مقدمه:
یکی از ابعاد مهم دفاع مقدس 8 ساله ملت ایران در برابر تجاوز ناجوانمردانه رژیم بعث با حمایت و پشتیبانی استکبار جهانی، آن روح تعبد و بندگی و معنویت خاص رزمندگان است که تا به امروز درباره آن مطالب زیادی گفته شده است اما شاید حقیقت آن معنویت و تعبد برای بسیاری از افراد هنوز تبیین نشده باشد.
جنگ تحمیلی علی رغم همه خسارت هایی که به ملت و کشور عزیزمان وارد کرد اما دربردارنده آثار و برکاتی بود که یکی از مهم ترین آنها این بود که قدرت تقوا، خلوص، کار برای رضای خدا و دهها مؤلفه اینچنینی را که رزمندگان ما وجهه خود قرار دادند، به منصه ظهور رساند و ثابت کرد ایمان حقیقی بر همه قدرت ها غلبه می کند.
در این راستا یکی از موارد بسیار قابل توجه انس و الفت رزمندگان با قرآن کریم و اهل بیت عصمت و طهارت به ویژه حضرت زهرا(س)است؛ بسیاری از رزمندگان ما قرآن های کوچکی داخل جیب خود داشتند که از هر فرصتی برای زمزمه آیات روحبخش وحی استفاده می کردند در کوران حوادث جنگ
توسل به ائمه اطهار(ع)به ویژه حضرت زهرا(س)امام حسین(ع)و امام عصر(عج)خود فصل هیا جداگانه ای می طلب تا مطالب آن را از اعماق خاطرات رزمندگان استخراج کند.
در این میان به حکایت های عجیبی از توسل رزمندگان به حضرت زهرا(س)برخوردیم که مناسب دیدیم هم اکنون که در دهه فاطمیه اول قرار داریم به بضاعت اندک خود گوشه ای از آن را با تکیه به منابع موجود بیان کنیم.
هرچند کرامات بانوی بزرگوار عالمیان نیازی به بیان ما ندارد اما ذکر این موارد تنها از این جهت است تا معرفتمان به آن بانو بیشتر شود؛ برای همه کسانی که تاریخ دفاع مقدس را خوانده یا شنیده اند روشن است که عملیات های کربلای 5، فتح المبین، بدر و والفجر 8 که همگی با رمز مقدس “یازهرا” انجام شدند چه تحولی در سرنوشت جنگ ایجاد کردند.
علاوه بر این عملیات هایی چون والفجر 5 و 6 و 7، نصر 5 و 7، کربلای 5 و 6، فتح 7، بیت المقدس 2نیز با همین رمز مبارک انجام شدند.
بر سر سربند یا زهرا(س)دعوا بود:
یکی از راویان دفاع مقدس می گوید: بهترین ذکر رزمندگان یا زهرا(س)بود و در شب عملیات بعضی التماس ها و دعواها بر سر سربند یا زهرا (س) بود؛ این علاقه چنان بود که وقتی عملیاتی با نام مقدس حضرت زهرا (س) انجام می شد بیشتر آنان از ناحیه پهلو یا سینه آسیب می دیدند.
حجت الاسلام مهدیان ادامه می دهد: شهید سید ابراهیم تارا بارها می گفت: می خواهم مثل مادرم فاطمه (س) گمنام باشم، کسی برایم چلچراغ نگذارد. بعضی بچه ها پلاک خود را به دیگری می دادند و می گفتند: حضرت زهرا (س) نشانی نداشته باشد، من داشته باشم؟!
توسل شهید برونسی به حضرت زهرا(س)
هنوز عملیات درست و حسابی آغاز نشده بود که که کار گره خورد. گردان ما زمینگیر شد و حال و هوای بچه هاُ حال و هوای دیگری. تا حالا این طور وضعی برام سابقه نداشت.
نمیدانم چهشان شده بود که حرف شنوی نداشتند. همان بچههایی که میگفتی برو توی آتش، با جان و دل میرفتند! به چهره بعضیها دقیق نگاه میکردم. جور خاصی شده بودند؛ نه میشد بگویی ضعف دارند؛ نه میشد بگویی ترسیدند. هیچ حدسی نمیشد بزنی.
هرچه براشان صحبت کردم، فایدهای نداشت. اصلا انگار چسبیده بودند به زمین و نمیخواستند جدا شوند. هر کار کردم راضیشان کنم راه بیفتند، نشد. اگر ما توی گود نمیرفتیم، احتمال شکست محورهای دیگر هم زیاد بود، آن هم با کلی شهید. پاک در مانده شدم.
ناامیدی در تمام وجودم ریشه دوانده بود. با خودم گفتم چه کار کنم؟ سرم را بلند کردم روبه آسمان و توی دلم نالیدم که: خدایا خودت کمک کن. از بچهها فاصله گرفتم؟ اسم حضرت صدیقه طاهره (س) را از ته دل صدا زدم و متوسل شدم به وجود شریفش. زمزمه کردم: خانم خودتون کمک کنین. منو راهنمایی کنین تا بتونم این بچهها رو حرکت بدم. وضع ما رو خودتون بهتر میدونین.
چند لحظهای راز و نیاز کردم و آمدم پیش نیروها. یقین داشتم حضرت تنهام نمیگذارند. اصلا منتظر عنایت بودم توی آن تاریکی شب و توی آن بیچارگی محض، یکدفعه فکری به ذهنم الهام شد. رو کردم به بچهها. محکم و قاطع گفتم: دیگه به شما احتیاجی ندارم! هیچ کدومتون رو نمیخوام. فقط یک آرپی جی زن از بین شما بلند شه با من بیاد. دیگه هیچی نمیخوام. زل زدم بهشان.
لحضه شماری میکردم یکی بلند شود. یکی بلند شد. یکی از بچههای آرپی جی زن. بلند گفت: من میام. پشت بندش یکی دیگر ایستاد. تا به خودم آمدم همه یگردان بلند شده بودند. سریع راه افتادم، بقیه هم پشت سرم. پیروزیمان توی آن عملیات، چشم همه را خیره کرد. اگر با همان وضع قبل میخواستیم برویم، کارمان این جور گل نمیکرد. عنایت ام ابیها (س) باز هم به دادمان رسید بود.»
جوشیدن آب از زمین
شهید «غلام رزلانفری» پایش از ناحیه مچ در شب اول عملیات «عاشورا» به دلیل رفتن روی مین، قطع شده بود؛ در 5 روز اول محاصره، پای او را از مچ بسته بودیم و برای جلوگیری از فاسد شدن گوشت پایش و جاری شدن خون، بند را باز میکردیم و خون از پایش فواره میزد.
پس از طرحریزی عملیات قرار شد که تعدادی از نیروهای گردان «خیبر» تیپ نبی اکرم(ص) قبل از اجرای عملیات پشت نیروهای عراق مستقر شوند که بنده هم جزو این گردان بودم؛ پس از باز کردن معبر، پشت نیروهای عراقی مستقر شدیم تا اینکه با وارد عمل شدن رزمندگان اسلام، نیروهای عراق را محاصره کنیم. شب عملیات بعد از اینکه نیروهای عمل کننده به ما ملحق شدند، به منظور تصرف یکی از یگانهای عراق به سمت جلو حرکت کردیم در تپهای نزدیکیهای عراق، دشمن با ریختن آتش، اجازه بالا رفتن نیروها را نداد و تپه سقوط نکرد.
این شهید به ما گفت «یکی از شما پایین نیزارها بروید و با توسل به حضرت زهرا (س) زمین را بکنید» زمین خشک بود و ما گفتیم «این کار بیفایده است» شهید اصرار داشت که این کار انجام شود؛ یکی از بچهها به پایین نیزارها رفت با توسل به حضرت زهرا (س) مشغول کندن زمین شد؛ بعد از لحظاتی دیدیم در شرایطی که لبخند زدن معنایی نداشت، تبسمی روی لبهایش نشست؛ با حسرت از لای نیزارها او را نگاه میکردیم، برای ما جالب بود که بدانیم چه خبر است؛ او با دستش به حالت لیوان اشاره کرد یعنی آب از زمین جوشیده است. او بعد از یک ساعت با قمقمهای پر از آب به ما ملحق شد.
تا مدتی که در آن نیزارها بودیم، آب در آن نقطه، فقط در حد رفع عطش، نه کمتر و نه بیشتر جمع میشد و بچهها هر دوساعت یک بار، به آنجا میرفتند و آب میآوردند و به این ترتیب با عنایت مادرمان حضرت زهرا (س) از عطش رهایی یافتیم.
به حضرت زهرا (س) متوسل شدم
چند شب پیش از عملیات، شهید احمد جولاییان همراه با یکی از دوستانش برای انجام آخرین شناسایی به محور دشمن رفته بود. درست در همان محوری که قرار بود در آن عملیات اجرا شود، در حالی که نهر ابوعقاب پر از موانع بود، احمد و دوستانش خیلی آرام و با احتیاط وارد نهر شدند و به هر زحمتی که بود از موانع گذر کردند و خود را به عمق دشمن رساندند.
سنگرهای کمین عراقیها را شناسایی کردند و پس از شناسایی کامل در حال برگشت، هر دو در سیمهای خاردار و لابهلای موانع گیر کردند. اسلحه کلاشی که پشت سرشان بود و برای احتیاط برده بودند، طوری در سیمهای خاردار گیر کرده بود که حتی نمیتوانستند تکان بخورند. در آن ساعت، آب جزر شده بود، با دشمن نیز بیش از چند متر فاصله نداشتند.
هر قدر تلاش کردند که خود را رها کنند، نتوانستند. دریافتند که لحظه موعود فرا رسید، راه بازگشتی نیست. در حالی که اشک در چشمانشان حلقه زده بود، یکدیگر را در آغوش گرفتند و حلالیت طلبیدند.
آن روزها ایام فاطمیه بود، به حضرت زهرا(س) متوسل شدند. دوست احمد به هر زحمتی از شر سیمهای خاردار نجات پیدا کرد اما وضعیت احمد، بسیار دشوارتر بود و امکان رهایی او وجود نداشت. از احمد خداحافظی کرد و به سوی نیروهای خودی برگشت. احمد تصمیم گرفت هر طور شده از این گرفتاری نجات پیدا کند، چون اگر اسیر میشد، ممکن بود زیر شکنجه و شلاق، حرف بزند و عملیات لو برود. دوست احمد در حالی که به عقب برمیگشت، احساس کرد چیزی به سرعت به طرفش میآید. با خود گفت: «بدبخت شدم! عراقیها هستند! حتما احمد را گرفتهاند و حالا به طرف من میآیند».
به زیر آب رفت، تا او را نبینند. وقتی آهسته از زیر آب بیرون آمد، کسی به طرف او می آمد .خطاب به او فریاد میزند: «قف! لاتحرکوا! (ایست! بیحرکت!)»احمد خود را در آغوش او انداخت و هر دو چند دقیقه با صدای بلند گریستند. پرسید: «احمد! چطوری نجات پیدا کردی؟»
ـ «نمیدانم چه شد! هر قدر تلاش کردم که خودم را از شر سیمهای خاردار خلاص کنم، نتوانستم. وضعیتم لحظه به لحظه بدتر میشد. نمیدانستم چه بکنم. موانع در حال تکان خوردن و بسیار خطرناک بود، چون توجه دشمن را به سمت من جلب میکرد. از همه کس و همه جا ناامید، به ائمه ـ علیهم السلام ـ متوسل شدم. یکی یکی سراغ آنها رفتم. یک لحظه یادم آمد که ایام فاطمیه است.
دست دعا و نیازم را به طرف حضرت فاطمه(س) دراز کردم و با تمام وجودم از ایشان خواستم که نجاتم بدهند. گریه کردم. دعا کردم. در همین حال احساس کردم یکی پشت لباسم را گرفت، مرا بلند کرد و در آب اروند پرتم کرد. آن حالت را در هشیاری کامل احساس کردم». احمد این ماجرا را برای دوستش تعریف کرد، او را قسم داده بود که تا زنده است، آن را برای کسی بازگو نکند.
مجلس عروسی که حضرت زهرا(س)در آن حضور یافت
سردار شهید مصطفی ردانی پور – فرمانده قرارگاه فتح که در عملیات والفجر 2 جاویدالاثر شد، می خواست برای عروسیش کارت دعوت بنویسه اول رفته بود سراغ اهل بیت یک کارت نوشته بود برای امام رضا (ع) مشهد. یک کارت برای امام زمان (ارواحنا فراه ) مسجد جمکران یک کارت هم به نیّت حضرت زهرا (س) انداخته بود توی ضریح حضرت معصومه قبل از عروسی بی بی اومده بود به خوابش! فرموده بود: “چرا دعوت شما را رد کنیم ؟ چرا به عروسی شما نیایم ؟ کی بهتر از شما ؟ ببین همه آمدیم ، شما عزیز ما هستی”
شهادت نامه ای که حضرت زهرا(س)آن را امضاء کرد
شهید حاج احمد کریمی، که هم اکنون رد گلزار شهدای علی بن جعفر قم مدفون است در عملیات کربلای 5 در شلمچه به شهادت رسید؛ برای شهید شدن به هر دری زده بود، امّا شهادت قسمتش نمی شد. بعد از عملیّات کربلای 4 حسابی رفته بود تو هم؛ شب عملیّات کربلای 5 مصادف شده بود با شهادت حضرت فاطمه (س) حاجی نشسته بود توی سنگر فرماندهی.
توی اون اوضاع و احوال که همه تو تب و تاب عملیّات بودند سراغ مدّاح رو گرفت . راضیش کرده بود تا براش روضه بخونه ، روضه حضرت زهرا (س) ، مدّاح میخوند و حاجی گریه میکرد:
وقتی که باغ میسوخت صیّاد بی مروّت/مرغ شکسته پر را در آشیانه میزد/گردیده بود بود قنفذ همدست با مغیره/ او با غلاف شمشیر این تازیانه میزد…
همون شب بی بی شهادتش رو امضا کرد، صبح عملیّات که اومده بود برای سرکشی خط ، خمپاره خورد کنارش. فقط دو تا ساق پاش سالم ماند.
ایام فاطمیه با ترکشی که از ناحیه پهلو بهش وارد شد به شهادت رسید
شهید سیّد کمال فاضلی(متول شهرکرد)در والفجر هشت – فاو به شهادت رسید؛ عملیّات محرّم مجروح شد طوری که دکترا ازش قطع امید کرده بودند؛ حضرت فاطمه(س) اومده بود به خوابش، فرموده بود: “پسرم تو شفا گرفتی، بلند شو، فقط باید قول بدی که جبهه رو ترک نکنی! “.
بعد از این خواب، سر از پا نمی شناخت … عملیّات خیبر ، شد فرمانده گردان حضرت علی اکبر (ع) از بس حضرت زهرایی بود اسم گردانش رو عوض کرد گذاشت “یا زهرا(س) ”
شهید که شد ایّام فاطمیه بود. ترکش خورده بود توی پهلوش.
نمونه هایی از عشق رزمندگان کرمانی به حضرت زهرا(س)
شهید علی آقا ماهانی- فرمانده واحد مخابرات لشکر 41 ثارالله کرمان- که در عملیات والفجر 3 به شهادت رسید آنقدر با اسم بی بی انس گرفته بود که اگه توی بهترین لحظه های زندگیش از حضرت فاطمه (س)میگفتی شروع میکرد به اشک ریختن.
یه روز رفتم تو اتاقش دیدم واسه خودش مجلس روضه گرفته از حضرت زهرا (س) می خوند و گریه میکرد، پرسیدم: ” علی چرا گریه میکنی؟؟؟ ” گفت: ” برای مظلومیت حضرت زهرا (س) شما هم وقتی من شهید شدم ، بیایید سر قبرم و روضه حضرت زهرا رو بخونید… “
همسر سردار شهید حاج عبدالمهدی مغفوری- قائم مقام رئیس ستاد لشکر 41 ثارالله کرمان-که در کربلای 4 و جزیره ام الرصاص به شهادت رسید، نقل می کند: دختر دوممون خیلی سر به هوا بود ، همیشه کفشاشو گم میکرد یک روز که داشتیم میرفتیم مسجد جامع ، دیدم کفشاش نیست ، برگشت به باباش گفت: ” بابا اگه پای من زخم بشه فرشای مسجد نجس میشه چیکار کنم؟ ”
ایشان گفت: بیا بغل من. گفتم آخه یه حرفی به این بچّه بزن بگو مواظب کفشاش باشه، هر وقت ما اومدیم بیرون کفشاشو گم کرده، دعواش کن تا دیگع کفشاشو گم نکنه.
یه نگاه به من کرد و گفت: نمیتونم چیزی بهش بگم آخه همنام حضرت فاطمه است.
حضرت زهرا(س)و زیارت شهدا
زیارت قبور شهیدان، از مستحباتی است که بدان بسیار سفارش شده است؛ زیرا این کار باعث زنده نگه داشتن یاد آن عزیزان می شود. حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام به این مسئله اهتمام فراوان داشت. امام صادق علیه السلام فرمود: «حضرت فاطمه علیهاالسلام پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله … هرگز خوشحال و خندان دیده نشد. او در هر هفته دو بار، در روزهای دوشنبه و پنجشنبه به زیارت قبور شهدا می رفت و می گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم این طرف بود و مشرکان آن طرف بودند».
امام صادق علیه السلام در روایتی دیگر می فرماید: «حضرت فاطمه علیهاالسلام در کنار قبور شهیدان دعا می کرد و نماز می خواند تا اینکه از دنیا رفت». آن حضرت همچنین نزد قبر عموی پیامبر حمزه سید الشهداء می رفت و برای او رحمت و آمرزش می طلبید.
کتاب خاک ها نرم کوشک، سایت مجازی رهپویان و کوله بار، کتاب اروند خاطرات، یادگاران شهید ردانی پور از جمله منابع استفاده شده در این نوشتار است.
یک دیدگاه
مهدی
یا فاطمه الزهرا (س) ، واقعا نمی دانم چه بگویم و چه بنویسم که زبان از بیان آن الکن و قلم از نوشتن آن عاجز است ، ما کجائیم و آنها کجا ؟ به واقع مدیون تمامی شهدا هستیم خداوند لیاقت به ما دهد ادامه دهنده و رهرو واقعی و صدیق آنها باشیم !