به نام خدا
بصیرت، ملاك ارزشها
خداوند متعال، ملاك ارزش را در معرفت، آگاهى و در یك تعریف جامع، «بصیرت» مىداند. در حقیقت، چشم باز و حقیقى انسان، «معرفت» است. بدون معرفت، تماشاى حقیقت هیچ واقعیتى امكان ندارد. خداوند متعال كسب معرفت و بینش و بصیرت را بر همه انسانها واجب دانسته است.
هیچ كتابى به اندازه قرآن، انسانها را به تعقل و علم و اندیشه درباره واقعیات دعوت نكرده است. حدود یك ششم از آیات الهى، درباره معرفت است. مسأله معرفت به اندازهاى مهم است كه بزرگان دین ما نقل مىكنند كه رسول خدا صلی الله علیه و آله همواره این دعا را مىخواند : «أللهُمَّ أرنِى الأشیاء كَما هی»1 ؛ خدایا چشم بازى به من بده كه همه واقعیات را آن گونه كه هست، ببینم.
اگر انسان به خود و امور عالم معرفت و بصیرت نداشته باشد، گرفتار جا به جایى ظالمانه مىشود، بت را به جاى خدا، باطل را به جاى حق و نادرستى را به جاى درستى مىبیند.
دیدن سراب بجاى حقیقت
جواهرالدین در یكى از داستانهاى خود نقل مىكند كه پیرمردى گاوى داشت كه هر شب براى آن، مقدارى آب و یونجه مىبرد. در تاریكى شب، آب و یونجه را جلوى گاو مىگذاشت و شروع به نوازش آن مىكرد.
یكى از شبهاى سرد، شیر گرسنهاى وارد خانه پیرمرد شد و به سوى طویله رفت. به گاو حمله كرد و آن را خورد. پیرمرد به عادت هر شب، در آن تاریكى، آب و یونجه را برداشت و به سراغ گاو رفت، آنها را جلوى شیر، به گمان آن كه گاو است، گذاشت و آن را نوازش كرد.
بنابراین، آن تاریكى، چشم مرد را مىبندد و نادرست را به جاى درست به او مىنمایاند.
آرى، اگر انسان گرفتار تاریكى و نادانى شود، قوه تشخیص صحیح از ناصحیح را از دست مىدهد ؛ مانند افرادى كه در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام به جاى این كه از ایشان كه خلیفه به حق رسول اكرم صلی الله علیه و آله بود، دفاع كنند، به كسانى پیوستند كه از هیچ لحاظ، صلاحیت حكومت را نداشتند. كسانى كه به جاى این كه از على علیه السلام دفاع كنند، در كوچه و بازار، از او با سنگ پذیرایى مىكردند و به جاى این كه حامى دختر رسول صلی الله علیه و آله باشند، او را در غربت مدینه، تنها گذاشتند. كسانى كه مىدانستند، امام حسین علیه السلام حامى حق است، اما با آمدن او براى اثبات حق، به دشمن پیوستند و در جبهه مقابل ایشان ایستادند.
همه این امور، جهالت و نادانى را ثابت مىكند. كسانى كه معرفت الهى كسب كنند، چشمان حقیقت بینشان باز مىشود و مىتوانند روشنایى و نور حق را ببینند و به واسطه آن نور، مسیر درست الهى را در پیش بگیرند ؛ اما اگر تاریكى، در فكر،
جان، روح و قلب انسان نفوذ كند، قلب تاریك مىشود، قلبى كه جایگاه خدا است. آن گاه به سویى گرایش پیدا مىكند كه آن جا نیز تاریكى است. انسان تاریك دل، عوامل تاریكى را مىپذیرد و در تاریكى زندگى مىكند و در برابر روشنایى، نور و حقیقت مىایستد :
«إِنَّا تَطَیَّرْنَا بِكُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لََیمَسَّنَّكُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ »2.گفتند : همانا ما شما را به شومى و فال بد گرفتهایم ، اگر [ از دعوت خود ]باز نایستید ، قطعاً شما را سنگسار مىكنیم و از سوى ما شكنجه دردناكى به شما خواهد رسید .
خداوند در قرآن مىفرماید : مردم انطاكیه در برابر سه پیامبر من ایستادند و گفتند : «إِنَّا تَطَیَّرْنَا بِكُمْ» ؛ ما شما را در زندگىِ خودمان شوم مىدانیم و «لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا»، اگر دست از تبلیغ و سخنرانى برندارید، «لَنَرْجُمَنَّكُمْ» شما را سنگسار مىكنیم. «وَ لََیمَسَّنَّكُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ » ؛ و یا شما را زنده زنده در آتش مىسوزانیم.
رفتار تاریك دلان با پیامبر صلی الله علیه و آله
در صدر اسلام، كسانى كه در برابر پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاده بودند، چنین سخنانى مىگفتند. آنان مجمعى تشكیل دادند و به این نتیجه رسیدند كه به آنانى كه پیامبر صلی الله علیه و آله آنان را به اسلام دعوت مىكند، بگویند كه این مرد (رسول خدا علیه السلام ) دیوانه است. آنان تصمیم گرفتند به كسانى كه مال و فرزند داشتند، صاحب مال و فرزند بودند و از گذشته پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله اطلاعى نداشتند، بگویند : او دیوانه است :
«إِنَّهُ لََمجْنُونٌ »3.همانا او دیوانه است.
خداوند در قرآن مىفرماید :
«تَبَّتْ یَدَآ أَبِى لَهَبٍ وَ تَبَّ * مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَ مَا كَسَبَ »4.نابود باد قدرت ابولهب! و نابود باد خودش! ثروت و آن چه به دست آورده است، چیزى [ از عذاب خدا ] را از او دفع نمىكند .
آن گاه همان مشركان در جلسه دوم خود تصمیم گرفتند كه به همه بگویند : محمد علیه السلام ، دروغگو است و هر آن چه مىگوید، همگى دروغ است ؛ اما باز به نتیجه نرسیدند. در جلسه سوم تصمیم گرفتند كه بگویند : او ساحر است و قرآن نشانه سحر او است.
كوردلان لجوج
به نقل بسیارى از راویان ؛ مانند ابن ابى الحدید، ابن میثم و سید امین و نیز به فرموده امیرالمؤمنین علیه السلام در « نهجالبلاغه»، مشركان به اتفاق هم به سراغ پیامبر صلی الله علیه و آله ر فتند و گفتند : ما همگى آمدهایم تا به تو ایمان آوریم ؛ ولى یك شرط داریم و آن این است كه تو آن درخت خرما را از پنجاه مترى، نزد خود بیاورى. پیامبر صلی الله علیه و آله به انتظار فرمان خدا نشست
جبرئیل نازل شد و گفت : اى محمد! خداوند مىفرماید كه خواسته آنان را بپذیر. آن گاه پیامبر صلی الله علیه و آله به درخت امر كرد كه جلو بیاید. درخت به فرمان آن حضرت، نزد ایشان رفت. امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرماید كه شاخههاى درخت، بالاى سر ما قرار گرفت.
آن گاه مشركان به پیغمبر صلی الله علیه و آله گفتند : به درخت بگو كه نصف شود. آن حضرت دوباره منتظر امر خداوند شد. جبرئیل آمد و گفت : اى محمد! خداوند امر مىكند كه خواسته آنان را بپذیر. پیامبر نیز به درخت امر كرد كه نصف شود. در همان لحظه، درخت به دو نیم شد. آن گاه مشركان به پیامبر صلی الله علیه و آله گفتند كه به درخت بگو تا به پیامبرى تو اقرار كند. پیامبر صلی الله علیه و آله این بار هم منتظر فرمان الهى شد. جبرئیل نازل شد و گفت : اى محمد! خدا امر مىكند كه درخواست آنان را بپذیر.
پیامبر صلی الله علیه و آله باز به درخت امر كرد و درخت به پیامبرى ایشان اقرار كرد. آن گاه مشركان از پیامبر صلی الله علیه و آله خواستند كه درخت را به شكل اول درآورد و به جاى خود بازگرداند. وقتى كه درخت به امر پیامبر صلی الله علیه و آله به هم چسبید و به جاى اول بازگشت، مشركان همگى برخاستند و گفتند : ما تاكنون جادوگرى این چنین ندیده بودیم.
ارزش اهل بصیرت
معرفت، گوهرى باارزش است، كه ارزش آن نزد خداوند، بسیار بالا است. اگر عالِمى از قبرستان عبور كند و اهل آن قبرستان در عذاب باشند، خداوند به بركت قدوم آن عالِم، عذاب را از اهل آن قبور برمىدارد. این، ارزش اهل بصیرت است.
آرى، بدون بینایى و بصیرت، جا به جایى ظالمانهاى صورت مىگیرد، مرجع تقلید، فقاهت، قرآن و اسلام كوبیده مىشوند و به جاى آنها، تغذیه شدههاى اساطیر یهودى و مسیحى غرب رشد مىكنند. همین جا به جایىها، على را از جاى خود برداشت و به جاى آن، پیرمردى بىسواد را در سقیفه بنىساعده نشاند. على علیه السلام و زهرا علیهالسلام را در خانه حبس كرد، امیرمؤمنان علیه السلام 25 سال بیل به دست، بیابان را شخم زد و در این جا به جایى، جنایتى تا روز قیامت پایهریزى شد.
خداوند مىفرماید :
«یَرْفَعِ اللّهُ الَّذِینَ ءَامَنُوا مِنكُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ»5.خدا مؤمنان از شما را به درجهاى و دانشمندانتان را به درجاتى [ عظیم و باارزش ] بلند گرداند .
خداوند مىفرماید : كسانى كه صاحب معرفت و بینایىاند، درجاتى به آنان دادهام، درجاتى كه حدود آن، نامشخص است.
ناخشنودى از آفرینش خود
یكى از بزرگترین گناهان، ناراضى بودن از خلقتِ خود است كه از عدم معرفت به نفس سرچشمه مىگیرد.
«هَلْ أَتَى عَلَى الاْءِنسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَكُن شَیْئاً مَّذْكُوراً »6.آیا بر انسان، زمانى از روزگار گذشت كه چیزى در خور ذكر نبود ؟
اگر انسان خود را در محدوده قید و بندها ببیند و از به وجود آمدن خود ناراضى باشد، گناه بزرگى مرتكب شده است. انسان همچنین نمىتواند خود را آزاد بداند و هر كارى كه مىخواهد، انجام دهد. این امر، بدین مىماند كه شخص بگوید : اكنون كه به من آزادى داده نشده است، من كارى به كار كسى ندارم و هیچ محدودیتى براى خود قائل نیستم. خداوند در قرآن، درباره چنین افرادى بارها فرموده است :
«أَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِیمَا »7.
حال كه تو خود را آزاد گذاشتهاى، دردناكترین عذابها در انتظار تو است ؛ زیرا در كنار آزادى تو، بسیارى از مردم در رنج افتادهاند. پس یا باید عذاب آخرت را بپذیرى یا از مسیرى كه در آن قرار گرفتهاى، بازگردى و توبه كنى، از قرآن مدد بجویى و زندگى خود را براساس آن برنامهریزى نمود .
«وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِّنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَآءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِیقاً »8.و كسانى كه از خدا و پیامبر اطاعت كنند ، در زمره پیامبران و صدّیقان و شهیدان و شایستگان خواهند بود كه خدا به آنان نعمت [ ایمان ، اخلاق و عمل صالح ] داده است و اینان نیكو رفیقانى هستند .
خداوند مىفرماید : انسانى كه برنامه زندگىاش را مطابق با قرآن قرار دهد، در آخرت، همنشین انبیا، صدیقین، شهدا و صالحین خواهد بود و براى چنین انسانى، دیگر مرگ به معناى هلاكت نیست. امام صادق علیه السلام مىفرماید : كسانى كه از اول با خدا عهد بستهاند و برنامه خدا، یعنى قرآن و اهل بیت را براى زندگى پذیرفتهاند، در دنیا بهترین زندگى را خواهند داشت، زندگىاى همراه با آرامش و امنیت، تا این كه سرانجام، به محبوب خود برسند.
عیادت ائمه قدس سرهما از دوستان خود
مرحوم راشد، در كتاب « فضیلتهاى فراموش شده » مىنویسد : روز یكشنبه، ساعت ده صبح در دِه كانیز ـ از روستاهاى شهر تربت ـ بالاى سر پدرم، مرحوم آخوند ملا عباس بودم. پدرم آخرین روزهاى عمرش را مىگذراند. ناگهان بستر پدرم غرق در نور شد و پدرم بلافاصله با كمال ادب گفت : «السلام علیك یا رسول اللّه! یا امیرالمؤمنین! یا فاطمة الزهراء! یا حسن بن على! یا حسین بن على!» و تا امام عصر علیه السلام را نام برد. آن گاه گفت : اى زینب كبرى! من در این هفتاد سال عمرم، براى تو بسیار گریه كردم و اشك ریختم. سپس رو به مادرش كرد و گفت : سلام بر تو اى مادر! هر چه دارم، از آن شیرى است كه به من دادى.
پس از لحظهاى آن نور ناپدید شد. سرم را جلو بردم و گفتم : پدر! چه خبر شده بود؟ ایشان گفت : پسرم! رسول خدا صلی الله علیه و آله و ائمه طاهرین و زینب كبرى قدس سرهما و مادرم به این جا آمده بودند. من گمان كردم آنان آمدهاند تا مرا با خود ببرند ؛ ولى رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود : ملا عباس! ما به عیادت تو آمدهایم، یكشنبه دیگر، در همین ساعت مىآییم و تو را مىبریم.
همتهاى بلند
امام صادق علیه السلام مىفرماید : به هنگام مرگ انسان با خدا، به ملك الموت خطاب مىرسد كه بالاى سر او برو و سلام كن. سپس به او بگو كه آمدهام تو را ببرم، آیا اجازه مىدهى؟ بنده مىگوید : نه ؛ چون اگر با تو بیایم، دیگر نمىتوانم خدا را عبادت كنم. آن گاه ملك الموت به خدا مىگوید : خدایا! جاى این بنده را به او نشان بده! خدا جاى مخصوص را به او نشان مىدهد :
«یاأَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِىآ إِلَى رَبِّكِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً »9.اى جان آرام گرفته و اطمینان یافته ! به سوى پروردگارت، در حالى كه از او خشنودى و او نیز از تو خشنود است ، باز گرد .
آن گاه پرده كنار مىرود و هشت بهشت را به او نشان مىدهند. ملك الموت مىگوید : آمدهام تو را ببرم، آیا حاضرى بیایى؟ محتضر مىگوید : نه، من مىخواهم بمانم و خدا را عبادت كنم. ملك الموت مىگوید : خدایا! باز هم بهشت را نمىخواهد.
خطاب مىرسد : اى ملك الموت! دوستانش را به او نشان بده. آن گاه پرده كنار مىرود و او چهار طایفه را مىبیند. وقتى چشمش به امام حسین علیه السلام مىافتد، صدا مىزند : اى ملك الموت! چرا معطلى؟ مرا به محبوبم برسان!
آرى، آنان كه همتشان بلند است و بهشت را چیزى نمىدانند، با دیدن محبوب، خواهان وصال مىشوند. همت آنان والا است و به نور خدا، یعنى اولیاى الهى، متصلند.
——————————————————————————–
1 . رسائلالمرتضى: 2/261، باب الحدود و الحقایق.
2 . یس (36) : 18.
3 . قلم (68) : 51 .
4 . مسد (111) : 1 ـ 2.
5 . مجادله (58) : 11.
6 . انسان (76) : 1.
7 . انسان (76) : 31.
8 . نساء (4) : 69.
9 . فجر (89) : 27 ـ 28.
پایگاه استاد حسین انصاریان