متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1385/10/21
«بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ»
الهي انطقني بالهدي والهمني التقوي
چون در محضر شريف دانشجويان خواهر و برادر هستيم و بحث هم در آستانه هفته وحدت حوزه و دانشگاه پخش ميشود، من باز هم بحث را ادامه ميدهيم که راجع به علم و علم آموزي بود. عنوانمان اين است که علم به تنهايي کافي نيست. موضوع بحث اين است.
فکر نميکنم کسي باشد که بگويد علم به تنهايي کافي است، حتي راسل که گرايش مادي دارد، البته اول هم خداپرست بود بعد منحرف شد، گيرش هم يک تيغي رفت توي مغزش نتوانست اين تيغ را دربياورد.
گاهي يک آدم قهرمان يک تيغ ميرود در پايش از راه ميافتد، يک دانشمند هم گاهي يک تيغ ميرود در مغزش ميايستد، مواظب باشيد تيغ رفت توي مغزت بياوريد بيرون. اين را من گفتهام، حالا اجازه بدهيد تکرار کنم، طوري نيست. تيغي که رفت توي کله راسل اين بود، راسل ميگويد من معتقد بودم که همه چيز را خدا آفريده، خداپرست بود اول، يک سؤال برايم طرح شد، گفتم خدا را که آفريده؟ ماندم، اين تيغ رفت توي کلهام، دست از خدا کشيدم، گفتيم خيلي خوب التماس دعا. آقاي راسل کجا تشريف بردي؟ گفت شدم مادي، ميگويم همه چيز از ذرات ماده است. ميگوئيم آقاي راسل اين ذرات ماده از کجاست؟ ميگويد خوب اين ماده از قديم بوده، ميگوييم خوب اگر ماده از قديم بوده، ميگفتي خدا از قديم بوده. چرا يک بود باشعور را قبول نکردي، رفتي ميلياردها بود بي شعور را قبول کردي. يعني با يک پوست خيار افتاد، يک تيغ رفت توي کلهاش، گرايش مادي پيدا کرد. آنوقت راسل ميگويد ما فهميديم که علم به تنهايي کافي نيست، انسان بايد علاوه بر تحصيل، يک علاقه قلبي حزبي و مردمي و مکتبي داشته باشد، حالا نميگويد مکتب، مکتب دين، اسم دين را نميبرد، ميگويد دين نه، ولي غير از منافع مادي، بايد يک انگيزه ديگر هم داشته باشد.
آيا علم به تنهايي کافي است؟ جواب نه، دليل هم نميخواهد، يک نگاه به دنيا بکن، ميفهميم که الان دنيا مشکل سواد ندارد، مشکلات دنيا الان در بيسوادي نيست.
1- ابليس علم داشت، ايمان نداشت
ابليس علم داشت، اصلا هيچ ميدانيد ابليس اصول دينش درست بود؟ ابليس هم توحيد داشت، عجب جلسهاي شد، ديگر داريم اصول دين ابليس را ميگوييم. توحيد داشت، نبوت را قبول داشت، معاد را هم قبول داشت، ابليس اصول دينش درست بود، به چه دليل؟ اما توحيد، خدا را قبول داشت، چون به خدا گفت «خلقتَ»، «خلقتَني» يعني تو مرا آفريدي. پس پيداست خدا را قبول داشت، خالقيت خدا و قدرت خدا و حکمت خدا را هم، نبوت را هم قبول داشت به چه دليل؟ گفت همه را گول ميزنم، «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ» ص/82 به عزتت همه را گول خواهم زد، «إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمْ الْمُخْلَصِينَ» ص/83 من حريف مخلصين نميشوم، آنوقت مخلصين کي هستند؟ قرآن راجع به انبياء ميگويد «اِنَّهُم لَهُم. . . » اينها مخلصين هستند، يعني ميدانست در مردم کساني هستند که حريفشان نميشود. معاد را هم قبول داشت، چون به خدا گفت «أَنظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» ص/79 من را تا روز قيامت زنده نگه دار تا يک انتقامي از اين مردم بگيرم.
پس صرف اينکه کسي اصول عقايد و جهان بينياش بيست است، ايدئولوژياش درست است، صرف اين، کافي نيست. بايد ببينيم عملش چطور است، عمل را بايد حساب کنيم.
خوب؛ در قرآن خيلي آيه داريم که ميفرمايد «مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمْ الْعِلْمُ» الجاثية/17 ميفرمايد که آدم اگر باسواد باشد، سواد گاز است، دين ترمز است، و هر دو بايد پهلوي هم باشد. البته همه جا هم دين ترمز نيست.
2- سخن مرحوم مطهري در رابطه با علم و ايمان
يک بياني دارد مرحوم مطهري، فکر ميکنم اين را زياد شنيده باشيد و من اعتقادم اين است که در دانشگاهها اين را تابلو کنند بزنند براي دانشجوها. ايشان ميفرمايد که علم به ما روشنايي و توانايي ميبخشد اما ايمان به ما عشق و اميد، قشنگ است. کساني که شنيدهاند دست بالا کنيد اگر شنيديد من نخوانم، اگر نشنيديد من بخوانم چند سطري است، هر که شنيده، دست بالا کنيد، نه، ده نفر هم نشدند. پس بخوانم، خيلي قشنگ است، پنج شش سطر است ولي خيلي قشنگ است، اين بايد اصلا تابلو بشود در همه دانشگاههاي دنيا نصب شود. کلمات حکمت است. علم به ما روشني و توانائي ميدهد، اما ايمان به ما عشق و اميد و گرمي. علم ابزار ميسازد، ايمان مقصد. حالا تلفن همراه درست شد، در آن دروغ ميگويد. علم ابزار ميسازد، ايمان مقصد. علم سرعت ميدهد، ايمان جهت ميدهد. علم توانستن است، ايمان خوب خواستن است. علم مينمايد که چه هست، ايمان الهام ميبخشد که چه بايد کرد. علم انقلاب بيرون است، ايمان انقلاب درون. علم جهان را جهان آدمي ميکند، ايمان روان را روان آدميت. علم وجود انسان را به صورت افقي گسترش ميدهد، ايمان به شکل عمودي بالا ميبرد. علم طبيعت ساز است، ايمان انسان ساز است. هم علم به انسان نيرو ميدهد، هم ايمان، اما علم نيروي منفصل ميدهد، ايمان نيروي متصل. علم زيبايي است، ايمان هم زيبايي است، منتهي علم زيبايي عقل است، ايمان زيبايي روح. علم زيبايي انديشه است، ايمان زيبايي احساس. هم علم به انسان امنيت ميدهد هم ايمان، منتهي علم امنيت بروني، ايمان امنيت دروني. علم در مقابل هجوم بيماريها، سيلها، زلزلهها، طوفانها، علم در مقابل اينها ايمني ميدهد، ايمان در مقابل اضطرابها، تنهاييها، احساس بي پناهيها، علم جهان را با انسان سازگار ميکند، ايمان انسان را با خودش. بعضي کلمات مکيدني است، بعضي کلمات جويدني است، بعضي کلمات بلعيدني، اين قسمت از سخنان آقاي مطهري بلعيدني است، اين تابلو شود در همه دانشگاهها، باسواد شدي اما رابطهات با خودت چقدر است؟ رابطهات با خدا چقدر است؟ رابطهات با جامعه چقدر است؟ کلهات پر شده، قلبت هم پر شده؟ بازويت قوي شده؟ علم مثل زورخانه است، زورخانه و ميدان ورزش بازو را قوي ميکند، خوب حالا که قوي شد دست کي را ميخواهي بگيري؟ ميتوانيد خودِ شما هم يک مقاله بنويسيد، يعني بر وزن اين، يکي از راههاي رشد اين است که کلمات بزرگان را بگيري از رويش مشابهش را بسازي. و اين باعث رشد انسان ميشود. من مرحوم مطهري را ميآوردم منزلمان زمان طاغوت، مهمانش ميکردم مکرر، بعد در ماشينش مينشستم وقتي ميخواست بيايد قم يک قسمتي از فرمايشاتش را ميخواندم، در ماشين ميگفتم آقا من اين قسمت را خواندم، اين را هم بافتم، من بافتني خودم را براي شما ميگويم ببين اگر به بافته شما ميخورد تأييد کنيد. مثلا در کتابي دارد ايشان، امدادهاي غيبي، نوشته عوامل سقوط جامعه چهار چيز است، من فکر کردم يک چيز هم من به ذهنم آمد، در ماشين برايش خواندم يکي را رد کرد باقي را گفت خوب است، يعني اينکه ميگويد علم چيست، ايمان چيست، شما هم فکر کن، علم به ما بازو ميدهد، ايمان به ما ميگويد خوب از اين بازو دست کي را بگير. علم پول شما را زياد ميکند، ايمان به شما ميگويد اين پول را شما کجا خرج کن. بر ورزنش تا صد تا شما ميتواني بروي جلو، اينها نمونه است.
3- انواع انحراف دانشمندان
حالا؛ ما نمونههايي داريم که افراد باسواد منحرف شدند، انواع انحرافات دانشمندان. انحرافات دانشمندان در چي؟ در توحيد منحرف شدند، در نبوت منحرف شدند، در قانون منحرف شدند، در گفتار منحرف شدند، در عمل منحرف شدند، در اخلاق منحرف شدند، در سياست منحرف شدند، انواع انحرافات، ديشب من رفتم توي خط «وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» البقرة/22 يعني اين نيست که بگوييد سواد نداشتيم، «فَلَا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَندَادًا وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» براي خدا شريک قائل نشويد، با اينکه ميداني، يعني با اينکه ميدانيد، ممکن است براي خدا شريک قائل شويد. با سواد است ولي موحد نيست. درباره نبوت، ميگويد «لِمَ تُؤْذُونَنِي وَقَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ» الصف/5 موسي ميگفت بابا شما که ميدانيد من پيغمبر هستم چرا اذيتم ميکنيد؟ «جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا» البقرة/89 وقتي پيغمبر آمد «يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ» البقرة/146 قرآن ميگويد مثل بچه هايشان پيغمبر را ميشناختند. اصلا اينهايي که حق را کتمان ميکنند ميفهمند ولي حق را کتمان ميکنند، ببينيد. انحراف درباره نبوت، «جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا»، «لِمَ تُؤْذُونَنِي وَقَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ» در حق «تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» آل عمران/71 ميداني «وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» حضرت عباسي، راستش را بگوييد، حضرت عباسي دکتر که مريضي را تشخيص نميدهد، تو را به خدا خودش نميفهمد که تشخيص نداد؟ خوب راستش را بگو، بگو بيمار عزيز من مخلص شما هستم، مريضي شما را تشخيص ندادم، مرد باش بگو برو پولت را پس بگير، مرد باش بگو فلاني تخصصش از من بيشتر است، خاصيت مردانگي از خودت نشان بده. ميگويد خيلي خوب، حالا شما، شما اين را ببريد دو روز ديگر بيا، در دلش ميگويد مرده يا زنده است؟ ! يک کسي آمد گفت آقا اجازه ميدهي به دختر مردم نگاه کنم؟ گفت شما اجازه ميدهي بچهها به خواهرت نگاه کنند؟ گفت نخير غلط کرده، گفت پس تو هم غلط ميکني، پس چطور او غلط کرده. يک کسي آمد خانه، از خانه بيرون را ديد، ديد پشت ديوار خانهاش اعلاميه ميچسبانند، گفت ديوار خانه من است، راضي نيستم، گفت راضي نباش، ديگران هم چسباندهاند، گفت ديگران به گور پدرشان خنديدند، گفت آقا من هم به گور پدرم ميخندم بگذار بچسبانم. اگر واقعا کار خلاف است خوب همه با هم خلاف است. جالب اين است که خودش با بعضي مثلا حرفي ندارد خوش و بش هم بکند، حالا يک روابطي هم داشته باشد، اما اگر بفهمد کسي با خواهرش رابطه دارد، تا چاقوکشي پيش ميرود. اگر بد است، براي همه بد است. «وَقَدْ تَعْلَمُونَ» خودت هم که ميداني. شما نميداني يک استاد سوادش از شما بيشتر است؟ خوب چرا، خوب برپا، رويش آن طرف بود، خوب رويش آن طرف باشد يا اين طرف استاد است، برپا. قرآن يک آيهاي داريم براي برپا، آيه برپا اين است، ميگويد «انشُزُوا» يعني برپا، چه خبر است؟ ميگويد «يَرْفَعْ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ» يک مؤمن و يک دانشمند که ميآيد «انشُز»، «انشُز» برپا، ما اگر نگاه کرد ببينيم نمره انضباطمان را پائين و بالا ميکند. . . بابا(نظم امرکم)، (نظم امرکم) لب چهارراه بايست، پليس نيست برو، بابا، پليس باشد، نباشد، دو دقيقه اين طرف بيايند بروند، دو دقيقه آن طرف بيايند بروند. (نظم امرکم) پليس نيست، ببين آقا خودمان هم مي دانيم اينهايي که گناه ميکنند ميدانند گناه ميکنند. پس علم کافي نيست. اصلا آدم داريم سيگار ميکشد، آنوقت مقاله مينويسد در رد سيگار، يعني يک پُک ميزند. . .
4- رشد دانشگاهها و افزايش يا کاهش فساد؟
علم کافي نيست. اگر علم بنا بود نجات دهد، شما ميتوانيد يک شعار دهيد، شما همه دانشجو هستيد، کداميک از شما ميتوانيد اين شعار را بدهيد، بگوييد بسم الله الرحمن الرحيم، هر کشوري دانشگاهش بيشتر است، آمار فسادش کمتر است، اگر ميتوانيد اين را بگوييد سلام و صلوات خدا بر شما، اگر نميتوانيد پس بايد علم کنار دين باشد. تلفيق حوزه و دانشگاه يعني خوبيهاي همديگر را. . . متأسفانه بديهاي همديگر هم نقل شد، بي نظمي حوزه آمد در دانشگاه، مدرک گرايي دانشگاه آمد در حوزه. يعني يک خورده ضمن اينکه خوبيها به هم منتقل شده است، ولي ضمن اينکه خوبيها منتقل شده لا به لاي آن هم بديها. . . مثل اينهايي که عرض کنم به حضور شما که سيل که ميآيد، حالا لاي سيل حالا آشغال هم راه ميافتد. عيبهايي هم منتقل شده، حوزه ما آفتي پيدا شده، حوزههاي ما، مدرک گرايي، به طلبه ميگويي چه ميخواني؟ ميگويد فوق ليسانس هستم. ميگويم ببخشيد چي ميخوانيد، ميگويد مکاسب، خوب معادل فوق ليسانس است، ميگويي آقا خربزه کيلويي چند، معادل دو کيلو خيار، خوب خربزه خودش ميوه است. خوب يعني چه؟ چرا خودت را باختهاي؟ آقا من آخوندم، آخوندم، آخوندم، چيزي از شما کمتر ندارم. شما چهار سال درس خواندهاي ليسانس شدهاي، خوب ما هم الان چهل و دو سال است درس ميخوانيم ولي هنوز ليسانس نشدهايم. نيست اينطور. مدرک را ول کنيد. اصلا شما هم براي مدرک درس نخوانيد. من نگرانم اگر اعلام کند راديو و تلويزيون که آقا درسها هست اما مدرک نيست، فردا صبح ببينيد چند نفر ميآيند سرِ کلاس.
يکي از استاندارها آمده بود پهلوي ما ميگفت که ساعت ده، يازده شب بود يک کسي آمد درِ خانه را زد پليس هم دمِ خانهمان پُست ميداد. پليس گفت چه کار داري اينجا؟ آقاي استاندار است، گفت اين آقاي استاندار استعفا داده، استعفايش قبول شده، من آوردهام درِ خانه قبول استعفايش را تحويل استاندار بدهم. پليس گفت ديگر استاندار نيست؟ گفتم نه، الان استعفايش قبول شده، اين استعفايش دست من است، گفت خيلي خوب، گفت تا استعفا را دادم يک مرتبه پليس گفت خداحافظ. اصلا يک دقيقه نايستاد. آخر بابا، اگر جانش خطر دارد، حالا ساعت نه شب و ده شب فرقي نميکند. يک کسي فکر کرد مادرِ فلان شخصيت مرده است داشت ميرفت فاتحه، در راه گفتند مادرش نمرده، خودش مرده، گفت اه خودش مرده، اصلا برگشت، گفت من فکر کردم مادرش مرده رفتم خودم را نشان آن شخصيت بدهم، اگر خودش مرده خودم را نشان کي بدهم؟ برگشت. ببين آقا. . .
ما ميدانيم آرايش زن براي شوهر عبادت است، همه زنها تقريبا اين حديث را شايد شنيده باشند، اما باز هم اين زن براي شوهرش آرايش نميکند، براي عروسي بيرون آرايش ميکند. ما ميدانيم سيگار بد است، ما ميدانيم اين سرعت بد است، رانندهاي که با اين سرعت ميرود نميداند اين سرعت خطرناک است؟ کلاه ايمني را نميدانيم مفيد است؟ کي است که گناه ميکند نميداند؟
5- خطر گناهان آگاهانه
البته يک گناهاني هست که در مناجات هم ميگويد(عصيتک بجهلي) يک گناهاني هست نميدانيم «وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» من ديشب «أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»ها را ديدم، نوشته که پول مردم را ميچاپي ولي ميداني، «لِتَأْكُلُوا فَرِيقًا مِنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» البقرة/188 لقمه حرام ميخوري ولي ميداني، خيانت ميکني ميداني، «تَخُونُوا أَمَانَاتِكُمْ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» الأنفال/27، «يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ» البقرة/75 قانون خدا را تغيير ميدهي ولي «مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ» بعد از اينکه ميفهمي. «يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ» آل عمران/75 دروغ ميگويد ولي ميداند که دروغ ميگويد. «يَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ وَهُمْ يَعْلَمُونَ» المجادلة/14 انحراف دارند، «فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْكُمْ الْبَيِّنَاتُ» البقرة/209 بينه آمده، يعني دليل روشن آمده، اما «زَلَلْتُمْ» لغزش دارد.
حالا بر فرض نميدانيم، يک شماره تلفن مشکل است که داشته باشيد يک شبههاي پيش آمد، آقا سلام عليکم من در خوابگاه، در دانشگاه، در خيابان، در فاميل، يک کسي همچين شبههاي کرد، خوب بپرسيد. روي موج حرکت نکنيم. خوشمان ميآيد، آزاد بايد گردد، بدمان ميآيد، اعدام بايد گردد، آقا بيا، تو مگر دانشجو نيستي؟ هيچي نبايد گردد، نه آزاد گردد، نه اعدام گردد، سؤال گردد، جوابش گوش گردد، بعد قضاوت گردد، تا بعد ببينيم چي چي گردد. يا تبرئه گردد يا عذرخواهي گردد يا زندان يا اعدام گردد. اينکه چون من خوشم ميآيد آزاد بايد گردد آن هم ميگويد من بدم ميآيد اعدام بايد گردد، اين آدم موجي است، دانشجو يعني هر کاري ميکند، اصلا ميداني چرا به ما ميگويند حجت الاسلام، کلمه حجت الاسلام ميداني يعني چه؟ يعني هر کاري ميکني بايد از اسلام حجت و دليل داشته باشد، به چه دليل اين کار کردي؟ تمام کارهايتان بايد دليل داشته باشد.
سوار پژو بودم در دانشگاهي، يک دانشجويي گفت آقا کارت دارم، شيشه را کشيدم اين طرف گفتم بفرما، گفت شما سوار پيکان شو، گفتم که چرا؟ گفت مردم ميگويند آخوندها سوار پژو شدند، گفتم اولا که پژو الان زياد است، اين يک، ديگر الان پژو ماشين سلطنتي نيست، و در ثاني کدام آيه و حديث داريم که امام صادق وقتي ميخواست اسب و خر بخرد، خر ميخريد؟ گفت آخر حرف مردم، گفتم حرف مردم ميشوم حجت المسلمين، من اسمم حجت الاسلام هست، يعني اينکه ببينم دين ميگويد چه، رفتيم يکي از شهرها خانه امام جمعهاش، وقتي آمديم بيرون شهري بود که توليد عسل داشت، از اين قابهاي عسل هست که در چوب است، ما هم يکي خريديم، گفت زير عبايت بگير، گفتم خوب ميچسبد به عبايم چسبان ميشود، گفت خواهند گفت قرائتي عسل خورد، من درآوردم عسل را در خيابان گفتم مردم من عسل ميخورم، آمدهام در شهرتان دو کيلو عسل خريدم، هرکس ميخواهد کافر شود، برود کافر شود. در اسلام که به ما نگفتهاند عسل حرام است، گفتهاند شکمت معتاد به عسل نشود، خوب عسل هم بود ميخوريم، پنير هم شد ميخوريم، هر دويش هم شد ميخوريم، هيچي هم نشد نميخوريم. ببينيد حجت الاسلام يعني کارهايتان بايد بر اساس اسلام باشد، اگر بنده بخاطر رضاي مردم يک کاري را کردم، حجت الاسلام نيستم، يعني بخاطر رضاي مردم اين کار را کردم، اين درست نيست.
انحراف در بحث؛ «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنْ الْعِلْمِ» آل عمران/61 يعني بعد از آن که علم آمد باز هم دارد با تو چانه ميزند، «حَاجَّكَ»، «حَاجَّكَ» يعني محاجه، ميداند ولي باز هم چانه ميزند. مثل خيلي از افراد، سؤال را ميدانند ولي ميگويند ببينيم قرائتي چه ميگويد، حاج آقا نظر شما راجع به فلاني چه است؟ روايت داريم اگر سؤال ميکني(سل تفقها) واقعا براي فهميدن سؤال کن، (و لا تسئل تعنتا) براي آزمايش نپرسيد، براي امتحان نپرسيد.
6- خطر اختلاف و تفرقه دانشمندان
انحراف از وحدت؛ يک آيه داريم «وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمْ الْعِلْمُ» الشورى/14 و يا ميگويد «فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمْ الْعِلْمُ» الجاثية/17 يعني ميداند، يعني واقعا حضرت علي را نشناختند؟ الله اکبر. يک شب فاطمه زهرا درِ خانهها را ميزد، يکي از اصحاب در را باز کرد ديد فاطمه زهراست، گفت اين وقت شب؟ فاطمه اين وقت شب تنها آمدي درِ خانه ما را زدي در تاريکي مدينه؟ دختر پيغمبر آمدي چه کني؟ گفت يک سؤال دارم، در غديرخم نبودي که بابايم گفت علي؟ فکر کرد چه کند؟ گفت فاطمه جان، من آن دورها بودم صدا را نميفهميدم، به يک کسي گفتند طرفدار مشروطه هستي يا نميدانم چي؟ گفت ولم کن خرجي زن و بچه دارم. ميفهمند. اينهايي که گول خوردند، دنبال منافقين رفتند، امام را نميشناختند؟ رهبر منافقين چه کمالي داشت که امام نداشت؟ سنش؟ سابقهاش؟ تقوايش؟ بيست و چند سال اين کشور، آن کشور، دربه در، آواره، هر روزي مثل لنگ دور پاي يک کسي بودند، الان منافقين مترجم آمريکائيها شدند در عراق. از همه کشورهاي شرقي و غربي گدايي کردند، به چند کشور ذليل شدند، حالا شدند مترجم آمريکائيها. خوب تو که عقب اين مردک رفتي نميفهميدي چي است؟ يعني اين خانم نميفهمد که با اين قيافه ميآيد بيرون دل جوانها را ميبرد؟ چه کامي ميگيرد؟ مثل بچهاي که پول ندارد بخورد، بچه ديگر ميآيد جلويش گلابي ميخورد، خوب حالا دل اين را ميسوزاني که چي؟ آنوقت اين دلي را که ميسوزاني چي گيرت ميآيد؟ فکر نميکني خدا ميگويد «وَاللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقَامٍ» آل عمران/4 يعني خدا انتقام ميکشد. يک زماني يک دختري خودش را نشان شوهر شما خواهد داد و دلِ شوهر شما را خواهد برد. چون شما دلِ جوان را بردي، آن هم دل خواهد برد، دل بردي، دل ميبرند. خدا انتقام ميکشد. حديث داريم اگر مردي به ناموس مردم خيانت کند، حديث داريم به ناموسش خيانت ميکنند. (من حفر بئرا لاخيه وقع فيه) حديث داريم کسي چاه براي کسي بکند، خودش در همان چاه ميافتد. مبتلا ميشويم. گندم از گندم برويد، جو ز جو، نکنيم اين کار را. «وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» ميدانيم.
استاد ميداند که نميداند، بگويد آقايان راستش را بخواهيد نميدانم، من اين درس را بلد نيستم. اين صفحه باشد من تحقيق کنم، درس بعدي را شروع ميکنيم، خيلي صاف و رک، تو که ميداني نميداني، خوب چرا هي منّ و من ميکني؟ «بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ»، بلد نيستم، شفاف. آقا آبرويم ميريزد! اتفاقا اگر بگويي بلد نيستم بچهها بيشتر دوستت دارند، بچهها بيشتر دوستت دارند. عزت دست خداست. «وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ».
حديث داريم(کل علم وبال يوم القيامه الا ما عمل به) هر علمي روز قيامت وبال است مگر آن علمي که به آن عمل شود. يعني اگر ميداني بايد به آن عمل کني. (ما جمع شيء علي شيء افضل من علم علي العالمين) هر چيزي جمع ميشود ممکن است زشت باشد، ممکن است زيبا باشد، بهترين چيزي که جمع شدنش خوب است، علم روي علم است، مال روي مال جمع شود خوب نيست. تکاثر خوب نيست.
7- خطر فخرفروشي به واسطه علم
اما علم. (من سمّع الناس بعلم سمّع الله به يوم القيامه مساوي خلقه و حقّره و صغره) هر که پز بدهد علمش را به رخ بکشد، خداوند روز قيامت عيب هايش را به رخ ميکشد. حالا مادربزرگ شما نميتواند مثلا بگويد موبايل، ميگويد موبيل، مسخرهاش ميکند، حالا آقا رفته دانشگاه مادربزرگ را مسخره ميکند. يک کسي زبانش نميگردد، لهجهاي دارد، اصطلاحات را بلد نيست، حالا مثلا بنده آخوند هستم، شما يک آيه را ميخواهي بخواني غلط ميخواني، حالا من هي دست بيندازم، چرا دست مياندازم؟ حالا شما آيه را غلط خواندي من بايد به شما متلک بگويم؟ حديث داريم(من سمّع الناس بعلمه) کسي که گوش مردم را پر کند از تحصيلاتش، من را ميبيني؟ بعضيها ميگويند قرآن حفظ کنيم؟ ميگويم نه، قرآن حفظ نکن، ميگويد چرا؟ ميگويم اولا که حفظ قرآن براي تيزهوشها خوب است، اما آدمهاي متوسط که حفظ ميکنند، فراموش ميکنند، عقدهاي ميشوند، علاوه بر اينکه ممکن است شما حفظ کني براي اينکه پُز بدهي. در روز قيامت افرادي ميگويند ما قاري هستيم، خدا و فرشتهها ميگويند دروغ ميگويي، خواندي که بگويند صوتت خوب است، افرادي ميگويند ما پول خرج کرديم، خدا و فرشتهها ميگويند دروغ ميگويي، پول خرج کردي که بگويند سخي است. افرادي ميگويند ما جبهه بوديم، خدا و فرشتهها، اينها که ميگويم حديث است، (فيقول الله کذبت و يقول الملائکه کذبت) يعني خدا و فرشتهها ميگويند دروغ ميگويي، تو رفتي جبهه که بگويند فلاني شجاع است.
حفظ قرآن هم اگر آدم بگويد من قرآن حفظم براي اينکه بخواهد پُز بدهد.
8- اخلاص در تحصيل علم
حديث داريم اگر کسي تحصيلاتش براي پُز دادن باشد، خدا روز قيامت رسوايش ميکند. (مَن طلب العلم ليباهي به العلماء) يعني با علماء مباهات کند، (أو يماري به السفهاء) با سفها خواسته باشد مجادله کند(أو يصرف به وجوه الناس اليه) که دلها را به سمت خودش جذب کند، آنوقت ميفرمايد که(ادخله النار) عمرش صرف پُز شده، دنيا چيزي نيست، برادرها و خواهرها، براي دنيا درس نخوانيد. دنيا يا مشهور ميشوي، ميشوي کوه هيماليا، از همه ما شهرتش بيشتر است، يا پول جمع ميکني، استخدام نيست ديگر استخدام نيست، استخدام درش بسته شده، حالا فرض کنيد شما را استخدام کردند سي سال، بيست سال هم بازنشستگي پنجاه سال، پنجاه تا دوازده ماه، ميشود ششصد ماه، ششصد تا ده ميليون، بيست ميليون، پنجاه ميليون کنار ميگذاري، ميشود پول اين سالن، صد ميليون، دويست ميليون، چي دادي؟ پنجاه سال، چي ذخيره کردي؟ يک سالن، با ماژيک مينويسم «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ» العصر/2 نه براي پول درس بخوانيد، نه براي پُز درس بخوانيد، نه براي شهرت درس بخوانيد، حالا گيرم همه نگاهت کردند، خوب که نگاه کنند، مگر يک فيل در خيابان نگاهش نميکنند؟ يک کسي گفت قرائتي خوشا به حالت، گفتم چرا؟ گفت تلويزيون هميشه نشانت ميدهد، گفتم راز بقا شغال را نشان نميدهد؟ يعني حالا اگر تلويزيون نشان داد خيلي مقام است؟ داشت قنوت ميخواند يک کسي، يک مرتبه ديد دوربين تلويزيون آمد، وسط قنوتش همچين کرد، حالا. چه ميشود نگاهمان کردند، فيل هستيم، بالا رفتيم دود هستيم، مگر دود بالا نميرود ولي روسياه است، مواظب باشيد جوانيات را مفت نفروشيد. مفت نفروشيد. عمر سعد مفت فروخت خودش را، گفتند برو امام حسين را بکش، حکومت ري دست تو، به چي خودش را فروخت؟ چي را با چي معامله کردند. شما بيست سال از عمرتان رفته، انشاءالله هفتاد سال، هشتاد سال، کمتر، بيشتر، انشاءالله بيشتر عمر داريد، پنجاه سال عمرتان را با چي معامله ميکنيد؟ نميگويم براي دنيا کار نکنيد، هدفتان مدرک و اينها نباشد. بگو خدايا من يک جواني هستم درس ميخوانم، هم از گناه حفظم کن، هم نيت خالص به من بده، آنوقت آن نيت خالص به عمرت برکت ميدهد.
بايد اخلاص علماي حوزه بيايد در دانشجوها، نشاط دانشجوها هم برود توي آنها، و اميدوارم برسد به جايي که اين مدرک گرايي که يک ويروسي است وارد حوزه شده، که وقتي از يک طلبه ميپرسند چه ميخواني، نگويد فوق ليسانس، دکتر، آخوند، آخوند است، ما هيچ احساس کمبودي نميکنيم، بنده الاني که شصت و دو سالم است شايد بيش از يک دانشجو مطالعه کنم، حالا حتما بايد ليسانس داشته باشم مطالعه کنم؟ درس، درس است، مطهري پنجاه و دو تا کتاب دارد، سال هم پنجاه و دو هفته، هفتهاي يکي را بخوانيد. علوم مطهري ميآيد در سينه شما، چه مدرک بدهند، چه ندهند. به من ميگويند بيا در دانشگاه تدريس کن نميروم، ميدانيد چرا؟ ميگويم من براي پول ميگويم، آن هم براي نمره ميخواند. ديني که براي پول بگويي، براي نمره بخواني، اين دين تويش در نميآيد، من ميآيم مسجد، هرکه ميخواهد بيايد، آنجا حرفهايمان را با هم ميزنيم، اما براي پول و نمره زشت است.
خدايا تو را به حق محمد و آل محمد دل ما را از چيزهاي کوتاه، زودگذر، عاجل، غنچههاي دلربا، دلمان را از اينها بکن و دلمان را با خودت، با اولياي خودت، با راه خودت، رفتار و گفتار و کردارمان را جوري قرار بده که سعادت ابدي ما در آن تأمين شود.
والسلام علیکم و رحمه الله و بركاته