متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1388/2/31
بسم الله الرحمن الرحيم
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي
چون بحث ها در ماهي پخش ميشود كه در آستانهي انتخابات است، من يكي دو جلسه راجع به امور دستهجمعي كه انتخابات يكي از آنهاست، صحبت ميكنم. در كارهاي دستهجمعي، در شركت، در بازار، در دانشگاه، مزرعه، كارخانه، راجع به اينكه يك كسي كه در يك نظامي قرار گرفت، بايد اصولي را مراعات كند، به خصوص اگر نظام، نظام حساب شدهاي باشد.
موضوع: جدا نشدن از جامعهي اسلامي. قرآن آيه 62 سورهي نور، آيهاش اين است. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ» يعني علامت اينكه ما ايمان داريم يانه اين است كه در كار دسته جمعي خود مختار هستيم. سرمان را پايين مياندازيم خودمان انجام ميدهيم. يعني بياجازه بيرون ميرويم. بياجازه حرف ميزنيم.
بياجازه از پادگان فرار ميكنيم. پاي منبر، هروقت ميخواهي، ميروي. هروقت نميخواهي، نميروي. كجا حق داريم جدا شويم؟ كجا حق نداريم جدا شويم؟
1- پيروي از پيامبر، در كنار ايمان به خدا
مومن كسي است كه «اِنَّما» فقط، مومن كسي است كه «آمَنُوا بِاللَّهِ» ايمان به خدا داشته باشد، «وَ رَسُولِهِ» ايمان به رسول هم داشته باشد، خيلي چيزها در قرآن نيست. ولي رسول گفته. ميگوييم: چشم. به او گفتم: حلقهي طلا بر مرد حرام است، ميگفت: كجاي قرآن نوشته است؟ گفتم: كجاي قرآن نوشته نماز صبح دو ركعت است؟ كجاي قرآن نوشته طواف هفت بار؟ كجاي قرآن نوشته نماز صبح را بلند بخوان. نماز ظهر را يواش بخوان؟ هزارها حكم است كه در قرآن نيست. اما پيغمبر گفته است. ايمان به خدا كافي نيست. خيليها خدا را قبول دارند، گوش به حرف پيغمبر نميدهند. بعضيها خدا و پيغمبر را قبول دارند، جانشين پيغمبر را قبول ندارند. در امامها بعضيها تا امام هفتم را قبول دارند، امام رضا را قبول ندارند. البته اينها هم انگيزههايي دارد. پولهاي امام هفتم نزد يكي از نمايندگانش جمع شده بود، امام هفتم، امام كاظم كه شهيد شد، ديد اگر بگويد: امام رضا امام است بايد پولها را بدهد. گفت: اصلاً ديگر امامي نيست. اين آخرياش بود. يعني امام هشتم را قبول نكرد، كه بتواند پولها را بردارد. خيليها كه انتقاد ميكنند، قرآن ميگويد: انتقادشان عقدهاي است. مثلاً ميگفتند: پولها كجا ميرود؟ معلوم نيست پيغمبر پولها را چه ميكند؟«وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقات» (توبه/58) «يَلمِزُ» همان «وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ» (همزه/1) «يَلمِزُكَ» لَمَزَ يعني نيش ميزند. «يَلْمِزُكَ» يعني نيش ميزند، «فِي الصَّدَقات» يعني در صدقات نيش ميزند. ميگويد: اين صدقات كجا رفت؟ اين پولها كجا رفت؟ ميگويد: اين كسي كه نيش ميزند به خاطر اين است كه چيزي به او نرسيده است. «فَإِنْ أُعْطُوا» اگر عطا شود. «أُعْطُوا» عطا، «فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها» اگر يك خرده از اين پولها را كف دستش بگذاري، «رَضُوا» راضي است. ميگويد: هان! تو خوب آدمي هستي. اگر «لَمْ يُعْطَوْا» به او ندهي، «إِذا هُمْ يَسْخَطُون» (توبه/58) عصباني است.
اول انقلاب منافقين هم خودشان را كانديدا كردند. براي اينكه رأي جمع كنند، دائم ميگفتند: ملّت قهرمان و شهيد پرور ايران! تا رأيها را شمردند، رأي نياوردند. گفتند: اين تودهي ناآگاه! يعني پيش از ظهر ملّت قهرمان بودند، بعد از ظهر شدند تودهي ناآگاه. ببين اين است.
بايد مواظب باشيم يك چيزي كه خدا گفته است، يك چيزي را كه پيغمبر گفته است، يك چيزي را كه امام معصوم گفته است، يك چيزي را كه مرجع تقليدمان هركس هست گفته است، اين را تسليم باشيم. چطور مراجع ما تسليم پزشك هستند؟ تمام مراجع ما وقتي مريض ميشوند، دكتر ميروند هرچه دكتر گفت، گوش ميدهند. هيچ نميگويد: من با ريش سفيد! نسخهي اين را عمل كنم. اين نوهي من حساب ميشود! بعضي از دكترهاي متخصّص خيلي هم جوان هستند. نوهي مرجع حساب ميشود. ولي چون تخصّص دارد ميگويد: چشم! همينطور كه مرجع تقليد نسخهي شما را ميگويد: چشم، دليل نميخواهد. دليلش اين است كه تو دكتر هستي، چون تو دكتر هستي ديگر دليل نميخواهد.
2- ماجراي عروسي حنظله و جنگ اُحد
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ» حالا اين چند تا ماجرا دارد، يكي جواني بود به نام حنظله شنيديد. اين نامزدي داشت و دستور جبهه آمد. اين ميخواست عروس بياورد. به پيغمبر گفت: شما يك شب به ما مهلت بده، يك امشب با عروس باشم. من خودم را به جبهه ميرسانم. گفت: برو. رفت و همان شب هم عروسي كرد. همان شب هم بچهدار شد. وقتي عروسي كرد، ديگر نتوانست غسل كند. همينطور كه غسل نكرده بود، خودش را به جبهه رساند. در جبهه هم شهيد شد. پيغمبر فرمود: فرشتهها اين را غسل دادند. آن بچه يكي از پرچمداران دين شد. ميگويد: ببينيد اين آيه يكي از مصداقهايش اين است. وقتي ميخواهد عروس بياورد، شبي كه عروس ميآورد ديگر تمام عمر است و يك شب عروسي، در عين حال ميگويد: اگر پيغمبر اجازه داد، ميروم. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ» آيه را ببينيد. فقط مؤمن كسي است كه «إِذا كانُوا مَعَهُ» وقتي با پيغمبر «عَلى أَمْرٍ جامِعٍ» وقتي با پيغمبر در يك كار دسته جمعي هستند، سرش را پايين نمياندازد، برود. اصلاً بعضيها واقعاً مريض هستند. تا همه مثلاً كانادا ميخورند، اين ميگويد: براي من يك كوكا بياوريد. اگر همه كوكا بخورند، ميگويد: براي من يك… اصلاً نميفهمد چه هست. به خدا اگر بگويي: تو را به حضرت عباس راستش را بگو. فرق اين دو چيست؟ ميگويد: نميدانم. فقط ميخواهم چون اينها از اين طرف ميروند، من هم از اين طرف بروم. يعني دلش ميخواهد مثلاً بند كفشش طوري باشد كه… اصلاً صداي موبايلش را صداي گاو ميگذارد. مريض است. يعني دلش ميخواهد يك كاري بكند كه ديگران نكرده باشند. اصلاً ريشش، زلفش، لباسش، دكمهاش، عطسهاش، سرفهاش، يك حركتي از خودش نشان ميدهد كه يك… ما ميگوييم: اين يك چيزي ميشود. البته يك چيزياش ميشود حديث داريم. امام كاظم فرمود: آنهايي كه طبيعي زندگي نميكنند، يك مشكل روحي دارند. كمبود دارند. مثلاً… چون كمبود دارند، ميخواهند خودشان را مطرح كنند، ميبينند كمالي هم ندارند كه مردم به خاطر كمال به او توجه كند، دست به يك كارهاي زشتي ميزند، كه به خاطر آن كار زشت مردم به او نگاه كنند. اين كمبود دارد. حديث داريم هركس دست به يك كاري ميزند، كه نشان دهنده است، اين يك كمبودي از درون دارد كه با اين كار ميخواهد خودش را مطرح كند. در كار دسته جمعي بايد همه شريك شد. عرف هم همينطور است.
من در يكي از كشورها رفته بودم، ميخواستم به بتكده بروم و بتها را ببينم. تا رسيدم گفتند: كفشهايت را دربياور. گفتم: باشد. چون مراسم انجا بايد كفش را درآورد. بعد اول كه ميگفتند: خدا خواب است. گفتيم: خوب حالا خواب است، ما ميخواهيم خداي خواب را ببينيم. پس گفت: كفشت را دربياور. يواش بيا. من را بالاي سر يك مجسمهاي كه يك پارچه روي آن بود، برد. گفت: اين الآن خدا است، خواب است. ما خندهمان گرفت ولي خودمان را نگه داشتيم. گفتم: ايشان تا چه وقت ميخوابد؟ يك نگاه به ساعتش كرد، گفت: تا شش بعد از ظهر. كه من ديگر بيشتر خندهام گرفت، بعد… البته مترجم براي من ميگفت، مترجم هم خندهاش گرفته بود. ميگفتيم: نخند حالا آبروريزي ميشود. خودت را نگهدار. بله ايشان تا شش بعد از ظهر ميخوابد. بالاخره…
3- حضور در صحنه جامعه اسلامي و همراهي با مردم
شما در نماز جماعت ميتواني نيايي. اما اگر وارد نماز شدي، نميتواني بگويي: آقا بنده آزاد هستم. قبل از آقا ميگويم: الله اكبر! آن آقا ميخواهد بگويد، الله اكبر! نماز جماعت نيست. قبل از آقا خم شوي نمازت باطل است. قبل از آقا بلند شوي نمازت باطل است. ببين اصل نماز زوركي نيست. شما نماز نخوان، مسجد آمدن هم زوركي نيست. مسجد نيا. انتخاب اين پيشنماز هم زوركي نيست، اما اگر مسلمان هستي، اگر خواستي جماعت بخواني، اگر اين آقا را قبول داشتي، اگر در اين مسجد آمدي، بايد عقب آقا بروي. اگر در اين شهر خواستي خانه بسازي، بايد نقشهي شهرداري و مُهر شهرداري باشد. برو در بيابان بساز، شهرداري كاري با تو ندارد. اما اگر خواستي در اين شهر باشي، از امتيازات اين شهر، كه اگر خانهات آتش گرفت، به شهرداري بگو: آتشنشانيات كجاست؟ اگر مرگ و ميري بود به شهرداري بگو: آمبولانس ميخواهم. اگر مردهاي بود، به شهرداري بگو: پس قبرستان كجاست؟ پس پارك تو كجاست؟ پس نميدانم خيابانهايت چرا… اگر ميخواهي از امتيازات اين شهر استفاده كني، و لذا اقليّتهاي مذهبي را هم اسلام ميگويد: بايد جزيه بدهند. چون مسلمانها خمس و زكات ميدهند. اقليتهاي مذهبي ميگويد: آقا من مسلمان نيستم كه خمس بدهم. ميگوييم: خوب مسلمان نيستيد، در شهر اسلامي ميخواهي زندگي كني. ميگويد: آره! ميگوييم: پس تو هم سرانه يك چيزي به نام جزيه بده. نميشود شما با پليس اين شهر امنيت داشته باشي، از آسفالت و آب و برق و گاز شهري استفاده كني، بعد هم بگويي: من مسلمان نيستم و ماليات نميدهم.
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ» يعني كارهاي خودسرانه غلط است. بله يك جاهايي اسلام اجازه داده از جامعه جدا باشي، مثل جمعي كه امر به گناه ميكند، شما بگويي: اين گناه است و من انجام نميدهم. «بَلََغ ما بَلَغ» يك جايي دارند همه گناه ميكنند، شما بايد جلسه را به هم بزنيد. آنجاها بايد جلسه را به هم بزنيد. چون رضاي خدا بر رضاي مخلوق ترجيح دارد. نشستهاي يك مرتبه يادت ميآيد نماز نخواندي. يك جايي نبايد كار به جمعيت داشته باشي.
در كشور اندونزي بودم. يك خانمي داشت مي رفت، يك مرتبه يك لحظه ايستاد و فكر كرد، يادش آمد نماز نخوانده است. وسط پاساژ، پاساژ هشت طبقه بود. يك چيزي از كيفش درآورد انداخت و شروع به نماز خواندن كرد. من هرچه نگاه كردم، گفتم: قرائتي تو كه تبليغ نماز ميكني، ستاد نماز داري، حضرت عباسي اگر در خيابان تهران يادت بيايد نماز نخواندي، حاضر هستي وسط پاساژ نماز بخواني؟ ديدم نه ميخوانم. ولي يك پشتي ميروم، اينقدر جگر ندارم. يعني من جگرم به اندازهي چگر اين خانم نبود.
4- دوري از همرنگي با جمعيت فاسق
ببينيد يك جاهايي بايد… همه گفتند: يزيد! امام حسين فرمود: من زير سم اسب ميروم، زير بار يزيد نميروم. همه بتپرست بودند. يك تنه بتها را شكست. فضاي شهر غير خداپرست بود. يوسف يك تنه همهي شهر را عوض كرد. همهي مردم جاويد شاه ميگفتند، از شاه ميترسيدند. از آمريكا ميترسيدند. امام خميني آمد همه را به هم ريخت. يك جاهايي بايد انسان تنهايي بايستد. «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» (انعام/91) چه آيهي قشنگي است. «قُلِ اللَّهُ» بگو خدا «ثُمَّ ذَرْهُمْ» باقي را دور بريز. «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» بگو خدا و باقي را دور بريز. يك جاهايي بايد انسان خط شكن باشد. نشكن باشد. هيچ فضايي در او اثر نكند. اما يك جاهايي هم نه، انسان بايد حسابي ببيند مردم چه ميگويند، فضا چيست؟ فرهنگ چيست؟ يك كسي يك جكي گفت. همه خنديدند. حضرت هم يك لبخند زد. بعد فرمود كه: اين جك خنده نداشت. منتهي ديدم همه ميخندند، براي اينكه خيت نشود من هم يك لبخندي زدم. يعني… يا مثلاً در تشييع جنازه همه گريه ميكنند، حالا شما هم خندهات گرفت بايد خودت را نگه داري. چون فضا، فضاي مصيبت است. روز عاشورا همه سياه پوشيدند. حالا تو تنهايي لباس سفيد ميپوشي. مريض هستي؟ پس موارد فرق ميكند. كجا تابع باشيم، كجا خط شكن؟ كجا تنهايي برويم؟ اميرالمومنين فرمود: اگر راه تو حق است، در اينكه تنها هستي نترس. راه حقت را برو، ولو… يك وقتي پيغمبر نماز ميخواند، تمام مكّه بت پرست بودند. تنهايي نماز ميخواند. بعد خديجه بود. اميرالمومنين، نماز جماعت سه نفري. تمام جمعيت به اينها نگاه ميكردند.
چند سال پيش يك هواپيمايي از ايران ربوده شد، در فرودگاه اسرائيل نشست. چند نفر بودند، يك مهندس هم جلو رفت و گفت: خوب ما مسلمان هستيم، اينجا فرودگاه اسرائيل است، بلند شويد. ما بايد نمازمان را بخوانيم. در همان فرودگاه اسرائيل جلو رفت، آنها هم كه در هواپيما بودند، به او اقتدا كردند. اصلاً گاهي وقتها تنهايي رفتن، مردم را وادار به فكر ميكند.
يك پروفسوري در فرانسه مسلمان شد، با او مصاحبه كردند، چرا مسلمان شدي؟ در فرانسه مسلمانهاي الجزايري زياد هستند. ميگفت: من داشتم در جاده به سفر ميرفتم، مسافر بودم. يك كسي را ديدم دائم خم ميشود. بلند ميشود، فكر كردم اين ورزش كمر ميكند. ديدم نه اين به خاك افتاد. گفتم: سكته كرد. رفتم ديدم دوباره بلند شد. ترمز كردم پايين آمدم. ديدم جواب من را نميدهد. لحظاتي ايستادم دائم كار ايشان را ديدم. كارش تمام شد، گفتم: شما چه مشكلي داريد؟ گفت: هيچ! گفتم: چه ميكردي؟ گفت: من مسلمان هستم. نماز ميخواندم. گفتم: مسلماني يعني چه؟ گفت: عقيدهي من اين است. ميگفت: يك سري عقيدهام را، عقيدهاش را آن بنده خدايي كه نماز در بيابان ميخواند براي اين پروفسور گفت. ايشان هم يك سري تكان داد و يك يادداشتهايي برداشت و دنبال تحقيق رفت. بعد از تحقيق حالا مسلمان شده چه مسلماني.
يكي از رؤساي كمونيست اتريش، ميگفت: به پوكي كمونيستي پي بردم. رها كردم آمدم مسيحي شدم. چون اتريش مسيحي است. گفتم: نكند خود مسيحيت هم حرف داشته باشد. كتابهايش را خواندم. ديدم در كتابهايشان يك چيزهايي است قابل قبول نيست. آمدم مسلمان شدم، در مسلمانها باز فرقههاي مسلمان ديدم، آمدم شيعه شدم. گفتم: مركز شيعه كجاست؟ گفتند: ايران، بلند شد ايران آمد. نزد امام خميني رفت، از پهلوي امام خميني جبهه رفت. آقا ايشان يك مسلمان شيعهي 12 امامي داغِ نابِ… يك وقت با يك مترجم من هم يك كلاسهايي برايش داشتم. پسرش طلبه شد. يك حجت الاسلام حسابي، عمامه و… دخترش هم به يك آخوند داد. خودش هم آنجا پرچمدار است و يك كاروان حجي هم راه انداخته و اصلاً بنيانگذار تشيّع در اتريش است. رفتيم كلاسش را ديدم. مردم را ديدم. خرجي هم ندارد. ميگويد: هركس ميخواهد بيايد، غذايش را بردارد بياورد. ولذا من در جلسه اش كه رفتم، ديدم هركس ميآيد يك قابلمه ميآورد. وقت غذا كه شد همه قابلمه را باز كردند، هركس غذاي خودش را خورد. بعد ايشان شروع به صحبت كرد.
5- حركت بر محور حق و دوري از جريانهاي باطل
يعني گاهي آدمهايي جوهر دارند، اصلاً جو را ميشكنند. فضا را به نحو خودشان ميآورند. اسير جايي نيستند و آدم هم هست كه اختيار مو و سبيلش را ندارد. امروز پسرعمويش اينطور است، اين هم اينطور ميشود. فردا رفيقش اينطور است، اين هم اينطور ميشود. بابا برو جلوي آينه ببين چطور خوشگل هستي، همينطور خودت را درست كن. ميرود اصلاح ميگويد: آقا اينجا را ژاپني بزن. اينجا را بلژيكي بزن. اينجا را روسي بزن. يعني اينقدر پوك است كه اختيار موي خودش را ندارد. اينقدر بياراده. يك مواردي بايد خطها را بشكنيم. خودمان ايجاد خط كنيم. يعني قالب ساز باشيم. نه قالب پذير. يك سري جاها هم قالبهايي حق است بايد بشنويم. اگر طرف حق است اطاعت كن. بيعت كن. حتي زنها آمدند به پيغمبر گفتند: ما ميخواهيم با تو بيعت كنيم. گفت: باشد. بيعت ميكنم به اين شرط، به اين شرط، به اين شرط. گفتند: باشد. قبول كردند. پيغمبر با زنها هم بيعت كرد. قران هم ميگويد: كساني كه با پيغمبر بيعت كنند، با خدا بيعت كردند. كساني كه «يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّه» (فتح/10) يعني كسي كه با تو بيعت ميكند با خدا بيعت كرده است. «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّه» (نسا/80) اطاعت رسول اطاعت خداست.
6- استقلال و آزادي، در سايه جمهوري اسلامي
مؤمن كيست؟ بالاخره مردم جمع شد، گفتند: استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي. شعارهاي خوبي هم بود. خدا آيت الله طالقاني را رحمت كند. يك مثالي براي استقلال ميزد. سالهاي قبل اين را من در تلويزيون گفتم. ميگفت: گاهي بچهي دو ساله ميگويد: مامان، خودم ميخواهم غذا بخورم. هرچه ميخواهي دهانش بگذاري، ميگويد: خودم، قاشق را به من بده. ميگويم: عزيز نميتواني. به لباسهايت ميريزي. ميگويد: خودم! مقاومت ميكند قاشق را به او ميدهيم. قاشق را زير غذا ميزند، روي سرش ميريزد. همهي لباس و صورتش غذايي ميشود، ميگويد: گفتم: نميتواني لباسهايت را خراب كردي. بده به من! او هم گريه ميكند و قهر ميكند و ديگر غذا نميخورد. ميدانيد بچه چه ميگويد؟ بچه ميگويد: استقلال داشته باشم، با پاي خودم، با دست خودم، خودم را خراب كنم، شرف دارد كه به تو مادر وابسته شوم. يعني استقلال حتي از وابستگي به مادر براي من ارزش بيشتري دارد.استقلال يك امري است. كه طبيعت انسان دوست دارد.
راجع به آزادي، شما گربه را در قفس كن هرروز گوشت برايش بريز. باز پشت پنجره ميآيد ميگويد: ميو! ميگوييم: چه مرضي داري؟ گوشت كيلويي چند هزار توماني دادم. باز ميگويد: ميو! ميگويم: ببين بيرون بيايي گوشت خبري نيست. بايد در كوچهها خرده كاغذ بخوري. ميگويد: ميو! يعني مرا آزاد كن. كاغذ بخورم، شرف دارد كه در قفس باشم تو به من گوشت بدهي. استقلال را يك بچهي دو ساله ميفهمد. آزادي را گربه ميفهمد.
جمهوري اسلامي، بالاخره خالق حق دارد به ما دستور بدهد. وقتي خود آمريكا قانون اساسياش 25 مرتبه عوض شده، من به چه اطمينان قانون آمريكا را عمل كنم؟ خودشان هم گيج هستند. حالا كه ديگر گاهي يك دسته گلهايي آب ميدهند كه اصلاً آدم خجالت ميكشد گوش بدهد. من نميدانم چطور رويشان ميشود بگويند. من دو تا غصّه دارم يكي انتخاب وزير اقتصاد است، يكي سگ. اصلاً آدم چطور دلش را آرام كند. اصلاً كار به دينش نداريم.اصلاً فرض كنيد همهي ما را گفتند: بيدين، بيدين باشيد. بايد رييسي باشد كه سگ و وزير پهلوي آن يكي باشد. الان يك كسي به من بگويد: آقاي قرائتي من هم تو را دوست دارم، هم سوسك را! اصلاً من تا آخر عمر نگاهش نميكنم. من هم تو را دوست دارم، هم گربه را. اصلاً يك كسي اگر چنين حرفي بزند، تا آخر عمر نگاهش نميكنم. من نميدانم چطور مردم آمريكا، دلشان را به چه خوش كردند؟ تشكيلات، يكوقت تشكيلات الهي است. تشكيلات الهي يعني چه؟ يعني ما ميگوييم: پيشنماز يك گناه بكند ديگر پشت سرش نماز نميخوانيم. گناه كبيره! قاضي يك گناه كبيره بكند، از قضاوت بايد بيفتد. رهبر، يك گناه كبيره از او سر بزند ديگر از رهبري ميافتد. يك تشكيلات جدّي، با كسي شوخي نداريم. خدا در قرآن ميگويد: پيغمبر فكر نكن با تو شوخي دارم. با تو هم جدّي هستم. يك جا ميگويد: «لَئِنْ أَشْرَكْتَ» ترجمهاش را ميفهميد. «لئن» يعني چه؟ اگر «أَشْرَكْتَ» مشرك شوي. «لَئِنْ أَشْرَكْتَ» اگر خواسته باشي سراغ اين بتها بروي، «لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ» (زمر/65) تمام عملت نابود ميشود. يك جا ميگويد: اگر يك حرفي به قرآن اضافه كني، رگ گردنت را ميزنم. «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويل» (حاقه/44) يك قولي ناجور به ما اضافه كني، يك نسبتي به ما بدهي، «لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِين» (حاقه/45) با قدرت ميگيرم «ثمَُّ لَقَطَعْنَا» (حاقه/46) قطع ميكنم «الْوَتِين»، «وَتين» يعني رگ گردن. شاهرگت را ميزنم. با تو شوخي ندارم. خدا با پيغمبرش اينطور حرف ميزند. يك جا ميگويد: يا علي را در غدير خم بگو، «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَل» اگر خواسته باشي علي را نگويي، «فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه» (مائده/67) زحمات 23 سالهات هوا است. خدا با هيچكس شوخي ندارد.
در جبهه يكي افتاد. گفتند: عزا عزاست امروز، روز عزاست امروز. برادر شهيدم، فرمود: چه ميگوييد: شهيد نيست. گفتند: آقا از اصحاب پيغمبر در جبهه شهيد شد. فرمود: شهيد نيست. ما با كسي رودروايسي نداريم. گفت: آخر چرا؟ چه شده است؟ فرمود: اين لباسي كه پوشيده، بدون اجازه پوشيده است. لباس براي امت و بيت المال است. بدون اجازه پوشيده است. كسي حق ندارد از بيت المال استفاده شخصي بكند. اين شهيد نيست.
7- ماجراي امام كاظم(عليهالسلام) و وزير هارون الرشيد
وزيري مدينه آمد، امام كاظم او را راه نداد. علي بن يقطين وزير بود. خود امام كاظم فرموده بود: چون ما در خانه نشستيم حكومت دست بنيعباس است، تو عامل نفوذي ما باش. برو در دستگاه، حالا كه از نظر علمي و عقل و تدبير تو را لايق دانستند، برو وزير باش. خوب علي بن يقطين هم وزير شيعه، در دربار بنيعباس، وقت حج شد ميخواهد مكه برود، آمده مدينه در خانه امام كاظم، او را راه نميدهد. ميگويد: آقا! 1- من شيعه هستم. 2- من وزير هستم. اصلاً به اجازهي شما در دستگاه رفتم. از راه دور آمدم. امام كاظم فرمود: يك چوپان آمد كنار دفتر تو، او را تحويل نگرفتي. چون چوپان بود او را تحويل نگرفتي. مكّه بروي خدا هم تو را تحويل نميگيرد. هرچه هم بگويي: لَبيك خدايا آمدم. خدا ميگويد: لا لَبيك! برگرد آن چوپان را راضي كن، هم من تو را راه ميدهم و هم حج تو قبول است.
بندهي خدا با سرعت برگشت، رفت چوپان را پيدا كرد، صورتش را روي خاك گذاشت، وزير صورتش را روي خاك گذاشت. به چوپان گفت: با پايت صورت من را بمال، تا تكبّر من از بين برود. عذرخواهي كرد. چوپان از او راضي شد، برگشت امام كاظم او راه راه داد و حجش هم قبول شد. يعني اينطور نيست كه حالا كه وزير است و حالا كه شيعه است و حالا كه به امر امام كاظم رفته است، پس همهي كارهايش درست باشد. ما داشتيم آدمهايي را كه پيغمبر پا برهنه تشييع جنازهاش ميآمده. گفتند: خوشا به حالت! چه مقامي داري؟ اينقدر آدم خوبي هستي كه پيغمبر تشييع جنازهي تو آمد. پيغمبر فرمود: هفتاد هزار ملك هم امروز تشييع جنازه آمدند. اوه… اوه… اوه! چه مقامي دارد؟ پيغمبر فرمود: خيلي آدم خوبي است. خيلي هم مقام دارد. اما در عين حال چون در خانه با خانمش بد اخلاق است، فشار قبر خواهد داشت. كسي كه در خانه با همسرش بد اخلاقي كند، فشار قبر دارد. عجب! با كسي رودروايسي نداريم. وزير باشد، باشد. فرشتهها تشييع جنازهاش آمدند، باشد. خود پيغمبر باشد. حرف اضافه به قرآن اضافه كردي، شاهرگ تو را ميزنم. علي را معرفي نكردي، «فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه» ما جمهوري اسلامي داريم، نه جمهوري رودروايسي اسلامي. ما گاهي وقتها فكر ميكنيم حالا كه اينطور شده پس نميشود كاري كرد. خود ما وقتي ديديم واقعاً يك جايي يا خسته شديم. يا پير شديم. يا از ما بهتر است، خودمان كنار برويم.
يك جايي بودم سر عزل و نصب يك كسي خيلي حرف شد. يك كسي يك چيزي ميگفت. گفتم: ببين آقا جان، بعد از آنكه اين آقا كنار رفته و يك آقاي ديگر آمده است، بدتر شده يا بهتر. اگر بهتر شده است، بگوييد: الحمدلله! بعد يك قصه گفتم. گفتم: قرآن يك آيه داريم، نصفش را من ميگويم، نصفش را شما بخوانيد ببينيم. «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» (قمر/1) يعني ماه دو تا شد. حالا چطور ماه دو تا شد؟ يك چوپاني پهلوي پيغمبر آمد. گفت: ماه را دو تا كن. اگر ماه دو تا شد من ايمان ميآورم. گفت: خدايا! اين چنين ميگويد. خداوند با قدرت خودش ماه را… مثل اينكه شما خشت را دو تا ميكني، ماه را دو تا كرد. ماه كه دو تا شد گفت: اين هم سحر است. گفتند: براي ايمان يك چوپان خداوند ماه را دو تا كرد، حالا اگر بنده از تلويزيون بيرون رفتم، كس ديگري آمد يك هزار نفر بيننده بيشتر دارد، خوب من بايد خوشحال شوم. اگر ناراحت هستم كه چرا اين جاي من آمده است، معلوم ميشود اين دكان من است. علامتي كه ما براي خدا كار ميكنيم، يا براي غير خدا اين است كه به آنها برنخورد.
خانهي شيخ انصاري مهمان آمد. از فقهايي است كه حدود 120 سال هركس مجتهد شده است، سر سفرهي ايشان بوده است. كتاب رسائل مكاسب ايشان را خوانده است. مهمان به شيخ انصاري گفت كه: من براي خدا ديدن شما آمدم. گفت: اگر براي خدا ديدن من آمدي، براي خدا بلند شو برو. گفت: چرا؟ گفت: خانهي من نجف، هواي 50 درجه داغ است. دو تا اتاق داريم. يك آن طرف آفتاب است. يكي آن طرف سايه است. شما چون مهمان بودي اتاق سايه آوردم، به خانمم گفتم: اتاق آفتاب برو. الآن خانم من دارد در آفتاب ميسوزد، كولر و يخچال هم كه نبود. شما زودتر برويد، خانم من دارد زجر ميكشد. اگر براي خدا است بلند شو برو. گفت: چشم! گاهي به خاطر خدا بايد آدم بلند شود و برود. گاهي به خاطر خدا بايد حرف نزند. گاهي به خاطر خدا بايد…
8- جايگاه ولايت و رهبري در امور اجتماعي
در كارهاي اجتماعي خودمان را كنار نكشيم. جبهه يك كار اجتماعي بود. حنظله ميخواست شب عروسياش با عروس يك شب با هم باشند، اجازه گرفت. در جنگ خندق هم خندق كه ميكندند، خوب خندق دور مدينه بايد طوري بكنند كه اسب نتواند به اين طرف بپرد. همينطور كه خندق ميكندند، بعضيها خسته شدند. گفتند: چند شب است ما داريم اينجا كارگري ميكنيم، عملگي ميكنيم، امشب پهلوي زن و بچه برويم.آمدند گفتند: يا رسول الله! اجازه ميدهي امشب خانه برويم؟ آيه آمد به اينهايي كه ميخواهند خانه بروند، اجازه بده. اگر مصلحت است به اينها اجازه بده. «فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِم» (نور/62) اگر براي بعضي از شئونات، براي بعضي كارها مرخصي ميخواهند، «فَأْذَنْ» منتهي «لِمَنْ شِئْت» اختيار ولايت با تو است. ممكن است شرايطي بشود كه الآن نبايد هيچكس مرخصي برود. اگر مرخصي بروند آمار كم ميشود براي ما بد است. گاهي هم اصلاً مانور ما ضعيف ميشود. پهلوي حضرت آمد، گفت: جبهه چقدر آدم هستيد؟ چند ديگ بار ميگذاريد؟ گفت: يك ديگ. حضرت فرمود: ده تا ديگ بار بگذاريد. گفت: آقا يك ديگ بس است. جمعيت كم است. يك ديگ بس است. فرمود: ده تا ديگ بار بگذار، با فاصله. يكي آبگوشت باشد، نه تا هم آب خالي باشد. آب جوش، زير هر ده تا را روشن كن. آشپز گفت: آقا يك ديگ بس است. ده تا ديگ آب جوش، براي چه؟ فرمود: آخر تو نميفهمي. اين ديدبان دشمن در تاريكي ما را ميبيند. اگر يك ديگ بار بگذاريم خواهند گفت: جمعيت مسلمانها كم هستند. آنها جرأت ميكنند به ما حمله كنند. ما بايد آرايش نظاميمان طوري باشد كه دشمن از ديگ خالي ما بترسد.
در انتخابات هرچه عدد بيشتر باشد، دشمن عقبنشيني ميكند. اگر يكوقت عدد كم شد، او جرأت ميكند. بنده كه در شهرها ميروم، گفتم: حتي به مقّوا خير مقدم ننويسيد. ولي البته باز هم مينويسند. اما سفارش كردم كه هيچ چيز ننويسيد. براي اينكه من حالا كسي نيستم. اما اگر رييس جمهور، رهبر يك جايي ميرود، اگر موج كم باشد، ماهوارهها كه نشان ميدهند ميگويند: ببينيد ايشان پارسال فلان استان رفت اينقدر جمعيت بود، امسال اين استان رفت، معلوم ميشود اينها دارند، نماز جمعه خلوت شود اول كسي كه ته دلش شاد ميشود، آمريكا است. ممكن است من هم نماز جمعه يا دور باشد، يا حال نداشته باشم. ولي بالاخره نبايد اجازه بدهم آمريكا به من بخندد. آمريكا نبايد به ما بخندد. نماز جمعه خلوت شود، آمريكا شاد ميشود. يك جاهايي نگاه ميكنيم كه، آخر چرا مثلاً همهي كشورها يك چيزي داشته باشند ايران كه دارد ميگويد: نميخواهم شما داشته باشيد. دشمني… قرآن ميگويد: «عَدُوٌّ مُبينٌ» دشمني آشكار و روشن ميگويد: همه دنيا اين اختراع را داشته باشند و نداشته باش. به كوري چشم دشمنان، به كوري چشم دشمنان ما در مملكتمان هزار و يك مشكل داريم. ولي به كوري چشم دشمنان چهرهي بين المللي ما روز به روز برجستهتر ميشود. دنيا به فكر ما است.گاهي افرادي يك نامههايي مينويسند، يك حرفهايي ميزنند كه عجب الگويشان ما هستيم. اصلاً ايران براي آنها امام شده است. ميگويد: همهي آنها دروغ ميگويند. سر سفره ي شراب جرأت نميكنند، يكي از آنها بلند شوند بروند. ولي من خدمت مقام معظم رهبري بودم، در زماني كه ايشان رييس جمهور بود، در يكي از كشورها شام بوديم. به آقا گفتند: آقا سر سفره شراب است. سر سفره شراب باشد حرام است برويد. ولو نخوريم. اصلاً ديگري هم بخورد و شما بنشيني حرام است. فرمود: جلسه تعطيل! گفتند: آقا رييس جمهور، فرمود: هركس هركاري ميخواهد بكند. اگر يك ذره شراب سر سفره باشد، بنده نميآيم. اصلاً همهي ملاقاتها، همه روابط با هم تعطيل! به رييس جمهور گفتند جلسه را به هم زد. رييس جمهور است، باشد. البته ايشان هم آن زمان رييس جمهور بود. هنوز رهبر نشده بود. يك جاهايي بايد مقاومت كرد، ولو همه چيز به هم بريزد. يك سري جاها هم كه حق است بايد تسليم شد. ولو به ميل من نيست. حالا كه همه هست من… كجا تسليم شويم؟ آنجايي كه حق است و جامعه به سمت او ميرود. كجا مقاومت كنيم؟ يك تنه حركت كنيم. آنجا كه خط باطل است. عقلي نيست. وحيي نيست. اسلامي نيست. پس نه همهجا بايد تسليم شد. نه همهجا بايد گردن كلفتي كرد.يك جاهايي بايد خودمختار بود، مستقل. يك جا هم بايد تسليم بود. خوب حالا اين بحث مقدمّه باشد براي اينكه يك جلسه من راجع به انتخابات صحبت كنم. انشاءالله جلسهي بعد راجع به انتخابات صحبت ميكنم. منتهي نه اينكه به چه كسي رأي بدهيد، به چه كسي رأي ندهيد. بلكه راجع به اينكه اين نظام و اينها امانت است، راجع به امانت. كه حالا وقت انتخابات هم نباشد، چون هركسي يك چيزي دستش امانت است. جلسهي ديگر هم راجع به اين زمينه انشاءالله صحبت خواهيم كرد.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»