اهدف عراق از حمله به ایران از زبان مقام معظم رهبری
بسم الله الرحمن الرحیم. جناب آقای خامنه ای، به نظر جناب عالی زمینه های تجاوز رژیم بعث عراق که با توسل به آنها، خود را مهیای تهاجم به میهن اسلامی ایران می دید، چه بود و آیا به اهداف خود رسیده است یا نه؟
بسم الله الرحمن الرحیم. درباره ی هدف ها و انگیزه ها و موجبات تجاوز رژیم عراق به کشور ما، تا کنون بحث های زیادی شده و شاید بشود گفت که همه ی حرفهای گفتنی در این زمینه گفته شده است، اما در مورد سؤال شما بهتر است زمینه ها را از هدف ها جدا کنیم. اما بخشی از هدف های تجاوز یک مقدار وابسته به هدف های استکبار جهانی است که رژیم عراق هم هماهنگ و هم آواز با او بود (از قبیل مقابله با انقلاب) جلوگیری از پیدایش تجربه ی موفق نسبت به روی کار آمدن نظام اسلامی، پشیمان کردن ملت هایی که کم و بیش با شعارهای اسلامی مبارزه می کردند و عمدتاً ساقط کردن نظام جمهوری اسلامی، اینها هدف های کل استکبار جهانی و همه ی دستگاه هایی بود که به نحوی عراق را تجهیز و به او کمک کردند.
بزرگترین چیزی که به عنوان زمینه ی اصلی حمله عراق به ایران به حساب می آمد ریزش های طبیعی بعد از انقلاب بود.
البته وقتی می گوییم هدف سقوط نظام جمهوری اسلامی و از بین رفتن انقلاب بود، طبیعی است که خود این هدف به نوبه ی خودش نتایجی را برای استکبار و ایادی اش همراه داشت و منافعشان را در این منطقه تضمین می کرد. یعنی مسأله نفت را به شکل دلخواه مصرف کنندگان غربی در می آورد و بسیاری از عواید و نتایج دیگر، و بعضی از هدف ها هم ارتباط با خود رژیم عراق داشت که آنها مربوط به مسائل کلی استکبار جهانی نمی شد، مثلاً عراق فکر می کرد با این تجاوز، یک منطقه ی پر از منابع زیرزمینی با استعداد زیاد و یکی دو رودخانه پر آب را به دست خواهد آورد. یا فکر می کرد با جدا کردن جنوب غربی از ایران، ساحل قابل توجهی در خلیج فارس به دست خواهد آورد و یا مثلاً با به دست آوردن عنوان قهرمانی جنگی برای خودش در رابطه به جنگ ایران و عراق رهبر جهان عرب می شود و پس از آن در خلیج فارس تعیین کننده و سیاستگذار مسائل نفتی او خواهد بود که البته اگر واقعاً صدام خوزستان را به دست می آورد همین حرف ها می شد اما این ادعا بزرگتر از دهانش بود. او مثل همه ی کسانی که به مسائل کودکانه و سطحی نگاه می کنند، فکر می کرد این لقمه را می تواند ببلعد. بنابراین، هدف ها این ها بود.
اما زمینه هایی هم وجود داشت که به آنها شروع حمله را دیکته می کرد، بزرگترین چیزی که به عنوان زمینه ی اصلی به حساب می آمد ریزش های طبیعی بعد از انقلاب بود، یعنی هر انقلابی یک ریزش هایی دارد، بخصوص اگر انقلاب عمیق تر باشد ریزش هایش هم بیشتر است اما اگر انقلاب اسماً انقلاب باشد و در باطن مثلاً یک رفرم سطحی باشد ریزش های خیلی کمتر است و لذا انقلاب که در کشور ما یک چیز عمومی و جدی بود طبعاً ریزشهای زیادی هم خواهد داشت.
آنها به خودشان فکر می کردند، ما نظام اداری مرتب و منابع مالی منظم و ارتش سازمان یافته و مجهزی نداریم، خیال می کردند سلاح های نگهداری شده نداریم و آنچه در دوران شاه بوده یا نگهداری نشده و یا کسانی که بتوانند آنها را به کار گیرند وجود ندارد و مسؤولان نیز یک عده آدم های بی تجربه و سرگرم کارهای خودشان هستند. شاید یکی از زمینه های مشوق عراق برای حمله به ایران، مسائلی بود که در آن ایام به وضوح دیده می شود. و حساسیت ها را نسبت به انقلاب ما بیشتر می کرد.
من در نامه ای که همان روزهای در شرف سقوط خرمشهر برای بنی صدر نوشتم، در آن نامه تصریح کردم که اگر شما یک گردان زرهی یا یک گردان پیاده مکانیزه بدهید از سقوط خرمشهر جلوگیری می کند، اما شما در این کار سستی و سهل انگاری می کنید.
همان طور که می دانید، انقلاب ما بعد از پیروزی دچار یک خطر بزرگی شد که بحمدالله به سلامت از خطر تسلط لیبرال ها جست و این خطر، یعنی روی کارآمدن این گونه افراد و مسلط شدن آنها بر انقلاب و کشور موجب شد تا یک روزنه ی امیدی در دل استکبار جهانی به وجود بیاید، گرچه شاه رفته بود و منافع آمریکا از دست رفته بود لکن ممکن بود در یک حدی آن آب رفته را در ایران به جوی بازگرداند، اگر چه حکومت نهضت آزادی و دولت موقت دیری نپایید و بعد زمام امور به شورای انقلاب سپرده شد و این باید روند گرایش انقلاب به دامان قدرت های استکباری را قاعدتاً کند می کرد، اما انتخاب بنی صدر و بخصوص میدانداری و ترکتازی که او در آغاز از خود نشان داد موجب شد تا بازهم آن روزنه ی امید در دل استکبارگران و مطرود شدگان از صحنه ی زندگی در ایران (یعنی سیاست های استکباری) دوباره به وجود بیاید و بعد از آن که بحث تشکیل دولت آغاز شد، تمام سعی شان این بود که بتوانند دولتی از طراز دولت موقت، منتها با عناصر جدیدی تشکیل بدهند. تا هنگامی که شهید رجایی در لابلای همه ی آن کارشکنی ها و مخالفت ها و علیرغم تحقیرها و بدگویی ها و مقاومت های شدید بنی صدر در مقابل مجلس جناح انقلابیون، بالاخره توانست تخست وزیر بشود، این امید ضعیف شد و تقریباً به پایان رسید و احساس شد که خط انقلاب و خط حزب الله بر خطوط ارتباط و خطوط متمایل به گرایش های غربی غلبه پیدا کرد. این هم می توانست یکی از زمینه های حمله به ایران باشد.
همان روزهای اوایل جنگ درهمان اطاق بالای مرکز فرماندهی دائماً در حال اضطراب می جنگیدیم،. در صورتی که پایین مرکز فرماندهی بعضی ها غش غش می خندیدند و اصلاً نه انگار که این جا حادثه ای اتفاق افتاده است و در ستاد کسانی بودند که اصلاً جنگ را حس نمی کردند، یا در ستاد لشکر 92 اهواز یک افسری بود (که بعداً دستگیر شد) در همان اوقات سرگرم یک کارهای زشتی بود که درحال عادی هم آن کارها را انسان از یک نظامی نمی پذیرد واین چنین بود که اگر آن روز بالگد می زدی بیدار نمی شدند.
سوال: لطفاً اگر ممکن است برداشت خودتان را از وضعیت زمانی، سیاسی، اجتماعی و توان نظام جمهوری اسلامی در آغاز حمله صدام به ایران و اکنون را بیان فرمایید؟
ج: یاید بگویم که وضع امروز ما از لحاظ جنبه هایی که گفتید با وضع آن روزمان هم از نظر اقتصادی، هم از نظر نظامی، هم از نظر حضور سیاسی در جهان و هم از نظر پختگی بینش مردم در زمینه های مسائل اجتماعی و سیاسی اصلاً قابل مقایسه نیست و کافی است که شما وضع روزهای آغاز حمله ی عراق را در نظر بیاورید وببینید که مثلاً ما از لحاظ نظامی، آن روز لشکر زرهی مجهز پرپیمانمان در خوزستان نتوانست حتی نصف روز در مقابل نیروهای عراقی که به طرف اهواز می آمد مقاومت کند وعراقی ها از چند نقطه مرز را شکافتند و مستقیم آمدند تا حدود شصت هفتاد کیلومتری اهواز و لشکر 92 زرهی اهواز که هم تانک داشت وهم نفربر و آدم، اما در حقیقت لشکر نبود واین بدان معنا است که هیچ کدام این داشتن ها داشتن واقعی نبود، یعنی نه تانکش تانک واقعی بود برای خاطر اینکه تانک وقتی خوب نگهداری نشود مثل بقیه ی اشیای دیگر قابل استفاده نیست، نه نفر برش و نه انسان هایش، مثل افسر و درجه دار و فرمانده و لذا می شود گفت، هیچ چیز نداشت. به طوری که اگر ما می توانستیم دو تیپ در مواضع لازم تجهیز و نگهداری کنیم، قطعاً عراقی ها نمی توانستند مرز را بشکافند یا اگر می شکافتند، نمی توانستند این قدر جلو بیایند. ما در خرمشهر اگر دو گردان زرهی داشتیم، خرمشهر شکست نمی خورد. من در نامه ای که همان روزهای در شرف سقوط خرمشهر برای بنی صدر نوشتم، در آن نامه تصریح کردم که اگر شما یک گردان زرهی یا یک گردان پیاده مکانیزه بدهید از سقوط خرمشهر جلوگیری می کند، اما شما در این کار سستی و سهل انگاری می کنید.
ما در شمال غربی لشکر داشتیم، قدری پایین تر در کردستان لشکر داشتیم، بازهم یک مقدار پایین تر در باختران لشکر داشتیم، در اهواز هم لشکر داشتیم، یعنی قوی ترین و بهترین لشکرهای ما اعم از پیاده و زرهی در این جاها متمرکز بود که اگر این لشکرهای به آن خوبی، آن روز آماده بودند، عراق با 12 لشکرش نمی توانست بر اینها فایق آید، زیرا نیروی مهاجم باید سه برابر نیروی مدافع باشد و تازه در این صورت اینها برابر می شوند و دو نیروی برابر معلوم نیست که یک طرف بتواند بر طرف دیگر غلبه کند.
حالا شما نگاه کنید: الان هم واحدهای ما از لحاظ عدد از واحدهای روز اول جنگ بیشتر است و هم واحدهایمان واحدهای فعال و مجهز و حاضر یراق و پا به رکاب هستند، یعنی واحدهای نظامی ما در ارتش، مطلقاً آن حالت خواب رفتگی و لختی و سستی را ندارند. همان روزهای اوایل جنگ که من یک هفته در جلسات فرماندهی در ستاد مشترک بودم وما درهمان اطاق بالا دائماً در حال اضطراب می جنگیدیم، چند فروند هواپیماهایمان افتاد و چند فروند هواپیمای دشمن را ما انداختیم، عراقی ها تا کجا آمدند و لحظه به لحظه در جریان بودیم. در صورتی که پایین مرکز فرماندهی بعضی ها غش غش می خندیدند و اصلاً نه انگار که این جا حادثه ای اتفاق افتاده است و در ستاد کسانی بودند که اصلاً جنگ را حس نمی کردند، یا در ستاد لشکر 92 اهواز یک افسری بود (که بعداً دستگیر شد) در همان اوقات سرگرم یک کارهای زشتی بود که درحال عادی هم آن کارها را انسان از یک نظامی نمی پذیرد واین چنین بود که اگر آن روز بالگد می زدی بیدار نمی شدند.
اما امروز واحدهای ارتش ما آنچنان سبک و هوشیار و آماده ی به کارهستند که در طول مرزها هرجا بخواهیم واحدهای ارتش را به کار ببریم می توانیم و لذا واحدهای ارتش و یگان های نظامی ما، هم از لحاظ کمیت افزایش پیدا کردند و هم از لحاظ کیفیت بهتر شدند.
این یک اجمالی از وضع نظامی ماست و شما از لحاظ وضع اقتصادی، سیاسی و بقیه جهات هم اگر ملاحظه کنید همین طور است، مثلاً در زمینه ی مسائل سیاسی، باید بگویم: ما آن روز در دنیا حضور نداشتیم و به تعبیر دیگر آن روزی که جنگ شروع شد اصلاً ما چیزی به نام وزارت خارجه با معنا و مضمون واقعی این کلمه نداشتیم، یعنی وزارت خارجه یک تشکیلاتی بیکاره و بدون استفاده بود. اولاً از اول انقلاب یک آدم هایی در آنجا مسلط بودند که هم تعهد و علاقه ی به انقلاب نداشتند وهم اصلاً کاربلد نبودند. ثانیاً یک عده ای که با انقلاب مخالف بودند داخل وزارت خارجه همچنان لانه داشتند و کارشکنی می کردند. بسیاری از سفارتخانه های ما در دنیا سفیر نداشت و اصلاً آن جاهایی هم که مأمورین درجه یک داشتیم هیچ گونه فعالیتی متناسب با انقلاب وجود نداشت. مدت ها برای انتصاب وزیر خارجه بین مرحوم شهید رجایی و بنی صدر توافق نظر به وجود نمی آمد، ما اصرار داشتیم روی مهندس موسوی، لکن بنی صدر بشدت مقاومت می کرد واجازه نمی داد تا این که حادثه ی 7 تیر پیش آمد و بنی صدر عزل شد، آن وقت مرحوم رجایی توانست وزیر خارجه مورد نظر خودش را که آقای مهندس موسوی بود منصوب کند. من که در بیمارستان بودم شنیدم مهندس موسوی وزیر خارجه شد، خیلی خوشحال شدم. یعنی تا آن تاریخ ما وزارت خارجه نداشتیم اما امروز وزارت خارجه ی ما، جزو فعال ترین دستگاه ها است. یه نحوی که ما در همه ی محافل جهانی موضع گیری داریم و حضور داریم و مسائلی را مطرح می کنیم که آن مسائل برای مردم جهان و نمایندگان کشورها قابل توجه و اهمیت است و این نیست مگر فعالیت و پیشرفت های سیاسی ما در زمینه های گوناگون و در مسائل داخلی هم که اگر بخواهیم چیزی گفته باشیم، باید همان حرف اول را بگویم که ما امروز قابل مقایسه با آن روز نیستیم.