متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1388/3/7
بسم الله الرحمن الرحيم
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي
چون اين بحث زماني پخش ميشود كه شهادت حضرت زهرا است، من هم سورهاي را كه همهي ايرانيها تقريباً حفظ هستند و مربوط به حضرت زهرا است، اين سوره را ميخواهم تفسير كنم. شما هم كه پاي تلويزيون نشستيد و پاي حرفهاي من اين سوره را با هم همه بخوانيم، ثوابش را به حضرت زهرا هديه كنيم. كوچكترين سورههاي قرآن است. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» «إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَر» َ(كوثر/1) «فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انحَْرْ» (كوثر/2) «إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْترَ» ُ(كوثر/3)
خوب عرض كنم كه در قرآن هم «اِنّي» داريم، هم «إِنَّا». «انِّي» يعني من «إِنَّا» يعني ما. بعضي جاها خدا ميگويد: من اين كار را كردم. بعضي جاها خدا ميگويد: ما اين كار را كرديم. كجا ميگويد: من كجا ميگويد: ما؟ آنجايي كه دعوت به توحيد است ميگويد: من. مثلاً قرآن ميفرمايد كه: «أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُون» (انبيا/92) ميخواهد بگويد: عبادت مخصوص خداست. ميگويد: «أَنا» من. نه ما، من!«أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُون» يا مثلاً ميگويد: «أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُون» (مومنون/52) «أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُون»، «أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُون» آنجايي كه دعوت به توحيد است ميگويد: من، كس ديگر نه. بعضي وقتها هم خدا كار خودش را انجام ميدهد. بيواسطه. مثلاً بخشش كار خداست. ميگويد: «أَنِّي أَنَا الْغَفُور» (حجر/49) خودم ميبخشم. بخشش كار خداست. اما آنجايي كه ميگويد: ما، آنجايي كه ميگويد: ما، جاهايي است كه خداوند ميخواهد كارهايي را با واسطه بكند. ميگويد: ما، مثلاً اولاد را با واسطه به پدر و مادر ميدهند. در تولد اولاد اسپرم و نطفه هست، رحم هست. شير مادر هست. مثلاً ميگويد: «أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماء» ما باران داديم. در باران خورشيد هست. بخار اقيانوس و دريا هست. اين بخارها ابر هست. تراكم ابرها هست. بادها اين ابرها را جا به جا ميكنند، هست. فشردگي ابرها هست. يعني خدا باران ميدهد، اما به واسطهي خورشيد و حرارت و بخار و ابر و باد و… يعني ابر و باد و مه و خورشيد در كار هستند. يك وقت ميگوييد: من ساكت شدم. چون سكوت كار ديگري نيست. سكوت فقط كار شماست. ميتوانستي بگويي: من ساكت شدم. اما وقتي ميگويي: غذا پختم، اينجا پختن ديگ ميخواهد. چراغ گاز ميخواهد. مواد اوليّه ميخواهد. آب ميخواهد. نميدانم زردچوبه ميخواهد. نمك ميخواهد. يعني اگر يك كاري را خدا با واسطه ميكند ميگويد: ما، يك كاري را بيواسطه ميكند، ميگويد: من.
1- كوثر، خير كثير و پربركت
حالا «إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَر» ما به تو كوثر داديم. كوثر از كثير است. كثير يعني زياد. منتهي هر زيادي كوثر نيست. شنهاي بيابان هم زياد است. اما كسي به شن بيابان كوثر نميگويد. برگ درختان هم زياد است ولي كسي كوثر نميگويد. به آن زيادي كوثر ميگويند كه هم زياد باشد و هم بركت داشته باشد. ممكن است چيزي زياد باشد ولي بركت ندارد. قطره باران، اينها همه زياد است. اما به زياديِ كوثر ميگويند كه هم زياد است، هم بركت دارد.
«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَر» ما به تو كوثر داديم. در اينكه كوثر چيست، نبّوت ممكن است. علم ممكن است. ما به تو خير زياد داديم. يعني پيغمبرت كرديم، علم زياد داديم. خلق عظيم به تو داديم. امّت مهم به تو داديم. تو را آخرين پيغمبر قرار داديم. اينها همه جزء خير كثير است. اما آخر آيه يك چيزي ميگويد كه اول آيه را معنا ميكند. چون گاهي وقتها يك كلمه را آدم نميفهمد چيست؟ مثلاً ميگويد: شير ديدم. شير ديدم. شير بيابان، شيري كه ميخوريم. شير سماور، شير آب، شير ديدم! اين شير ممكن است همهي اينها معنا شود. اما اگر گفتي: شير ديدم در حمّام. با شيري گفتگو كردم. اگر گفتي گفتگو كردم پيداست شير حمّام را آدم با آن حرف نميزند. با شير جنگل هم آدم حرف نميزند. معلوم ميشود يك مرد شجاعي بوده، شما ميگويي: با شيري حرف زدم، يعني با يك مرد… يعني اين گفتگو اين شير را معنا ميكند.
2- عطاي كوثر، در برابر نيش زبان دشمن
اول ميگويد: ما به تو كوثر داديم. يعني مقام نبّوت، علم، اخلاق، امّت، همهي اينها خير كثير است. بعد ميگويد: دشمن تو ابتر است. «إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْترَ» آن جملهي «إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْترَ» معنا ميكند كه كوثر يعني نسل، ما به تو يك فاطمه داديم، كه نسل فاطمه كرهي زمين سر و كلهاش پيدا ميشود. چون ابتر يعني بيعقبه، به كسي كه عقبه ندارد، ما ميگوييم اجاقش كور است. كسي كه نسلي ندارد ميگويند: ابتر است. يعني بيعقبه است. پيغمبر ما پسرهايي داشت در كودكي از دنيا رفتند. آن كسي كه ماند، فاطمه ماند. عربها هم در زمان جاهليت دختر را جزء آدم حساب نميكردند. ميگفتند: پسرهايش كه رفتند. دختر هم كه كسي نيست، به چشم آنها. بنابراين پيغمبر ابتر است. پدر عمرو عاص به پيغمبر گفت: «ابتر» يعني بيعقبه. يعني اجاق خاموش، خلاص!
خدا ميگويد: دشمن تو اجاقش خاموش است. پيداست يك كسي به پيغمبر گفته: بيعقبه، خدا ميگويد: خودت بيعقبه هستي. پس معلوم شد كوثر ميخواهد بگويد: ما به تو كوثر داديم، يعني يك نسل با عقبهاي ميدهيم. جالب اين است كه فخر رازي كه از علماي مهم اهل سنت است، در تفسيرش ميگويد: چه نسلي با بركتتر از فاطمه؟ بعد فخر رازي اسم ميبرد. ميگويد: نسلي كه امام صادق از او پيدا شد. نسلي كه امام باقر از او پيدا شد. نسلي كه عليبن موسي الرضا از او پيدا شد. نسلي كه مهدي از او پيدا شد. چه نسلي با بركتتر از اين … اگر كساني كه پدر و مادرشان سيد است، و كساني كه حتي مادرشان سيد است، اينها را حساب كنيم، ميبينيم كه بخش عظيمي از مردم سيد هستند. ما به تو كوثر داديم. زهرا داديم.
چهار سورهي قرآن با «اِنّا» شروع ميشود. بسم الله الرحمن الرحيم. «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا» (نوح/1) ما حضرت نوح را فرستاديم. «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْر» (قدر/1) «إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَر»، «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبينا» (فتح/1) اين چهار تا با «إِنَّا» شروع شده است. رابطه بين اينها هست يا نيست؟ 114 سوره داريم، چهار تا با «إِنَّا» شروع ميشود. نگاه ميكنيم به اين چهار سوره، هر كدام هم يك امتيازي دارد. نوح، «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا» نوح اولين پيغمبر اولوالعزم است. قبل از نوح آدم هم بوده ولي آدم پيغمبر اولوالعزم نبوده است. اولين پيغمبر اولوالعزم، نوح است. حساب نوح از همهي انبيا جدا است. ابراهيم، «وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإِبْراهيم» (صافات/83) ابراهيم يكي از شيعيان و پيروان نوح بود. نوح پدر دوم بشر است. بيشترين عمر براي نوح بوده است. پدر دوم بشر است. خدا به همهي انبيا سلام خالي ميكند. فقط يك سلام ميكند. «سَلامٌ عَلى إِبْراهيم» (صافات/109) بسش است. «سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُون» (صافات/120) بس است. ولي به نوح كه ميرسد نميگويد: «سَلامٌ عَلى نُوحٍ» ميگويد: «سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمين» (صافات/79) يك «فِي الْعالَمين» اضافه ميكند. اين پيداست كه حساب نوح با باقيها فرق ميكند. اولين پيغمبر است.
بعد بالاترين كتاب، «إِنَّا أَنْزَلْناهُ» يكي براي بالاترين پيغمبر است. يكي براي بالاترين كتاب است. يكي ميگويد: «إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ» بالاترين نسل است. يكي ميگويد: «إِنَّا فَتَحْنا» بالاترين پيروزي است. يعني هركدام از اينها يك خصوصيتي دارد. اين الكي نيست. «إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَر» خوب حالا …
3- كوثر شمردن فاطمه در برابر فكر خرافي اعراب
در زماني خدا به دختر كوثر گفت كه «وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى» اگر به مرد بشارت ميدادند كه خانم تو دختر زاييده است، «ظَلَّ وَجْهُهُ» وجه يعني چه؟«ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا» (نحل/58) يعني صورتش از غصّه سياه ميشد. اگر ميگفتند: خانم تو دختر زاييده است، از غصّه دِق ميكرد. بعد ميگفت: چه خاكي بر سرم كنم؟ «يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْم» (نحل/59) «يَتَواري» يعني متواري شوم. يعني فرار كنم. از شهر بيرون بروم. «يَتَواري» اين «يَتَواري» آيهي قرآن است. متواري شوم، فرار كنم. «يَدُسُّهُ فىِ الترَُّاب» (نحل/59) اين هم آيهي قرآن است. زير خاكش كنم. زنده به گورش كنم. يا با ننگ و بدبختي بسازم. يعني دختر ننگ بود. آن زماني كه دختر ننگ بود، پيغمبر فرمود: دختر كوثر است. گاهي وقتها فكر بايد عوض شود.پيغمبر با كلمهي كوثر افكار جامعه، دختر ننگ كه نيست هيچ، اصلاً كوثر است. به پسر كوثر نگفتند. به دختر كوثر گفتهاند. چطور شد كه اين كوثر نصيب خديجه شد؟ خديجه مال كثير داد، كوثر گرفت. مال زياد داشت. تمام اموالش را به پيغمبر بخشيد. نه بخشيد كه بگويد: آقاجانم، آقا جانم، آقاجانم هم نگفت. آخر گاهي وقتها ممكن است يك خانمي حقوقش را به شوهرش بدهد. دائم بگويد: پول آب را كه از حقوق من دادي. پول برق هم كه از حقوق من بوده. ارث پدرم هم كه خرج كردي. دائم اين شوهرش يا پدرش را، حقوقش را در كلهّي شوهرش ميزند. نه! اموالش را به پيغمبر داد، بعد هم گفت: من كنيز تو هستم. من كنيز تو هستم. هيچ چيز نميخواهم. فقط اگر مُردم، عبايت را به من بده، عَباي تو كفن من باشد. معرفت به كجا كشيده شد. چه خواستگارهايي براي خديجه آمدند. گفت: نميخواهم. من برايم چيزي ارزش است كه نزد شما ارزش نيست.
گاهي وقتها يك جواني با تقوا است. مهريه ندارد. خانه هم ندارد. سربازي هم نرفته است. اين به درد ازدواج ميخورد. امام حسن مجتبي فرمود: اگر ميخواهيد شوهر كنيد، يك جواني پيدا كنيد دين داشته باشد. چون اگر دين داشته باشد، يا دختر را دوست دارد يا دوست ندارد. اگر دوستش داشت، كه زندگيشان هم شيرين است. اگر هم احياناً يك مسئلهاي پيش آمد، زنش را دوست نداشت، چون دين دارد، لااقل ظلم نميكند. چون دين دارد ظلم نميكند. اگر دوستش داشته باشد زندگياش شيرين است. خداي نكرده اگر يك مشكلي هم پيش آمد كه همديگر را دوست نداشتند، ظلم نميكند. مثل زن و شوهري كه با هم قهر هستند. حالا چون دين دارند نماز را ميخوانند. ممكن است با هم حرف نزنند.
4- شرست فاطمه، از ميوهي بهشتي
«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَر» ما به تو خير زياد داديم. فاطمه داديم. چه بود؟ اصلاً فاطمه نژادش با باقي نژادها فرق ميكند. به پيغمبر گفته شد: 40 روز از خديجه فاصله بگير. حتي خديجه احتمال ميداد كه مشكلي پيش آمده، پيامبر قهر كرده است. چيزي از ما ديده ناراحت است، فرمود: نه! يك مسئلهاي در كار است كه من بايد 40 روز اين غذاها را نخورم. ميوهي بهشتي به پيغمبر دادند. گفتند: از اين ميوه بخور، تا بچّهات بشود…
راجع به كربلايي كاظم، كربلايي كاظم، در استان مركزي در اطراف اراك، يك پيرمردي بود بيسواد، بيسواد، بيسواد. هيچ سوادي نداشت. يك مرتبه ديدند تمام قرآن را حفظ است. كل قرآن را حفظ شده است. او را قم خدمت آيت الله بروجردي از علماي قم آوردند. بعضي از علماي فيضيه هم ايشان را ديده بودند. پسرش هم هنوز زنده است. گفتند: آخر چطور؟ گفت: بنده سعي كردم از اول عمر نان حرام در شكمم نرود. خيلي به زكات مقيّد بودم. به خمس، نان حرام نخوردم. «كَسْبُ الْحَرَامِ يَبِينُ فِي الذُّرِّيَّةِ» (كافي/ج5/ص124) حديث داريم لقمهي حرام در نسل اثر دارد. امام حسين روز عاشورا فرمود: اينكه من هر كاري ميكنم فايده ندارد، لقمهي حرام در شكمتان است. آموزش و پرورش اگر ميخواهد بچّهها را تعليم و تربيت كند، بايد مواظب لقمهي حرام باشد. اين خيلي مهم است.
يك زماني خيّرين مدرسهساز را در يك جايي جمع كردند. به من گفتند: سخنراني كن. رفتم گفتم: آقايان خيّرين! دستتان درد نكند. با پولتان مدرسه ساختيد، در اختيار آموزش و پرورش گذاشتيد، خدا جزاي خيرتان بدهد. اما يك چيزي را به شما بگويم. اگر شما خمس نداديد، اگر زكات نداديد، اگر مال مردم در مال شما است، صد تا مدرسه هم بسازيد، باز هم جهنم ميرويد. مثل آدمي كه جنب است، صبح تا شب هم شيرجه ميرود. آخرش هم جنب است. شما بايد نيّت غسل كني تا پاك شوي. آن آقا كه دعوت كرده بود از من ناراحت شد. بعداً آمد گفت: به شرطي تو را دعوت ميكنم كه حرفي از خمس و زكات نزني. گفتم: برو دنبال كارِت! من تعجّب ميكنم. البته همهي آموزش و پرورشي ها اينطور نيستند. يك اموزش و پرورشي پيدا شد يك چنين چرندي گفت. كه گفت: از خيّرين مدرسه ساز تشكّر كن. سرت مثل چه كسي ميماند؟ دماغت مثل چه كسي ميماند؟ بعد از سرما مَويز است. سومين بهشتي تو هستي. نه آقا! ممكن است كسي خيّر مدرسهساز باشد. اموال بسياري را وقف كند، اما… مثل مردي كه به زنش نان ندهد. بعد برود محلهي ديگر پلو بدهد. خوب اين مرد، مرد حسابي نيست. زن و بچهي خودش گرسنه هستند، ميرود به كس ديگر غذا ميدهد. «لَا صَدَقَةَ وَ ذُو رَحِمٍ مُحْتَاج» (بحار الانوار/ج74/ص58) حديث داريم اگر فاميل تو نياز دارند، تو ميروي جاي ديگر پول خرج ميكني… روايات زيادي داريم «لَيْسَ السَّخِي» (بحار الانوار/ج68/ص352) سخي آن نيست كه پول خرج كند، سخي كسي است كه آنجا پول خرج كند. «َلَيْسَ الْبِر» (بحار الانوار/ج2/ص104) نيكي اين نيست. «ولكن البر اين»، «ليس الشجاعة» شجاعت اين نيست. شجاعت آن است. «ليس التقوا اين» تقوا اين نيست كه تو داري. تقوا آن است. «ليس الزهد اين» ما آدم داريم با چادر مشكي، روضه ميرود. تا آقا بيايد بيست تا غيبت ميكند. روضه هم كه تمام شد، بيست تا ديگر غيبت ميكند. هم چادر مشكي سرش است، هم يك ليتر گريه كرده است، هم چهل و چهار تا غيبت كرده است. تقوا چيست؟ روايات داريم آن چه كه تو ميگويي اين نيست، چيز ديگر است. من خيلي از آن آقا بدم آمد و گفتم: ديگر نميآيم صحبت كنم. حالا هركس خيّرين مدرسهساز، البته خيّرين هم اكثرشان اين كار را ميكنند. يعني كسي كه كار خير ميكند حتماً واجباتش را هم ميدهد. دستشان درد نكند. حالا چون من ديدم در بعضي از خيّرين، اينها وجوهات دينيشان را نميدهند. همينطور پول ميدهند. شما در ارتش اگر گفتند: دستت را اينجا بگذار، شما بگو: آقا من دستم را اينجا نميگذارم. دو تا دستم را بالاي سرم ميگذارم. احترام نكردي. چون به حرف او گوش ندادي. شهرداري ميگويد: نقشه را اينطوري بساز. غير از آن بسازي، هرچه هم پول خرج كني، بولدوزر ميآيد خراب ميكند. ميگويد: طبق نقشه نيست. من به تو پايان كار نميدهم. اين نقشهي تو… طبق نقشه ساختمان نساختي.
5- فعاليت و استقامت، در مدار فرمان الهي
در قرآن يك آيه داريم ميگويد: «عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ» (غاشيه/3) «تَصْلىَ نَارًا حَامِيَة» ً(غاشيه/4) «عَامِلَةٌ» يعني جان كنده است. «نَّاصِبَةٌ» خودش را هم به درد سر انداخته است. اما به جهنّم ميرود. چرا؟ براي اينكه جاني كه كنده است روي فرم و روي نقشه نبوده است. خوب قرآن ميگويد: «فَاسْتَقِمْ»، «فَاسْتَقِمْ» يعني استقامت كن. «فَاسْتَقِمْ» بعد ميگويد: «كَما أُمِرْتَ» (هود/112) همينطور كه به تو دستور داديم. «كَما أُمِرْتَ» اين «كَما أُمِرْتَ» پير درميآورد. ميگويد: همانطور كه من گفتم استقامت كن. وگرنه ممكن است يك تودهاي هم سي سال زندان بماند. مقاومت كند. افرادي هستند، مثلاً منافقين، سي سال است در كشورهاي مختلف ذليل شدند و آوارهاند. اخيراً مترجم آمريكاييها در عراق شدهاند. ببين چقدر انسان بايد رذل باشد كه بازوي آمريكا باشد، براي ترور مردم، در كشور كنار امام حسين. لجبازي ميكنند. سي سال است مقاومت كردند، منتهي «اِستَقِم» استقامت كرده اما استقامت براساس هوا و هوس خودش بوده است. «كَما أُمِرْتَ» بعضي افراد ميگويند: نه! من گفتم: با او حرف نميزنم، ديگر حرف نميزنم. بسيار غلط كردي اين حرف را زدي. گفتي حرف نميزنم، استقامت. نه بگو: من با تو حرف نميزنم. بعد هم برو بگو كه بيخود حرف نميزنم. به چه دليل حرف نميزني؟ برو با او حرف بزن. نه من خانهي پدرم رفتم، بايد شوهرم بيايد در خانهي پدرم را ببوسد، ناز من را بكشد و من را ببرد. من ميخواهم شوهرم را تنبيه كنم. مرد ميگويد: من ميخواهم زنم را تنبيه كنم. اينها يك دندگي است. يعني «اِستَقِم» است اما«كَما أُمِرْتَ» نيست. «كَما أُمِرْتَ» يعني همانطور كه من گفتم. خدا به شيطان گفت: به آدم سجده كن. گفت: ببين اين سجده را از من بردار، تو كه ميداني من شش هزار سال براي تو عبادت كردم. شش هزار سال ديگر هم عبادت ميكنم. گفت: من همين عبادت را ميخواهم. گاهي دست آدم خوني ميشود، ميگويم: آقا يك پارچه بياور من بپيچم. ميگويد: آقا ده تا لحاف كرسي برايت ميآورم. اين پارچه را نميخواهم عوض آن100 كيلو پنبه ميدهم. ميگويم: نميخواهم، من همين كه ميگويم، ميخواهم. شما براي تلفن پول فلزي ميخواهي، حالا هزار تا چك تراول هم بدهي من نميخواهم. اينكه من ميخواهم «كَما أُمِرْتَ». «عَامِلَةٌ» زحمت كشيده، «نَّاصِبَةٌ»، «تَصْلىَ نَارًا حَامِيَة»
6- دقت و تأمل در نحوه انفاق و هزينه
«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَر» ما به تو كوثر داديم. خديجه چه داد، چه گرفت؟ مال داد. مادر فاطمه شد. فاطمه چه كسي شد؟فاطمه مادر يازده امام شد. چه معاملاتي! بعضيها ميفهمند چه كنند. بعضيها ميفهمند چه كنند. بعضيها هم نميفهمند. ما آدمهايي داريم كه مثلاً ميرود افراد نابغهاي را شكار ميكند، ميبيند اين نبوغ دارد. اگر در حوزه باشد، يك آيتالله العظمي و مرجع تقليد ميشود. اگر در دانشگاه باشد، يك دانشمند با عظمتي ميشود. ميرود اين را پيدا ميكند، ميبيند پدرش فقير است. پول ندارد اين را بفرستد رشد كند. ميگويد: آقاجان! شما برو درس بخوان، تمام مخارجت را من اداره ميكنم. پول خرج ميكند اما يك مجتهد تحويل ميدهد يا يك دانشمند درجه يك. پولش را خرج مخ ميكند. آدم هم هست عوض اينكه پولش را خرج مخ كند، پولش را خرج آجر ميكند. آجر را برميدارد، سنگ ميگذارد. سنگ را برميدارد، مرمر ميكند. مرمر را برميدارد، نميدانم… يعني دائم با جمادات ور ميرود. عوض اينكه با مخ ور برود، با جمادات ور ميرود. صندلياش را عوض ميكند. قالياش را عوض ميكند. اينكه آدم بفهمد چه ميكند، خيلي مهم است. پول خرج كردن هم الهام الهي ميخواهد. اصلاً حديث داريم كسي را كه خدا دوست دارد، «أَلْهَمَهُ الِاقْتِصَاد» (غرر الحكم/353) يادش ميدهد كه اينجا پولت را خرج نكن.آدمي كه خدا او را دوست ندارد رهايش ميكنند، پولش را هرطور دوست دارد خرج ميكند. هرجا پول را دوست داشتيم خرج كرديم، پيداست خدا ما را رها كرده است. به ما الهام كن كجا پول خرج كنيم.
زني زاييده است. ميتوانم يك گل خانهاش ببرم. بعد از دو روز هم گل پرپر شود. ميتوانم يك كتاب كودك آقاي فلسفي را بخرم، بگويم: آقا مرحوم فلسفي راجع به تربيت كودك اين كتاب را نوشته است. شما خانم تحصيل كرده جوان، خدا به تو بچه داده است، اين را بخوان روش تربيت بچه را ياد بگير. ميشود كتاب كودك فلسفي را برد، ميشود هم يك گل برد. در اينكه گل بخرم يا كتاب، مهم است. فوتبال برنده شدند. خيلي خوب، ميتوانيم به اين فوتباليست گل سر او بريزيم. ميتوانيم پول به حسابش بريزيم. اصلاً اين برندهها وقتي برنده ميشوند، هر تيمي برنده شد، دولت و ملّت جمع شوند يك كارخانهي لباس توليد لباس ورزش به اسم اين فوتباليستهاي اين تيم بخرند. توليد لباس به بچههاي كميتهي امداد بدهيم. هركس لباس ورزش ندارد، بچههاي يتيم و فقير لباسدار شوند. يك سي، چهل نفر هم در اين كارخانه ايجاد اشتغال بكنند. اين كارخانه هم كه امروز 100 ميليون خرجش شد، سال ديگر دويست ميليون ارزش پيدا ميكند، اين فوتباليست هم كه هميشه كه آدم درجه يك نيست، فردا از گردونه ميافتد. فردا از گردونه ميافتد. بنده كه هميشه در تلويزيون نيستم. يك مگس دماغ من را بگزد، دماغ من كلفت شود ديگر خدا ميداند پشت دوربين نميآيم. يعني سرنوشت من به يك پشه بند است. اين وزنهبردار به يك پوست خيار بند است. پايش را روي پوست خيار بگذارد از عقب ميافتد، ويلچري ميشود. نخاعي شد. يك سرمايهگذاري كنيم براي برندگان كه فردا اين برندهها هم در خودشان، برادرشان، خواهرشان، ايجاد اشتغال شود، توليد لباس بالا برود. فقراي برهنه هم لباسدار شوند. سرمايه ذخيرهشان بشود. اينكه پولمان را كجا خرج كنيم، ما مشكلمان مخ است. كجا پول خرج كنيم؟ فاطمه، حضرت خديجه بلد بود پولش را كجا خرج كند. پولش را به اسلام داد، خدا هم در دنيا زهرا به او داد. آخرت هم كه چه مقامي دارد. «إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَر» اصلاً خيلي از وقتها ما اگر بلد باشيم چه كنيم، جنسها ارزان ميشود. ببينيد يك كارخانهدار، يك كارخانه اينجا دارد. اين كارخانهاش است. دو تا هم كارخانه بايد اينجا داشته باشد، كه اموالي كه توليد ميكند بيايد اينجا بچيند. اين اجناس، بايد توليدهايش را در اين كارخانه بچيند. دو تا كارخانه هم بايد اينجا داشته باشد. كه مواد خامش را اينجا ذخيره كند. يعني صد تا، دويست تا، پانصد تا كارگر كار ميكنند، دو تا انبار بايد داشته باشد كه مواد اوليّه را در آن ذخيره كند، دو تا هم انبار كه توليداتش را اينجا بگذارد تا كم كم بعداً فروش برود. اين دو تا و دو تا چهار تا، چهار تا كارخانه چقدر سرمايه الاّف است؟ چقدر جنس الاّف است؟ چقدر سرمايه ميخوابد؟ آنوقت اين چيزي كه توليد ميكنند، تمام پول انبار و سرمايهگذاري كه براي انبار كرده، پولي كه براي حراستش گذاشته است، پولي كه براي بيمه گذاشته است، سود آن پولي كه سرمايه معطّل شده است، تمام اينها را روي اين ماشين لباسشويي ميكشد. روي اين آبگرمكن ميكشد. روي اين چرخ خياطي ميكشد. اما اگر مديريت طوري بود كه لحظهاي كه ميخواهيم توليد كنيم جنس وارد كارخانه شود، طوري هم برنامه كنيم كه آنچه توليد شد فوري پخش شود. چهار تا كارخانه يك مرتبه كه اين قيمت تمام شدهاش بايد دويست هزار تومان شود، قيمت تمام شده صد هزار تومان ميشود. يعني اجناس نصف ميشود. اجناس نصف ميشود. انسان بفهمد چه كند؟ لباسي بخريم كه هم اين بپوشد و هم او. هم زمستاني باشد و هم تابستاني. هم نميدانم بشود در عروسي پوشيد، هم در عزا. خانهاي بسازيم كه هم بشود در آن افطاري داد، هم بشود روضه خواند و هم بشود جشن گرفت. هم بشود، هم بشود، هم بشود. سالني بسازيم كه هم بشود در آن نماز خواند. هم در آن كلاس درست كرد. ما سالنها را يك طوري ميسازيم سربالايي، فقط ميگوييم: آمفي تئاتر. ميگوييم: نماز، ميگويد: ببخشيد نمازخانه نداريم. آمفي تئاتر امسال ساخته ميشود نمازخانه بعد از سي سال! از اول ميشود سالن را طوري ساخت، در وقت سخنراني يك كسي بالا بيايد بنشيند روي صندلي سخنراني كند، در يك لحظه هم صندليها روي هم سوار كنند همينجا… يعني سي سال از نماز جماعت عقب هستيم براي اينكه كف سالن را كج كردند. خيلي ولخرجي ميكنيم.
يكوقت يك كسي در كلاس رياضي حساب كرد. گفت: حوضي داريم سه تا فوّاره دارد. در آن آب ميريزد. از سه شير، سه تا هم زير آب دارد. ثابت كنيد اين حوض چه وقت پر ميشود؟ شاگرد گفت: آقا نفهميديم. اگر ميخواهيد پرش كنيد، چرا زير آبش را كشيدي. اگر ميخواهيد خالياش كنيد. چرا فوّاره را آب كردي؟ اين مثل اين كه صاحبخانه گيج است. هم فواّره روشن ميكند، الآن در اتاقها و ادارهها تا دلت بخواهد آدم گيج هست. هم فنكوئل روشن ميكند، بعد ميگويد: گرم شد در اتاق را باز ميكند. اگر ميخواهي خنك شوي خوب بخاري را خاموش كن. هم بخاري روشن است. هم فنكوئل روشن است. هم در را باز ميكنيم. ماست ميخوريم بعد ميگوييم: سردم شد. ميگوييم: پس دو تا خرما بخورم. خرما ميخوريم، ميگوييم: گرمم شد. يك خرده خيار بخوريم. خيار ميخوريم ميگوييم: سردم شد. زنجبيل بخور. زنجبيل ميخوريم، گرمم شد، هندوانه بخور. هندوانه ميخوريم سردم شد. چايي نبات مي خوريم. بابا چه مشكلي داري؟ يعني يك مقداري در مصرف ما و الگوي مصرف نميدانيم چه كنيم. آدم بفهمد چه كند.
برنده در تاريخ چه كسي است؟ خديجه برنده شد. برنده چه كسي است؟ آنها كه چهار نفر نابغه را ميروند شناسايي ميكنند، اينها را از نظر علمي رشد ميدهند. اينها برنده هستند. برنده چه كسي است؟ آن كسي كه از تزئينات كم ميكند يك مشكلي را حل ميكند.
فاطمه مقامي دارد. پدرش ميگفت: «ام ابيها» تو مادر پدرت هستي. چون وقتي حضرت از جنگ ميآمد، خونهاي دندان پيغمبر را ميشست. مثل مادر. براي پدرش مادر بود. ميگفت: «ام ابيها» تو دختر من هستي يا مادر من؟ كارهايي كه ميكني كارهاي دختر نيست، كارهاي مادر است.
7- تسبيحات حضرت زهرا(س)، در تعقيب هر نماز
در خندق براي پيغمبر غذا ميبرد. اميرالمومنين را تشويق ميكرد جبهه برود. به زنهاي مدينه آموزش ميداد. يك روز به پيغمبر گفت: يا رسول الله! من مشكل دارم. چهار تا بچه ي كوچولو دارم، شوهرم هم اكثراً جبهه هست، آموزش زنها هم هست، كارهاي خانه هم هست، اگر ميشود يك كلفتي، يك كنيزي بيايد كمك من كند. فرمود: سي و چهار بار الله اكبر بگو. سي و سه بار الحمدلله، سي و سه بار سبحان الله. من كنيز ميخواهم. ميگويد: ذكر خدا بگو. نميدانم يعني چه؟ يعني ميخواهد بگويد: فاطمه اين حرفها را به من نزن. ما مصرفمان بايد روي شمعك باشد. بنا نيست كه خانهي پيغمبر هم نوكر و كلفت باشد. فاطمه قبول كرد. رفت يك پارچهي نخي داشت، يك نخ سياه برداشت، سي و چهار تا گره به آن زد. الله اكبر، الله اكبر، الله اكبر، بعد در اُحُد حضرت حمزه كه شهيد شد، خاك قبر احد را برداشت تسبيح تربت درست كرد، بعد امام حسين كه شهيد شد، خاك مدينه و احد تبديل شد به خاك كربلا. آنوقت داريم كه حضرت امير فرمود: تسبيحات حضرت زهرا را من هم تا به حال فراموش نكردم. حتي در شب صفيّن يعني در گرماگرم جنگ هم من تسبيحات را فراموش نكردم. و حديث داريم كسي بعد از نماز 34 بار الله اكبر، 33 بار الحمدلله، 33 بار سبحان الله بگويد، اين ثواب هزار ركعت نماز دارد. و بيشترين ذكري كه الحمدلله ما ميگوييم همين تسبيحات است. يعني فاطمهي زهرا به نماز وصل شد. هركس نماز ميخواند… كما اينكه امام حسين به نماز وصل شد. تربت امام حسين سجده، سرت را ميگذاري در سجده. يعني انسان با يك كمالات به بينهايت وصل ميشود.
دقيقهي آخر، چرا به فاطمه ميگويند: فاطمه؟ «فطم» يعني جدا شد. اينكه به فاطمه، ميگويند: فاطمه، يعني مُخ مردم به فهم او نميرسد. فاطمه، فاطمه هست، يعني ما از درك او عاجز هستيم. يا روايتي داريم كه كساني كه فاطمه را دوست داشته باشند، از قهر خدا جدا هستند. يعني قهر خدا به آنها نميرسد. چرا ميگويند: زهرا؟ زهرا يعني درخشنده، فاطمه (سلام الله عليها) سر نماز نوري داشت كه نورش براي اهل آسمان جلوه داشت. اصلاً فاطمه عصارهي هستي است. چون پيغمبر ما وارث همهي انبيا است، و پيغمبر ما كه از دنيا رفت تنها وارثش فاطمه بود. يعني پيغمبر ما وارث همهي انبياء است و فاطمه وارث پيغمبر ما است. غضب فاطمه غضب رسول خدا است و غضب خدا. سني و شيعه نقل كردهاند. رضاي فاطمه رضاي پيغمبر است و رضاي خداست. سني و شيعه نقل كرده است.
يك شب پيغمبر به فاطمه گفت: شبها كه ميخوابي يك ختم قرآن كن. گفت: وقت خواب يك ختم قرآن، مگر ميشود؟ فرمود: سه تا قل هو الله بخوان، ثواب يك ختم قرآن را دارد. گفت: شفاعت انبياء را براي خودت جور كن. گفت: چطور؟ گفت: بگو «اللهم صل علي محمد و آل محمد» اين جمله را اضافه كن. بگو: «و صل علي جميع الانبياء و المرسلين» انگار همهي انبياء… اگر ميخواهي بخوابي يك حج و يك عمره را هم انجام بده. گفت: يك حج و يك عمره وقت خواب! گفت: بگو: «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر» خدا يك طوري برنامهريزي كرده است كه آن كسي كه ميتواند مكّه برود، برود. ان كسي هم كه نميتواند مكّه برود نماز جمعه برود. حديث داريم نماز جمعه انگار يك حج مستحبي است. وقتي فقير نماز جمعه ميرود، خدا ثواب پولداري را ميدهد كه… چون خدا به مبلغ نگاه نميكند، نگاه ميكند به نسبت. كسي ده ميليون دارد، يك ميليون صدقه بدهد. يك دهم بدهد. كسي ده ريال دارد، يك ريال به فقير بدهد. ثواب يك ريال و يك ميليون يك طور است. چون ده ميليون، يك ميليون يك دهم است. ده ريال، يك ريال آن هم يك دهم است. خدا نگاه نميكند چه كسي يك قران داد و چه كسي يك ميليون، نگاه ميكند يك ميليون يك دهم است. يك ريال هم يك دهم است. يعني خدا نسبتها را نگاه ميكند. نه مبلغها را!
خدايا تو را به حق فاطمهي زهرا در ظهور فرزندش مهدي تعجيل بفرما. ما را بازوي حضرت مهدي قرار بده. روز به روز بر معرفت ما، محبت ما، مودّت ما، اطاعت ما نسبت به اهل بيت بيافزا.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»