متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1388/5/8
بسم الله الرحمن الرحيم
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي
در اين جلسه يك بحثي راجع به ولخرجي داريم. مصرف بيجا، اسراف، بريز و بپاش و خطرات آن. اين بحث شايد بحثهاي زيادي هم دنبال داشته باشد، چون من يك يادداشتها و مطالعاتي داشتم اينها را جمع كردم، نميدانم حالا چند بحث خواهد شد. فعلاً بحث اوّل ما اين تا ببينيم خدا چه ميخواهد و صلاح چه باشد.
موضوع: خطرات ولخرجي. اسراف، خطرات اجتماعي، خطرات اعتقادي، خطرات اقتصادي، خطرات شخصي و رواني، خطرات سياسي، اما خطرات اجتماعي.
در خطرات اجتماعي يك فاصلهي طبقاتي زياد در جامعه ايجاد ميشود، علاقهها به كينه تبديل ميشود. ولخرجها هم دور او جمع ميشوند. حديث داريم وقتي ميخواهيد به مسافرت برويد، با يك گروهي برويد كه همخرج باشيد. اگر شما ميخواهيد سيبزميني بخوريد، او كباب ميخورد با او سفر نرو. چون يا بايد مرتّب دود كباب او را بخوري، يا بايد او خرج تو را بدهد كه وقتي خرج تو را داد، بله قربانگوي او شوي. بالاخره وقتي او خرج تو را داد، بايد در تاكسي را براي او باز كني. زير پايش را جارو كني. تا يك چيزي ميخواهد، بلند شوي مثل نوكر به او بله قربان بگويي. اگر خرجي تو را بدهد، كه بله قربانگو ميشوي. اگر خرجي تو را ندهد، تو دائم بايد آه بكشي كه او چه ميخورد و ما چه ميخوريم؟ او چه فرشي، ما چه فرشي؟ او چه ماشيني و ما چه ماشيني؟
1- ايجاد فاصلهي طبقاتي ميان آحاد جامعه
علاوه بر اينكه در جامعه افرادي كه ولخرج هستند، خودشان همديگر را پيدا ميكنند، ولخرجها دور هم جمع ميشوند. يك طبقه فقير ميشود، يك طبقه… ولذا اين فاصلههاي طبقاتي را بايد كم كنيد. اجازه بدهيد من يك چيزي بگويم. اين چيزي كه گفتم از خودم نيست. هفت تا حديث در وسايل الشيعه ديدم، كه امام فرمود: مسافرت ميرويد با كسي نرويد كه طبقات زندگيتان با هم فرق كند. يك خاطره هم از امام بگويم. امام در جوانيهايش مكّه رفتند. بنيانگذار جمهوري اسلامي! به يكي از علمايي كه استاد ما بود، گفته بود ما در كاروانمان آن زمان مثل حالا نبود. چند تا مثلاً ده تا بيست تا ميشدند، كاروانهاي ده، بيست نفره ميرفتند. ميگفت: همه اشراف بودند و ما هم به دردسر ميافتاديم.ميخواستيم خطمان را جدا كنيم، بيرفاقتي در سفر بود. ميخواستيم مثل آنها خرج كنيم بايد زيادي خرج كنيم. گفت: به درد سر افتاديم. هفت تا حديث داريم با كسي مسافرت نكن كه فاصلهي طبقاتي شما زياد باشد. يك حديث ديگر، حديث داريم رفيق هايت را همه قرار بده. با اشراف رفيق نشو. چون وقتي با اشراف رفيق شدي، خانه و زندگياش را ميبيني آه ميكشي، ميگويي: آه! اي خداي خوشگلها! اي خداي پولدارها! يعني وقتي با پولدارها نشستي، نعمتهاي خدا را نسبت به خودت فراموش ميكني. اين فاصله، از مفاسد اجتماعي اسراف است.
كسي ميخواست مهماني كند، فقرا را دعوت كرد. امام او را دعوا كرد. فرمود: چرا فقرا؟ گفت: آخر شما گفتي: با اغنيا ننشين. گفتم: با اغنيا ننشين، معنايش اين نيست كه با فقرا بنشين. فقير و غني با هم بنشينند. فاصلهي طبقاتي كم شود. اگر با اشراف بنشيني، خوب نيست. اگر همهي دوستانت هم فقير باشند آن هم يك گير ديگر دارد. يعني وقتي من افطاري ميدهم دور تا دور اتاق همه فقيرها هستند، اين نگاه ميكند ميبيند اوه! ميگويد: نكند آقاي قرائتي يك روزهاي خورده كفاّره است. گفتند: به شصت تا فقير غذا بده. به نظرم اين كفّاره است. چون از دم همه… از دم همه فقير هستند. نكند حاج آقا يك روزهاي خورده به او گفتند: حالا كه روزهات را خوردي به شصت مسكين طعام بده و ما همه مساكين هستيم. آن هم احساس… اين يك مورد.
مسألهي دوم خطرات اعتقادي؛ خطرات اعتقادي اين است كه از خدا راضي نيست. نارضايتي از خدا. اين بدترين حالت است. نارضايتي از خداوند. قرآن تعريف افراد را كه ميكند، ميگويد: «رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْه» هم خدا از اينها راضي است. هم اينها از خدا راضي هستند. آدمي كه ولخرجي ميكند از خدا راضي نيست. چون دائم نگاهش به بالاترها است. در كمالات نگاهت را به بالاتر كن. در زندگي نگاهت را به پايينترها كن. آدمي كه ولخرج است، از خدا راضي نيست. چون دائم ميخواهد ولخرجي كند، ولخرجي هم كه بيخ ندارد، ولخرجي بيخ ندارد. كه مثلاً بگوييم: تا اين مبلغ ميايستد. هرچه جلو برود، جلوترش هم هست. نارضايتي از خداوند. هم خودش ناراضي است، هم باعث ميشود مردم زندگي اين را ببينند، مردم هم از خدا ناراضي ميشوند. يعني چون خودش بيخ ندارد، ميخواهد بيشتر ولخرجي كند، مردم هم زندگي او را ميبينند، ميگويند: خدايا چرا به او دادي؟ دل و زبان به اعتراض…
2- فقر و ناداري، سرانجام اسراف و ولخرجي
خطرات اقتصادي؛ حديث داريم آيندهي ولخرجي فقر است. «ُإِنَّ السَّرَفَ يُورِثُ الْفَقْرَ» (بحار الانوار/ج63/ص347) حديث است. كسي كه ولخرجي ميكند، در آينده فقير ميشود. چون خدا انتقام ميكشد. يكي از اسمهاي خدا اين است. «ذوانتقام» يعني انتقام ميكشد. او كه امروز اين رقم است، فردا نيازش به همين ميشود.در تاريخ آمده كه يكوقتي گندم و نان به قدري زياد بود كه مثلاً دستهايشان را هم با نان پاك ميكردند. مثل ما كه مثلاً با دستمال كاغذي، مثلاً ميديد دستش چرب است نان برميداشت و به دستش ميماليد و دور ميانداخت. آلودگيهاي خودشان را هم با نان پاك ميكردند و اين نانها يك جايي انبار ميشد، قحطي بر اينها حاكم شد. همان نانهاي آلوده را شستند و خوردند. «ُإِنَّ السَّرَفَ يُورِثُ الْفَقْرَ» از همه گذشته آدمي كه ميخواهد ولخرج شود خرجش سنگين است. چون خرجش سنگين است، از حلال هم كه در نميآيد دست به حرام ميزند. آدم ولخرج، خرجش سنگين است. خرجش كه سنگين است از درآمد حلال هم نميشود اينقدر پول درآورد. بسياري از ولخرجها مجبور ميشوند كه دست به حلال و حرام بزنند. يعني مثل آدمي كه ماشين بزرگ ميخرد، مجبور ميشود همهي كوچهها را هم زخمي كند. چون ماشينش بزرگ است.
خطرات شخصي؛ آدمي كه ولخرج است يك مرتبه خودش را ميبازد. يعني شكمو است براي يك سيخ كباب ميگويد: تو راست ميگويي. اين را امضا كن، ميبيند پول خوبي است مينشيند و امضا ميكند. اين نامه را اينطور بنويس، كمك تو ميكنم. ميگويد: نه، من اينطور نمينويسم. به تملّق وادار ميشود. آقا واقعاً خبر فوت مادربزرگ شما را شنيدم، به شدّت متأثّر شدم. راستش را بگو، تو به شدّت متأثّر شدي؟ تو مادر خودت هم بميرد، به شدّت… مادربزرگ فلاني مرده به شدّت متأثّر شدي؟ آدمهاي ولخرج متملّق هستند. چون ميخواهند از هركسي يك چيزي كش بروند. از هر كسي يك چيزي بگيرند. دست به هر كاري ميزنند براي اينكه پول سنگيني گير بياورند چون خرجشان سنگين است.
3- انواع بيماريهاي جسمي در اثر زيادهروي در مصرف
باز آفات شخصي، آدم ولخرج مريض ميشود. بسياري از مرضها به خاطر پرخوري است. بسياري از مرضها به خاطر پرخوري است. افراد چاق هم كه ميخواهند وزن كم كنند، نميگويند: نخوريم تا سبك شويم. ميگويند: چه چيزي بخوريم كه سبك شويم. باز هم ميخواهد بخورد. آدمهاي پرخور امراض زيادي دارند. خوب، هم پرخوري، هم تنوّع خوري، هم بدخوري، اينها مرضهاي شخصي است. آفات شخصي است. هركدام هم يك كدي دارد.
آدمهاي ولخرج نوكر هستند. «الْحُرُّ عَبْدٌ مَا طَمِعَ وَ الْعَبْدُ حُرٌّ إِذَا قَنِعَ» (مستدرك/ج12/ص70) يعني وقتي آدم خرجش سنگين است، دائم متمّلق ميشود. بله قربان گو ميشود. مثل لُنگ، لُنگ هر ساعتي دور پاي كسي است. اين آقا امروز پول دارد. آقا مخلصم! جيرجيركتم، قربانت بروم. والله… فردا اين بيپول ميشود، يكي ديگر… يعني آدمهاي ولخرج متملّق و لنگي هستند.
خوب، خدا دوستشان ندارد. «إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفينَ» (اعراف/31) خدا آدم اسرافكار را دوست ندارد. «يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتاب» (غافر/34) خدا افسار آدم ولخرج را روي خودش مياندازد. «اَهْلَكْنَا الْمُسْرِفين» (انبيا/9) قرآن گفته: ما آدمهاي ولخرج را نابود ميكنيم. هلاك ميكنيم.
4- مبارزه منفي با استعمارگران و مستكبران
خطرات سياسي؛ آدم ولخرج كيسهي دشمن را پر ميكند. آدمهاي ولخرج كيسهي دشمن را پر ميكنند. خدا ميداند اگر يك روز امّت اسلامي تصميم بگيرند جنسهاي اروپا را نخرند. جنسهاي آمريكا را نخرند، كمر اروپا و آمريكا ميشكند. كمرشان ميشكند. گاندي همين كار را كرد. گاندي رهبر هندوستان گفت: تصميم بگيريد، جنس غير هندي مصرف نكنيد. خودش هم يك پارچهي هندي بست و گفت: وطني، داخلي! خيلي ما امكانات داريم. امام كمر شاه را شكست به خاطر دو تا جمله:
1- فرمود: از امّت ايران تقاضا ميكنم شير نفت را ببنديد. بسم الله! 2- از سربازان عزيز ميخواهم از پادگانها فرار كنند. سربازها فرار كردند، پادگانها خلوت شد، شير نفت هم بسته شد. كمر شاه شكسته شد. ما خيلي وسيله داريم كه از آن استفاده نكرديم.
يكبار امام در زمان شاه فرمود: نيمهي شعبان چراغاني نكنيد. آخر نيمهي شعبان! گفت: نه امسال چراغاني نكنيد. با اين شاهي كه داريم ما ديگر جشن نداريم. اينقدر دولت آن زمان اصرار ميكرد، چراغاني كنيد، مردم هم گفتند: نه! آقا گفته امسال چراغاني نكنيد. يعني با اين فتواها داغان ميكرد. با اين فتواها داغان ميكرد. مديريت امام خميني يك مديريت بحران بود. يعني همه را يك طوري وگرنه مگر شاه را… شما مستأجر خانهات را نميتواني از خانه بلند كني. امام خميني شاه را از خانه بيرون كرد. اين به خاطر مديريت بحران بود. يعني برنامهريزي ميكرد. يكبار فرمود: نماز جماعت تعطيل. نماز جماعت مستحب است. امام فرمود: نماز جماعت هم نه، در خانهتان نماز بخوانيد. يك روز شاه ميخواست به قم بيايد، امام فرمود: هيچكس از خانهاش بيرون نيايد. گفتند: اِ شاه آمده همهي خيابانها خلوت است. هيچ كس نيست. داغون ميكرد. اين ولايت فقيه اين است. مرجع تقليد به تنهايي نميتواند جلوي قدرتها بايستد. مرجع تقليد به علاوهي ولايت فقيه. ما قبل از امام خميني هم مرجع تقليد داشتيم. شاه حكومت ميكرد. از وقتي مرجعيت با ولايت به هم چفت شد، اين زور پيدا كرد. سوزن و نخ وقتي با هم شد ميدوزد. ولي با نخ خالي و سوزن خالي لباس هم پاره است. مشكلي حل نميشود. آدم ولخرج جيب دشمن را پر ميكند.
خوب، از نظر سياسي؛ گفتند: اگر كسي ولخرج است به او رأي ندهيد. رييس جمهور نبايد باشد. رهبر نبايد باشد. وكيل و وزير هم نبايد باشد. چون قرآن ميگويد: «وَ لا تُطيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفينَ» (شعرا/151) «لا تُطيعُوا» يعني از فرمان اسراف كاران اطاعت نكنيد. يعني كسي كه ولخرجي ميكند، هرچه هم دستور داد، به حرف او گوش نكنيد. يعني اگر همهي مردم دنيا به اين آيه عمل كنند، تمام رهبران كشورهاي اسلامي سرنگون ميشوند. چون همهي آنها اهل كاخ و عيّاشي و بريز و بپاش هستند، مردم امّت اسلامي به اين آيه عمل كنند. «لا تُطيعُوا» اطاعت نكنيد «أَمْرَ الْمُسْرِفينَ» فرمان سراني كه ولخرج هستند، فرمان اينها را اطاعت نكنيد. همين آيه عمل شود خيلي… اصلاً قرآن هر كلمهاش انرژي هستهاي است. يعني به هر گوشهاي از قرآن عمل شود، يك انفجار است. يك كلمه قرآن گفته است، يك كلمه «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْت» (آل عمران/97) آدمهايي كه توان مالي دارند، واجب است مكّه بروند. تمام شد و رفت. «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْت» يعني بر خداست كه افراد مستطيع مكّه بروند. الآن هزار و چهارصد سال است سالي يك ميتينگ چند ميليوني راه ميافتد كه اگر همهي رييس جمهورهاي دنيا، خوب گوش بدهيد عبارتهايي كه ميگويم ببينيد چه ميگويم. تمام رييس جمهورهاي كشورها جمع شوند يك ميتينگ دو ميليوني خواسته باشند در يك بيابان عرفات، بيابان داغ مكّه راه بياندازند، همهي رييس جمهورها خواسته باشند، نميتوانند. الآن هزار و چهارصد سال است پيغمبر هر سال ميتينگ ميليوني راه مياندازد، با يك جمله. انرژي هستهاي اين است. شما يك عاشورا داريد، ميگوييد: يا حسين! هفتاد ميليون سياه پوش بيرون ميريزند. بدون اضافهكار، مرخصّي،پول، عاشورا يك انرژي هستهاي است. ما خيلي زور داريم. ما هنوز از يك هزارم زورمان استفاده نكرديم.
يك كسي به يك صاحبخانهاي زور ميگفت. حالا مستأجر بود، مالك بود. امام فرمود: اثاثيهات را در كوچه بگذار. روز جمعه جلوي راه بنشين. مردم كه نماز جمعه ميروند، ميگويند: چرا بيرون نشستي؟ بگو: والله اين صاحبخانه مرا اذيّت كرد. همهي مردم را عليه صاحبخانه ميشوريم بدون چاقوكشي. مجبور شد بگويد: آقا بيا داخل هيچ چيز نگو. بيا داخل. ما خيلي زور داريم. اگر مسجدهاي ما پر جمعيّت باشد ديگر جوانهاي هرزه ميتوانند در اين محلها باشند. هر جوان هرزهاي در هر محلّهاي ميخواهد، هر دسته گلي آب بدهد ميگويد: ببين صبح و ظهر و شب يك 500 جوان در اين مسجد است. بفهمند روزگارمان سياه است. منتهي وقتي مسجدها 4 نفر پيرمرد 80 ساله، 90 ساله ميروند، جوان هم بيرون از مسجد هركاري ميخواهد بكند، امنيّت است. پليس هم كه امشب حاضر نيست. اما اگر مسجد، مسجد جانداري باشد، خود مسجد «تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ» (عنكبوت/45) خوب.
5- دوري از اسراف، حتي در انفاق و احسان
خطرات رواني؛ قرآن ميگويد: آدمي كه ولخرج است، بعد مينشيند غم زده ميشود. شخصي نزد پيغمبر آمد و گفت: مادرم گفته: پيراهنتان را براي تبّرك بدهيد. حضرت هم يك پيراهن بيشتر نداشت به ايشان داد و رفت. اذان گفتند: پيغمبر ديد لباس ندارد بيرون برود، در خانه نشست. آيه نازل شد چه كسي گفته: اينطور بذل و بخشش كني؟ «وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْط» (اسرا/29) نه كنس باش كه دستت به گردنت قفل شود. هيچ وقت در كيسهات نرود، و نه اين رقمي كه حتي يك پيراهن هم داري ميدهي. خوب الان قد قامت الصلاة ميگويند. يعني گاهي وقتها انسان… بعد ميگويد: «فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُورا» (اسرا/29) آدمي كه زيادهروي ميكند، بعد مينشيند دائم چرا چنين شد؟ چرا چنين شد؟ خودش را معتاد ميكند، بعد در جامعه تحقير ميشود. ميگويد: مثلاً چرا من آن استفاده را كردم؟
اسرافها مختلف است. در انفاق هم گفتند: حق نداريد اسراف كنيد. شخصي وصيّت كرد همهي اموالش را در راه خدا بدهند، حضرت فرمود: خيلي كار غلطي كرده است. اين بچه دارد، بايد وصيّت كند بچههايش سير شوند، يك سوم مالش را انسان حق دارد وصيّت كند. اگر من نود ميليون سرمايه داشتم، سي ميليون را حق دارم بگويم: در راه خدا خرج كنيد. شصت ميليون بايد به وارثها برسد. چون اگر همه را در راه خدا بدهم، اول كسي كه ضد دين ميشود فاميل من است. چون فاميل من، من را خاك ميكنند ميبينند هيچ ارث نيست. همه را به فقرا داديم. تمام بستگان من، چرا مثلاً يك سوم، دو سومش براي… حضرت فرمود: اگر من ميدانستم نميگذاشتم در قبرستان مسلمانها او را خاك كنيد. كسي حق ندارد هرچه دارد در راه خدا خرج كند. قرآن ميفرمايد: «وَ الَّذينَ إِذا أَنْفَقُوا» آدمهاي مؤمن كساني هستند كه وقتي انفاق ميكنند، «لَمْ يُسْرِفُوا» هرچه دارند در راه خدا انفاق نكنند. «وَ لَمْ يَقْتُرُوا» كنس بازي هم نكنند. «وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواما» (فرقان/67) ميانه رو باشند. قرآن ميفرمايد كه: «كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ لا تَطْغَوْا» (طه/81) چيزهاي پاكيزه بخوريد، اما طغيان نكنيد. يكي از معاني طغيان اين است كه انرژياش را بيخود مصرف نكنيد، يا مصرف بيش از اندازه طغيان است.
6- ديد نادرست، منشأ ولخرجي و زيادهروي
خوب حالا چرا اسراف ميكنند؟ ريشهي اينكه ولخرجي ميكنند چيست؟ اين ولخرجي از كجا پيدا ميشود. 1- ديد كج، مثلاً فكر ميكند اگر پنج هزار توماني سر عروس بريزد، ميگويند: اوه! چه دامادي! پنج هزار توماني را برميدارند، ميگويند: داماد… يك جملهي زشتي برايش ميگويند. فكر ميكند كه اگر چنين كند، چنان ميشود. شما بدان دلها دست خداست. با پول، با ولخرج ميخواهي دل مردم را جذب كني، همان مردم به تو فحش ميدهند.
حديث داريم هركس گناه بكند، براي اينكه دل مردم را جذب كند، خداوند دل مردم را عليه او ميشوراند. مثلاً شما خانهي ما ميآيي. من ميتوانم يك غذاي خوب به شما بدهم. ولي ولخرجي ميكنم. شما ميخوري، ميروي ميگويي كه: ما نفهميديم آخوندها از كجا ميآورند؟ ديگر پشت سر من نماز هم نميخواني. ميگويي: خانهاش رفتم،چه بريز و بپاشهايي داشت؟ اين عادل نيست. من بهترين غذا را دادم كه مريد من شوي، هم خوردي، هم به من فحش دادي، هم ديگر مسجد نيامدي.
حديث داريم. «جَعَلَ اللَّهُ حَامِدَهُ مِنَ النَّاسِ ذَامّاً» (بحار الانوار/ج70/ص391) هركس ولخرجي كند كه دلها را جذب كند، همان او را فحش ميدهد. خودنويسش را به او ميدهد، يك خودنويس گرانقيمتي، بعد همان آقا كه خودنويس را ميگيرد، همان دشمن او ميشود. خدا قول داده است. خدا قول داده با ولخرجي دلها را جذب نميكنيم. بريز و بپاش ميكنند كه رأي جمع كنند، هم رأي نميآورند، هم آنهايي كه ميخورند ميگويند كه: بالاخره اين كه اينقدر پول خرج كرد، اين مجلس برود بايد از يك جايي گير بياورد. بايد از جايي گير بياورد تا خرج كند. ميخورد پشت سرش هم حرف بد ميزند.
اين ديد كج، فكر ميكنيم ولخرجي عزّت ميآورد. قرآن ميگويد: «زُيِّنَ لِلْمُسْرِفينَ ما كانُوا يَعْمَلُون» (يونس/12) اين آيه هم قشنگ است. «زُيِّنَ لِلْمُسْرِفينَ» يعني «زُينّ» يعني زينت داده ميشود، «للمُسرِفين» مسرف يعني اسرافكار. ولخرجها، آدمهاي ولخرج برايشان قشنگ جلوه ميكند. «ما كانُوا» يعني آن كاري كه انجام ميدهند، «ما كانُوا يَعْمَلُون» يعني عملشان، نزد خودشان عملشان قشنگ است. فكر ميكند كارهايش قشنگ است. فكر ميكند كه هرچه به اين محراب ور برود، كاشيكارياش چيز شود به او ميگويند كه: هنر، به اسم هنر، هنر معماري. يك نفر تا حالا سراغ داريد كه بگويد: من به خاطر اين هنرنمايي كه در محراب شد مسجد آمدم. اصلاً يك نفر را سراغ داريد بگويد: من به خاطر اين لوستر وارد حرم امام يا امامزاده شدم؟ در دنياي خيال است. علامتهايي كه مثلاً چند تيغه است. فكر ميكنيم مثلاً چطور است. فكر ميكنيم، فكر ميكنيم. در قرآن چند تا «يَحْسَبُون» داريم. سه تا «يَحْسَبُون» داريم. «يَحْسَبُون» يعني در دنياي خيال است. «يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُون» (زخرف/37) خيال ميكند راهش درست است. كج ميرود. مثل رانندهاي كه خيابان را اشتباه كرده گازش هم ميدهد. بعد ميبيند اوه از كجا سر درآورد. خيال ميكند هدايت شده است. آيهي ديگر داريم، «يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَي» (مجادله/18) خيال ميكند كسي است. اين آدم پوكي است. ولي فكر ميكند مثلاً يك موقعيتي دارد. «يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُون صُنْعا» (كهف/104) اينها آيهي قرآن است. خيال ميكند عملش درست است. اين براي فكر است «مُهْتَدُون». اين براي موقعيت اجتماعي است. اين براي عمل است. خيال ميكند فكرش درست است. خيال ميكند موقعيت اجتماعي دارد. خيال ميكند «يَحْسَبُونَ» دنياي خيال است. من اگر ليسانس بگيرم، عوضش داماد فوق ليسانس براي من ميآيد. فوق ليسانس بگيرم، در عوض داماد دكتر گير من ميآيد. دختر دائم ازدواجش را عقب مياندازد، حالا فوق ليسانس شده ديگر خواستگار نميآيد.
يك كسي تهران آمده بود، گفت: تهران آمدم كه ترقّي كنم. گفتم: چه كسي گفته هركس تهران بيايد ترقّي ميكند؟ گفت: آخر فلاني و فلاني و فلاني و فلاني ترقّي كردند. گفتم: خوب فلاني و فلاني و فلاني و فلاني هم در كاشان وضعشان خوب بود، تهران آمدند بدبخت شدند. نميشود گفت: چهارشنبه روز خوبي است چون من پول پيدا كردم. براي تو كه پيدا كرده بودي روز خوبي است. چند نفر هم چهارشنبه پولهايشان را گم كردند. من به پدرم گفتم: خدا اموات را رحمت كند. گفتم: فلاني تهران رفت، وضعش خوب شد. گفت: تهران كه وضع را خوب نميكند. ايشان در كاشان ورشكست شد. در اتوبوس نشست فرار كرد. از كاشان تا تهران گريه كرد.ان گريهها خدا به او رحم كرد. گريهها را اگر در راه هر روستايي ميكرد قيمت ان زمين و روستا هم گران ميشد. تو فكر ميكني تهران خوب شد؟ نه خيليها تهران آمدند، آدمهايي هستند،50 سال است تهران هستند، هيچ كاري نكردند. يك اتاق هم ندارند. آدمهايي هم هستند در روستا زندگي ميكنند، وضعشان خوب ميشود. اينكه ما بگوييم: تهران خوب ميشود. وضع دانشگاه خوب ميشود.
7- هرگونه ثروتي، رزق الهي نيست
رزق دست خداست. قرآن بخوانم. چرا از خودم. «نَحْنُ نَرْزُقُهُم» … ببخشيد. «نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ» (زخرف/32) يعني ما معيشت مردم را تقسيم ميكنيم. گاهي وقتها هم اينجا پول پيدا ميكني اما رزق شما نيست. اين قصهي سيب را نميدانم شنيده ايد يا نه؟
يك كسي يك سيب برداشت، گفت: من با اين سيب آبروي امام صادق را ميريزم. گفتند: چه ميكني؟ گفت: ميروم ميگويم: اين سيب رزق من هست يا نه؟ اگر گفت: رزق تو نيست، رو به روي امام صادق ميخورم. بعد امام خجالت ميكشد و رسوا ميشود. اگر هم امام صادق گفت: سيب رزق تو است، ميگذارم و فوري لگد ميكنم. هرچه امام گفت، ضدش را انجام ميدهم. آبروي امام صادق را ميريزم. گفتم: خوب برويم ببينيم. رفت و گفت: اي امام صادق! اين سيب رزق من هست يا نه؟ امام يك خرده به اين سيب نگاه كرد، يك خرده هم به قيافهي ايشان نگاه كرد. سيب را ديد و قيافه را ديد. سيب را ديد و قيافه را ديد. سيب را ديد و قيافه را ديد.فرمود: اگر از گلوي تو پايين برود، معلوم ميشود رزق تو است. (خنده حضار) اين فكري بود چه كند؟ يعني گاهي وقتها آدم دارد، ولي از گلويش پايين نميرود. اينطور نيست كه اگر شما نگه داري،قصه يك چيز ديگر است. من يك قصهاي را نصفش را گفتم، نصفهي دومش را امروز ميخواهم بگويم.
يكي از مهمين مملكت، حالا بگويم: وكيل بوده، وزير بوده، هنوز هم محبوبيت بالايي دارد. ميگفت: آمدم براي يك برنامهاي يك جايي بروم. يك ويلچري كه پايش را در جبهه داده بود، روي ويلچر نشسته بود. به من رسيد گفت: آقاي… دو سه نقطه، آقاي فلاني! اين شيشهي عطرت را به من بده. ميگفت: من اين عطر را خيلي دوست داشتم، و دلم نيامد بدهم. بخل كردم. اصرار كرد به من بده، من هم سفت گرفتم، گفتم: نه! يك شيشه عطر براي تو ميخرم. خلاصه ميگفت: ندادم. ميگفت: ندادم و جدا شدم و رفتم. يك مقدار كه رفتم، آقاي وزير نيازي به دستشويي پيدا كرد، دستشويي رفت. تا رفت بلند شود، شيشهي عطر در سوراخ مستراح افتاد. (خنده حضار) اين آقاي وزير و وكيل و مهم، ميگفت: در مستراح را بستم، يك ربع گريه كردم. گاهي براي بعضيها مستراح كلاس درس است. بعضيها درس اخلاق ميخوانند و نميدانم جهانبيني و خودسازي و سير و سلوك و عرفان و نه، گاهي در مستراح آدم درس ميگيرد. ميگفت: يك ربع گريه كردم. گفتم: خدايا غلط كردم. چيزي كه در راه خدا ندهي، جايش در سوراخ مستراح است. ميگفت: وقتي گريه كردم، از مستراح بيرون آمدم، يك جايي سخنراني رفتم. تا وارد شدم صاحبخانه كه سخنراني تشكيل داده بود آمد گفت: من دلم ميخواهد يك شيشه عطر به تو بدهم. ديدم عين شيشه عطري است كه در سوراخ مستراح افتاد. گفتم: والله به من اجازه بدهيد، اين را به يك ويلچري بدهم. گفت: به هركسي ميخواهي بدهي بده. ميگفت: ندادم در مستراح رفت. گريه كردم عين آن برگشت. يك خبرهايي هم هست. به تيز بازي نيست.
خيلي از ولخرجيها اين است كه خيال ميكنيم كه اگر عروسيمان تالار باشد عزّت ما است. اينقدر آدمها در تالار عروسي گرفتند، اينقدر مهرهاي سنگين گرفتند. كه بگويند: 500 سكه، هزار سكه، دو هزار سكه و به طلاق كشيده شد. و اينقدر زندگيها ساده بود و تا آخر عمر شيرين بود. در دنياي خيال است. همان «يَحْسَبُونَ» يادت نرود. «يَحْسَبُونَ» يعني خيال ميكند. خيال ميكند اين راهش درست است. خيال ميكند. خيال ميكند. خيال ميكند. همه چيز دست خداست. عزّت دست خداست. دعاي ماه شعبان است. «الهي بيدك لا بيد غيرك زيادتي و نقصي» خدايا عزّت و ذلّت دست تو است. ما فكر ميكنيم با ولخرجي و… خانهمان را اگرچنين بسازيم. فرشمان را اگر چنين باشد. نميدانم انگشتر من اگر چنين باشد. دختر من اگر چنين باشد. همسر من اگر چنين باشد. در دنياي خيال هستيم. بخشي از ولخرجيها بر اساس خيال است. شما بگو: خدايا به من عزّت بده. خدايا به من عزّت بده.
يك ترشي فروش بود، زير راه پلّهها ترشي ميفروخت. به پسرهايش گفت: من آرزويم اين است وقتي مُردم، همهي خيابان ببندند براي تشييع جنازهي من بيايند. گفت: بله! جنابعالي آيت الله العظمي هستيد! همه براي شما خيابان را خواهند بست. جان مادرت! اين بچّهها اين پيرمرد را مسخره كردند. گفت: حالا خدا را چه ديدي؟ اتفاقاً آن روزي كه ايشان از دنيا رفت، روز شهادت امام كاظم بود. آن خيابان هم خيابان موسيبن جعفر بود. آقا همه بستند، گفتند: حالا كه ميخواهيم عزاداري كنيم برويم اين سيّد را هم تشييع جنازه كنيم. اين سيّد پيرمرد ترشي فروش از زير پلّهها آوردند، تمام خيابان بسته تشييع جنازه كردند. گفت: ديدي گفتم. ديدي گفتم؟! آدم هم هست صدها ميليارد تومان پول دارد وقتي ميميرد، او ميگويد: تو او را بردار. او ميگويد: تو او را بردار. آخرش يك تيمي در تهران درست شدند، زنگ ميزنند اَلو شركت عزاداري، ميگويد: چند تا ميخواهيد؟ ميگويد: 50 تا بيايند. ميگويد: گريه كنيم با پيراهن سياه اينقدر. بدون پيراهن سياه اينقدر. عزا عزاست بكنيم، اينقدر. در سرمان بزنيم اينقدر. نرخ تعيين ميكند. يعني آدم هست صدها ميليارد دارد كه زير تابوتش نيست. ترشي فروش هم خيابان را برايش تعطيل ميشود. خدا بايد درست كند. خدا بايد درست كند. با ولخرجي كسي عزيز نميشود. بيخود ولخرجي ميكنيد، دوستت داشتند. خانهات را ميبينند. اوه! چنين ميكنند بعد ميگويند: اصلاً حلال كه نيست. (خنده حضار) يك فحش نثار تو ميكنند. ماشينت را ميبينند: (با سوت) اوه….! بعد ميگويند: از كجا آورده است؟
همهي اينهايي كه ولخرجي ميكنند، به قصد عزّت بدانند مردم ميبينند، يك فحش هم نثارش ميكنند. آرام راه برويم. ولخرجي نكنيم.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»