براي حفظ جان اعليحضرت!
در قسمت پيشين گزارشهاي «گارد سري بهائيت» با اشاره به سوابق “هژبر يزداني” پيش فرض وجود يك گروه شبه نظامي از بهائيان را در جريان انقلاب اسلامي، مطرح كرديم. هژبر يزداني، گلهداري كه با حمايت فرقه صهيونيستي بهائيت و به ويژه “عبدالكريم ايادي” و “نعمت الله نصيري” به سطح بزرگترين سرمايهداران رژيم پهلوي بركشيده شد، براي بسط نفوذ بهائيان در جامعه اسلامي، احساس مأموريت ميكرد. اين مأموريت را وي نه تنها در زمينخواري، تاراج سرمايههاي ملي، چنگاندازي به بانكها و كارخانجات قند، چرم و…. بلكه در تاسيس يك گروه شبه نظامي پي گيري ميكرد. گروهي كه به نام حفظ جان اعليحضرت، به جان مردم بيگناه و روستائيان مسلمان افتاده بودند.
 هژبر يزداني چگونه گريخت
ميدانيم كه در تابستان 1357 ، شاه براي مردمفريبي دست به اقداماتي براي فرار به جلو زد و تعدادي از افراد بدنام مانند “امير عباس هويدا” و “هژبر يزداني” را بازداشت كرد تا ناكارآمدي طاغوت را متوجه آنان سازد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، هويدا اعدام شد. اما هژبر یزدانی، راه گريز در پيش گرفت. در حالي كه هويدا به دام مرگ افتاد او چگونه گريخت؟
در هنگام حبس هژبر يزداني بهائيان و نزديكان وي تلاش وسيعي را براي آزادي او به كار بستند. در يكي از گزارشهاي ساواك مي خوانيم: «جامعه بهائیان در ایران از بازداشت هژبر یزدانی ناراحت بوده و گفته اند که تا کنون در حدود یکهزار و صد میلیون تومان اسناد به منظور گذاردن وثیقه جهت آزادی هژبر یزدانی جمع آوری کرده و اقداماتی انجام داده اند که قبل از پایان ماه امرداد هژبر یزدانی از زندان آزاد گردد.- شارعی 37/5/28 اطلاعات اداره کل» (هژبر يزداني به روايت اسناد ساواك. مركز اسناد انقلاب اسلامي. ص 319)
هژبر یزدانی خود نيز در نامه هایی به فرح ديبا-همسر شاه معدوم- و شریف امامی- نخست وزیر- در شهریور 1357 خدمات خود را متذکر شده و خواستار تلاش شخص شاه برای آزادی خود می گردد. جالب آنکه نامه وی به فرح تایپ شده بود. گويا او در آن شرايط اسارت، دسترسي به امكانات قابل توجهي داشت. وي ضمن بيان خدماتش قدرت اقتصادي خود را به رخ فرح مي كشد: «پیشگاه مبارک علیا حضرت فرح شهبانوی ایران! چاکر جان نثار و پدرانم سالهاست که به دامداری و کشاورزی اشتغال داشته و به حکایت پرونده حصر وراثت میلیونها تومان از پدر به ارث برده و با سرمایه شخصی همسرم جمع و در راه خدمت به کشور به کارم انداخته ام و خداوند بر این حرکت برکتی نازل فرموده و موفق به تشکیل 30 واحد کشاورزی و صنعتی و پرورش 300 هزار راس دام گردیده و از ممر آن 60 هزار نفر کارگر و کارمند و مهندس امرار معاش می نمایند… ادامه بازداشتم موجب اختلال اداره امور واحدهای وابسته و پاسخگویی به خواسته های 60 هزار کارگر و حل و فصل امور مالی شرکتهای معروضه… خواهد شد.» (همان. ص 355)
تلاش براي رهائي وي در دربار هم جديت داشت. با اينكه رژيم طاغوت به طور جدي گرفتار طوفان انقلابي مردم مسلمان ياران بود، برادران شاه براي آزادي هژبر يزداني مي كوشيدند. ساواك در يكي از گزارشهاي خود در اوائل شهریور 1357 هجری شمسی چنين نوشته است: «شاپور محمود رضا پهلوی، به علت داشتن چک و سفته مشترک هژبر یزدانی را در زندان ملاقات می نماید و این ملاقات یک ساعت به طول می انجامد، لیکن موضوع به شرف عرض همایونی رسیده و از این عمل بسیار ناراحت می شوند… اعلیحضرت مشارالیه را مورد سرزنش قرار داده و فرموده اند: «مگر از وضع و اوضاع آگاهی ندارید که این کارها را ول نمی کنید.» (همان. ص. 330)
 تلاش بين المللي براي رهائي
منوچهر وفائی، با جناق هژبر یزدانی که در انگلیس اقامت داشت، اواسط شهریور ماه، بیانیه ای را به نام آگهی در روزنامه آبزرو لندن و نیز با هزینه 560 هزار تومان در روزنامه تایمز لندن منتشر نمود و خواهان آزادی هژبر یزدانی شد. در این آگهی ادعا شده که «هژبر یزدانی جرمی مرتکب نشده… ليکن دولت بخاطر انعکاس عمل روحانیون او را آزاد نکرده است.» (همان. ص331)
این آگهی بازداشت هژبر یزدانی را «خلاف قانون اساسی … و صرفاً به خاطر ارضاء و خشنودی متعصبین مذهبی» قلمداد می کند و در نهایت می پرسد :«دولت از خشنوده ساختن این متعصبان بدطینت که شدیدا مرتجع هستند چه طرفی خواهد بست؟» شاه در خصوص این آگهی در دستخطی نوشت :«دولت مطالعه نماید.» و وزیر دادگستری مأموريت يافت به این آگهی پاسخ داده شود. (همان. صص 338-332)
 طمع ناتمام
با اينكه هژبر يزداني در دام فريب پهلويها بود و براي نجات خود به هر دري ميزد، در حد امكان براي حفظ ثروت خود نيز ميكوشيد. به گزارش ساواك، “ولی یزدانی” برادر او مأموریت داشت طی شهریورماه 1357 مخفیانه گله های بزرگ گوسفند او را بفروشد تا مصادره نشوند. در یک گزارش از تلاش وی برای فروش 28 هزار راس گوسفند که در چراگاههای “کندوان گچسر” بوده اند، خبر داده شده است. او 5 هزار راس گوسفند را نيز در یک دادمداری در “باباسلمان” شهرستان شهریار پنهان کرده بود. (همان. ص352)
 فرار در آخرين ساعات
در آخرين ساعات عمر رژيم طاغوت، تلاش براي نجات بازماندگان رژيم پهلوي در طوفان انقلاب اسلامي شدت داشت. اما همه مرغ زيرك نبودند تا از اين طوفان برهند. نعمت الله نصيري(رئيس ساواك؛ بهائي)، فَرُّخرو پارسا (وزیر آموزش و پرورش؛ بهائي)، عباسعلی خلعتبری (وزیر خارجه كابينه هویدا)، غلامرضا کیانپور (وزیر اطلاعات و جهانگردی)، غلامرضا نیکپی (شهردار تهران) و… اعدام شدند. برخي سعي كرده بودند بگريزند اما مردم آنها را دستگير كردند. بيش از همه بخت بد، هويدا را گرفتار كرد. براي حفظ احترام وي را در ويلائي متعلق به ساواك در خيابان فرشته و سپس به ويلائي ديگري در “شيان” برده بودند تا خيلي به او بد نگذرد. اما زودتر از آنكه دستي او را رها كند، گرفتار موج انقلاب گرديد و پس از محاكمه بر بام مدرسه رفاه اعدام شد.
اما درست در صبح روز 21 بهمن 1357، كه زندان قصر به روي زندانیان انقلابي گشوده ميشد. راه براي گريز برخي از تبهكاران هم باز شده بود. با تدبير ” سرتيپ محرري” رئيس زندان قصر، يك خودرو به ديوار يكي از بندهاي زندان اصابت كرد و “هژبر يزداني ” و “محرمعلي خرم” گريختند. خرم، معشوق مادر محمدرضا پهلوي بود و از اين راه به يك سرمايهدار بزرگ تبديل شده بود و بخشي از سرمايه خود را به احداث مجموعههاي تفريحي از جمله پارك و باغ وحش خرم (پارك ارم) مشغول كرده بود.
به گفته دكتر جواد منصوري، محرري و هژبر يزداني با هم به آمريكا و سپس كاستاريكا رفتند. (خاطرات جواد منصوري. ص: 159- 1358)
 پناهجو و اشرار
منابع نزديك به بهائيت، احتمال مي دهند هژبر يزداني پس از فرار از زندان قصر به سنگسر رفته باشد. اين احتمال ممكن است درست نباشد زيرا، منابع ساواك در تابستان 1357 و اندكي پيش از دستگيري هژبر يزداني، با اشاره به خشم و نفرت شديد مردم مسلمان سمنان، سنگسر و شهميرزاد، به وي دستور داده بودند از ورود به اين منطقه پرهيز كند. وي البته يكبار براي رسيدگي به امور شخصي خود با اجازه ساواك فقط به سنگسر ميرود ولي ساواك به او هشدار ميدهد كه بايد جوانب امر را رعايت كند و غير از سنگسر به جاي ديگري نرود. با اين وصف، در اوج پيروزي انقلاب اسلامي در روزهاي 22 و 23 بهمن بعيد است که او به اين منطقه رفته باشد.
يك احتمال جدي عزيمت وي به روستاهاي قزوين براي عبور از مرزهاي غربي كشور ميتواند باشد. اين امر با توجه به موقعيت نسبي وي در اين منطقه محتمل به نظر ميرسد. او پيشتر در دشت قزوين صاحب يك كارخانه قند(خاكعلي) بود. به علاوه به مدد كارگزاران بهائي كابينه هويدا از جمله منصور روحاني و يگانه و نيز خان حصار خروان، به زمين خواري در دشت قزوين مشغول بود.
گزارشهاي محلي اين احتمال را تائيد ميكند. يكي از اهالي شهرك خاكعلي مي گويد: «هژبر يزداني، خود را به يكي از روستاهاي منطقه رساند و چند روزي را اينجا مخفي بود. آيت الله خلخالي گروهي را مأمور جستجو و تعقيب او كرده بود. آنها يك روز به همان روستا مراجعه كردند اما او را نيافتند. خان روستا، او را در لانه سگها پنهان كرده بود.»
خوانين منطقه پيشتر نيز با هژبر يزداني مراوده داشتند و يكي از مجاري تأمين “شبه نظامي” براي هژبر يزداني بودند. آنها، بعدها نيز ارتباط خود را با هژبر يزداني حفظ كردند و در فتنه 88 به قزوين و تهران، چماقدار اعزام ميكردند. اين چماقداران عصر روز عاشوراي 88 نيز در تهران بودند. (9 دي. شماره 33. ص3. گزارش: پول از هژبر يزداني، اسب از عليخاني)
 پايي در سياست دستي در فتنه
يزداني پس از عزيمت به آمريكا راهي كاستاريكا شد. در اين كشور با “ارتشبد غلامرضا ازهاري” آخرين نخست وزير قبل از شاپور بختيار، يك بانك تاسيس كرد. رئيس هيات مديره بانك، ازهاري شد. وي تا آبان 1380 كه در ايالات متحده امريكا درگذشت، ديگر تمايلي به فعاليت سياسي نداشت. البته هژبر يزداني نيز چنين مينمود كه به سياست، كاري ندارد، اما از نزديك پائي در سياست و از دور دستي بر فتنه داشت. با مقامات كاستاريكا باب رفاقت گشود. براي آنها ضيافتهاي رنگين برپا ميكرد تا نفوذ خود را گسترش دهد، همانگونه كه در ايران تجربه اندوخته بود: «هژبر يزداني گروههاي مافيايي قدرتمندي به وجود آورده بودند و با توسل به زور و شيوههاي غير قانوني و استفاده از نفوذ بهائيها در دربار و دستگاه حاكم، قدرت اقتصادي بسيار قوي ايجاد كرده بود»(منبع:ايران و تحولات فلسطين، علياكبر ولايتي، مركز اسناد و خدمات پژوهشي)
 رد پاي شرور پروري
در لابهلاي اسناد ساواك و گزارش هاي شخصيتهاي موثر دربار پهلوي، تمهيدات “هژبر يزداني” براي شرور پروري، را ميتوان يافت. ارتشبد حسين فردوست ميگويد: «به ياد دارم در حوالي سال 1354، شكايتي از دفتر مخصوص شاه (به رياست معينيان) به دستم رسيد مبني بر اينكه هژبر يزداني در سنگسر به مراتع چوپانها تجاوز كرده و براي آنان مزاحمت ايجاد ميكند. محمدرضا دستور داده بود كه تحقيق و گزارش شود. دو افسر دفتر را به همراه عكاس ساواك به منطقه اعزام كردم. در مراجعت، گزارش آنان حاكي از اين بود كه اهالي ده مرزنآباد در ارتفاعات سنگسر همة بهائيها هستند و رئيس آنها هژبر يزداني است و آنها همه مراتع ده مجاور را كه مسلماننشين است، به زور تصرف كردهاند. مدارك مستند جمعآوري شد و آلبومي نيز تهيه و ضميمة گزارش شد و مستقيماً به اطلاع محمدرضا رسيد. فرداي آن روز سپهبد ايادي تلفن كرد و گفت شاه گزارش را به من نشان داده، گزارش سراپا مغرضانه است و به شاه هم گفتم و ايشان دستور داده كه مجدداً هيأت بيغرضي را اعزام داريد. پاسخ دادم گزارش هيأت مستند است و اعزام مجدد مفهومي ندارد و افزودم وقتي شاه ميخواهد يزداني به مناطق چراي ديگران تجاوز كند، من كه مدعي نيستم. به هر حال، يزداني به كار خود ادامه داد. يك سال بعد، متوجه شدم كه او در تهران معاملات بزرگ انجام ميدهد و هميشه دو مرد مسلح او را همراهي ميكنند… يك روز هم سميعي، رئيس بانك توسعه كشاورزي، به من شكايت كرد كه فرد بيتربيتي با دو گارد مسلح به مسلسل، بدون اجازه وارد دفتر كارم شده و گفته نامش يزداني است و ميخواهد سهام بانك با ساختمان و وسايل به او واگذار شود. سميعي پاسخ داده كه اين امر منوط به اجازه وزارت كشاورزي و تصويب دولت است. يزداني با خشونت جواب داده كه «ترتيب آن را ميدهم».( ظهور و سقوط، فردوست، ج 1، صص 376-374.)
 افشاگريهاي يك زن از راه دور
بيش از همه در ميان اسناد ساواك افشاگريهاي يك زن عليه هژبر يزداني كار دست او داد و زمينهساز انتشار اخباري وسيع عليه او شد. نكته قابل توجه آنكه اين زن ابتدا در سرزمينهاي اشغالي، درباره هژبر يزداني سخن گفت. همسر او پيشتر از دستياران هژبر يزداني بود كه حاضر نشده بود با او در ادامه تبهكاريها همراهي كند. چماقداران هژبر يزداني او را به قصد كشت ميزنند. اما كار او به بيمارستان ميكشد و همسرش پس از مدتها لب به سخن ميگشايد و پرده از اسرار او باز ميكند.
«گزارش- اظهارات خانم انهاري در مورد آقاي هژبر يزداني
محترماً به عرض ميرساند
به تاريخ 7 /7/35 نمايندگي سازمان(ساواك) در تل آويو تلگرافي به اداره كل سوم (امنيت داخلي ساواك) مخابره نموده كه طي آن عنوان گرديده همسر “جهانبخش انهاري” جهت انجام معالجات لازم شوهرش را كه بيمار بوده به اسرائيل آورده و ضمن مراجعه به رئيس نمايندگي سياسي(سفارت رژيم شاهنشاهي در تل آويو) اظهار داشته كه شوهرش سالها براي آقاي هژبر يزداني سرمايهدار معروف كار ميكرده و اكنون به علت اسراري كه او و شوهرش از اقدامات خلاف قانون هژبر يزداني دارند جان خود و خانوادهشان از ناحيه يزداني در خطر است و همه شب از طريق تهران به باديكا(اسرائيل) تلفنهاي تهديد آميزي به آنها ميشود و ممكن است زندگي فرزندان آنها در تهران در خطر باشد…»
 پرورش چريك در كوهستان
«(همسر انهاري) مدعي شده هژبر يزداني با تظاهر به اينكه با تيمسار نصيري و تيمسار ايادي دوست بوده و از حمايت آنها برخوردار است دست به اقدامات مخفيانه نظير تربيت چريك ميزند و در كوههاي اطراف لار و سنگسر داراي مخازن اسلحه و مهمات است. مراتب از طريق اداره كل سوم به عرض تيمسار ارتشبد رياست معظم ساواك رسيده پي نوشت فرمودهاند. «به محض ورود خانم انهاري(از اسرائيل به ايران) احضار و گزارشات خود را بدهد و معلوم نمايد از ناحيه چه كسي هدايت شده كه اين مهملات را بگويد.»
تحقيقات ساواك براي بررسي ادعاهاي همسر انهاري ادامه مييابد و وي ابعاد بيشتري از فعاليتهاي شبه نظامي هژبر يزداني را در لابهلاي بيان مشكلات خود ابراز ميكند. ساواك گزارش ميدهد:
«در اجراي امر خانم انهاري (زهرا محمد حسين زاده عراقي) احضار و در مصاحبهاي كه به عمل آمده مشاراليها به فعل و انفعالاتي كه توسط هژبر يزداني صورت گرفته و منجر به آن شده كه شوهرش فلج شده و با وجود معالجات زياد از ناحيه مغز معيوب و قادر به تكلم نميباشد، گرديده است، اشاره نمود كه خلاصهاي از آن بشرح زير بعرض ميرسد….»
«4- چون هژبر در حال ورشكستگي بوده در زماني كه اعليحضرتين جهت گذراندن تعطيلات زمستاني خود به سان موريس در سال 2533(1353) تشريف فرما شده بودند، به منظور فريب انهار از منزل انهاري به سان موريس تلفني تماس گرفته و به زبان سنگسري با تيمسار (عبدالكريم) ايادي(پزشك بهائي شاه) صحبت مينمايد ولي(هژبر يزداني به دروغ) به انهاري و همسرش ميگويد كه من با شاه تماس گرفتم و اوامري صادر كردند و شما هم بايد در اجراي اوامر با من همكاري كنيد. وي سپس به انهاري ميگويد اعليحضرت فرمودند كه من با تربيت چريك هشت نفر را به قتل برسانم و چون موقعيت من از نظر مالي در خطر است شما بايد كاري در جهت من انجام دهيد و آن هم عبارت از اين است كه من توسط چهار نفر از ايادي خودم از بانكها 200 ميليون تومان اعتبار ميگيرم و شما بايستي اين پول را ببريد و در آمريكاي جنوبي به حساب من واريز نمائيد…»
 چريكهاي ماهر براي شكارهاي بزرگ
«5- افرادي كه ميبايستي توسط عوامل هژبر يزداني به قتل ميرسيدند عبارتند از –يوسف خوش كيش- يگانه-معاون يگانه هم هست- شريف امامي-اسدالله علم-هرمز قريب اصفياء-ابتهاج و يك نفر ديگر»
وفق اظهارات اين زن كه مورد توجه ساواك هم قرار گرفته است، چريكهاي هژبر يزداني قرار بوده است گروهي از بلندپايهترين شخصيتهاي سياسي و اقتصادي رژيم را ترور كنند. بر همين اساس، اين چريكها بايد استعداد امنيتي- رزمي، فوقالعادهاي ميداشتند. مشهور ترين قربانيان مورد نظر ناصر يگانه(آخرين رئیس قوه قضائیه رژيم پهلوي كه سوابقي چون وزارت، عضويت در سنا و نمايندگي مردم قزوين در مجلس شوراي ملي هم داشت.)، اسدالله علم (نخست وزير و بعدها وزير دربار) و ابوالحسن ابتهاج (رئيس اسبق و از موسسان سازمان برنامه و بودجه و رئيس وقت بانك ايرانيان) بودند. ممكن است هدف هژبر يزداني و شبكه بهائيت از حذف اين افراد، رقابت دروني براي استيلاي بيشتر بر كشور بوده باشد. گرچه انهاري همكاري مورد نظر را با هژبر يزداني نداشت اما چريكهاي هژبر يزداني مأموريتهاي وي را انجام ميدادند. يكي از اين مأموريتها تلاش براي حذف همين انهاري بود.
گزارش ساواك در ادامه تصريح مي كند: «7- چون انهاري در انجام مقاصد هژبر يزداني با وي همكاري ننموده و قصد افشاء اقدامات خلاف قانون هژبر يزداني را داشته به تعدادي از عوامل خود مأموريت ميدهد كه انهاري و عباس سرافرازي و يوسف خوش كيش را از بين ببرند كه سرانجام در اسفند 2534 (1354) در حالي كه جهانبخش انهاري از منزل خود خارج ميشده مورد حمله عوامل هژبر يزداني قرار ميگيرد و به ضرب چوب پاي وي را از ناحيه زانو ميشكنند و به علت دخالت عابرين متواري ميگردند…»
«8- معالجات انجام شده در مورد پاي انهاري منتج به نتيجه نشده و در اثر سهل انگاري مأمورين بيمارستان انهاري فلج شده و مغزش نيز از كار افتاده به طوري كه در حال حاضر قادر به تكلم نيست…»
هژبر يزداني همزمان با چريكها و چماقدارانش، از عوامل ديگر براي دستيابي به اهداف خود استفاده مي كرد. ساواك در همان سند مي افزايد:
«10- چون همسر انهاري نيز اطلاعاتي از وضع كار و اسرار هژبر يزداني دارد بدين جهت هژبر يزداني اينك در صدد است به هر نحو ممكن (با توسل به تطميع، تهديد، قتل) مشاراليها را وادار به سكوت نمايد و بدين جهت ابتدا يك نفر تيمسار بازنشسته را واسطه قرار داده كه با پرداخت مبالغ قابل توجهي همسر انهاري را وادار به سكوت نمايد كه پس از سه ماه براي معالجه سرانجام در بيمارستان آمريكاييها همسر انهاري با صداي بلند به تيمسار مذكور فحاشي نموده و مي گويد من با پول تطميع نمي شوم و چون هژبر يزداني از اين طريق نتيجه نميگيرد و بوسيله ايادي خود به منزل انهاري تلفن نموده و بچههاي وي را تهديد به قتل ارعاب مينمايد…»
«11- مشارالیها با شرح … اقدامات خلاف هژبر یزدانی به ویژه آن قسمت از اقدامات وی که مربوط به خاندان سلطنت می گردد، تقاضا دارد… تسهیلاتی از طرف مقامات امنیتی فراهم گردد که هژبر یزدانی بیش از این زندگی وی را تباه نسازد و امنیت بچه های وی را که هم اکنون مشغول تحصیل هستند به هم نریزد.» (هژبر يزداني به روايت اسناد ساواك.)
«هژبر یزدانی یک چک به مبلغ 10 میلیون تومان در اختیار دکتر غلامرضا کیانپور وزیر دادگستری قرار می دهد که مشارالیه از خانم مردی که مورد ضرب اطرافیان هژبر یزدانی قرار گرفته و مدتهاست در بیهوشی به سر می برد با پرداخت مبلغی رضایت خانم را اخذ و مابقی مبلغ را وزیر دادگستری بردارد. روی این برنامه وزیر دادگستری با حضور چهار نفر دیگر (مشخصات نامعلوم) خانم مذکور را به دفتر خود احضار و به وی پیشنهاد می نماید چنانچه رضایت بدهد مبلغ سه میلیون تومان به وی پرداخت شود وزیر دادگستری هر چقدر اصرار می نماید خانم قبول نمی کند و اطاق وزیر را ترک می نماید و از سرنوشت چک 10 میلیون تومانی که نزد وزیر دادگستری باقی می ماند خبری نیست. بلافاصله دکتر جمشید آموزگار تصمیم داشته موضوع را روشن و تحقیق نماید که کابینه وی سقوط و موضوع منتفی می شود.» (ص 345-342)
 چريكهاي يزداني كجا رفتند؟!
هژبر يزداني توانست از مهلكه بگريزد و به كسب و كار خود در كاستاريكا ادامه دهد. اما گروه شبه نظامي وي آيا از صحنه پاك شدند؟ آنها كجا رفتند؟ چند نفر بودند؟ مسلما نه به آسمان پركشيدند و نه آب شدند و در زمين فرو رفتند. آنها به حضور خود در متن جامعه مسلمان ایران ادامه دادند. براي جوانان ما دام گستردند و اگر فرصتي هم پيدا ميكردند، دانه بر ميچيدند.
آيا هژبر يزدانی با آنكه در كاستاريكا نيز پائي در سياست و دستي در فتنه داشت و ميزبان “احمد” پسر سردار محسن رضائي” ميشد، چريكهايش را در ايران به حال خود رها كرده بود؟ همان چريكها، شكارچيان شبكه بهائيت بودند.
ميدانيم كه هژبر يزداني بركشيده حزب صهيونيستي بهائيت بود. اين حزب به ظاهر فرقهاي، با بركشيدن وي، نفوذ خود را در اقتصاد،بانكداري، صنايع غذائي، دامي و كشاورزي ايران بسط مي دادند. آيا با خروج هژبر يزداني از كشور، فرقه ضاله بهائيت، چريكهاي دست آموز او را به حال خود رها كردند؟ واقعیت آنست که اين اشرار در بزنگاههائي مانند 18 تير 1378 و يا فتنه 1388 به خيابانها آمده بودند. در آينده از منظري ديگر به جستجوي گارد سري بهائيت خواهيم پرداخت. انشاءالله