متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1386/2/13
بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي
دو جلسه اي راجع به محبّت، علاقه، علاقه براساس حزب و قبيله، براساس نفت و رابطه سياسي، براساس لهجه و سرمايه، يا علاقه براساس رضاي خدا، كمي صحبت كرده ايم. حالا در اين جلسه مي خواهم ابزار محبّت را بگويم: چه كنيم كه محبوب بشويم؟ ابزار محبّت، خوب البتّه يك سببهاي ظاهري دارد، يك سببهاي باطني دارد، و يكي هم فوق همه اينها. اسباب ظاهري، وسايل ظاهري، مثلاً داريم كه: دين ابزار محبّت است، مراجع تقليد كه از دنيا مي روند، افراد مؤمن كه در يك منطقه از دنیا مي روند، تشييع جنازه اشان از همه افراد شلوغ تر مي شود، ممكن هم هست كه خيلي هم اهل مسجد نباشد، ولي مي گويند: اين آدم خوبي بود، خوبي را همه قبول دارند ولو خودشان خوب نباشند. دزدها باهم شريكي مي روند يك جايي و دزدي مي كنند، بعد مي گويند بياييد عادلانه تقسيم كنيم، يعني همان دزد هم عدالت را دوست دارد، يك جوانهايي هستند كه هرزه هستند، به همه دخترها نگاه مي كنند، امّا وقتي مي خواهند داماد شوند به مادرشان مي گويند: ببين مادر حواست را جمع كن، يك دختري باشد كه چشم بد نگاهش نكرده باشد. خودش صبح تا شب با چشم بد نگاه مي كند، امّا حالا كه مي خواهد زن بگيرد، مي خواهد كه به خانمش هيچ كسي نگاه نكرده باشد، يعني پيدا است كه همان هايي هم كه اهل عفّت نيستند، آدمهاي عفيف را دوست دارند، ولذا آدمهايي كه خيلي هم آدمهاي صالحي نيستند، ولي در خيابان كه يك آدم صالح را مي بينند به او سلام مي كنند.
1- تواضع نسبت به مردم
افراد متواضع را مردم دوست دارند، خودش را نگيرد كه حالا مثلاً من دكترم، مهندسم، نمي دانم فاضلم، استادم، يعني تواضع بكند، با مردم بنشيند و با مردم پا شود، بعضي ها مثل اينكه عصا قورت داده اند، يك جا هم كه مي نشينند، آخر آدم اگر چوب قورت بدهد با آب مي رود پايين يا مي شود كه چوب را كشيد بالا، ولي عصا چون كه سرش كج است همينطور مي ايستد، اصلاً بعضي ها انگار عصا قورت داده اند، يعني چوب گير كرده است و نه پايين مي رود و نه بالا مي آيد، بعضي ها را هم با دو كيلو عسل نمي شود خورد، آدمهاي متواضعي باشند، خودماني باشند، به اميرالمؤمنين مي گفتند: ابوتراب، ابوتراب يعني روي خاك مي نشيند. تواضع.
بگويد كه بلد نيستم، خيلي خوب مردم خوششان مي آيد از كسي كه بگويد: آقا من اين را بلد نيستم. تواضع كند، بگويد من بلد نيستم. تواضع كند، روي زمين بنشيند. آقا اگر ماشين نفرستيد، من نمي آيم. تواضع كند و بگويد: من انشاءالله مي آيم ماشين بود، بود و اگر نبود هم كه نبود. خوب، افرادي هستند، يك جايي كه مي خواهند بروند، هِی براي خود خط و نشان مي كشند، چه كساني در آنجا هستند؟ من چه ساعتي بيايم؟ با چه وسيله اي بيايم؟ در آنجا هِي گير مي دهند.
2- بذل و بخشش و هدیه
بذل و بخشش، بريز و بپاش عامل محبّت است، ممكن است شما بگوئيد: من پول ندارم، ولي خوب بعضي از شما باباهايتان پول دار هستند، به باباهايتان بگوييد: آقا در مدرسه ما مثلاً يك محصّل داريم، وضع مالي كمرنگي دارد، شما يك مبلغ پول بدهيد من بدهم به مدير، مدير از يك طريقي به آن فاميل برساند، يعني خودتان را نشان بدهيد. اگر كسي بابايش پول دار است، مي تواند اين كار را بكند.
اخلاق: افراد خوش اخلاق محبوب مي شوند.
بي اعتنايي به مال مردم، يعني چي؟ يعني زهد. زهد باعث محبوبيّت است، كاري نداشته باشيد به مال مردم، آخه گاهي وقتها مي رسد به يك ماشين… ولش كن ماشين دارد كه دارد، خيره مي شوند به فرش كسي، مثلاً مي رود به يك مهماني، فرش را بلند مي كند كه ببيند دستبافت است يا ماشيني؟ همچين حسّاس مي شود روي زندگي مردم. يك ساعت مي بيند، بيا ببينم چيه؟ چند خريدي؟ ول كن ديگر. وقتي به زندگي مردم ور رفتي مي گويند: 1- نديد بديد است. 2- حسود است. 3- عقده اي است. يا مي گويند جاسوس، يا مي گويند حسود، يا مي گويند عقده اي، فردا هم كه ساعتش گم شد مي گويد: فلاني چشمم زد. بي اعتنايي، كار نداشته باشيد. دنيا مثل سايه است، اگر به سايه پشت كني و بروي، سايه دنبالت مي آيد، امّا اگر برگردي كه سايه را بگيري او هم مي رود.
3- انصاف در برخورد با مردم
انصاف، انصاف اگر داشته باشيد محبوب هستيد. در ماشين نشسته ايد، يك طرف ماشين آفتاب است، حالا در تابستان آفتاب اذيّت مي كند، بگوييد: آقا ببخشيد، شما تو آفتاب نشستيد حالا ما جايمان را عوض كنيم، بالاخره هر دو مسافريم، حالا شما جايتان يك خورده سخت است، من نيم ساعت در جاي شما مي نشينم، انصاف، آقا من جلوي بخاري نشستم گرم شدم حالا كافيست پاشم تا شما بنشينيد. ما آدمهايي را داريم زوّار امام رضا(عليه السلام) هستند، يك جو انصاف ندارند، مي روند سر قبر امام رضا(عليه السلام)، در مسجد مي نشينند، مثل اينكه ارث پدرش است، سه ساعت مي نشيند و بلند نمي شود، مي گوئيم: آقا جان اين جا مكان كم است، باقي ها هم دل دارند، آنها هم مي خواهند در اين مكان دو ركعت نماز بخوانند، نخير من جاي خودم است، آخر كسي كه به زوّار امام رضا رحم نمي كند چطور مي خواهد خدا به او رحم كند؟ حديث داريم روز قيامت افرادي در جهنّم جيغ مي زنند، خدا مي گويد: «هل ترحّمت عُصفورا» يعني تو به يك گنجشك رحم كردي؟ تو به زوّار امام رضا(عليه السلام) رحم نمي كني، چطور مي خواهي خدا به تو رحم كند؟ انصاف ندارند، بغل بخاري مي نشيند انگار ارث پدرش است، خوب پيرمرد حالا امروز اين جوان آمده بگذار او اذان بگويد. نه آقا اين ها بچّه اند، اين ها كه هميشه مسجد نيستند، من هميشه در مسجد هستم، اذان را من بايد بگويم، يك صداي بدي هم دارد، الله اكبر… سي تا آدم خوش صدا هست امّا اين پيرمرد مؤذّن انصاف ندارد، چون انصاف ندارد كسي هم دوستش ندارد، انصاف، جايمان را عوض كنيم، باري روي دوش كسي است كمك كنيم، داري مي روي خانه مي داني كه، الله اكبر، حضرت امير داشتند مي رفتند ديدند يك خانمي مشك آبي را مي برد، حضرت علي (عليه السلام) در كوچه گفت: خانم مشك آب را بدهيد كمكتان كنم. شما كه داري مي روي، جوان هستي، مي بيني يك پيرمرد بار دارد بگو آقا جان بدهيد كمكتان كنم. ماشينت خالي است، و مي شناسي اين را، يك وقتي آدم در جادّه ناشناس مي ترسد كه سوارش كند، خوب آن مسئله امنيتي دارد، امّا شما مي شناسي اين را خوب پس سوارش كن و ببر. انصاف محبّت را اضافه مي كند.
وفا، قول مي دهي عمل كني، محبوب مي شوي، تمام اين هايي كه در بازار محبوب هستند، كساني هستند كه چكشان برگشت نخورده، يعني روزي كه رفتند بانك، پول در بانك بوده، قول دادي سه شنبه پول، سه شنبه پول. آنهايي كه چكشان معتبر است محبوب هستند، «الحديث بما يعرفون» كساني كه حرفي كه مي زنند، قدِّ دهانش حرف مي زند و قدِّ مُخ مردم حرف مي زند، تو دنياي آخوندي، آخوندهايي محبوبند كه هرچي كه مي گويند قدِّ دهانشان حرف بزنند و يك چيزي هم بگويند كه مردم فرار نكنند، گاهي وقتها ما يك چيزي مي گوييم كه مردم فرار مي كنند، يعني بايد يك جوري گفت كه ببينيم اين الآن آمادگي شنيدن اين حرف را دارد يا ندارد، پا منبر، اوّلش مردم دل مي دهند، خيلي همچين با دقّت گوش مي دهند، بعد خسته مي شود، بيست دقيقه دوّم دستش را از زير چانه اش برمي دارد، همچين نگاه مي كند، بیست دقيقه سوم ديگر خسته مي شود و همچيني مي شود… ، همين كه ديديم درس سنگين است، همين كه ديديم مردم خسته شده اند، انصاف داشته باشيم، من يك جارفتم سخنراني، شب قدر بود، مسجد دانشگاه تهران، همان جا كه نماز جمعه است، ديدم مسجد پُر، اينها هم دعاي جوشن كبير دو سه ساعت خوانده اند، ديگر خسته شده اند، گفتند: حاج آقا برو منبر، خوب آخه خسته شده اند اينها، گفتند: نه آقا برنامه اين است، گفتم: خيلي خوب، ما رفتيم روي منبر نشستيم، گفتم: آقايون بنده مي خواهم سخنراني كنم، لطفاً همه تان بلند شويد و بايستيد، يك پنج دقيقه اي بايستيد، اوّلاً وقتي همه بايستند اگر كسي بخواهد جيم شود، راه باز مي شود و راحت تر از ميان جمعيّت جيم مي شود، يكي زانويش درد گرفته، آقا يك چند دقيقه اي كه اينها ايستادند، آنقدر به من گفتند: خدا پدرت را بيامرزد
4- دوری از برخوردهای متکبرانه
اينها جزو عوامل هستند، ديگر چه؟ در این حديث، علم نيست، براي اينكه ما خيلي آدمها داريم كه باسوادند ولي هيچ محبوبيّت ندارند، به خاطر اينكه باسواد لوسي است، باسواد است دلش مي خواهد كه همه مردم نوكريش را بكنند، يك آيه در قرآن داريم، الله اكبر، مي گويد: مردم حق ندارند به افراد بگويند نوكر من باش، «ما كان لنبيٍّ» حتّي پيغمبر هم حق ندارد، پيغمبر به خاطر اينكه مقام نبوّت و حكمت دارد حق ندارد كه به مردم بگويد: «كونوا عباداً لي» نوكر من باشيد، بنده من باشيد، يعني پيغمبر هم حق ندارد بگويد: بيا، آب بده من بخورم، بله شما احترام بگيري خوب است، امّا او حق ندارد به مردم بگويد برده من باشيد، يك حديث بخوانم: «اخدم اخاك» يعني كفش هاي دوستت را جفت كن، نسبت به برادرت خدمت كن، نگو مگر من نوكرش هستم، خدمت كن، واكس مي زني خوب كفش هاي او را هم واكس بزن، يا كمكش كن، امّا «فان استخدمك»، يعني اگر او گفت بيا كمك من كن، استخدمك، اگر او خواست تو را به خدمت در بياورد «فلا» زير بار نرو، يعني خودت داوطلبانه كمكش بكن، امّا اگر او خواست تو را به خدمت وادار كند، يعني اگر خواست از تو نوكري بكشد، قبول نكن.
نامرد چه كسي است؟ حديث داريم: نامرد است آن مردي كه مهمان به خانه ببرد و بعد به مهمان بگويد: كار بكن، جفا كرده كسي كه، مثلاً شما مهمان كردي، بيا ببينيم، ظرفها را هم بشوي، آب حوض را هم بكشيم، اين جارا هم جارو كن، سر اين شلنگ را بگير، بابا مگر من نوكر تو هستم؟ حالا، چه كنيم كه محبوب بشويم؟
دينداري عامل محبّت است، قرآن مي گويد: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمْ الرَّحْمَانُ وُدًّا مريم/96»، اصل محبّت هم دست خدا است، اشتباه مي كنند آنهايي كه فكر مي كنند كه اگر خانه اشان اين رقمي باشد عزيز مي شوند، فرش خانه اشان، قالي خانه اشان، ماشين شان، والله به حضرت عبّاس مردم فحش مي دهند، شما با تغيير خانه و ماشين عزيز نمي شوي، فحش مي شنوي، منتهي در دلشان فحش مي دهند، اگر مي خواهيد عزيز شويد راهش دينداري است، تواضع است، من سلام كنم؟ من ترم چهارم هستم، خوب حالا ترم چهارم باشي، طوري مي شود؟ پيغمبر به بچّه ها هم سلام مي كرد، امام جمعه مأمور است كه به مردم سلام كند، امام جمعه كه مي آيد مي گويد: سلامٌ عليكم و رحمه الله، خوب بايد سلام كند، پيغمبر به بچّه سلام مي كرد، امّا الآن ترم چهارمي زورش مي آيد كه به ترم اوّلي سلام كند، دين محبّت مي آورد، تواضع محبّت مي آورد،
5- وام گرفتن در صورت ضرورت
بذل و بخشش محبّت مي آورد، اخلاق محبّت مي آورد، كار به مال مردم نداشته باشي، مردم دوستت دارند، كساني را مردم در بازار دوست دارند كه نسيه نكند، چون نگوید: كه حالا كه از او نسيه دارم خوب يك وام هم از او بگيرم، يك وام هم از اين بگيرم، ذليل مي شوي، اگر مي خواهي عزيز بشوي كار به مال مردم نداشته باش، عروس خانم، اصرار نكن در مهریه، به داماد بگو چقدر مي تواني بدهي؟ اصلاً بعضي از عقدها از نظر من گير دارد، مثلاً داماد مي گويد: هزار سكّه، هرچه نگاه مي كنيم آخه اين قيافه داماد، تا آخر عمرشم هم هزار سكّه… ، مثل اينكه بگويند آقاي قرائتي مي خواهد كوه هيماليا را بجود، آخه شما هم خنده ات مي گيرد، با اين دندان ها مي خواهي كوه هيماليا را بجوي؟ اصلاً تو تا آخر عمرت هزار تا سكّه پيدا مي كني؟ آخه تو كه مي داني، نمي تواني كه بدهي، چرا سر عروس كلاه مي گذاريم، عروس، داماد كلاه سرت مي گذارد، قدِّ هيكلش حرف بزن، اين شغلي كه دارد بيش از چند تا سكّه نمي تواند كه بدهد، نه من مي خواهم داماد را چهار ميخش كنم، شما مثلاً با سكّه چهار ميخ مي كني؟ داماد اگر نااهل باشد، با آهن هم چهار ميخ نمي شود، آنقدر عروس را اذيّت مي كند كه عروس بگوید آقا مهرم حلال جونم آزاد، ، هرچي از دين جدا مي شويم، قيد و بندها بيشتر مي شود، حالا چه كنيم كه خدا دوستمان داشته باشد؟ از كجا بفهميم كه خدا ما را دوست دارد؟ حالا اين را هم برايتان بگويم: بسم الله الرحمن الرحيم «اذا احبّ الله عبداً» خدا كسي را كه دوست دارد چه كارهايي برايش مي كند؟
6- آثار محبوب شدن نزد خداوند
1- «الهمه الطّاعه»، به ذهنش مي اندازد كه عبادت كند، مثلاً پاي شير ايستاده، خدا او را دوست دارد و مي گويد: تو كه پاي شير هستي، آب هم مصرف مي شود، صورتت را هم كه مي خواهي بشوري، خوب تو كه مي خواهي صورتت را بشويي، خوب قصد وضو كن، به او الهام مي كند كه تو كه آب را مي خواهي بريزي خوب نيّت وضو كن، مي شود با وضو، يعني خدا چيزي به ذهنش مي اندازد كه عبادت كند، تو كه پول مي خواهي بي اندازي در صندوق، چرا براي سلامتي خودت، براي سلامتي همه مسلمانها، 1- «الزمه القناعه» كسي كه خدا او را دوست دارد، خدا او را آدم قانعي مي كند، بلند پروازي نمي كند، مي گويد: همين كه هست بس است، «فقّهه في الدّين»، كسي كه خدا دوستش دارد او را در دين فقيهش مي كند، يعني شناخت تمام شد، «قوّاه باليقين»، كسي كه خدا دوستش دارد يك نفس آرامي به او مي دهد، من با دلي آرام و نفسي مطمئن، دلش آرام است، حالا هيجاني نيست. كسي كه خدا دوستش دارد، «رزقه قلباً سليما» قلب سالم به او مي دهد، كينه در او نيست، فحشت داد، حالا عصباني بوده فحش داده، اصلاً تو چرا آمدي به من گفتي؟ يك كسي كه مي آيد و مي گويد فلاني پشت سرت حرف زده بگو: بيا، او عصباني شده، هيجاني شده، لابد از من يك عيبي ديده خواسته اصلاً فحش بدهد، تو به چه دليل آمدي و فحش او را به من مي گويي؟ تو چه مرضي داشتي؟ او ممكن است از من ظلمي ديده، عيبي ديده عصباني شده، هيجان و عصبانيت و بدي هاي من را فهميده به من فحش داده است، تو به چه دليل فحش او را براي من نقل كردي؟ كه زنگ مي زني بله نمي داني چه چيزهايي پشت سرت گفت، خوب سخن چيني همين است، به چه دليل؟ قلب سليم، قلبي است كه، نخواسته باشد فتنه ها را… ، يك جرقّه را برمي دارد جريانش مي كند، قلب سليم چيست؟ «خلقاً قويما قلباً سليما علهمه رشده»، يادش مي دهد كه رشدش در چيست؟ بسياري از ما تحقيق مي كنيم، در كتابخانه هم پژوهش مي كنيم، امّا حضرت عباسي در اين پژوهش هيچ رشدي نيست، بعضي از ساختمان هايي كه ما مي گذاريم، زحمت هم مي كشيم، همين ساختمانهايي كه در بعضي از فلكه هاي هم تهران هست و هم شهرهاي ديگر، مثلاً وسط خيابان يك چيزي مي سازند، مي گوئيم: آقا اين پيامش چيست؟ مهندس به سرش زده كه اين را بنويسد، مثلاً حالا چيست؟ و چه باري دارد؟ چه پيامي دارد؟ ما كارهايمان بايد پيام داشته باشد، اگر درس مي خواني اين درس به چه دردي مي خورد؟ بعضي از دخترها و پسرهاي ما رشته هايي در دانشگاه مي خوانند كه به صدوبيست و چهار پيغمبر اين رشته به درد اين جوان نمي خورد، مي گويد حالا اين جا قبول شده ام مي روم مي خوانم، مدرك كه دارد، به يكي گفتم: حالا اگر مدرك سگ شناسي هم بود، تو بايد بروي ليسانس سگ شناسي بگيري؟ آخه ببين اين رشته به ذوقت به فكرت، نياز جامعه هست يا نه؟ نياز خودت هست يا نه؟ مشكلي حل مي كني مشكل حل نمي كني؟ همينطور آقا اين شعرها را حفظ كنيد، اين چيزها را حفظ كنيد، اين كارها را بكنيد، كار را اگر با قرآن و حديث بندش نكنيم از دست بيرون مي رود، كسي كه خدا دوستش دارد به ذهنش مي اندازد كه بندگي خدا را بكند، به ذهنش مي اندازد كه همين كه دارد قناعت كند، وام نگيرد، گدايي نكند، پشت ديوار خانه ات سنگ مرمر نباشد، آخه اين سنگ مرمري كه با پول ربا با پول وام از اين و آن قرض مي كني پشت خانه ات را شيك مي كني، بعد آنوقت، در بدهي اش اضطراب است، يعني به جماد، جلا مي دهي، و به انسانيّت خودت، خفّت. يعني خودت را خوار مي كني براي اينكه اين سنگ مرمر پشت خانه ات بدرخشد، اگر مي خواهيد محبوب باشيد، وام نگيريد، مي دانيد كه چرا مي گويند عاريه، عار است؟ چون در گرفتنش آدم بايد خجالت بكشد، عروسهايي كه به شوهر فشار مي آورند كه برو وام بگير اين كار را بكن، دامادهايي كه به پدر زن فشار مي آورند كه جهيزيّه بايد اينطور باشد، من خواهرم جهيزيّه اش چنين بود، اين تحميل ها خوار مي كند، هم عروس خوار مي شود و هم داماد خوار مي شود، ما فكر مي كنيم، عزّتمان به فلان فرش و فلان ماشين وفلان خانه است، خيال مي كنيم. كسي كه ما را ساخته است،
7- عزّت در گرو قناعت و خدمت
خداي ما، و اولياء خداي ما كه به گردن ما حق دارند و از خدا براي ما پيام نقل كرده اند، گفتند: اگر عزّت مي خواهيد؛ عزّت دردين، تواضع، بخشش، اخلاق، زهد، خدمت به مردم، عزّت در اينهاست. در يك حديث نداريم عزّت با ماشين خوب است، با مركب خوب است، با خانه خوب است، عزّت با چيه با چيه، آنهايي كه ما در دنيا عزّت ديديم همه اش خط خورده، عزّت اينهاست، و در جامعه داريم، آدمهايي كه ماشينشان لوكس، شركتشان لوكس، خانه شان لوكس، ولي در جامعه عزيز نيستند، عزّت در اينهاست و اگر هم خدا خواسته باشد كه كسي را دوست داشته باشد، فقه در دين، دل آرام، عبادت خوب، سكينه و وقار، الهام صدق، الهام رشد، «علّمه الصّدق علّمه رشده رزقه قلباً سليما خلقاً قويما» كسي كه خدا دوستش دارد اينها را به او مي دهد، خدايا به ما دين كامل، تواضع و مردمي بودن و خودماني بودن و دور انداختن تكبّر، بذل و بخشش از آنچه حلال در دست خودمان داريم، اخلاق حسنه، بي اعتنايي و چشم داشت نداشتن به مال مردم، خدمت خالصانه به مردم همراه با محبوبيّت واقعي مرحمت بفرما، (الهي آمين)، خدايا الهام اطاعت و قناعت، فهم دين، دل آرام، ياد تو، آرامش، صداقت، عبادت، رشد، قلب پاك، و آنچه كه باعث مي شود كه تو ما را دوست داشته باشي به ما مرحمت بفرما، (الهي آمين)، خيالهايي كه فكر مي كنيم، با وام، با فشار، با پُز، با دروغ، با لوكس بازي، با تجمّلات، مي خواهيم عزّت را از اينها بگيريم، اين خيال هاي باطل را كه مي بينيم، اصلاً آمريكا مدرن ترين كشور است و رئيس جمهورش منفورترين مرز، يكوقت مي بينيم يك رئيس جمهور با لباس ساده محبوب است و يك رئيس جمهور كه يك خودكارش به اندازه كلّ لباسهاي رئيس جمهور يك كشور ديگر ارزش دارد، يكوقت مي بينيم كسي را كه پاشنه كفشش طلا است و يك كسي كه كل كفشهايش به اندازه پاشنه كش او ارزش ندارد، دنيا به ما نشان داد كه دنياي پرتجمّل، منفور است و ديديم افراد زاهد، يعني امام با خانه كوچك عزيز شد، و رئيس جمهور آمريكا با كاخ سفيدش ذليل شد، صدام با آن همه كاخ، شاه با همه كاخ ها ذليل شد و شيخ عبدالكريم حائري، مؤسس حوزه علميّه قم، كه امام فرمود آن شبي كه او از دنيا رفت، زن و بچّه اش نان نداشتند كه بخورند، نان شب نداشتند، يعني مؤسس حوزه علميّه قم با زهدش عزيز شد، دائماً سر قبرش فاتحه مي خوانند، رضا شاه الآن كسي نمي داند كه قبرش كجا هست. كاخ و پول و مال و جلال، عزّت نمي آورد، رنگ خدا عزّت مي آورد، شاه عبّاس تاجش رفت، كاخش رفت، پولش رفت، ولي كاروانسراي شاه عبّاسي كه براي زوّارهاي كربلا است، در بيابانها هست، هرچي رنگ خدا باشد مي ماند، هرچي رنگ تجمّلات باشد مي پرد، اين بود خلاصه بحث ما.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته