيه دارد ميگويد: «وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدينَة» (احزاب/60) «الْمُرْجِفُونَ»، «تَرجِفُ، راجِفَ، اراجيف» ميگويند: فلاني اراجيف ميبافد. «اراجيف، راجفه، ترجف» اينها در قرآن آمده است. «ترجفُ و مرجفون» در قرآن آمده است. يعني ولوله انداختن. به سخناني اراجيف ميگويند كه در جامعه ولوله مياندازد. افرادي در جامعه ميآمدند يك شايعاتي پخش ميكردند، دلهره ايجاد ميكردند. قرآن ميگويد: اين «مُرجِفون» را بگيريد و بكشيد. بكشيم؟ بله بكشيد! براي اينكه امنيّت عمومي را به هم بزنيم. يك مقاله مينويسي يك فتنه ميشود. يك عكس ميكشي، يك فتنه ميشود. يك مثل ميزني، يك فتنه ميشود. ما در جمهوري اسلامي داشتيم. مثلاً كسي با يك مصاحبه، با يك سخنراني، با يك مقاله، با يك كاريكاتور، با يك ضرب المثل فتنه راه انداخته است. «وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدينَة» برخورد ما با آدمهايي كه ناامني ايجاد ميكنند. قرآن يك آيه دارد، ميگويد: «وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً» (يونس/87) خانههايتان را روبروي هم بسازيد. قبله دو معنا دارد. يا خانههايتان روبروي يكديگر باشد. يا مقابل هم باشد. مثل صندليهاي قطار، وقتي خانهها روبروي هم هست، همديگر را كنترل ميكنند. همديگر را كنترل ميكنند. حفاظتش بيشتر است.
اصلاً شعار اسلام سلام است. 46 آيه در قرآن راجع به سلام داريم. سلام يعني چه؟ وقتي ميگويند: سلام عليكم! سلام يعني تو از طرف من از هر جهت در سلامتي هستي. يعني از من هيچ آسيبي به تو نميرسد. سلام عليكم، سلام عليكم! بيآسيب، بيآسيب! حالا مثلاً مرسي چه معنايي دارد؟ معناي متشكرم چيست؟ قربان شما، مخلصتم، جيرجيركتم، نوكرتم (خنده حضار) چاكرتم! صد تا از اين كلمات بار سلام ندارد.
7- سلام، يكي از نامهاي خداوند
اصلاً يكي از لقبهاي خدا سلام است. «السلام المؤمن المهيمن» يعني يكي از اسمهاي خدا سلام است. سلام قول خداست. «سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحيمٍ» (يس/58) «إِلاَّ قيلاً سَلاماً سَلاماً» (واقعه/26) نيروي مسلح ما ميخواهد ادب بدهد، بدهد. ولي سلام هم بكند. دست بيايد اينجا كه كار سلام را نميكند. شما دو تا دستت را هم روي سرت بگذاري كار سلام را نميكند.
يك كسي گفت: نميشود نماز را فارسي بخوانيم؟ گفتم: نه! گفت: چرا؟ گفتم: فارسي كوتاه است. ما از درد بيكسي ميگوييم: بسم الله الرحمن الرحيم، به نام خداوند بخشندهي مهربان! از درد بدبختي ميگوييم: بخشندهي مهربان. براي «رحمان و رحيم» معناي بخشندهي مهربان كوتاه است. مثلاً ميگوييم: عمر طلا است. خيلي زحمت كشيدي. يعني واقعاً عمر طلا است. چون ما بهتر از طلا نداريم، ميگوييم: عمر طلا است. وگرنه عمر كجا و طلا كجا؟ هزار كيلو طلا به اندازهي يك ساعت جواني نميارزد. ما در ادبيات كم ميآوريم. مثلاً ميگوييم: فلاني مثل ماه ميماند. حالا خوب مثلاً ماه خيلي خوشگل است؟ كجاي ماه خوشگل است؟ چه كسي گفته: ماه از زمين بهتر است؟ ماه از باقي ستارهها بهتر است؟ به چه دليلي ماه از باقي كرات بهتر است؟ منتهي حالا ما دستمان به جايي بند نيست، در اين تاريكي ميگوييم: ماه نور ميدهد. ميگوييم: خيلي خوب در اين زشتها اين هم خوشگل است. كه ميگوييم: فلاني مثل ماه است، از درد بيكسي است.وقت طلا است از درد لاعلاجي است. كسي نميتواند نماز را فارسي بخواند.
كلمات فارسي كوتاه است. مثلاً شما خواسته باشي به بچهات بگويي: امام حسين چه كسي بوده است؟ شما ميگويي كه: امام حسين آدم خوبي بود. آخر به بچه نميشود چيز ديگري گفت. من چه بگويم؟ بچه است. بچه وقتي به پدربزرگش ميخواهد بگويد: دوستت دارم، ميگويد: تو را به اندازهي دو تا شكلات دوست دارم. خوب اين ادبيات و فكرش كوتاه است. بيش از اين. براي بچه شكلات مهم است. وقتي هم خيلي ميخواهد بگويد: دوستت دارم، من شنيدم يك كسي به كسي ميگفت: تو را به اندازهي چهل تا گربه دوست دارم. (خنده حضار) خيلي خوب اين گربه را دوست داشت. نميشود نماز را فارسي خواند. نميشود قرآن را فارسي خواند. قرآن بايد عربي باشد. از درد لاعلاجي ما اين را يك ترجمه ميكنيم. و اين ترجمهها اضطراري است و گرنه او نيست. اين او نيست. مثلاً ميگوييم: «الهي أَذِقْنِي حَلَاوَة مناجاتِك» خدايا مزهي نماز شب را به من بچشان. اصلاً جوانها ميگويند: مگر نماز شب مزه دارد؟ نزد اين خواب خوشمزه است. ميگفت: اين نماز صبح جز مردم آزاري هيچ حكمتي ندارد. (خنده حضار) نزد اين آدم نماز صبح مردم آزاري است. اين بالغ نشده است. به يك بچه ميگوييم: بستني ميخواهي يا عروس؟ ميگويد: بستني! بزرگ كه ميشود، دو ساعت كنار دبيرستان ميايستد اين را يك نگاه بكند، برود. دو ساعت كنار يك دبيرستان ميايستد اين را نگاه كند. اصلاً يك فيلم را يكبار ديگر ميبيند كه يكبار ديگر اين را ببيند. يك صحنهاي از فيلم را خوشش آمده است، ميخواهد يكبار ديگر آن را ببيند. اصلاً تمام وجودش اين است كه گل بزند. نسبت به گل زدن و فوتبال بالغ شده است. هرچيزي بلوغ ميخواهد. عبادت بلوغ ميخواهد. ببين چطور شهوت بلوغ ميخواهد. بچهي سه ساله بالغ نشده است. ميگويد: بستني از سي تا عروس بهتر است. ولي بالغ كه شد حاضر است دو تا كوه را جابجا كند به عروس برسد. براي اينكه بالغ شده است. عبادت بلوغ است. تحصيل بلوغ ميخواهد. ما هنوز نسبت به درس بالغ نشديم. علامهي اميني ميخواست كتابي را مطالعه كند، دنبالش گشت، چند تا كشور پيدا نكرد، تا هندوستان. ميزبان علامه اميني به ايران آمده بود، منزل ما آمد. خدمتش رسيدم. گفت: علامه اميني مهمان من بود. شش ماه ايشان در هندوستان يك كتاب را رونويس كرد، چون اجازهي فتوكپي را اينها ندادند. وقتي برگشت گفتند: هواي هند گرم بود يا سرد بود، جا خورد. گفت: اصلاً نفهميدم! يعني چنان عشق علم دارد كه شش ماه نميفهمد هوا گرم است يا سرد؟ اينها عاشق بودند.
علامه محمد تقي جعفري ميگفت: مشغول مطالعه بودم، در نجف فتيلهي چراغ من دود شد، دود گرفت. من نفهميدم دودها از پنجره بيرون رفت. طلبهها ديدند از اتاق من دود بيرون ميآيد. گفتند: اتاق ايشان آتش گرفته است. در را باز كردند. روي من افتادند. گفتم: چه شده است؟ گفتند: نميفهميد دود است؟ گفتم: نه! عشق تحصيل.
آيت الله العظمي نجفي مرعشي ميگفت: كتابي خواستم بخرم پول نداشتم. به كتاب فروش گفتم: اين را براي من نگهدار، من الآن برايت پول ميآورم. مي گفت: پريدم بيرون و لخت شدم، عبايم را دوش گرفتم، قبايم را كنار خيابان نجف مثل شقّهي گوشت، حراج است! حراج! ميگفت: قبايم را كنار خيابان نجف فروختم و رفتم كتاب خريدم. الآن ما دانشجو داريم حاضر باشد ساعت مچياش را براي كتاب بفروشد؟ نه! ما ساعتمان را براي كتاب نمي فروشيم. ما به ماه ارديبهشت، ارديجهنّم ميگوييم. ميگوييم: چرا؟ ميگويد: دو تا امتحان دارم. ميگويد: امروز، روز خوشي بود. ميگوييم: چرا؟ ميگويد: صبح كله پاچه خورديم و ظهر كباب برگ! يعني هرشبي بخورد، خوش است. هر شبي بخواند، جهنّم است. تحصيل بلوغ ميخواهد. عبادت بلوغ ميخواهد. خدمت بلوغ ميخواهد.
امام سجاد با كاروان ناشناس ميرود، با كاروان آشنا مكه مي رود. ميگويد: به شرطي ميآيم كه هم پول بدهم و هم ظرف حاجيها را بشويم. براي حاجيها غذا بپزم. آن رييس كاروان هم نميداند اين چه كسي است؟ ميگويد: خدا پدرت را بيامرزد. هم پول ميدهي، هم كار ميكني. در مكه ميفهمند اين امام زينالعابدين است. ميروند مي گويند: فهميدي اين چه كسي است؟ گفت: نه يك عرب است. هم پول داده و هم كار ميكند. خوب آدمي است. او گفت: بابا اين امام سجاد است. آمدند. گفت: اتفاقاً من لذت ميبرم براي حاجيها كار كنم. يعني امام زينالعابدين از كار لذت ميبرد. ما از كار فرار ميكنيم. از تحصيل فرار ميكنيم. بچههاي ما كتاب درسيشان را روز آخر پرت ميكنند. تابستان كه گرم ميشود عوض كتاب، عوض باد زن خودش را باد ميدهد. ميخواهد كتككاري كند، كتابش را لوله ميكند و در كلّهي طرف ميزند. يعني هم كتاب است. هم چماق است. هم بادزن است. هم ميخواهد بنشيند، ميگذارد زيرش و مينشيند. يعني موكت است. شما از اين چه ميفهميد؟ ميفهميد بچههاي ما عاشق تحصيل نيستند. معلمش هم همينطور است. تا ميگويند: امروز به مناسبت برف و باران مدرسه تعطيل است، بچه ميگويد: جان! معلم ميگويد: آخ جان! (خنده حضار) ما نسبت به تحصيل و عبادت و كار بعضي از ما بالغ نشدهايم.
خدايا به ما توفيق بده آنطور كه تو ميخواهي ما همانطور باشيم. جوانهاي ما، مرز ما، انقلاب ما، آبروي ما حفظ بفرما. كساني كه دوست ندارند جمهوري اسلامي در امان باشند اگر قابل هستند، هدايت و اگر قابل نيستند، همه طرح و توطئههايشان را نقش بر آب بفرما.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»