متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1385/11/12
«بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ»
الهي انطقني بالهدي والهمني التقوي
چون بحث روز بعد از عاشورا هست، يک سلامي به امام حسين داشته باشيم. من سلام ميکنم در نيم دقيقه، شما هم پاي تلويزيون با من اين سلام را بکنيد. قرآن ميگويد شهيد زنده است و به زنده که سلام ميکني جوابت را ميدهد، يعني تا شما سلام کردي گفتي(السلام عليک يا اباعبدالله) امام حسين هم ميفرمايد(وعليکم السلام و رحمه الله) جواب بهتر هم ميدهد، يعني اگر گفتيم سلام عليکم او ميگويد سلام عليکم و رحمه الله، اگر گفتيم سلام عليکم و رحمه الله او ميگويد سلام عليکم و رحمه الله وبرکاته، چون قرآن ميگويد وقتي به شما سلام کردند جوابش را گرمتر بده. پس شهيد زنده است، به زنده که صدا ميکني جواب ميدهد، طبق آيه قرآن هم جواب را گرمتر تحويل ميگيريد. پس براي اينکه يک توجهي از امام حسين به ما بشود، يک سلامي بکنيم. (السلام عليک يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائک عليک مني سلام الله ابدا ما بقيت و بقي اليل والنهار ولا جعله الله آخر العهد مني لزيارتک السلام علي الحسين و علي علي ابن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين ورحمه الله و برکاته).
خوب ماجراي کربلا چه شد که همچين شد، اين پردههايي که به ديوارها ميچسبانند، اگر با چسب بچسبانند، يک خورده که هواي سالن داغ ميشود، چسبش شل ميشود ميافتد پائين. ايمان شُل باعث ميشود که آدم هم نماز بخواند و هم بيايد کربلا امام حسين را بکشد. در اين جلسه ميخواهم مقداري راجع به انواع ايمان صحبت کنم.
1- ايمان بر اساس تفکر و تعقل
خوب موضوع بحث: ايمانها. بعضي ايمانها مثبت است، چرا؟ بعضي ايمانها منفي است. ايمان مثبت اين است که بر اساس فکر باشد. قرآن ميفرمايد که «يَتَفَكَّرُونَ» آيه قرآن است، يعني فکر ميکنند «فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» آل عمران/191 فکر ميکنند در آفرينش آسمانها و زمين، بعد از فکر ميگويند «رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا» خدايا اينها را باطل نيافريدي، هدف داشتي، «مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا» ايمان بر اساس فکر. ايمان هُرهُري با يک شله زرد اين طرف ميرود، با يک آبگوشت اين طرف ميرود، با يک نميدانم يک سکه اين طرف ميرود با يک سوت اين طرف ميرود، با يک کف اين طرف ميرود، با يک صلوات آن طرف ميرود. ايمان بايد بر اساس فکر باشد. اينهايي که کربلا جمع شدند امام حسين را کشتند، ايمانشان ايمانِ شُلي بود، وگرنه کسي بخاطر اينکه مثلا فرماندار شهر رِي شود وعده فرمانداري و حکومتِ شهر ري را دادند به عمر سعد، گفت پس من ميروم امام حسين را ميکشم. پس اين ايمان، اگر کسي دين داشته باشد، با يک متلک حجابش را برمي دارد؟ آخر چرا خانم تو که حجابت خوب بود، چرا همچين شدي؟ من حجابم خوب بود، رفتم توي يک عروسي به من خنديدند، متلک گفتند، من هم شُل شدم. خوب اگر تو ايمان داشته باشي، با يک متلک شُل بايد بشوي؟ چرا نماز نميخواني؟ آخر اينجا عروسي است، حالا اگر نگاهت به يک عروس و داماد خورد، حالا يک جمعي سوپردولوکس آمدهاند آرايش کرده نشستهاند، حالا بايد فراموش کني نمازت را؟ ايمان وقتي شُل شد با يک متلک، با يک پول، با يک زور، با يک تهديد. . . سلام و صلوات خدا بر بلال، خواباندنش سنگهاي داغ مکه را گذاشتند روي بدنش، پوست بدنش داشت ميسوخت، گفتند بگو صنم، صنم، صنم، بت، بت، بت، فرمود احد، احد، احد، «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» الإخلاص/1 خدا يکتاست. يک عده آمدند پهلوي پيغمبر گفتند ما مؤمن هستيم، فرمود نه، شما هنوز ايمان در دلتان نرفته، دو تا دَخَل در قرآن داريم، دخول دو تا داريم در قرآن، يکي مردم داخل در دين ميشوند، اين آسان است، «يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا» النصر/2 يعني مردم گروه گروه ميآيند در دين، مردم در دين ميآيند، اما دين در دلِ مردم رفته؟ آن نه، «وَلَمَّا يَدْخُلْ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ» الحجرات/14 در سوره حجرات داريم که شما وارد دين شديد، اما دين هنوز وارد شما نميشود، گاهي آدم وارد استخر ميشود، اما آب استخر وارد بدن نميشود. آدم وارد حسينيه ميشود، اما فکر حسين هم وارد فکرِ من شد؟ از اخلاص امام حسين، از ايثارش، يعني ما وارد حسينيه شديم، اما تفکر حسيني هم در قلبِ من هست؟ حالا. ايمان بايد بر اساس فکر باشد، اين ايمان درستي است.
2- همسر فرعون، الگوي ايمان پايدار
مثل زنِ فرعون، قرآن ميگويد همه مردها از اين خانم ياد بگيرند، «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا» التحريم/11 آيه قرآن است ولي شما هم ترجمهاش را بلد هستيد، يعني چه؟ ، «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا» التحريم/11 يعني خدا يک مثل زده، «لِلَّذِينَ آمَنُوا» التحريم/11 براي کساني که ايمان آوردهاند، براي کساني که ايمان آوردهاند خدا يک مثل زده، گفته مردم با ايمان يک مثل برايتان ميزنم، «اِمْرَأَةَ فِرْعَوْنَ» التحريم/11 از همسر فرعون ياد بگيريد، همسر فرعون کاخ ديد، پول ديد، زور ديد، اما هيچ يک از اين کاخ و طلا در روحش نفوذ نکرد. قرآن ميگويد گفت «رَبِّ نَجِّنِي» خدايا نجاتم بده از فرعون، نميخواهم، نه کاخش را ميخواهم، نه طلايش را، «رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ» التحريم/11 خدايا من تو را ميخواهم، کاخ را نميخواهم، باغ را نميخواهم. اين را قرآن ميگويد اين زن، زنِ باايماني است، هرکه ميخواهد ايمانش را متر کند، با ايمان زنِ فرعون خودش را مقايسه کند. صد کيلو طلا به او بدهند ميگويد نميخواهم، من تقوا ميخواهم. آدم هم هست براي يک ربع سکه چهل و پنج تا دروغ ميگويد. ايمان بر اساس فکر.
ايمان بر اساس مقاومت، ايمان بر اساس پايداري، بعضي ايمانها موسمي است، ايمان منفي، موسمي. ميرود مکه نماز ميخواند، ميرود مشهد نماز ميخواند، عاشورا، يک صحنهاي پيش ميآيد حالا، موسمي است، مقطعي است. در يک مقطعي، پشت کنکور صلوات ميفرستد، نذر ميکند، نماز ميخواند، جمکران ميرود، ميخواهد برود کنکور قبول شود. ميرود اتاق عمل آيت الکرسي ميخواند، ميرود زايشگاه «وَإِنْ يَكَادُ» القلم/51 ميخواند، ماشينش دارد چپ ميشود يا اباالفضل ميگويد، يعني هر وقت گير ميکند ميگويد ياالله. قرآن ميگويد اين ايمانهاي موسمي و مقطعي ارزش ندارد، خيلي آيه داريم که اينها ايمانشان موسمي است. «إِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوْا اللَّهَ» العنكبوت/65 وقتي سوار کشتي ميشوند ميبينند دارند غرق ميشوند، «دَعَوْا اللَّهَ» يا الله ميگويند، «فَلَمَّا نَجَّاهُمْ» العنكبوت/65 جفتک ميزنند، همين که نجات پيدا کردند ديگر خدا را بنده نيستند. ايمانهاي موسمي و ايمانهاي مقطعي.
3- ياران امام حسين عليه السلام، الگوي ايمان پايدار
ايمان همراه با عمل، ايمان مثبت، پايداري، «قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا» الأحقاف/13 جلسه قبل گفتم، گفتند خدا و ايستادند، شبِ عاشورا امام حسين فرمود که هرکه ميخواهد برود، برود. هيچ کس نرفت، هيچ کس نرفت. اين پايداري است. حتي بعضي هايشان گفتند بارها ما کشته شويم، زنده شويم، باز دست از تو برنمي داريم، اصلا کجا برويم؟ اصلا اگر بنا باشد حکومت دستِ يزيد باشد، نفس کشيدن که چي؟ حضرت قاسم بچه سيزده ساله بود، پسرِ امام حسن مجتبي، بچه سيزده ساله آمده کربلا ميگويد شهادت از عسل شيرينتر است، يعني چه؟ يعني دروغ گفت حضرت قاسم؟ تحليل سياسي داشت، ميگويد اگر بنا باشد من يک پسر سيزده سالهاي باشم که حکومت دستِ يزيد باشد، من نميخواهم باشم. مگر زندگي فقط خوراک، پوشاک مسکن است؟ زندگي اين است که انسان با عزت زندگي کند. اصلا حيات به اين است که انسان عزيز باشد، اگر زنده باشم همراه با ذلت، اصلا نميخواهم اين زندگي را. (هيهات منا الذله) يعني دور است از من، (هيهات، هيهات) يعني دور است از من، دور است از من، امکان ندارد من ذلت قبول کنم. من شيرِ فاطمه زهرا را خوردم، من مادرم زهراست، آنوقت پسرِ زهرا بيايد بله قربان گوي يزيد شود؟ ايمان همراه با پايداري. چقدر ما پايدار هستيم؟ حديث داريم بعضيها اينکه نماز ميخوانند چون مجاني است، به همين دليل خمس نميدهند، زکات هم نميدهند، ولي نماز ميخوانند. بعد امام ميفرمايد اگر نماز هم پولي بود آن را هم نميخواندند. چون مفت است حالا لبش را تکان ميدهد، کمرش را هم تکان ميدهد، چون کاري به کاري ندارد، يک جا اگر بنا باشد پولي باشد، نماز نميخواند.
ايمان همراه با عمل. کسي اگر حج به گردنش واجب شود نرود، وقت مردن ميگويند مسلمان نيستي، يا يهودي بمير يا مسيحي. اين مسئله مهم است. ايمان همراه با عمل. من دين دارم ولي حالا ربا هم ميگيرم، دين دارم ولي رشوه هم ميگيرم، خلاصه اينها اين ايمان منفي است، ايمان موسمي، ايمان مقطعي، ايمان منهاي عمل، ايمان با عمل ناقص. يا اصلش را عمل نميکند يا يک گوشه دين را عمل ميکند. حالا عملش ناقص است چي است؟ يا با ريا خراب ميشود، يا با غرور خرابش ميکند، يا يک گناهي ميکند که عملش نابود شود. عملش ناقص شد. کارهاي ما يا اولش خراب است، قصد ريا ميکنيم، براي خدا نيست، يا آنکه براي خدا شروع ميکنيم، اما وسطِ کار غرور ميگيردمان، باز غرور خرابش ميکند، يا اولش خداست، وسطش هم خداست، آخرش يک گناهي ميکنيم آن عمل از بين ميرود. چون خيلي کارها با يک خرابکاري همه عمل ميرود. شما بيست سال خدمت ميکني به يک نفر، بعد وارد خانهاش ميشود بچهاش را ميکشي، بيست سال خدمت کردي اما اين کاري که کردي تمام زحمات بيست ساله هوا رفت. برعکسش هم ميشود که انسان بيست سال خلاف کند، با يک عمل بيست سال خلافش از بين برود. مثل شاگردي که بيست سال استادش را اذيت ميکند، بعد وارد خانه ميشود ميبيند بچه استاد افتاده در حوض، با همان لباس شيرجه ميرود بچه استاد را نجات ميدهد. اين عملي که استاد ميبيند که اين بچهاش را نجات داد، اين کارِ خوب او غصههاي بيست سال از بين ميرود. پس ميشود نجات بچه استاد کاري کند که تلخيهاي بيست سال تمام شود، ميشود کشتن بچه استاد کاري کند که خدمات بيست سال از بين برود. اينها همهاش درست است.
4- خطر سطحي نگري در اعتقاد و عمل
ايمان تقليدي. بعضي افراد ايمانشان تقليدي است. مبنا ندارد، مثلا خيلي از اين عکسهايي که در هيأتها هست، ميگوييم اين عکس اباالفضل است، کي گفته؟ يک کسي حالا به اسم هنر به خيال خودش، به اسم هنر برداشته يک خيال خودش را کشيده، حالا هرکسي خيالِ کسي را کشيد، آخر من نميدانم مردم چرا اينقدر سطحي شدهاند؟ مرجع تقليدي که هشتاد سال درس خوانده، مرجع تقليدش را نميشناسد، تقليدش هم کمرنگ است. آنوقت يک خطاطي که معلوم نيست سر و تهاش، فکرش، ذوقش، منبع فکرياش بر چه اساسي، طرح نقاش مجهول را ميپذيرد، مرجع معلوم هشتاد سال تحصيل را نميپذيرد، خوب اين ايمانها سطحي است، ايمان سطحي باعث ميشود که يک موج که بيايد، يک عمر سعد پيدا شود، همه را ميبرد آن طرف. يک شمر و يزيد پيدا شود همه را ميبرد اين طرف. ايمان بايد ايمان عميق باشد. خودتان را دنبال خواب. . . بله، من خواب ديدم، هزار دفعه هم خواب ببينيد ايمانتان سطحي است، مگر ميشود با خواب گفت فلان کار خوب است، فلان آدم خوب است، فلان آدم بد است، من خواب ديدم فلاني شکل ميمون است، پس بد است؟ مگر ميشود مردم را ميمون کرد بخاطر خواب شما؟ خوابها هيچ ارزش ندارد. بله، يک رؤياهاي صادقي داريم که درست است، ولي مگر ميشود با خواب انسان دينش را در خواب چيز کند، من خواب ديدم که بروم مکه، خوب الان تو واجب الحج نيستي، اين مشکلي هم داري نبايد بروي عمره، نه، من خواب ديدم بايد بروم. اه. يکي از علما خواب ديد که برو در مسجد، اول موجودي که ميآيد احترامش را بگير، صبح زود رفت مسجد منتظر بود ببيند که ميآيد، ديد يک سگ آمد، چوب را برداشت بيرونش کرد. شبِ دوم گفتند مگر نگفتيم اول موجودي که آمد احترامش کن، چرا با چوب بيرونش کردي؟ فردا تکرار نشود، ميروي اول موجود را احترام کني. باز شبِ دوم رفت باز سگ آمد، گفت اگر هزار بار هم خواب ببينم، «بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ» سگ ورودش در مسجد حرام است، دو هزار بار هم خواب ببينم با چون بيرونش ميکنم، بنا نيست که من دينم را از خواب بگيرم، به او گفتند آفرين تو محقق هستي، يکي از علما هست اسمش محقق است، بخاطر اينکه گفتند تو محقق هستي، راستي محقق هستي، آدم که نميتواند دينش را از خواب. . . يک امامزادههايي را ما به آن متوسل ميشويم. خوب حالا در حدّ رجاء، يعني اميد، به اميد يک فاتحه ميخوانيم، اما يک چيزهايي قطعي است، قطعيات را کنار ميگذاريم به متشابهات ميرسيم. دينهاي سطحي اينطوري است.
دينهاي تقليدي؛ بابايم همچين گفته، ننهام همچين گفته، اصلا عزاداريهاي تقليدي، ميگوييم آقا اين عزاداري که طبق قرآن و حديث درست نيست، ميگويد ببين پدران ما اين رقمي بودند، خيلي حالا عوض شده است. يک زماني خيلي بد بود، الحمدلله ما الان تشکر هم بايد بکنيم، يادم نميرود که يک زماني شنيدم اين را از يکي از مراجع شنيدم، يک زماني به آيت الله العظمياي که از مراجع تقليد بود جايي نماز ميخواند پيغام دادند گفتند شما امشب نيا نماز بخوان، ميخواهيم سينه بزنيم. يعني به مرجع تقليد ميگفتند نماز جماعت اول وقت را تعطيل کن، ميخواهيم سينه بزنيم، ولي حالا الحمدلله ما همچين عزادارهايي نداريم. عزادارهاي ما خيلي رشد پيدا کردهاند، عزادارهاي ما الان خودشان نماز اول وقت ميخوانند خيل جاها.
مثلا چه بودجه سنگيني ميدهد براي اينکه يک علامت بخرد، آقا جان، شما امام حسين را که قبول داري الحمدلله، پيغمبر فرمود من که ميروم دو تا چيز را براي شما ميگذارم، (کتاب الله و عترتي) قرآن و اهل بيت من، در اين قرآن علامت داريم؟ نه، در اين قرآن قمه زدن داريم؟ نه، در اين قرآن اين حرکتهايي که شما ميکنيد داريم؟ نه، اهل بيت ما اين رقمي بودند؟ نه، پس از کجا؟ يک مداح گفته، غلط کرده، بيخود گفته، پدربزرگ ما گفته، بسمه تعالي، پدربزرگت هم بيخود گفته. مگر ما دينمان را ميتوانيم از مداح و پدربزرگ و خواب و شعر و عکس بگيريم؟ آن مداحي را که امام رضا برد جبهاش را به او داد، فرمود دعبل، هزار رکعت نماز شبها در اين جبه خواندم، آن جبه را به آن مداح ميدهد که مداح شعرش بر اساس قرآن و حديث باشد. اما اگر شعر بر اساس قرآن و حديث نباشد، يا گاهي وقتها شعر ضد قرآن و حديث است، حديث داريم شيعه ما کسي است که اطاعت کند از ما.
5- واقعه کربلا، نمونه ايمانهاي سطحي و ناپايدار
به هر حال چطور شد کربلا پيش آمد؟ دينشان آبکي بود. دين آبکي با يک باد ميآيد، با يک باد ميرود. (يميلون کل مع ريح) اميرالمؤمنين ميفرمايد(يميلون) يعني ميل پيدا ميکنند، (يميلون) ميل پيدا ميکنند، (مع کل ريح) با هر وزشي دنبال همان وزش ميروند. ميگويند خواهي نشوي رسوا، همرنگ جماعت شو. ما داريم هيأتي را که روز عاشورا چهارصد تا گوسفند ميکشند. پنجاه تا گوسفند ميکشند، بيست تا گوسفند ميکشند، شبِ عاشورا اصلا نميدانند گوسفند را چه به آن کنند، همه هم ميگويند امشب، شبِ عاشورا خرج شود. بعد هفته بعد از آن اصلا نميدانند چه کنند، آقا جان، وصيتها بايد درست باشد، گاهي وقتها وصيت ميکنند چنين، صد ميليون ميدهد يک قبر براي خودش ميخرد، آن وقت در فاميل خودش سي نفر جوان هستند که يک اتاق ندارند داماد شوند، اين کجايش به قرآن ميخورد؟ کجايش به حديث ميخورد؟ کجايش به دين ميخورد که شما صد ميليون دادي يک قبر براي خودت خريدي و همسايه هايت و همشهري هايت عزيزاني هستند جوان هستند، اگر يک تک اتاق رهني داشته باشند داماد ميشوند. اين کجايش به دين ميخورد؟ خلاصه ما نميدانم، نه شرقي هستيم، نه غربي هستيم، نه قرآني هستيم، نه حديثي هستيم، نميفهمم ما چي هستيم. دينتان را از خواب نگيريد، دينتان را از شعر نگيريد، دينتان را از عکس نگيريد، دينتان را از امواج نگيريد که موج آمده. (کتاب الله و عترتي) پيغمبر فرمود دينتان را يا از متن قرآن بگيريد يا از کلمات اهل بيت. بنده ميخواهم وصيت کنم. اين وصيت را ميبرم پهلوي يک مرجع تقليدي ميگويم آقا اين وصيت درست است؟ نخير درست نيست، به فاطمه خانم دو ميليون بده، به زهرا خانم يک ميليون بده، اصلا حديث داريم اگر کسي بين بچه هايش فرق بگذارد در وصيت، گناه کبيره کرده، آخر تو يک عمري گناه کبيره کردي، دمِ مردنت ديگر گناه کبيره نکن، آخر داري خداي نکرده ميخواهي بميري، اينها تا دمِ مردنش هم، اين که گفتم حديث است، کسي که بين بچه هايش فرق بگذارد بگويد به اين اينقدر بده، به او آنقدر بده، اين گناه کبيره کرده، جز اينکه يک دليل عقلايي داشته باشد، مثلا فلاني چون جهازيه برده، ملک دارد، وضعش خوب است يا فلان يا فلان، آن به دليل اينکه مستضعف است، اگر يک غرض عقلايي باشد، نه، من اين را خوشم نميآيد، به او ندهيد، اين را خوشم ميآيد، بدهيد، اصلا عزاداريها مگر با خوش آمدن و خوش نيامدن است؟ خيلي وقتها ما خوشمان نميآيد ولي امام حسين خوشش ميآيد. بنده خدايي عزاداري ميکرد در خانهاش، نماز جماعت و واعظ هم سخنراني ميکرد و آخرش هم شام ميداد، يک مشت از اين آدمهاي لبِ چهارراه بودند، اينها فقط وقت شام ميآمدند، اين حاج آقايي که صاحب خانه بود رفت گفت شما ببخشيد خجالت نميکشيد؟ گفتند چه شده؟ گفت نه نماز جماعت آمديد، نه موعظه گوش کرديد، نه حديث، نه عزاداري، فقط سفره که پهن ميشود ميآييد ميخوريد، گفتند که اگر شما ناراحت هستي ما ديگر نميآييم. اينها قهر کردند و بلند شدند رفتند. بلند شدند رفتند و بعد متوجه شد کار بدي کرده. اول اينکه بخاطر حاج آقا که نيامدند، اين حاج آقا در طول سال خانهاش اينجاست، در طول سال اينها نميآيند خانه حاج آقا، وقتي پرچم امام حسين هست ميآيند خانه حاج آقا، پس اين آمدنشان بخاطر اين پرچم امام حسين است. حالا امام حسين هم درجه دارد، يکي خيلي دوستش دارد، يکي کم دوستش دارد، يکي حوصلهاش ميرسد دو ساعت پاي منبر بنشيند، يک ده دقيقه، يک کسي سور امام حسين را ميخورد چون ميگويد اين غذا برکت دارد، اين غذا اسم امام حسين روي آن است، اين باز هم عشق امام حسين است، اين را نبايد رد کرد. حالا منتهي اين آقا خوشش نيامده، ميآيد ميگويد خجالت نميکشيد، مهمانها را رد ميکند. ما خيلي خلاف شرع در عزاداري هايمان ميشود. پسر سيزده ساله نامه نوشته بود ديگر تا آخر عمرم مسجد نميروم، چرا؟ براي اينکه در مسجد غذا ميدادند، رئيس هيئت و رئيس امنا به ما گفتند بچهها بيرون، ما را بيرون کردند، پشت شيشه ايستاديم، هي بزرگها آمدند خوردند، رفتند، بزرگها آمدند خوردند، رفتند، منتظر نوبت بوديم، آخر گفتند بچهها غذا تمام شد برويد خانهتان. تا آخر عمرم مسجد نميروم. خوب اينکه دين نيست. دينِ ما اين است: پيغمبر ما آب خورد، مقداري آب توي ليوان بود، يک بچهاي گفت آقا به من بده باقياش را، تا رفت آب را به اين بدهد، اين يک مشت پيرمرد اين طرف بودند، گفتند يا رسول الله به ما بده، فرمود اول بچه گفته، اگر اجازه داد ميدهم به شما، گفت آقازاده شما اجازه ميدهي اين مقداري آبي که مانده بدهم به اين پيرمردها؟ بچه گفت بسمه تعالي، نه، گفت نه، خوب نه که نه، نوبت ايشان است. دين اين است. خيلي خلاف در عزاداريها ميشود، انشاءالله ما بايد سعي کنيم اينها را برطرف کنيم.
عزاداريها نوبتي باشد، يک وقت ميبيني در يک خيابان چهار جا روضه است، يک وقت هم ميبيني اصلا هيچ خبري از عزاداري نيست. يک بار پنج تا شبکه سينه ميزنند، يک وقت پنج تا شبکه دلقک بازي ميکنند عيدنوروز که ميشود، اصلا ما مملکتمان يا چهل ستون است يا بيستون است، بابا نه چهل ستون، نه بي ستون، بابا چهار ستون،
6- خطر سليقه گرايي در مراسم عزاداري
به عشق امام حسين قمه ميزند، خوني ميکند خودش را، بعد مثلا ميبيني که. . . ببخشيد شما خيلي عاشق امام حسين هستي؟ امام حسين نماز اول وقت هم ميخواند، تو چقدر نماز اول وقت ميخواني؟ يک بار شد مغازهات را ببندي بگويي نماز است؟ تعادل. اگر زني بزايد، کله بچه سه کيلو، بدن نيم کيلو، اين مردني است. زني بزايد بدن بچه قد يک بشکه، کلهاش قد يک گردو، باز هم مردني است، بچهاي سالم ميماند که سرش و شکم و پايش به هم بخورد. دين، «دِينًا قِيَمًا» الأنعام/161 يعني قوام، يعني دين پايدار، دين پايدار اين است که نماز و زکاتش با هم است، نماز و زکاتش با هم است. آنقدر ما بايد آنقدر وضع زکاتمان کم رنگ باشد در جمهوري اسلامي که چند وقت پيش در يکي از کشورهاي اسلامي سمينار زکات بوده، از همه کشورها دعوت شدند، آنوقت آن مفتي آن کشور بلند شده گفته که ايرانيها به زکات عقيده ندارند، شيعهها به زکات عقيده ندارند، به خمس عقيده دارند. حالا آن آقايي که اين حرف را ميزند، غلط کرده اين حرف را بزند، ما عقيده داريم، ولي ببين يک چيزي هم هست، ما نمازمان پررنگ است، زکاتمان کم رنگ. توجه بايد داشته باشيم. به يک کسي گفتند امامها را بشمار، گفت اباالفضل، گفتند بابا اباالفضل جزء امامها نيست، گفت ببين دست به اباالفضل بزني سيلي ميزنم در گوشت، اگر ميخواهي کم کني يکي از اين تقي، نقيها را کم کن، اباالفضل بايد سرِ جايش باشد. ببينيد اين رقمي است. به رئيس هيئت گفتند آقا اين فرشها وقف مسجد است، شما وقف مسجد را ببري در حسينيه خلاف شرع است، گفت برو آشيخ، اباالفضل دو تا دست هايش را براي خدا داد، حالا خدا دو تا زيلوهاي مسجدش را به اباالفضل نميدهد؟ ببينيد، اين دين سطحي اين است که گفتم دين سطحي. دين سطحي است، يعني همين طور تحليل ميکند، آبکي.
به ما گفتند ده مرتبه بگو(يا الله يا الله يا الله، يا رب يا رب يا رب) شما ميگوييد آقا دستها بلند، بلند، خوب بسم الله بگو چي، ده مرتبه بگوييد يا حسين، يا حسين، بابا، کي گفت دستت را بالا بگير بگو يا حسين، ما براي امام حسين عزاداري ميکنيم، امام يا حسين جزء دين ما نيست، يا الله يا الله جزء دين ما است. ما به امام حسين متوسل ميشويم، نه اينکه يا حسين را بگذاريم به جاي يا الله، حالا يک مداح يا مثلا فرض کن، قطار دين بايد روي ريل(کتاب الله و عترتي) باشد، دين ما بر اين دو پايه سوار است، (کتاب الله و اهل بيتي) هرکه هر حرفي ميزند و هر که هر سليقهاي به خودش نشان ميدهد، بگو آقا، از حضرت عبدالعظيم ياد بگيريد، حضرت عبدالعظيم هست در شهرري، ايشان رفت پهلوي امام هادي، گفتاي امام هادي من دينم را عرضه ميکنم ببين درست ميروم يا نه، راجع به خدا عقيدهام اين است، راجع به معاد عقيدهام اين است، راجع به امامت عقيدهام اين است، عملم اين است، نمازم اين است، ريز به ريز دينش را گفت، امام هادي گفت احسنت، (انت مؤمن حقّا) تو مؤمن حقيقي هستي، همين طور که حضرت عبدالعظيم دينش را با سليقه امام دهم متر کرد، ما بايد دينمان را با قرآن و اهل بيت متر کنيم. بنده خواستم يک وقت يک چيزي بگويم، يکي از بزرگان جلويم را گرفت، گفت حالا اسمش را ببرم سرتان سوت ميکشد، گفت آقاي قرائتي تو را به خدا در تلويزيون نگويي، گفتم آقا قرآن است، گفت نگو، عجب، شما ميگويي قرآن نگويم، ما اسلام ناب نداريم، حالا قصه چي بود؟ بد نيست بشنويم، حضرت شعيب به موسي گفت دخترم را به تو ميدهم چون موسي يک جوان فراري بود از فرعون فرار کرده بود، ميخواستند او را بگيرند بکشند، در رفت، وارد مدين شد و بالاخره رفت خانه شعيب پيغمبر، شعيب پيغمبر يک نگاهي به جوان کرد و قصه را که شنيد گفت من دخترم را به تو ميدهم، بعد گفت به شرطي که حالا تو پول نداري، فراري هم که هستي، تحت تعقيب هم هستي، بيا داماد سر خانه شو، يک اتاق به تو ميدهم، چوپاني کن، هشت سال يا ده سال چوپاني کن، گفتم چوپان ماهي چند ميگيرد؟ الان چوپان نرخ دستتان هست يا نه؟ چوپان ماهي چقدر ميگيرد؟ ماهي سيصد تومان؟ چقدر ميگيرد، واقعا نرخ چوپان، سيصد تومان، خوب سيصد تومان يک سالش ميشود سه ميليون و ششصد تومان، ده سالش ميشود سي و شش ميليون، تازه حضرت شعيب گفت «وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ» القصص/27 اين آيه قرآن است، شعيب گفت تعاوني حساب کردم، «وَمَا أُرِيدُ» اراده نکردم، «أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ» که من تو را به مشقت بيندازم، يعني ارزان حساب کردم، ده سال چوپاني سي و شش ميليون است، گفت آقاي قرائتي تو را به خدا اين را در تلويزيون نگو، حالا من هم که ميگويم براي اينکه او گفت نگو من ميگويم، بابا قرآن است، ميگويد دخترم را به تو ميدهم، ده سال چوپاني کن. گفت نه اگر بگويي سي و شش ميليون ديگر مردم ميروند سيصد ميليون، ميگوييم نه، سي و شش ميليون داد، يعني ده سال چوپاني، البته آن زمان قيمتش اين تورم نبود، آن زمان هم بايد حساب کرد، تورمش را کم کني، بنده هم خودم که پسر ندارم، بچه هايم همه دختر هستند، همه را هم يکي چهارده سکه گفتم، بهترين دختر هم اين است شکلش خوب باشد، مهريهاش کم باشد، ارزش دختر به مَهر نيست، اگر ارزش دختر به مَهر باشد پس بايد بگوييم که حضرت زهرا چون مهرش کم بود نعوذبالله پس ناقص بود، نخير، کمال زن اين است که کمالاتش بالا باشد، اما مهريهاش کم. اما اگر رسيديم به يک جايي که خواستيم اين آيه را تفسير کنيم، گفتيم حضرت شعيب گفت دخترم را ميدهم به شرطي که هشت سال يا ده سال چوپاني کني، حالا يک جوان تحصيلکرده، ديپلم رياضي دارد، ميگويد ده سال چوپان، چوپاني ماهي سيصد تومان، يک سالش ميشود سه ميليون ششصد تومان، ده سالش ميشود سي و شش ميليون، اگر يک کسي همچين گفت نفهميها، نه نفهم، بابا هرچه دين است بگوييد چه به سليقه ما خورد، چه به سليقه ما نخورد. خيلي چيزها، الان اگر کسي يک چادر سفيد سر کند ميگيرندش در خيابان، و حال اينکه در بهترين جاها که مسجدالحرام است، همه زنهاي متدين چادرشان سفيد است، الان کسي چادر سفيد سر کند ميگيرندش. ما نميدانم، دين ما قاطي شده با سليقهها. اين يخچالها، تا حالا پنج تا حکم پيدا کرده. اول که يخچال آمد اسراف بود، اسراف هم گناه کبيره بود، بعداً هم يک چند سالي شد اسراف، جز تجملات شد، مکروه شد، بعد که چند سال گذشت مباح شد، نه حرام نه حلال، بعداً يخچال شد جزء مستحبات، الان شده جزء واجبات، آخر اين چه ديني است؟ اين ديني که يخچالش پنج تا حکم پيدا ميکند ميداني چرا؟ براي اينکه ما مرزمان از قرآن و حديث رد شدهايم، هرچيزي که ميخواهيم سليقه کنيم، بايد از مرجع تقليد بپرسيم طبق فتوا،
7- کتاب خدا و سنت معصومان، مبناي دين و شريعت
(کتاب الله و عترتي) اگر طبق کتاب و عترت بود دين پايدار است، ديني که قاطياش خواب و شعر و سليقه و اين جواني که علامت دوش گرفته خودش زن ندارد، ميگويد زن داري؟ ميگويد نه، دعا کن، رفتم زير علامت خدا دامادم کند، ميگوييم چقدر داشته باشي داماد ميشوي؟ ميگويد من به دو سه ميليون داماد ميشوم، خوب بابا اين علامتها را بفروش اين را داماد کن. من در هندوستان رفتم پاي منبري که به اندازه يک کاميون نقره به آن بود، يک منبري بود حدود بيست متر، همهاش نقره، آنوقت يک آخوند رفته بود روي اين منبر نقره روضه ميخواند، افرادي هم که پاي آن نشسته بودند يک تکه نان سنگک را مثل گنجشک پاي آن ميپريدند، يعني يک نان سنگک را چهل نفر به آن پريدند براي گرسنگي. و عزاداراني را در هند ديدم که بدون روسري، نه مقنعه، اصلا بي حجابِ بي حجاب، زنان شيعه سرِ لخت حسين حسين ميکردند، يعني آن چادر ندارد ميزند توي سرش، آن هم گرسنه است، منبر او از نقره است، اين کجايش دين است؟ اگر دين محکم ميخواهيد طبق فتواي مراجع، قرآن و حديث. خواب و شعر و خانقاه و نميدانم اين دکانهايي که باز شده بايد بگيريد.
زني آمده ميگويد من خانمِ امام زمان هستم، امان زمان من را صيغه کرده، گفتم بابا بگيريدش، زندانش کنيد، شوهرش بيايد نجاتش دهد. هرکه هرچه دلش ميخواهد ميگويد. من خواب ديدم، من امام زمان را ديدم، الان چند نفر داريم ملاقات امام زماني هستند که الان زندان هستند. چهار تا امام زمان داريم که الان زندان هستند، يک مشت هم آدم احمق دنبال اين احمق ترها ميروند. مواظب باشيد دينتان را از قرآن و روايت بگيريد با خط کش مرجعيت، وگرنه هر شاعر و مداح و خطاطي يک عکس ميکشد ميگويد عکس اباالفضل است، آن هم يک عکس ميکشد ميگويد عکس سلمان فارسي است، کي به کي است؟ يک کسي ميگفت اينجا وسط زمين است، گفت به چه دليل، گفت بگو برو، آدم هست بپذيرد، کي است که برود متر کند؟ حالا هم يک چيزي بکش، بگو عکس اباالفضل است، کي است که برود تحقيق کند؟
اميدوارم که دينِ آبکي را بگذاريم کنار، قرآن ميگويد دين قيم، دين پايدار بگيريد.
والسلام علیکم و رحمه الله و بركاته