متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1388/8/21
بسم الله الرحمن الرحيم
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي
بحثي كه در اين جلسه ميخواهم براي شما بگويم، بحث بصيرت و اغفال است. ميگويند: فلاني را اغفال كردند، يعني گول خورد. آدم چطور گول ميخورد؟ موضوع بحث: بصيرت يا اغفال. اين موضوع بحث است.
بصر غير از بصيرت است. بصر چشم است. قوهي باصره. جمعش ابصار است. بصيرت جمعش بصائر است. بصيرت يعني حكمت. چون گاهي آدم نگاه ميكند ولي باز هم نميبيند. «يَنْظُرُونَ إِلَيْك» (اعراف/198) نگاه ميكنند اما نميبينند. شما در فارسي ميگويي: والله من ديدم، ولي به او بر نخوردم. ديدم ولي به آن بر نخوردم يعني ديدم، اما اين ديد من عميق نبود. حالا، «َتَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْك» (اعراف/198) «يَنْظُرُونَ إِلَيْك» يعني پيغمبر اينها به تو نگاه ميكنند، «وَ هُمْ لا يُبْصِرُون» (اعراف/198) نگاه ميكنند ولي نميبينند. مثل آدمي كه كتاب ميخواند ولي نميفهمد.
خدا آيتالله فاضل لنكراني را رحمت كند. يكي از شاگردهايش ميگفت: حضرت آقا من سه سال سر درس شما بودم. اما شما حق استادي به گردن من نداري. آقا گفت چطور؟ گفت: براي اينكه درس شما را نميفهميدم. من شاگرد تو بودم، اما چون درست را نميفهميدم، حق استادي گردن من نداري.
1- بهرهگيري از كتاب آسماني براي اهل بصيرت
قرآن ميفرمايد: «لِأُولِي الْأَبْصار» (آل عمران/13) كساني كه بصيرت دارند چيزي گيرشان ميآيد. در علم و حكمت، «يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ » حكمت همان بصيرت است. گاهي وقتها آدم خيلي هم با سواد است. اما باز بصيرت ندارد. يعني آنچه را كه بايد بفهمد، نميفهمد.
يك كسي در كاشان ما بود هيچ سوادي هم نداشت. آن روزي كه همهي مردم با بنيصدر، خيليها خوب بودند. ميگفت: بنيصدر آدم نيست. ميگفتيم: تو سياست نميفهمي. تو سواد خواندن نداري. يك پيرمرد بيسواد بيسواد بيسواد. تو از كجا ميداني؟ گفت: وقتي امام حكم رياست جمهوري را به بني صدر داد، بنيصدر يك دستي گرفت. خيلي آدم بيادب متكبّري است. بابا امام خميني است. دو دستي بگير. دست آقا را ببوس. آموزشي هم نيست. هركسي بايد خودش بفهمد. يعني اينطور هم نيست كه اگر كسي نفهمد با زور نميشود به او فهماند.
ميگويند: يك نفر نخست وزير يك كشوري بود. برادرش در منطقهي دور دستي گفت: من هم ميخواهم بيايم پايتخت تا برادرم را كه نخست وزير شده است ببينم. او گفت: نه! صبر كن هرچه ميخواهي، پول، برنج، روغن،هرچه ميخواهي برايت ميآورم. تو پايتخت نيا. گفت: اِ! تو پايتخت رفتي خوب من هم ميخواهم بيايم. بالاخره آمد و پهلوي نخست وزير برادرش رفت. در يك ملاقاتي كه شاه هم بود، شاه يك سيب به برادر نخست وزير داد. اين هم طبق سنت خودشان سيب را كلوچ كلوچ با پوست و دُم آن خورد. اين نخست وزير خيلي خجالت كشيد و گفت: گفتم: نيا! آبروي ما هم رفت. گفت: مگر حالا چه شده است؟ گفت: شاه كه سيب ميدهد، آدم ميگيرد و احترام ميكند. آنوقت تو روبروي شاه با پوست و دُم خوردي؟ گفت: بايد چه كنم؟ گفت: هيچ! شاه هر چيزي به شما ميدهد ميگيري و احترام ميكني. گفت: خيلي خوب! در يك جلسهي ديگر شاه يك قاشق عسل به ايشان داد. مرتبه عسل را گرفت بو كرد، گذاشت روي پيشاني و در كيسهاش ريخت. (خنده حضار) يعني آن كسي كه نميفهمد، نميشود كاري كرد. هر كاري بكني يك چيز آن درگير است، چون چاهش آب ندارد. وقتي چاهش آب ندارد با سطل هم نميشود در آن آب ريخت. يك كسي بايد بفهمد. افرادي ميفهمند ولو سواد ندارند، افرادي هم نميفهمند ولو مطالعه دارند. مطالعه دارند. بصيرت يعني چه؟ يعني حكمت، يعني ديد. من اين را خيلي جاها گفتم. نميدانم در تلويزيون هم گفتم يا نه. ولي جاهايي مكرّر گفتم.
يكي از مسئولين مملكتي ميگفت: يك بيسواد كنار من نشسته بود. بيسواد بيسواد بي سواد! من يك شعر خواندم. گفتم:
الهي جسم و جانم خسته گشته در رحمت به رويم بسته گشته.
ميگفت: من يك شخصيت مهم مملكتي، اين هم بيسواد بيسواد. گفت: آقا جسم و جانت خسته گشته، دو ساعت بخواب. (خنده حضار) در رحمت خدا هم هيچ وقت بسته نگشته است. اين آقا ميگفت: خيلي خجالت كشيدم. كه من اين همه مهم هستم و اين همه سواد دارم. اين عوام عوام است. يعني او بصيرت دارد و من ندارم. بنابراين وقتي بصيرت را ميگويم، ياد حجة الاسلامي و فوق ليسانسي و دكتر و مهندسي نيافتيد. يك نگاهي را افرادي ميفهمند. وقتي ميگوييم: چنين گفت ميگويد: چه كسي گفته است؟ به چه دليل؟ من بايد هركس حرف ميزند، خدا بگويد. اگر خدا گفته، چشم! پيغمبر خدا گفته است، چشم! يك فقيه عادل بيهوس گفته چشم! وگرنه حالا دستور سازمان است. بسمه تعالي سازمان غلط كرده است. دستور حزب است بسمه تعالي بيخود كرده است. رييس گفته است. بسمه تعالي براي خودش گفته است. من يك آدم آزادي هستم.
2- حجت داشتن در هر كلام و اقدامي
گذاشتن دست بشر در دست غير معصوم ظلم به بشريت است. به چه دليل شما اين حرف را زدي؟ به چه دليل اين موضعگيري را كردي؟ به چه دليل اين شعار را گفتي؟ بياييد برويم چنين كنيم. آخر تو چه كسي هستي من را عقب خودت واميداري؟ بنابراين هرجا ميرويم، هرچه ميگوييم، هرچه امضا ميكنيم، قرآن يك آيه دارد ميگويد كه:«لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ» (انفال/42)، «لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ» يعني هركس هلاكت ميشود. «عَنْ بَيِّنَةٍ» با دليل، «وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَة» (انفال/42) هركسي هم زنده ميشود از روي بينه باشد. يعني نشستن به چه دليل؟ اينكه ميگويند: حضرت مهدي حجت است، امام حجت است، يا به آخوندها ميگويند: حجت الاسلام، حجت الاسلام يعني همهي كارهاي آخوند بايد حجت شرعي داشته باشد. اينطور نيست كه چون عمامه سر من است هركاري بخواهم بكنم، بكنم. آقاي قرائتي بيا ببينم به چه دليل اين حرف را زدي؟ والله عصباني شدم زدم. غلط كردي. حجت الاسلام، يعني تمام حركات تو بايد دليل اسلامي داشته باشد. اينكه به ما ميگويند: حجت، حجت همان است كه در فارسي ميگوييم: سند. سند شما چيست؟ بايد موظب باشيم دين و آبرو درست كردنش 50 سال طول ميكشد. اما ريختنش يك لحظه است.
3- انجام كارهاي صالح و نيك، شرط ايمان به خدا
قرآن راجع به «آمنوا» يك نكتهي قرآني بگويم لطيف است. تفسيري است. قرآن هرجا بحث جهنم است، ميگويد: «فَمَنْ كَفَر»، «مَنْ كَفَر» هركس كافر باشد، جهنم ميرود. اما نميگويد: «مَنْ آمَن» بهشت ميرود. «آمَن» كه هست، ميگويد: «وَ عَمِلُوا الصَّالِحات» عمل صالح، در قرآن «آمنوا»ها كنار عمل صالح است. يعني اگر ايمان داشتي كسي با ايمان به بهشت نميرود. بايد كارهايش هم درست باشد. اما كافر شوي، ديگر لازم نيست جنايت بكني. خود كفر براي جهنم كافي است. يعني آيات كفر، خود كفر به خودي خود وسيلهي جهنم است. اما ايمان خالي، بله ايشان مسلمان است اما نماز نميخواند. مسلمان است ولي حجابش درست نيست. مسلمان است ولي خمس نميدهد. مسلمان است ولي پدر و مادرش… هرجا «آمنوا» هست، كنار «آمنوا» ميگويد: «وَ عَمِلُوا الصَّالِحات» ايمان بايد عمل صالح باشد. ولي كفر لازم نيست جنايت شود. بايد حجت داشته باشيم.
حالا بصيرت! «وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْم» (اسرا/36) آيهي قرآن است. چيزي را كه علم نداري، پيگيري نكن. پيگيري نكن. علم كه نداري. مردم ميگويند، در اينترنت بود. الآن سايت يعني چه؟ سايت يعني ديوار شهر. ديوار شهر را آدم يك كيلو ذغال داشته باشد ميتواند همه چيز روي آن بنويسد. زنده باد قرائتي! مرده باد قرائتي! مگر يك چيزي در سايتها بيايد درست است؟ خوب ممكن است دروغ بنويسند. ممكن است دروغ بنويسند.
خدا بصير است. در قرآن بارها گفته: «إِنَّ اللَّهَ بَصير» (غافر/44) پيغمبرش بصير است. «أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصيرَة» (يوسف/108) قرآنش مايه بصيرت است. «هذا بَصائِر» (اعراف/203) يعني خدا به انسان ديد ميدهد. پيغمبر ديد ميدهد. قرآن هم ديد ميدهد. ديد نه يعني نگاه، يعني حكمت، پشت نگاه يعني درست فهميدن. قرآن ميفرمايد: «ْلَهُمْ أَعْيُنٌ» چشم دارد اما «لا يُبْصِرُونَ بِها» (اعراف/195) چشم دارد، بصيرت ندارد. اينها را آدم عميق نگاه كند.
4- خاطرهاي از مرحوم آقاي ابوترابي
يك خاطره است ميخواهم برايتان بگويم. خيلي زيادي گوش دهيد. به خصوص اگر پاي تلويزيون دبير تعليمات ديني، استاد دانشگاه، طلبه، فرهنگي نشسته، مربي همه گوش كنيم. چيز قشنگي است. اگر هنرمندي هست اين حرفي را كه ميخواهم بزنم به قلم دربياورد، اين را سناريو و فيلمنامه كند. يك فيلمنامه! خواهش ميكنم همه با يك عنايتي اين دو سه دقيقه را گوش بدهند.
من با مرحوم ابوترابي كه ده سال اسير بود، از نوجواني با هم بوديم. شايد از 18 سالگي، منتهي ايشان ده سال اسير بود، او كتك ميخورد و بنده هم پلو ميخوردم. من ميخواستم ببينم ايشان چطور رهبر شد؟ الآن كه دكتراي مديريت و فوق ليسانس مديريت دانشكده مديريت، الآن مديرهاي ما با اصطلاحات شرقي و غربي و ديني و كامپيوتر و بالاخره با يك مشت پاياننامه نويسي دكتر ميشوند، فوق ليسانس ميشوند، اطلاعاتي دارند. خوب دستشان درد نكند. اما واقعاً دكتراي مديريت مدير هم هست؟ من ميخواستم ببينم آقاي ابوترابي چطور مدير شد؟ رهبر شد؟ ما مديرهايمان، استاندارهايمان، وكيل و وزير و سفير ما، دور تا دورش كارشناس و كارشناس و كارگروه و نميدانم ارزياب و جمع بندي و هماهنگي و ذي حسابي و روابط عمومي و كامپيوتر و يعني در اينها مدير هستند. ابوترابي يك خودكار، يك سوزن و نخ، يك چراغ قوه نداشت. يك مقوا نداشت خودش را باد بزند. چطور رهبر شد؟ جمع شدند انتخابات شد. رأي به او دادند؟ ميخواهم ببينم قصه چيست؟ حساس شدم ببينم اين چطور در عراق رهبر شد؟ آن هم رهبر آدمهايي كه همه كتك خوردند. همه دست و پا شسكته و اسير و زجر كشيده! رهبر دهها هزار آدم مصيبت زده. بدون انتخابات، آن هم مصيبتي كه الآن سر قبرش گريه ميكنند. بنده الآن سي سال است تقريباً مدير نهضت سوادآموزي هستم. الآن به نهضت خبر بدهيد قرائتي مرد! همان كسي كه براي من چاي ميآورد، قرائتي مرد! عجب! مرگ براي همه هست. يكي ديگر… خوب اين چه مديريتي است؟ كه خبر مرگ مرا به چاي ريز من بگويند، ميگويد: مرگ براي همه هست. هيچ!اما آن مديري است كه بعد از چند سال سر قبرش گريه ميكنند. خلاصه حساس شدم اين مديريت ابوترابي را كشف كنم. تا بالاخره كشف كردم. ماجرا به اين صورت است. زيادي گوش بدهيد. زيادي گوش بدهيد. زيادي، زيادي گوش بدهيد.
از صليب سرخ يك ماشيني عراق و بغداد و اردوگاه اسرا ميآيد. سراغ ابوترابي ميروند. سؤالشان اين است كه آيا در اردوگاه صدام شكنجه هست؟ ايشان هم طفره ميرود. در قرآن يك آيه داريم، كه سؤالهاي بو دار را جواب نده. فرعون به موسي گفت: «فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى» (طه/51) پدران ما كجاست؟ پدر فرعون در جهنم است ديگر، كجاست؟ ميخواست بگويد: پدرت كجاست. بگويد: پدرت در جهنم است، تو بگويد: ببين مردم دارند به من فحش ميدهند. ميگويد: پدر سوخته! تا گفت: «َفَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى» نياكان ما كجا هستند؟ فرمود: «عِلْمُهَا عِندَ رَبى» (طه/52) خدا ميداند كجاست. «فىِ كِتَابٍ لَّا يَضِل» (طه/52) از اين پدرم كجاست، خدا ميداند كجاست. يعني چه؟ يعني هر سؤالي را لازم نيست جواب دهيد. اين سؤالها بو دارد. ممكن است فتنه شود. آيا در اينجا شكنجه هست؟ اين سؤال بو دارد. بگويم: هست، بگويم: نيست. هرچه پرسيدند طفره رفت. آن سرهنگي هم كه شكنجهگر است، آنجا ايستاده است. سؤال را تكرار كردند ايشان جواب نداد. بالاخره رفتند.
5- جلوگيري از سلطه كافران بر مسلمانان
وقتي اين صليب سرخيها رفتند، سرهنگ آمد گفت: سيد! به ابوترابي گفت. خدا رحمتش كند. گفت: من خودم شكنجهگر تو بودم. من خودم ميخ در سر تو گذاشتم كوبيدم. من خودم تو را شكنجه دادم. چرا نگفتي؟ گفت: خواستم بگويم، اما بصيرت داشتم. بحث امشب هم بصيرت است. گفت: چيست؟ گفت: قرآن يك آيه داريم. آيهاش اين است. اين آيه بايد تابلو شود. همهي آيات بايد تابلو شود. آيه اين است. «لَنْ» يعني خدا قرار نداده، «لَن يَجْعَلَ اللَّهُ» خدا قرار نداده، «لِلْكافِرينَ» خدا قرار نداده «لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً» (نسا/141) يعني خدا اجازه نميدهد كفار بر مؤمنين «سبيل» يعني راه داشته باشند. يعني خدا اجازه نميدهد كه كفار بر مسلمانها راه نفوذ داشته باشند. يعني ما بايد سياستگذاريمان، اقتصادمان، ملاقاتهايمان طوري باشد كه كفار سوار ما نشوند. ميگفت: من خواستم بگويم شكنجه هست نترسيدم. چون اگر ميترسيدم اصلاً جبهه نميآمدم. من كه جبهه آمدم يعني نميترسم. حالا هم اسير شدم، ده سال است اسير هستم. نميترسم! اما ديدم اگر بگويم: شكنجه هست، صليب سرخيها مسيحي هستند. عراق مسلمان است. صليب سرخيها روي عراق دكمهي فشار پيدا ميكنند. يعني اين يك نقطهي ضعف را ميگيرند. من نميخواهم. ولو خودم سرم سوراخ شد، ولي نميخواهم مسيحيت بر مسلمانها «سبيل» راه فشار داشته باشد. اين را چه كسي ميگويد؟ ابوترابي به سرهنگ ميگويد.
ميگويد: نترسيدم. تو من را شكنجه كردي، من هم نميترسم. ميخواستم بگويم اما اين قرآن جلوي من را گرفت. اينكه ميگويند: قرآن نور است معنايش اين است. ما همينطور با قرآن بازي كرديم. روي كيف عروس و بالاي سر مسافر، «بك يا الله» نميدانم تجويد و تواشيح و سرگرم پوست قرآن ميشويم. روح قرآن اين است. وقتي ميگويد: «لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً» سرهنگ ميپوكد. ميپوكد! ميگويد: خجالت ميكشم بگويم: مسلمان هستم. خجالت ميكشم بگويم: قرآن كتاب من است. خجالت ميكشم از تو سيدي كه اينطور آيات قرآن در روحت فرو رفته و من تو سيد را شكنجه كردم. از مسلماني خودم خجالت ميكشم. بعد ميگويد: سيد، ميشود من عامل نفوذي تو باشم؟ به تو ميزنم كه مرا از تو جدا نكنند. چون من شكنجهگر تو هستم. ولي هر كاري بگويي برايت ميكنم. سيد ميگويد: باشد تو من را بزن، ولي من را اردوگاهها ببر.
من بچه ايرانيهايي كه دور از همسر و بچه و اينها باشند، من اين بچهها را من احوالشان را بپرسم. گفت: باشد منتهي من بايد تو را بزنم كه معلوم شود من شكنجهگر تو هستم. بعد هم بهانه ميآورم. ميگويم: ايشان صلاح نيست در اين اردوگاه باشد. او را يكجاي ديگر ببريم. به اسم اينكه ايشان صلاح نيست دو تا سيلي به تو ميزنم و در اردوگاه ديگر ميبرم. ايشان گاهي سيلي ميخورد، اين اردوگاه و آن اردوگاه ميرفت. براي بچههاي اسير حرف ميزد. اينقدر بچهها بيسواد بودند كه با سواد شدند. حافظ قرآن شدند. حافظ نهج البلاغه شدند. انگليسي ياد گرفتند. يك سوزن و نخ نداشت. يك چراغ قوه نداشت. اين را مديريت ميگويند. با دست خالي در دل دشمن ده سال دهها هزار بچهي كتك خورده را رهبري كرد. اين را رهبر ميگويند. اين را مدير ميگويند. «لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ» قرآن اين است. ما نفهميديم قرآن چيست؟ در يك بزنگاههايي قرآن يك تلنگر ميزند خيلي قشنگ است. حالا اين را بصيرت ميگويند.
6- دوري از بهانه دادن به دست دشمنان
ما گاهي وقتها يك جاهايي به خاطر اينكه آمريكا شاد نشود بايد كوتاه بياييم. آقا اگر مجرمي يك جرمي كرده است. اگر ما در آمريكا و اروپا او را گرفتيم، اسلام ميگويد او را شلاّق نزن. چرا؟براي اينكه كفار نگاه ميكنند. ميگويند: اين مسلمين دارند همديگر را شلاّق ميزنند. بابا جرم كرده است. ميگويد: در ايران او را شلاّق بزن، اما حالا كه خارج است و كفار دارند نگاه ميكنند، رو به روي چشم… الآن ما درست است در ايران هستيم اما چون همهي سايتها و دوربينها روي ما هست، ما الان فرض كنيم در كانادا زندگي ميكنيم. انگار در انگليس زندگي ميكنيم. تمام ريز كارهاي ما را آنها نشان ميدهند. بنابراين الآن بايد مواظب باشيم اگر هم از قرائتي بدت ميآيد، من از شما بدم ميآيد بايد مواظب باشيم كه دوربين نشان ميدهد. يك چيزهايي را مراعات كنيم. گاهي يك زن و شوهري با هم ناراحت هستند، ولي مهمان كه ميآيد به روي خود نميآورند. ما الآن همهي دنيا چهارچشمي ما را نگاه ميكنند. چه كسي در نماز چه كسي شركت كرد. چه كسي در نماز چه كسي شركت نكرد. چه كسي جلوي پاي چه كسي بلند شد؟ چه كسي بغل چه كسي نشست؟ چه كسي كنار چه كسي ننشست؟ يك خرده بايد مراعات كنيم. مراعات نسل را هم بايد بكنيم.
اگر بنده جرم كردم شما حق نداري مرا در مسجد شلاّق بزني؟ يكجاي ديگر شلاّق بزن. چرا در مسجد؟ شلاق به مجرم حد اسلامي است. حد اسلامي در روايات دارد، يك مجرم شلاق بخورد از چهل روز باران اثرش بيشتر است. در عين حال اگر من جرم كردم، در مسجد شلاّقم نزنيد، چرا؟ براي اينكه نسل پنجم من هم ديگر مسجد نميآيند. ميگويد: پدربزرگم در اين مسجد شلاّق خورده است. به يك مسجد ديگر ميروند. من نميتوانم. تحمل نميكنم مكاني را كه پدرم شلاّق خورده است جماعت بيايم. بايد مراعات كنيم حريم مسجد را نگه داريم. در مسجد حق نداريد داد بزنيد لنگه كفش گم شده است. بابا گم شده كه… حريم نگه داريد.
من سال تحويل يكجا بودم جمعيت سنگين بود. حالا كار نداريم بگوييم كجا بودم. يا امام رضا، يا حضرت معصومه، يا حضرت عبدالعظيم، يا شاه چراغ، يكجايي… اين بلندگوي حرم يك آدم بي سليقه پشت آن بود، دقيقهاي يكبار ميگفت كه: آقايان مسافرين! مواظب جيبهايتان هم باشيد. يك مرتبه جمعيت همه چنين شدند. دو مرتبه 5 دقيقه ميايستاديم، آقايان مواظب جيبهايتان باشيد. اي بابا! چقدر تو ميگويي؟ بابا چهار نفر جيب ميزنند. چهار تا 20 هزار تومان هشتاد هزار تومان. شما يك ميليون آدم را به خاطر هشتاد هزار تومان دلهره مياندازي؟ اينها سليقه ميخواهد. وقت سال تحويل حال گيري!
ميگويند: يك طلبه داماد شد رفت كنار عروس گفت: توحيد يعني چه؟ نبوت يعني چه؟ معاد يعني چه؟ عروس بلند شد رفت. گفت: نفهميديم شب اول عروسيمان است يا شب اول قبرمان. (خنده حضار) در مسجد شما نبايد بگويي كه يك لنگه كفش گم شده است. به درك كه گم شده است. حديث داريم. اينهايي كه ميگويم سليقهاي نيست. حديث داريم در مسجد راجع به گم شدهها حرف نزنيد. در مسجد به مجرم شلاّق نزنيد. مسجد بايد تميز باشد. مسجد بايد تميز باشد. يكبار پيغمبر وسط نمازش راه رفت آن هم به خاطر بهداشت بود. پيغمبر سر نماز بود، «مَلِكِ يَوْمِ الدِّينِ» (فاتحه/4) «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» (فاتحه/5) همينطور كه نماز ميخواند ديد ديوار جلويش جاي آب دهان است. يك كسي تف انداخته بود جايش مانده بود. حضرت «إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» را قيچي كرد، يك چوبي بغلش بود يك شاخهي خرما. برداشت دو سه قدم راه رفت. وسط نماز راه رفت. اينرا را به جاي آب دهان پاك كرد، و رويش را از قبله برنگرداند. دومرتبه برگشت «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ» (فاتحه/6) باقياش را خواند. يعني بهداشت به قدري مهم است آن هم بهداشت مسجد، كه پيغمبر نمازش را قيچي ميكند، در نماز راه ميرود. حالا ما خيلي تا آن مكتب علوي و نبوي و اينها فاصله داريم. ما يك نسيمي از اسلام به ما خورده است. اگر ميگويند: در كشور خارج شلاّق نزن، الآن در ايران هم بايد مواظب باشيم، چون هر كاري ساعت 8 بكني 8:5 دقيقه تلويزيونهاي دنيا نشان ميدهند.
7- توجه به شيوه عزاداري در ايام محرم
20 رقم ميشود عزاداري كرد. سينه زدن داريم. دستهجات داريم. شعارهاي كربلا داريم. اين 20 رقم عزاداري كن كه اتفاقاً ما از اين عزاداريها ميتوانيم بهانه داشته باشيم. دانماركي كه در روزنامههايش كاريكاتور پيغمبر را كشيدند، ميگفت: روز عاشورا چهل هزار تا شيعه براي عزاي امام حسين جمع ميشوند. در خيابانهاي وسط دانمارك پايتخت ميروند، ميگفت: جمعيتهاي اروپا هم نگاه ميكند. ميگويد: اينها چيست؟ گفتم: خوب چه؟ گفتند: خوب ما عزاداري ميكنيم، به اينها نميگوييم: چيست؟ گفتم: خوب يك نامه بنويسيد. كه ما يك امام حسيني داشتيم. ايشان خواستند از ايشان بيعت بگيرند. ايشان گفت: سر به ني ميدهم، سر جلوي ظالم خم نميكنم. زير سم اسب ميروم، زير بار زور نميروم. بگوييد: امام حسين چه كسي بود، به زبان دانماركي ترجمه كنيد، همينطور كه ميرويد اين را به تماشاچيان بدهيد. مكتبتان را معرفي كنيد. ما بايد مكتب خودمان را به عاشورا معرفي كنيم. عاشورا اهرم خوبي است. عاشورا انرژي هستهاي است. كدام كشور يك كسي را دارد كه بگويد: يا حسين! هفتاد ميليون سياه پوش در خيابان بريزند؟ بدون اضافهكار، بدون مأموريت، بدون مرخصي، با عشق، يك يا حسين بگو هفتاد ميليون نفر آدم در خيابان ميريزد. خوب از اين انرژي بايد استفاده كرد. حالا ما اين را به چه تبديل ميكنيم؟ به علمات آهن سنگين بيمعنا! بله يكوقت شما يك تابلوهايي درست ميكني.
حالا اينكه ميگويم چون نزديك محرم هستيم چند هفتهي ديگر، چه اشكال دارد رييس، اين رييسهاي هيئتها آدمهاي خوب و با عرضهاي هستند. از خودشان عرضه نشان بدهند. آقا عوض آهن آلومينيم باشد كه سبك باشد. عوض اردك و كفتر و پر طاووس هم كلمات امام حسين باشد. آخر كلمات امام حسين از اردك بهتر نيست. از كفتر بهتر نيست. يعني اين هم عقل ميخواهد؟ امام حسين روز عاشورا چه گفت؟ فرمود: «هيهات من الذله» زير بار ذلت نميروم. اين را به آلومينيم كن دست جوان بده راه برود. يك جوان هم بگويد: حسين فرمود زير بار ذلت نميروم. اين را در اروپا هم نشان بدهند ميگويند: احسنتم چه ديني دارند! ما كلمات امام حسين را محو ميكنيم و جاي آن كفتر درست ميكنيم. روي آهن درست ميكنيم. سنگين درست ميكنيم. به پرهاي علامات هم افتخار ميكنيم كه علمات هيئت ما چند تا پر دارد؟ ببينيد اين انحراف است، بصيرت نيست. بصيرت در دين، امكان ندارد كسي دينها را با هم مقايسه كند جز اينكه مسلمان باشد. مسيحيها بالا بروند، پايين بروند محكوم هستند. چون در كتاب مذهبيشان نوشتند عيسي عروسي رفت، شراب كم آمد. صاحبخانه خجالت كشيد. حضرت عيسي گفت: خجالت نكش. ظرفها را پر از آب كن من با معجزه همه را شراب ميكنم. يعني پيغمبر شراب ساز! آخر اصلاً امكان دارد يك مسلماني اين دين را بخواند و گرايش پيدا كند؟ اصلاً يهوديت بالا برود، پايين برود امكان ندارد كسي… بله ممكن است چهار نفر بيبصيرت، خوب بيبصيرت را يك سيخ جگر بدهي هرجا بخواهي او را ميبري. بيبصيرت! بله اين تورات وقتي نوشته، خدا از آسمان پايين آمد با يعقوب كشتي گرفت. تازه يعقوب خدا را زمين ميزند. شست پايش را دندان گرفت. گفت: تا مرا بركت ندهي رها نميكنم. خداي كشتيگير! بعد خدا گفت: چه اشتباهي كردم آدم را خلق كردم. بعد داد ميزند كجايي!آدم پنهان شده بود و او را پيدا نميكرد. آخر اصلاً ميشود كسي يهودي شود؟ ميشود كسي مسيحي شود؟ بهاييها كه ديگر هيچ! بهاييها ديگر از دستمال كاغذي هم پستتر هستند. چون هيچي هيچي هيچي يك ساختگي بافتگي استعماري است. حالا آنها مبناي ديني دارد تحريف شده است. يا از اول مبنايش كلك بوده است. امكان ندارد كسي اسلام را بشناسد و عاشق نشود. اينهايي كه نسبت به اسلام سنگين هستند نفهميدند. مثل كسي كه كنار علامه طباطبايي راه ميرود، نميداند اين چه كسي است و ميگذرد. كسي بداند علامه طباطبايي چه كسي است، هركس باشد سلام عليكم! ميگويد: سلامعليكم. نميداند اين بوعلي سينا است. كسي بفهمد اسلام چيست مگر ميشود. ما بصيرت در دين، بصيرت در رهبر، بصيرت در مرجع…
يكوقتي بحث تقليد بود. گفتم: شما از چه كسي تقليد ميكني؟ اسم يك نفر را برد. گفتم: چطور؟ گفت: ايشان خيلي دقيق است. خيلي دقيق است. خيلي دقيق است. گفتم: دقت يك ارزش است. ولي غير از دقت آيات ديگر هم در قرآن هست. قرآن ميفرمايد كه: «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّه» (انفال/60) اين آيهي قرآن است. «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّه» يعني دشمن خدا بايد از شما بترسند. اين آقاي دقيق يك پليس سر كوچه را ميتواند بترساند؟ گفت: نه! گفتم: پس اين آيه سقوط ميكند. به خاطر اينكه شما گفتي: دقيق است. قرآن ميگويد: «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّار» (فتح/29) نسبت به كفار بايد شديد و خشن باشد. اين آقا تا آخر عمرش يك تشر ميتواند به فلاني بزند؟ گفت: نه! گفتم: پس اين آيه هم سقوط ميكند. قرآن ميگويد: «لِيَغيظَ بِهِمُ الْكُفَّار» (فتح/29) كفار را بايد به غيظ درآورد. اين آقا تا آخر عمرش يك مرتبه يك عكسالعملي خواهد داشت كه يك مرتبه كافر غيظ كند؟ گفت: نه! گفتم: پس اين آيه هم حذف ميشود. ما ميآييم همهي قرآن را پامال ميكنيم، به خاطر اينكه بگوييم فلاني آدم دقيقي است. پيرمرد اولاد پيغمبر پيشنماز مسجد است. ما مخلص اين پيرمرد هستيم. اما اين در سن 85 سالگي نميتواند با جوانهاي محله ارتباط برقرار كند. مسجدمان دست يك مشت پيرهايي است، آدمهاي خوبي هستند. منتهي همين پير پسر جوان ندارد. داماد طلبه ندارد. شاگرد طلبه ندارد. اين پير نماز ميخواند، مسجد را به يك جوان بدهيم. ما گاهي وقتها ميگوييم: سيد اولاد پيغمبر است. پير است. پدر و در پدر پيشنماز بوده است.
عرض كردم ما به خاطر اينكه آن بصيرت را نداريم يكبار در مرجعيت ميگوييم: دقيق است. يك مرتبه در پيشنماز ميگوييم: پير است. يك مرتبه مثلاً در آن كار ميگوييم: خوب حالا به او رحم كنيد. آخر به چه كسي رحم كنيم؟ اين خلاف كرده است. يك جاهايي بايد رحم كرد. ولي يكجاهايي هم بايد خشونت داشت. بصيرت، گاهي آدم شكنجه ميشود ولي به صليب سرخ بگويد: من شكنجه نميشوم. «لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ» اين بصيرت ميخواهد. بايد مواظب باشيم. سطحي نگر نباشيم. چه رقم عزاداري كنيم؟ بصيرت ميخواهد. چه شغلي، چه همسري، بصيرت ميخواهد. صرف اينكه شكلش خوب است عاشقش شدم. پدر آمده به من ميگويد: الله اكبر! ميگويد: پسرم به من ميگويد: آقاجان! من عاشق اين دختر شدم، تو ميخواهي مرا عاق كني، بكن. من بايد با اين ازدواج كنم. ببينيد اين بچه، اين جوان حساب نميكند كه حالا اين لذتي كه از خانم در پارك او را ديده يا در سينما يا در دانشگاه، يا در دبيرستان، اين ازدواج از روي بصيرت نيست. از روي هوس است. آن كسي كه به خاطر شكلش عاشق اين شده است، فردا يك شكل خوشگلتر ببيند اين خانم را رها ميكند. الآن پدر و مادرش را به خاطر اين رها كرد. خوب از اين خانم خوشگلتر نيست. خوب يك خوشگلتر پيدا ميشود اين را رها ميكند. ازدواجهاي بدون بصيرت. شغلهاي بدون بصيرت! رفاقتهاي بدون بصيرت. فيلمهاي بدون بصيرت، و الي آخر…
خدايا تو را به حق محمد و آل محمد به ما يك بصيرتي بده، تا حالا هرچه اغفال شديم ببخش، اين بُن عمر ما ديگر هيچ رقم اغفال در ما رخ ندهد. و همهي كارهاي ما روي اخلاص و بصيرت باشد.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»