خاطرات آیتالله كریمی از همراهی با امام(ره) در نجف
آیتالله سید جعفر كریمی، عضو جامعهی مدرسین حوزهی علمیهی قم و از شاگردان حضرت امام خمینی رضواناللهعلیه كه از سال ۱۳۴۴ تا زمان ارتحال ایشان در محضر بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران بوده است. گفتار زیر از این استاد حوزه است دربارهی جاذبه و دافعهی امام خمینی رضواناللهعلیه و خاطراتی در این باره:
در روایات اهل بیت علیهمالسلام آمده است كه اگر كسی بخواهد عزیز و سربلند زندگی كند، باید از ذلت معصیت خارج شود و به عزت اطاعت و بندگی خدا برسد.
برای امام تفاوتی میان خودی و بیگانه نبود
من دوازده ساعت پس از ورود امام خمینی رضواناللهعلیه به كاظمین در سال ۱۳۴۴ و در پی تبعید ایشان به كشور عراق، خدمت ایشان رسیدم و تقریباً تا ۳۰ ساعت قبل از ارتحال ایشان به مدت ۲۵ سال در خدمتشان بودم. در این مدت هم در درس ایشان شركت داشتم، هم تألیفات ایشان را بررسی و چاپ میكردم و هم استفتائاتی را كه به بیت ایشان میرسید، پاسخ میدادم و هم در جلسات دیگری در خدمت امام بودم. ایشان را در طول این مدت، در خلوت و جلوت مقیّد میدیدم كه سر سوزنی از مسیر شرع و شریعت تخطی نكنند. مرحوم امام در اعتقاد دینی در حد اعلا بود و همواره میكوشید آن اعتقاد را در عمل خود به ظهور برساند. هیچ اعتنایی هم به نفع یا ضرر شخصی نداشت.
جاذبه و دافعهی امام خمینی در دین ایشان بود. افراد را تا آنجایی جذب میكرد كه دین اقتضا میكرد. آنجایی هم كه دین اقتضا میكرد، از برخی افراد فاصله میگرفت. در این زمینه برای او فرقی بین خودی و بیگانه و فامیل و غیر فامیل و طلبه و غیر طلبه و مراجع و غیر مراجع نبود. بارها جاذبه و دافعهی امام را در تمام این صنفها دیدیم. اگر بخواهید امام را درست بشناسید، باید ائمهی معصومین علیهمالسلام را درست بشناسید. شما ببینید هرچه به امیرالمؤمنین اصرار كردند كه بگذار معاویه چند روزی سر كار بماند تا كار حكومت شما قُرص و محكم شود و بعد او را كنار بگذار، اما امیرالمؤمنین فرمود ولو برای یك ساعت، ولو برای یك دقیقه راضی نمیشوم ظالمی بر سر كار باشد. مرحوم امام نیز همین روحیه را داشت؛ وقتی فهمید كه حكومت طاغوتی حكومتی برخلاف دستور اسلام و برخلاف مصالح عالیهی مسلمین و به ضرر اسلام و مسلمین است، با اینكه خیلیها نصیحتش كردند كه مقداری با شاه كنار بیا و فعلاً با نخستوزیر و دیگران تسویهحساب كن، اما امام راضی نشدند و از همان رأس شروع كردند.
در تاریخ میخوانیم كه افرادی با بغض و كینه نسبت به رسولالله صلواتاللهعلیهوآله میآمدند به مدینه تا فحاشی و اهانت كنند، اما وقتی از نزدیك خُلق و خوی ایشان را مشاهده میكردند، جذب میشدند و اسلام میآوردند. امام خمینی هم چنین روحیهای داشت. وقتی افراد خلق و خوی امام و روش و رفتار ایشان را میدیدند، درمییافتند كه همان روش رسولالله صلواتاللهعلیهوآله است و لذا جذب میشدند.
هم شاه غلط میكند هم شما!
گاهی شورای عالی انقلاب عراق در مورد امور مهم به نجف میآمدند و خدمت امام میرسیدند و البته درخواستها و اهداف و اغراضی داشتند. آنها به تصور اینكه امام تبعیدی شاه است و اسیر دست حزب بعث عراق، فكر میكردند هرچه را آنها دیكته كنند و بخواهند، امام پاسخ مثبت خواهد گفت. یادم هست زمانی كه ایران با عراق در كردستان جنگ و درگیری داشت و راجع به اروندرود نزاع و اختلاف بود، آمدند از امام بخواهند كه علیه شاه و به نفع آنها موضعگیری كند. امام اما با یك روحیهی خاصی برخورد كرد و به آنان گفت: «هم شاه غلط میكند و هم شما غلط میكنید. دو بَلَد اسلامی در كنار هم به جای اینكه به فكر مردم باشید، احتیاجات مردم را تأمین كنید، اصلاح امور مردم كنید و مشكلات مردم را حل كنید، برای چه دعوا و نزاع و جنگ و خونریزی راه انداختهاید و شما هردوتان غلط میكنید. ما را چه كار به این كه اروندرود مال ایران باشد یا مال عراق! اروندرود در كنار كشور اسلامی است؛ این طرفش ایران است و آن طرفش عراق. چرا نزاع میكنید؟ بروید خودتان را اصلاح كنید.»
آنها وقتی این برخورد را از امام دیدند، هاج و واج شدند. اصلاً انتظار نداشتند امام در حالی كه تبعیدی شاه و اسیر دست حزب بعث به شمار میآمد، در نجف اشرف با فرماندهان عالی شورای انقلاب عراق اینگونه برخورد كند. بعداً رئیس سازمان امنیت عراق گفته بود: «این سید كیست كه با ما تندی كرد؟ آن را بیرون میكنم.» وقتی این خبر به گوش امام رسید، پیغام دادند كه: «خیال میكنید من در اینجا راحت هستم و خوشحالم؟ اصلاً شما كه هستید كه من در كنار شما خوشحال باشم؟ بیایید گذرنامهی مرا خروجی بزنید و مرا هرجا خواستید بفرستید. شما چه ارزشی دارید كه من به خاطر شما در اینجا بمانم؟»
صدام آقای خمینی را میشناسد
یك سال حزب بعث تصمیم داشت از مجالس عزاداری جلوگیری كند. دوباره این آقایان آمدند كه به نوعی برای این كارشان از امام تأییدیه بگیرند. برنامهی امام هم این بود كه جلوی پای مسئولین عراقی هیچوقت بلند نمیشدند و خیلی خوش و بش نمیكردند. امام فرمودند: «در همسایگی شما كشوری است به نام ایران. در این كشور شخصی سلطنت میكرد به نام رضاخان كه وقتی فرار كرد، مردم فارغ از اینكه چه كسی به جایش خواهد آمد، به دلیل فرار رضاخان جشن گرفتند. شما بترسید از اینكه چنان روزی برای شما بیاید. این پُستی را كه شما دارید، قبلاً مال شما نبود و اگر ماندنی بود، دست دیگران باقی میماند و به شما نمیرسید. بترسید از آن روزی كه شما از این پست بركنار میشوید و مردم از اینكه از شرّ شما خلاص شدند جشن بگیرند. شما میخواهید حكومت كنید، به موكب عزاداری چهكار دارید؟ به عزاداری سیدالشهداء چهكار دارید؟ این چه ربطی به حكومت شما دارد؟ شما كه هستید و از كجا آمدهاید؟ شما چه وحشیهایی هستید؟»
وقتی این مطالب را با همان لحن و محتوا ترجمه میكردم، قیافهها را میدیدم كه بهتدریج عبوستر میشد. بغضشان بیشتر میشد و سَرها را پایین انداخته بودند. صحبتهای امام كه تمام شد، اینها رفتند و هیچ چیزی نگفتند. فردای آن روز قبل از شروع درس مرحوم آقای خویی، یكی از آقازادههای مرحوم آقای حكیم كه با من رفاقت داشت و اتفاقاً بعثیها او را شهید كردند، به من گفت: «این چه برخوردی بود كه آقای خمینی دیشب با فرماندهان شورای انقلاب بغداد داشت و اگر فردا صدام تصمیم بگیرد سی تانك بفرستد و نجف را به صورت تل خاكی دربیاورد، جوابش را چه كسی میدهد؟» در جواب ایشان گفتم كه صدام آقای خمینی را میشناسد و میداند خانهاش كجاست. اگر قرار شد چنین تصمیمی بگیرد، یك تانك میآورد خانهی آقا را میكوبد. اگر آقای خمینی قرار بود از صدّام واهمه داشته باشد، از شاه واهمه داشت و با شاه درنمیافتاد. ایشان كسی است كه برای برخورد با افراد از دیگران دستور نمیگیرد، او دستورش را از خدا میگیرد و به دنبال رضایت خداست. روحیهی امام خمینی چنین روحیهای بود.
یك عدهای برای ترور آمده بودند در عراق. شبها كه امام از منزل تشریف میبردند و مشرف میشدند به حرم، یك عده از رفقا برای اینكه مراقبت و حراست از امام كنند، با فاصلهی كمی ایشان را از منزل تا حرم همراهی میكردند. یك شب كه در حرم خدمت امام بودم، یكدفعه دستشان را انداختند به كمرشان و برگشتند و خطاب به ما گفتند: «آقایون به كجا میروند؟» عرض كردم كه حرم. امام به حرم اشاره كردند و فرمودند: «حرم از این طرف است، بفرمایید!» عرض كردم ما میخواهیم در خدمت شما باشیم. فرمودند: «من نیاز ندارم. تا مقدّر نشود از برای خداوند منان متعال كه مرگ من فرابرسد، احدی به من نمیتواند آسیب برساند و اگر مقدّر الهی شد، احدی از شما هم نمیتوانید جلوگیری كنید.»
خدا رحمت كند حاجآقا مصطفی را. ایشان نقل میكرد كه امام فرمود: من تا الان نتوانستم تصور كنم كه ترس چیست.
درخواست حزب بعث در نبود آقای خویی
در ایامی كه مرحوم آیتالله خویی برای درمان به خارج از عراق تشریف برده بودند، حزب بعث در یك جلسهای با حالت اعتراض و انتقاد نسبت به حوزهی نجف خدمت امام آمدند و گفتند این چه حوزهای است كه افراد برای تحصیل میآیند و سی چهل سال میمانند؟ تأكید داشتند كه افراد باید سه سال یا شش سال یا هشت سال در اینجا بمانند و فارغالتحصیل كه شدند، برگردند. اینها را گفتند و خیال كردند پیشنهاد خیلی خوبی است. امام در مورد عدم اطلاع آنها از سیر درسی در حوزه فرمود: «تصمیمگیری راجع به حوزهی نجف مربوط به علمای نجف است. باید رئیس و آقای ما حضرت آیتاللهالعظمی آقای خویی -كه خدا سلامتش بدارد و خدا بهزودی لباس عافیت بر تنش بپوشاند- به عراق برگردد و این مربوط به تصمیمگیری مراجع نجف است.» از سوی دیگر یكی از آقایان كه از مراجع نجف بود و بعد به ایران آمد، وقتی میخواست از نجف مهاجرت كند، واسطهها آمدند و تقاضای ملاقات ایشان با امام را مطرح كردند، اما امام نپذیرفت. خیلی كه اصرار كردند، امام فرمود: «ایشان پیشاپیش خودشان را به شاه فروخته است، با من چه كار دارد كه بیاید خانهی من؟ با من چه میخواهد بگوید؟ ایشان مگر نمیداند رأی من، هدف من و فكر من چیست؟ ایشان تا الآن با من مشورت نكرده، حالا كه میخواهد برود ایران، میخواهد من را آلوده كند؟»
این قاعده استثنا نداشت
حتی یك آقای بزرگوار دیگری هم كه تمایلی به شاه و سازمان امنیت شاه داشت، در مراجعت از سفر مكه آمده بود عراق و میخواست با امام ملاقات داشته باشد، امام اما نپذیرفتند. بعضی از دوستان وساطت كردند و امام در پاسخ آنان فرمودند: «من صلاح دین خودم نمیبینم كه با ایشان ملاقات كنم. ایشان آنهمه كارهایی را كه در ایران كرده است، حالا آمده اینجا خودش را تطهیر كند. تطهیر شدن او به این است كه برود و توبه كند.»
امام نه آن احترامش به مرحوم آقای خویی روی حُب و بغض شخصی بود و نه برخوردش با آن دو نفر كه عرض شد؛ همه بر اساس دستورهای دینی بود. با همهی افراد تا آنجایی گرم میگرفت كه دین اجازه میداد و آنجا كه دین اجازه نمیداد، طور دیگری رفتار میكرد؛ حتی اگر نزدیكان و خویشاوندانشان بودند. مثلاً یكی از بستگان نزدیك ایشان ابتدا خیلی مورد علاقهی امام بود، اما همین فرد كارش به جایی رسید كه امام دستور دادند او را به جماران راه ندهند. او به آنجا آمد و وقتی اصرار كرد، به او گفتند اصرار نكن، چون دستور خودِ آقاست كه تو را راه ندهیم. اگر هم خیلی بخواهی سماجت كنی، دستور داریم كه تو را دستگیر كنیم.
یا قطبزاده كه در دوران تبعید در كنار امام بود و اكیپهایی از خبرنگاران از اروپا و جاهای دیگر را برای مصاحبه با امام همراهی میكرد و خیلی هم نزدیك امام بود، اما بعدها اعدام شد. امام در راه دین از احدی فروگذار نمیكرد. شاید اگر كسی امام را از نزدیك ندیده باشد، نتواند چنین مواردی را باور كند. امام احدی را دوست نداشت، الاّ در راه خدا و به احدی بغض نمیورزید و دشمن نمیداشت، مگر در راه خدا و این قاعده استثنا نداشت.
منبع:khamenei.ir